ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Wed, 25.04.2018, 6:49
بگذارید رضا شاه آرام گیرد

امیر مُمبینی

می‌گویند جسد مومیایی شدهٔ رضا شاه پهلوی پیدا شده است. عکس‌ها نیز مؤید این ادعا هستند. این حادثه می‌تواند حامل درسی و آزمونی بزرگ باشد. از این رو، احتمال را، که نزدیک به قطعی است، مبنا می‌کنم برای بیان یک فکر.

در گرما گرم انقلاب، به نادرست و از فرط تعصب و تحریک و نادانی، آرامگاه رضا شاه را ویران کردند. در نتیجه جسدش زیر آوار آرامگاهش نهان شد. اما نام او ویران نشد. خواه ناخواه بخشی از تاریخ معاصر ایران با این نام و این شخصیت ویژه گره خورده است.. حالا، ایشان گویی به فراخوان پاسخ دادند و یک باره سر از خاک برآوردند. نخستین تصوریر‌های او بس تأثرانگیز است. حادثهٔ کوچک عمرانی پیرامون زیارتگاه اکنون به حادثهٔ بزرگ خروج رضا شاه مبدل شده است. حادثه‌ای که یک بار دیگر خرد اسلام‌گرایان حاکم و نیز خرد بسیاری از جریانهای تندرو را به چالش می‌کشد.

آیا جمهوری اسلامی دوباره به این نعش بی‌احترامی خواهد کرد و از طریق انکار تعلق آن به رضا شاه آن را نابود یا گم و گور خواهد کرد؟ یا اینکه پس از چهار دهه آن اندازه هوش و تعقل در جایی ذخیره شده است که از این کار پرهیز کنند و احترام انسانی را که فصلی از تاریخ ایران با نام او گره خورده است نگهدارند؟

پاسخ خرد روشن است. از کنفوسیوس در دوران باستانی چین تا فلاسفهٔ یونان و انجیل عهد جدید و مانی و مولوی و سعدی، همه بر یک قانون زرین تأکید کرده‌اند که امروزه نیز به نام قانون زرین مشهور است:
«آنچه برخود روانمی‌داری بر دیگران روا مدار»

در واقع این قانون نه تنها در زیست اجتماعی که در طبیعت زیست ریشه دارد. دلسوزی و رحم در رابطه با دیگران نمودی از روانداشتن آن چنان شرایطی برای خویشتن است.

آیا رهبران جمهوری اسلامی می‌خواهند که اگر مخالفان آنان چیره شدند با زنده و مردهٔ آنان با احترام و رحم و مدارا رفتار کنند؟ بدون شک پاسخ مثبت است. اما تحقق این خواست مشروط به آن است که آنان، آنچه را برخود روانمی‌دارند بر مخالفان خود روا ندارند. اگر آن‌ها می‌خواهند نیرویی تربیت نشود که مهار بگسلاند و خواهان ویران کردن مزار‌ها و اعمال خشونت علیه زندگان آنان شود باید خود از ویران کردن آرامگاه و گورگاه مخالفان خویش پرهیز کنند. کدام هوش و خردی می‌پذیرد که یک رژیم یا مخالفان آن بکوشند تا نسبت به خود تولید نفرت کنند؟ آیا چنین میلی از جنس خرد است؟

من، به عنوان یک شهروند ایرانی، در رژیم پیشین دو دوره در زندان بودم و در سه بازداشتگاه به حد مرگ شکنجه شدم. به من بی‌حرمتی شد، حقوقم پایمال شد، بدون محاکمهٔ قانونی محکوم شدم و هنوز هم جای شکنجه‌ها بر تن و روح من موجود است. اما آیا این همه می‌تواند مبنا و معیار قضاوت من در بارهٔ رژیم پیشین باشد؟ می‌گویم نه! آیا می‌توانم بدون محاکمهٔ خودم در نزد خویش دیگران را محاکمه و محکوم کنم؟ آیا برای داوری باید ملاکی قانونی و دموکراتیک و مستقل از ما وجود داشته باشد یا ما می‌توانیم خود هر جا و هرگونه که خواستیم داوری شخصی کنیم؟

نه، ارزیابی من از آن رژیم مبنای شخصی ندارد. مبنای گروهی هم ندارد. مبنای ایدئولوژیک داشت، اما این را هم دیگر ندارد. من انسان بی‌خطا نمی‌شناسم. انسانی و یا دولتی نمی‌شناسم که مافوق شرایط و امکانات کارهایی بزرگ انجام داده باشد. من بر مبنای سنجش امکانات آن رژیم در مقیاس جهانی و کشوری، با ارزیابی رفتار آن رژیم در مقایسه با با قوانین دموکراتیک و حقوق بشر، با ارزیابی سهم آن رژیم در پیشرفت و پس رفت ایران و غیره در بارهٔ آن قضاوت می‌کنم. همچنین، نوع برخورد من با شاهان پهلوی‌ نمی‌تواند بدون توجه به نوع تأثیر رفتار من بر قضاوت دنیا راجع به میهنم باشد.

با توجه به چنین مسایلی، همانگونه که در نوشتهٔ چند قسمتی «از نگاهی دیگر» گفته‌ام، وقتی به قاهره سفر کردم به دیدار آرامگاه محمد رضا پهلوی رفتم. از اینکه دولت مصر به او احترام گذاشت خرسند شدم. با احترام بر گور او سخن گفتم، از کارهای مغایر حقوق بشر او انتقاد کردم و از کارهای مثبت او برای ایران تمجید کردم. و وقتی گوربان مصری پیش آمد و کنار من ایستاد، به خاطر احترامی که او و دولتش به مرده شاه گذاشتند به او پاداش دادم و با به‌درودی در خور از آن محل خارج شدم. از این کار احساس رضایت کرده و می‌کنم. این کار را نه به خاطر خودم و آن مرده بلکه به خاطر میهنم انجام دادم.

به‌راستی اگر کسی تمام مظاهر سیاسی و دولتمداری کشور خود را بدون تفاوت تحقیر کند غیر حقیر بودن خود را چگونه مورد تردید قرار نمی‌دهد؟ آری، من با اشرافیت ضد هستم اما رفتار من ناشی از نوعی اشرافیت فرهنگی بود که من از آن پاسداری می‌کنم. حفظ احترام ایران با حفظ احترام ایرانیان پیوند دارد و حفظ احترام ایرانیان با حفظ احترام ایرانیان متهم و غیر خودی ربط دارد.

گاه گفته می‌شود، آن‌ها که باد کاشتند طوفان درو می‌کنند، یا، باید مساله را ریشه‌ای حل کرد، یا، باید کیفر ببینند، و غیره. باید بپرسیم از خود چرا ما عادت داریم از عکس العمل‌های مورد علاقه خود شروع کنیم؟ چرا عکس‌العمل‌های شتابزده و برآمده از احساسات تند در ما وجود دارد؟ چرا حتی‌گاه دستگاه‌های ایدئولوژیک ما بر پایهٔ عکس‌العمل‌های عاطفی بنا شده‌است؟ وقتی توسل به قهر از سوی یک حکومت را نادرست می‌دانیم، چرا در مبارزه با آن اغلب به‌‌ همان قهر متوسل می‌شویم؟

غلبه بر دیکتاتور‌ها و سمتگران غلبه بر موجودیت مادی آن‌ها نیست بلکه غلبه بر زیرساخت فرهنگی و اجتماعی پرورندهٔ آنهاست. می‌توان آن‌ها را با فرهنگی مشابه مغلوب کرد و خود دوباره‌‌ همان فرهنگ و‌‌ همان کار‌ها را دامه داد. اگر بپذیریم که غلبه فرهنگی شالوده است، آنگاه خود باید فرهنگ شالوده‌ای متفاوتی را راهنمای کار قرار دهیم. پیروزی وقتی واقعی است که فرهنگی دموکراتیک دیکتاتوری را مغلوب کند. جانمایه این فرهنگ قانونیت است و جانمایه قانویت اینکه:

من و شما و او نگوییم که با آن‌ها چه باید کرد، یا با آن‌ها چه می‌کنیم، بلکه باید بگوییم قانون دموکراتیک حکم هر خلافی را معین می‌کند. هر یک از ما اگر بگوید که با فلان فرد یا گروه در آینده چه خواهیم کرد، او در آن رابطه کاری مثل آن‌ها انجام داده و این حرفش چندان مزیتی بر حرف طرف مقابل ندارد.

پس، به آنهایی که شاید سیراب از خشم روزی جای جمهوری اسلامی را بگیرند می‌گویم، آرامگاه مردگان را به حال خود بگذارید. با زنده و مردهٔ حاکمان و مخالفان دموکراسی و مخالفان خودتان آنگونه رفتار کنید که آن رفتار را برای خود می‌پسندید. اجرای قوانین دموکراتیک و پایبندی تام به حقوق بشر باید سناریو برخورد را تعیین کند. پایان بدهیم ویرانگری فرهنگی و خودسری سیاسی را. بی‌احترامی به انسان را تمام کنیم. این را با بلند‌ترین صدا به جمهوری اسلامی می‌گویم. این ضعف و بدفرهنگی و توحش است که هم اعدام کنید و هم گور مقتولان را ویران کنید. که نگذارید هزاران انسانی که به اذعان بسیاری از خودتان ددمنشانه اعدام شدند گور و گورستان داشته باشند. به خود آیید، اگر چه می‌دانم مکانیزم‌های به خود آمدن را نابود کرده‌اید. شما خود بیچاره‌ترین کسان در چنگ نظام فاسد و منحطی هستید که ساختید.

نعش رضا شاه را بگذارید در گوشه‌ای از خاک میهنش آرام گیرد. می‌دانم که اکنون راه حل آسان‌تر برای جمهوری اسلامی انکار تعلق آن نعش به رضا شاه است. اما این پذیرفته نمی‌شود. این نعش مومیایی کسی جز رضا شاه بعید است باشد. می‌توان آزمایش دی ان‌ای کرد. اگر جمهوری اسلامی جایی برای او ندارد، شاید ما، در گورگاه‌های بسیاری که داریم، خانه‌ای به او بدهیم.


نظر خوانندگان:

■ جناب آقای ممبینی درود بر شما
این نگاه باز شما را در این نوشته میستایم. امیدوارم این نگاه در میان همۀ کسانی که خود را دموکرات و سکولار میدانند، گسترش یابد.
بهرام خراسانی


■ من یکی از مخلفان سرسخت چپ ایرانی هستم و خواهم بود زیرا تجربه بیش از شش دهه از زندگی به من ثابت کرد که عملکرد چپ ایران از ابتدای موجودیت‌شان تاکنون بر علیه ایران و ایرانی بود. ولی نوشته آقای مُمبینی در باره رضا شاه بزرگ را منصافانه می بینم. درود به شما آقای مُمبینی.
محمدرضا صفایی


من هدف و مقصود شما از این مطلب را نمی فهمم. چه خبر شده است و یا قرار است چه خبری باشد که اینگونه شما که در طول سالهای مبارزه افتخار می‌کنید که ضددیکتاتوری پهلوی مبارزه می کردید خواستار رعایت جسد رضاشاه شده‌اید. شما در

■ مبارزه برعلیه پسر رضا شاه گوی سبقت از مجاهدین خلق ربودید چون چریک های فدائی را برتر از آنها تصور می کردید هرچند که چه شما فدائی و چه آن مجاهد با سلطنت و پدر سلطنت رضا شاه نبودید و بر آنها شورش کردید. حالا چه شده خواستار آمرزش رضاشاه شده‌اید و به جمهوری اسلامی متحد دیروز شما نماینده دمکرات های انقلابی پیام می رسانید که جسم بیجان را رها کنند. اما تاکنون هیچیک از مقامات جمهوری اسلامی خبر رضاشاه بودن مومیایی را تائید نکرده اند. کسی چه می داند شاید توطئه رضاشاه دوم است و یا کار دیگران که در هر دو صورت باعث انحراف افکار عمومی شده است تا نگاه بر مشکلات اقتصادی را به سمت مومیایی بچرخانند.
یاشار


■ اگر در أوائل انقلاب، تك صدايى در جهت دعوت به تعقل در باره حل مشكلات روز وجود داشت، كه آنهم در ان جوش و خروش و هياهوى انقلاب، حتى بگوش خود گوينده نمى‌رسيد، امروز به شكل شگفت انگيزى ، آن تک صدا تبديل به صداهايى رنگارنگ در جامعه ايران، چه در داخل و چه در خارج شده است. بايستى آن را پاس داشت كه براى رسيدن به اين نقطه ، هزينه‌اى هنگفت پرداخته‌ايم!!! با تشكر از ممبينى عزيز يكى از اين صدا !
كريم


■ آقای ممبینی گرامی، ما نیز روزهای پیش و پس انقلاب را دیدیم.. از آتش زدن سینما رکس آبادان تا اعدام سران حکومت گذشته بر بالای پشت بام مدرسه رفاه ـ اقامتگاه خمینی ـ تخریب مقبره رضا شاه همه و همه توسط خلخالی با عکس‌های نفرت انگیزش در روزنامه‌ها.. در آن حیص و بیص، روزنامه‌ی آیندگان خبر از شکستن سنگ قبر چریکهای فدائی خلق که ساواک جنازه‌های آنها را در نزدیکی دماوند دفن کرده بود خبر داد. لابد اصحاب عسگراولادی مسلمان نمی‌خواستتد «کفار» در شهر آنها دفن شوند. در همان روزها خیلی اتفاقات دیگر هم افتاد که دامنه آن میلیونها نفر را مورد تعرض افراط و تفریط عقب مانده ترین نیروهای اجتماعی «مشروعه خواه» قرار داد و دریغ از فریاد رسی، جز نامه‌ای از زنده یاد مصطفی رحیمی به رهبر انقلاب اسلامی آیت الله خمینی...
اما در مورد رضا شاه فقط نمی‌توان به این گزاره اکتفا کرد: «در گرما گرم انقلاب، به نادرست و از فرط تعصب و تحریک و نادانی، آرامگاه رضا شاه را ویران کردند. در نتیجه جسدش زیر آوار آرامگاهش نهان شد. اما نام او ویران نشد. خواه ناخواه بخشی از تاریخ معاصر ایران با این نام و این شخصیت ویژه گره خورده است..»
تاریخ معاصر ایران از این غم‌انگیزتر است که در کامنت مجال پرداخت به آن نیست. ولی می‌توان گفت: در همان زمان رضا شاه بر ادبیات پارسی چه رفت. تکلیف بقیه شعبه‌ها نیز تا حدودی روشن است؛ سرنوشت میرزاده عشقی، ابوالقاسم لاهوتی، عارف قزوینی، فرخی یزدی، ملک‌الشعرای بهار، محمدعلی جمال‌زاده، صادق هدایت ـ ممنوعیت توزیع «بوف کور»، شاهکار این نویسنده که امروز به آن مفتخریم، نیما یوشیج ـ توقف انتشار شعرهاش، بزرگ علوی و.... آری، نمی‌توان و نباید بر این حقایق و بسیاری اشکالات دیگر پرده کشید. همین پرده پوشی‌ها و غفلت‌ها موجب تکرار آن همه فجایع بعداز کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ و انقلاب ۵۷ شد. چرا امروز باید ماله کشی کرد؟
بازتولید استبداد همیشه و هنوز محتمل است. مگر ریشه‌های آنها بی‌غرضانه کالبد شکافی وآسیب شناسی شود. حکومت‌هائی که نابخردانانه و سبعانه برای آسان تر حکومت کردن، کمر به قتل نویسندگان و منقدان خود چون سعیدی سیرجانی‌ها، مختاری‌ها، پوینده‌ها، سعید سلطانپور‌ها، فروهر‌ها، پروانه اسکندی‌ها، دوانی‌ها، شریف‌ها و... می‌بندند. جامعه انسانی را از فکر کردن و خردورزی تهی می‌کنند که فقط و فقط راه را برای باز تولید دیکتاتوری و استبدادی دیگر هموار می‌کند. کسانی که امروز هم بهر دلیل تلاش می‌کنند که علل برآمدن فجابع روزهای انقلاب را «خلق‌الساعه» توصیف کنند و آموزش و پرورش نسل‌های قبل، تحت سیطره حکومت‌های فرهنگ ستیز را آگاهانه نادیده بگیرند عمدا به بازتولید دیکتاتوری و استبداد دیگری کمک می‌رسانند. رضا شاه نیز به خاطر فرهنگ ستیزی شدیدش در عروج خمینی نقش داشته است اگرچه ظاهرا مخالف روحانیون بوده است.
با احترام مانی فرزانه