روزنامه شرق
«هنگامی که آخرین اصلاحطلب با رودههای آخرین اصولگرا به دار آویخته شد، آنگاه دموکراسی در ایران پدید میآید». این جمله خلاصه نگاه امروز مخالفان نسبت به کنشگران سیاسی حاضر در جمهوری اسلامی است. هرچند بعضی دیگر معتقدند مشکل فقط اصلاحطلبان هستند؛ براندازها میگویند اصلاحطلبان باعث تداوم عمر نظام شدهاند و بعضی تندروهای داخلی اصلاحطلبان را سمی مهلک میخوانند و هر دو متفقالقول میگویند: «آنگاه که اصلاحطلبی از صحنه روزگار محو شود، شرایط بسامان شده و مسائل خودبهخود حل میشود».
ولی باوجود این سه نگاه به نظر میرسد باز هم میتوان از اصلاحطلبی سخن گفت.
«اصلاحطلبی» زنده میماند
از بدو تولد جریان اصلاحات، «اصلاحطلبی» و «اصلاحطلبان» باوجود تفاوتهای محسوسشان یکسان شمرده شدند. به بیان دیگر، «ایده» و «عامل» با یکدیگر خلط شد و کلیت واحدی پدید آمد؛ اما شاید بتوان به طریقی که در ادامه به آن خواهم پرداخت، نسبت میان «ایده» (اصلاحطلبی) و «عامل» (اصلاحطلب) را از یکدیگر تفکیک کرد.
یکم) گاهی هم اصلاحطلبی زنده است و هم اصلاحطلبان در عرصه حضور دارند. مانند وضعیت امروز هند و سوئد. در این دو کشور همه احزاب اصلاحطلب هستند اما در میان آنها تنوع وجود دارد؛ بهنحویکه هر گروه خود را نماینده اصلاحطلبی واقعی میداند.
دوم) در بعضی دورهها بنا بر شرایط و بهصورت مقطعی اصلاحطلبی به پیش نمیرود، یعنی حکومت فعالیت اصلاحطلبی را تعطیل میکند و این در حالی است که اصلاحطلبان در جامعه حی و حاضر هستند؛ مانند تجربه جبهه ملی و راهبرد «صبر و انتظار». این تجربه پس از سال ۸۸ درباره بعضی احزاب اصلاحطلب نیز صادق است؛ دفتر مرکزی احزاب پلمب شد، اعضا به زندان رفتند اما بدنه باقی ماندند و بهمرور خود را در اشکال جدیدی احیا کردند.
سوم) در حالتی دیگر، تصور کنید اصلاحطلبان جملگی فاسد، بدلی، رانتخوار و در یک کلام از اعتبار ساقط شوند. ممکن است در چنین وضعیتی مرگ اصلاحطلبی اعلام شود اما روح و ایده آن باقی میماند. واقعیت آن است که ایدهها هیچگاه نمیمیرند و مانند هاگ هستند؛ میمانند تا زمینه رشد و شکوفاییشان فراهم شود. برای اثبات این مدعا میتوان به نمونههای بیرون از ایران نیز استشهاد کرد. در شوروی پس از فروپاشی، مارکسیستها به مافیا بدل شدند ولی ایده سوسیالیسم و حتی مارکسیسم از میان نرفت و هنوز زنده است. امروزه نیز ظهور فاشیسم و نئونازیسم نشانه همین روند است؛ همچنانکه آیه پنجاهوچهارم سوره مائده چنین امری را بیان میکند. بنابراین معتقدم «اصلاحطلبی» نمیمیرد؛ چه در دوره شاه، چه در دوره جمهوری اسلامی و چه در سایر ادوار.
کدام اصلاحات؟
یکی از پرسشهای مهم درباره اصلاحطلبی این است که این جریان میخواهد چه چیز را اصلاح کند؟ چنانکه میدانیم اصلاحطلبی در هر کشور جهتی خاص و معنایی متفاوت دارد. برای مثال، مسئله عاجل افغانستان ممکن است دموکراسی نباشد، ازاینرو شاید اصلاحطلبانِ افغان از بقا و ثبات سخن بگویند؛ چنانکه بعضی از دخالت و عدم دخالت طالبان در دولت سخن میگویند. یا در سوئد ازآنجاکه اساسا مشکل دموکراسی وجود ندارد، مباحث اصلاحطلبان این کشور به مقولاتی چون رفاه، سیاستهای مهاجرتی و... معطوف است. زیمبابوه نیز مدلی متفاوت دارد؛ هم به دموکراسی و امنیت نیاز دارد، هم با مسئله فقر دستبهگریبان است.
اما مسئله بنیادین ایران چیست؟ در کشور ما پروژههای اصلاحطلبی مختلفی مطرح و اجرا شده است. اصلاح خط در دوره رضاخان، اصلاح عدلیه با کوشش داور، اصلاح دین با کوششهای بازرگان، شریعتی و حتی اصلاحات اقتصادی دوره هاشمی. ولی به اعتقاد من هسته اصلاحات در ایران، دموکراسی است. ممکن است مردم فواید دموکراسی را ندانند و صرفا از آب، هوا، دلار، قضاوت مستقل، ماهواره، سبک زندگی متفاوت و عدالت سخن بگویند ولی به نظر من تا مسئله دموکراسی مرتفع نشود، این موارد نیز لاینحل باقی خواهد ماند.
اصلاحات را از که طلب کنیم؟
یکی دیگر از پرسشهای مهم - اینبار معطوف به اصلاحطلبان - این است که آنان «اصلاح» را از که باید «طلب» کنند. اصلاحطلبان باید مطالبات خود را از قدرت حقیقی دولت (state) طلب کنند ولی لازمه این کار شناخت قدرت حقیقی است و مادام که این شناخت به وجود نیاید، نمیتوان از خواستها و راهحلها سخن گفت. عدهای از اصلاحات ساختاری سخن میگویند و زمانی که از جزئیات میپرسیم، پاسخ میدهند باید ساختار قانون اساسی را اصلاح کنیم. این گروه به کجراهه میروند. پیشتر تفاوتهای میان ساختارهای سنگین و ساختارهای سبک را برشمردهام. (ر. ک حجاریان، سعید (۱۳۸۵).«زنده باد اصلاحات! ». ماهنامه آئین، ش.
۴) بر اساس همان توضیحات میتوان گفت با قانون اساسی موجود، امکان پیشبردن پروژههای مختلف میسر است؛ یعنی حتی میشود شورای نگهبان، به نقطهای هدایت شود که بر صلاحیت ناممکنترین گزینهها مهر تأیید بزند. معضل ما از جنس تقسیمبندیهای (زیربنا/روبنا) نیست و با رفراندوم و تغییر قانون اساسی حل نمیشود؛ چراکه بازار سیاست، پول رایج خود را میطلبد. پول سیاست، قدرت است؛ یعنی برای ورود به این عرصه، ابتدا باید قدرت کسب کرد و سپس دنبال سیاستورزی و چانهزنی رفت. مشکل این است که در این بُعد، فعالیتی صورت نمیگیرد و تنها مانند کانفورمیستها از گدایی قدرت سخن میرود. مثال این نوع افراد، جوانی است که هیچ ندارد و به خواستگاری دختر پادشاه رفته است. عدهای هشتگ «براندازم» را ساختهاند و اصلاحطلبان را سوپاپ اطمینان میخوانند. مرحوم صابری (گلآقا) نیز به دلیل مطالب و کاریکاتورهایش با چنین اتهامی مواجه بود و پاسخ میداد: «قبول، ما سوپاپ هستیم؛ اما کو بخار؟!».
امروزه افرادی معتقدند قانون اساسی کاغذی بیش نیست و وضعیت را اینگونه تحلیل میکنند: «آنها که خود را فقط در برابر خدا پاسخگو میدانند، زمانی که قدرت به وجود آید، در مقابل همگان پاسخگو میشوند». بله، این امکان وجود دارد که تحت شرایطی، بخشی از قدرت تقسیم شده و به سهمخواهیها پاسخ داده شود؛ اما این مسیر پاسخگویی قدرت را همراه نخواهد داشت. میتوان با پول کثیف در بازار معامله کرد و ثروتمند شد؛ در سیاست نیز میتوان با قدرت کثیف سهمخواهی کرد. این قدرت کثیف، چه منشأ خارجی داشته باشد، چه ناشی از پوپولیسم باشد و چه برآمده از زدوبند با اصحاب زور، به دموکراسی ختم نمیشود. «اصلاحطلبی» اکنون دنبال «عدل مظفر» نیست، بلکه نومشروطهخواه و «جامعهمحور» است؛ یعنی قدرت را گدایی نمیکند، بلکه به دست میآورد. صائبتبریزی میگوید:
دست طلب چو پیش کسان میکنی دراز
پل بستهای که بگذری از آبروی خویش
آبروی اصلاحطلبی از این نظر به خطر افتاده است که عدهای، حتی با نیت خیر، دستشان را دراز کردهاند؛ بیآنکه جیبشان پر باشد! البته میتوان اصلاحطلبی پرفشاری داشت و با بعضی قدرتهای اجتماعی همسو شد، مشروط بر آنکه درونزا باشند؛ ولی باز هم باید دید منافع و مضرات این همدستی چیست و به چه اندازه خواهد بود. برای مثال، اصلاح دینی که از سوی لوتر آغاز شد و تلاش داشت در مقابل کلیسای کاتولیک راه خود را جدا کند، با پشتوانه فئودالها همراه بود و توانست تا حد زیادی به مقاصد خود دست یابد و کلیسای پروتستان را بنا نهد؛ اما همزمان حمایت دهقانان را از دست داد و در نتیجه، کاتولیکها توانستند دهقانان را بفریبند و جنبش لوتر را به افول بکشانند. بعد از او، مونتسر بود که پروتستانیسم را پیش برد و راهی جدا از لوتر در پیش گرفت و سعی کرد مسئله را با حمایت دهقانان پیش ببرد و جنبشهای عمیق و دامنهداری در مقابل کلیسای کاتولیک به راه انداخت. در اصلاحات اقتصادی نیز دو راه وجود دارد؛ یا میتوان اصلاحات را با سرمایه گره زد و اصلاحات لیبرال را پیش برد یا آن را با کار پیوند زد و اصلاحات جامعهمحور را در دستور کار قرار داد. در اصلاحات سیاسی نیز –چنانکه در مقالات پیشین آوردهام- با رویکردهای متفاوتی مواجه هستیم که همه خود را جامعهمحور تعریف میکنند؛ ولی باید شفاف کرد که جامعهمحوربودن چه معنایی میدهد و مراد از «جامعه» چیست.
ماهیت دولت؛ اصلاحپذیر یا اصلاحناپذیر؟
توجه عدهای برای اصلاحپذیری یا اصلاحناپذیری، معطوف به قانون اساسی است و به همین دلیل از پایان اصلاحپذیری سخن میگویند؛ ولی من معتقدم مادامی که دولت (state) توتالیتر نشده، فعالیت اصلاحی میسر است. از این رو، انواع دولتهای خودکامه، دیکتاتور، اقتدارگرا، الیگارشیک و... قابل اصلاح هستند. دولت ایران تمامیتخواه نیست؛ یعنی در واقع تمام را میخواهد، اما نمیتواند به دست آورد؛ چراکه اولا مردم ایران ارتباطات گستردهای با خارج از کشور دارند؛ یعنی تکمنبعی نیستند. ثانیا دولت در ایران نشتی دارد؛ به این معنا که اخبار و اطلاعاتش در میان مردم پخش میشود. این در حالی است که در دولت تمامیتخواه، نشتی خبر وجود ندارد. ثالثا، مردم میتوانند با بعضی حرکات مانند تحریم خرید اتومبیل ساخت داخل و...، دولت را آچمز کنند. رابعا، دولت توتالیتر به اذهان مردم دستاندازی میکند؛ ولی دولت ایران چنین قابلیتی را ندارد. خامسا، دولت توتالیتر حزب قوی و فراگیر دارد که در ایران چنین حزبی وجود ندارد. سادسا، دولت توتالیتر دیوار آهنین دارد و مرزهایش بهشدت تحت کنترل است؛ بنا بر این موارد باید گفت نهاد دولت در ایران ضعیف است، درون آن دوگانگی وجود دارد و قابلیت توتالیترشدن را ندارد. به همین دلیل است که برخی از گزینه نظامی سخن میگویند؛ چراکه سودای دولت قوی را دارند. دولت در ایران مریض است؛ اما به تعبیر خواجهشیراز «طبیب عشق مسیحادم است و مشفق لیک/ چو درد در تو نبیند کهرا دوا بکند»؛ در واقع، طبیب وجود دارد؛ اما مریض به وجود مرض باوری ندارد و این بزرگترین مانع استقرار دموکراسی است.
نسبت اصلاحطلبان و قدرت
با توجه به فرض ما؛ یعنی «امکان اصلاحطلبی»، باید این پرسش را مطرح کرد که چه نسبتی میان اصلاحطلبی و قدرت برقرار است. برای پاسخ میتوان چهار مدل را تصویر کرده؛*
یک) مدل سقراطی؛ سقراط خرمگس دموکراسی لقب گرفته است. در این مدل حداقلی، فرد از طریق مواجهه و دیالوگ مستقیم، نقادی کرده و بصیرتهایی را به مخاطب خود منتقل میکند. نتیجه مدل سقراطی، بالابردن هاضمه شنیدن و پذیرش نقصانهاست؛ اما برای افراد محدود.اصلاحطلبی سقراطی میتواند درباره همهچیز اظهارنظر و انتقاد کند و حتی به سیاق سقراط، وجود فساد و... را در حکومت ثابت کند اما واقعیت این است که این راه به کار سیاست نمیآید؛ چراکه اینگونه نقادیها مانع مؤثری در برابر وضع موجود به حساب نمیآیند و به تعبیر سقراطی فقط مانند سیخونک عمل میکنند. اصلاحطلبان سقراطی با علم به این موضوع، عرصه نقادی را رها نمیکنند؛ ولو اینکه امنیت، رفاه و حتی حیاتشان به خطر بیفتد. از این گذشته لازم به ذکر است که اصلاحطلبان سقراطی به کسب قدرت نگاهی ندارند؛ فردگرا و تکرو هستند و به انتقاد از بخشهای فرعی حکومت اکتفا نمیکنند.
دوم) مدل افلاطونی. افلاطون معتقد بود وضعیت مطلوب تحت حکومت حاکم مطلقالعنان پدید میآید. او در مباحث خود حکومت دموکراتیک، الیگارشیک، استبدادی را نامطلوب و طبقاتی میخواند و اعتقاد داشت سخنان این حکومتها درباره عدالت، منفعت همگانی و... لاف گزاف است؛ زیرا حاکمان این حکومتها فقط به اطرافیان خود بذل توجه دارند. به همین سبب او مدل فیلسوفشاه را تعریف کرد و گفت حکمران باید صفات و ویژگیهای ذاتی داشته باشد؛ والا حکومت به منزل مقصود، که همانا «مدینه فاضله» باشد، نخواهد رسید. اصلاحطلبی افلاطونی از این ایده گرتهبرداری کرده است و میخواهد از طریق «اصلاحات»، قدرت را به دست بگیرد. اصلاحطلبان افلاطونی در ساختار کنونی، میخواهند فقیه شوند، سپس به خبرگان ورود کنند و سلسله مراتب ارتقا را طی کنند.
سوم) مدل ارسطویی. اصلاحطلبی در این مدل رئیسجمهور (کارگزار حکومتی) میشود. این مدل میگوید که اصلاحطلبی فقط در تئوریپردازی خلاصه نمیشود و باید به طریقی تئوریهایش را به فاز اجرا وارد کند. مدل ارسطویی در واقع، شکل توسعهیافته مدل سقراطی است؛ چراکه نقدها در آن هدفمند و همراه با تجویز است و مانند نسبت ارسطو-اسکندر نصایح از سوی حاکم پذیرفته میشود. نمونه این مدل امیرکبیر بود؛ میرزاتقیخان تا دم آخر خود را بهعنوان قطب مقابل شاه تعریف نکرد و بهعنوان معلم ناصرالدینشاه به او وفادار ماند و آخرالامر رگش به فرمان شاه زده شد. یعنی درواقع امیرکبیر تاآنجاکه توان داشت پروژه اصلاحات را پیش برد ولی از مقطعی تحمل نشد.
چهارم) مدل رواقی. رواقیون از فضیلتهای اخلاقی و اصلاح آداب و فرهنگ سخن میگفتند؛ آنها نیز در دفاع از فضایل بهبیانی سقراطی بودند اما برخلاف او اهل جدل نبودند و به موعظه بسنده و احکام کلی صادر میکردند. این دسته متفکران و اخلاف آنها، برآنند که میتوان با ترویج ایدههای متفاوت در حوزههای مختلف - بر مبنای آموزش و تربیت شهروند- از مسائل بنیادین گذر کرد. ایدههای رواقیون جهانروا بود و قابل به تعمیم به جوامع متفاوت؛ بنابراین هم یونانیان و هم رومیان با آنها مدارا کردند. نگاه اصلاحطلبی رواقی صرفا به مردم است و اصلاحطلبان حامی این مدل در زمینههای مشخص مانند خیریهها، انجمنهای محیطزیست، اخلاق، فرهنگ و... فعالیت میکنند. در یک کلام این گروه به دنبال ترمیم جزئیات هستند؛ چراکه معتقدند تا مردم اصلاح نشوند، مسئولان نیز اصلاح نخواهند شد.
واقعیت این است که چهار مدل فوقالذکر متافیزیکال و پا در هوا هستند؛ زیرا هیچکدام به بسترهای اجتماعی و ماهیت قدرت و دولت مدرن توجه ندارند. این مدلها برای تقریب به ذهن بیان شد تا بدانیم در وضعیت کنونی اگر اصلاحطلبان بخواهند به هر یک از مدلهای فوق وفادار باشند، باید آنها را زمینی کنند. به هریک از آن چهار مدل نیز بهطور جداگانه میتوان انتقاداتی وارد کرد. مدل سقراطی را نمیتوان در قالب سازمان ریخت؛ چراکه فردی و مربوط به حوزه روشنگری است. رواقیون نیز چنانکه ذکر شد، بهدنبال اصلاح مردم هستند و نگاهشان اساسا معطوف به اصلاح قدرت نیست. مدل ارسطویی نیز حتی اگر نیت خیر داشته باشد، چون درون قدرت تعریف میشود، باید قید پایگاه اجتماعیاش را بزند. مدل افلاطونی به دنبال تغییر بنیادی ساختار نیست بلکه میخواهد جای جبار و فیلسوفشاه را عوض کند؛
اما مدل مطلوب برای اصلاحطلبی چیست؟ شاید بتوان از ترکیب مدل «افلاطونی-ارسطویی» بهعنوان مدل اصلاحطلبی مطلوب سخن گفت.
مشروط به آنکه:
۱) ابعاد متافیزیکال آن دو رویکرد را در مدل دخیل نکنیم،
۲) اصلاحطلبی را در روندهای جاری مضمحل نکنیم.
اصلاحطلبی در این مدل، باید بهمرور و با سازماندهی و داشتن تحلیل مشخص از شرایط مشخص، بهعنوان قطب قوی تعریف و شناخته شود؛ چراکه توضیح دادم در بازار سیاست، پول تقلبی و بدون پشتوانه فاقد ارزش است. به قول حافظ: «قلندران حقیقت به نیم جو نخرند / قبای اطلس آنکس که از هنر عاریست» در این مسیر و پس از طیکردن مراحلی باید از ارسطوی اصلاحشده به افلاطون اصلاحشده، چنانکه ذکر آن رفت، تغییر وضعیت داد. الگوی «فشار از پایین، چانهزنی در بالا» ریشه در چنین موضوعی داشته است.
* مدلهای مذکور از مقاله خانم مارتا نوسباوم با عنوان «Four Paradigms of Philosophical Politics» اقتباس شده است.
برای مطالعه رک. The Monist, vol. 83, no. 4, pp. 465-490
■ اصلاح طلبانی که در بیست و چند سال گذشته تلاش کردند، زیر سقف قانون اساسی ج.ا. حرکت کنند، امروز که به لحاظ راهبردی شکست خورده و به بنبست رسیدهاند، هراسان از جمهوری و گریزان از ولایت، هاج و واج ماندهاند و در حالی که آقای خاتمی، به عنوان رهبر این جریان، سیاست «صبر و انتظار» پیشه کردهاند، هر یک از آنها ساز خودش را میزند و در این بین آقای حجاریان که معمولا تلاش میکرد، به روز باشد و برای مشکلات روز چاره اندیشی کند، خود را به جاده خاکی زده و با بررسی نسبت فلاسفه باستان با اصلاح طلبی، مشق فکری میکند و به اطرافیان خود دلگرمی میدهد که اصلاحطلبی نمیمیرد، حتی اگر ترامپ پدر اقتصاد مملکت را در بیاورد و کمر جامعه را بشکند!
آقای حجاریان بهتر بود بجای توسل به صایب، به فرهنگ عامه رجوع می کرد و برای یارانش میخواند : بزک نمیر، بهار میاد! کمبزه با خیار میاد!
احمد پورمندی
■ آقای حجاریان کمی دیر یاد خواندن مطالب مارتا ناسبوم افتاده است و جالب اینجاست که ۴ نظریه قدیمی که پایه نظری و فلسفی او در طرح مباحث جدید است را به عنوان انواع مدل اصلاح طلبی به خورد خواننده میدهد. اسم مقاله را مینویسد ولی گویا یادش میرود که اضافه کند این مقاله در سال ۲۰۰۰ چاپ شده است. بعد از ۱۸ سال دنیا بسیار تغییر کرده است و مدلهای جدید ایجاد رفرم در جهان بوجود آمده است. او در واقع هدف دیگری از نوشتن این مقاله دارد که بگوید هرگز اصلاح طلبی شکست نمی خورد، در اساس حرف درستی است ولی باید با توجه به شرایط کنونی ایران این ادعا را مورد بررسی قرار داد. در ضمن معروفیت مارتا ناسبوم بیشتر به تئوری او به عنوان Capabilities Approach بر میگردد که هسته اصلی جدول آن برتواناییها و نیازهای مرکزی انسان بنا نهاده شده است که در آن از حقوق انسان در مورد زندگی، بهداشت، تحصیل، سفر، آزادی بیان، آزادی پوشش، شادی وابستگی صحبت میکند که بیشتر مورد توجه کسانی است که برای بالا بردن کیفیت زندگی و تغییر روش زندگی خواستار رفرم هستند. در واقع میتوان گفت که مدل اصلاح طلبی امروزی که تغییر زندگی برای بهتر شدن آن را دنبال میکند، نمیتواند بدون ارتباط با اینترنت و نقش سوشیال مدیا در خبررسانی و ارتباطات و بسیج نیرو انجام گیرد.
در مورد نظریات مارتا ناسبوم و ۴ نوع مدل اصلاحات او در سال ۲۰۱۵ یکی از صاحب نظران نقدی برآن نوشته که عنوان آنرا در اینجا میگذارم.
“Martha Nussbaum, The political role of philosophy and the “Capabilities Approach
ناهید حسینی
■ احمد جان نوشتی «اصلاح طلبانی که در بیست و چند سال گذشته تلاش کردند، زیر سقف قانون اساسی ج.ا. حرکت کنند امروز که به لحاظ راهبردی شکست خورده و به بنبست رسیدهاند» و فکر میکنید این راهبرد شکست خورده است. اولا انتقاد خودت را باید متوجه موسوی هم بکنید. «اجرای بیتنازل قانون اساسی» که هم شما و هم من از آن حمایت کردیم(من هنوز هم فکر میکنم حمایت ما درست بود)... شما چه راهبرد دیگری غیر از اصلاحات به آقای حجاریان پیشنهاد میکنید؟ تغییر قانون اساسی و تغیر نظام «به روش مسالمت آمیز»!؟
احمد جان من هنوز هم فکر میکنم «اصلاحات همیشه و برای همه فصول» درست و قابل دفاع است ... اگرچه ممکن است زیر چکمه خونین یک انقلاب دیگر شکست بخورد.
زرگریان
■ نكته آقای حجاریان در مورد اینكه با جیب خالی نمی شود به خواستگاری رفت و به مصداق آن بدون جمع آوری قدرت نمیشود فضا را برای اصلاحات باز كرد به نظر صحیح میرسد. أضافه كردن نكته ای كه شاید بدیهی است این است كه هر چه به قدرت اصلاح طلبان أضافه میشود از قدرت مخالفان انها كم میشود و بالعكس. ینابر این در این كنش و واكنش سیاسی نمیتوان بدون مبارزه كردن با آنهایی كه آگاهانه یا نا آگاهانه در مقابل اصلاحات می ایستند اصلاحات را به پیش برد. حال سؤال مركزی از آنهایی كه خود را اصلاح طلب می نامند این است كه كنش سیاسی آنها برای جمع آوری قدرت در شرایط فعلی ایران چیست؟ چرا اصلاح طلبان بدون مشخص كردن آن دسته از اشكالات أساسی رویه دولت (state) مسئولیت اجرائی میپذیرند ودر عین حال كه خواهان اصلاحات هستند از كنار موانع أساسی كه در برابر اصلاحات قرار دارند به آسانی میگذرند؟ یكی از این موانع كه آقای حجاریان اشاره تلویحی به آن كرده اند دخالتهای شورای نگهبان در پروسه تعیین صلاحیت كاندیدا های انتخابی است. آیا اصلاح طلبان نمیتوانند از أصل تعیین صلاحیت در انتخابات توسط خود مردم و با رأی مردم و حق هر ایرانی بالغی كه مائل است كاندیدا شود و تا كنون سو سابقه جنائی و جنحه نداشته دفاع كنند و آنرا پیش و پس از هر دوره انتخابات مجلس و ریاست جمهوری و غیره طرح كنند و در صورت انتخاب شدن بر آن اصرار ورزند؟ درست است كه طبق قانون أساسی این حق قانونی شورای نگهبان است ولی آیا نمیشود با فعالیت سیاسی اولا این حق رأ عقیم كرد و ثانیا آنرا به سنتی تبدیل كرد كه حسب آن با تمام آنكه شورای نگهبان حق دخالت در انتخابات را دارد ولی از تمرین این حق خودداری میكند. از این اصرار ورزی نیروهای اصلاح طلب همان رویارویی قدرت و تمركز متقابل نیرو ها بدست میآید كه مورد نظر آقای حجاریان است ولی صد افسوس كه رهبران جریان اصلاح طلبی از این رویا روبی ها طفره میروند و هر بار به غلط نقش آخرین مدافع نظام به جای مدافع حقوق أولیه مردم را بازی میكنند. چرا حتی برای یك بار هم كه شده روسای جمهور اصلاح طلب كشور از نظرات رهبری به روشنی و وضوح انتقاد نمیكنند؟ مثلا اختیار سیاست خارجی كشور به دست دولت یعنی دستگاه مجریه است. وقتی رهبر نظری میدهد كه مطابق نظرات رئیس جمهور اصلاح طلب نیست، آیا رئیس جمهور نمیتواند نظرات رهبر را مودبانه نفی كند؟ اگر قرار نیست قانون أساسی را به این زودی ها اصلاح كنیم، مینوانیم لا اقل تعادل قدرتی رابطه رئیس جمهور و رهبر را به نفع رئیس جمهور كه منتخب مردم است اصلاح كنیم. پس چرا نمیكنیم؟ آیا بهتر نیست پیش از مواجهه با شرایط بحرانی آینده از قدرت ولی فقیه كم كنیم تا أو - هر كس كه باشد - نتواند سونوشت یك كشور ٨٠ میلیونی را با محور كردن أفكار و عقائد شخصی خود بدست بگیرد و مسیری را كه امروز شاهد آن هستیم برای همه ملت ایران چه در رویكردهای خارجی و چه داخلی ترسیم نماید. شاید به دنبال این برخورد، به مرور بتوأنیم فرماندهی نیروهای نظامی كشور را هم از طریق مبارزه سیاسی به رئیس جمهور منتقل كنیم و سنتی پدید آوریم كه رهبر از تمرین حق فرماندهی كل قوا صرف نظر كند و آنرا به رئیس جمهور منتخب مردم واگذار كند. خوبست جریان اصلاحات به جای چانه زنی در زمان انتخابات خطوط فرمز خود برای بدست گرفتن سكان اجرایی كشور تعیین كند. این روش و بسیاری ابتكارات دیگر سیاسی كه متاسفانه جریان اصلاحات اشتهایی برای دست زدن به تعرض سیاسی از خود نشان نمیدهد كار را امروز به اینجا كشانده كه اصلاح طلبان در كشور و جامعه اَی كه محتاج صدها بلكه هزاران اصلاحات در زوایای مختلف هستند امروز در حال عقب نشینی میباشند. مشكل بزرگی كه اصلاح طلبان از مواجهه با آن طفره میروند آن است كه حساب خود را در اصول اولیه ای كه مانع اصلاحات است از مخالفان خود جدا نمیكنند و این اصول را باصراحت به مردم اعلام نمیكنند.
اشراقی