شرایط سیاسی و اجتماعی جامعه ایران بیش از هر زمان دیگری مغشوش و درهم ریخته بنظر میرسد. شرایطی که گویی بیاعتنا نسبت به تصمیمگیرندگان و مسئولان جمهوری اسلامی و کنشگران و تحلیلگران سیاسی ایران راه خود را در پیش گرفته، بهطوریکه پیش بینی آینده تحولات آن برای بسیاری از نظریهپردازان امر بسیار دشواری شده است.
این اغتشاش و درهمریختگی را میتوان بهخوبی در اغتشاشات و اعتراضات دی ماه سال پیش و تظاهرات مال باختگان و کارگران و کشاورزان دید، که در آنها شعارها و خواستههای بسیار گوناگون و بعضا متضادی داده میشد. گاه در شعارها آرزوی بازگشت نظام پادشاهی شنیده میشد وگاه از «رهبر معظم» خواسته میشد که توجهی به مشکل مال باختگان و کارگران نماید. جریانات سیاسی مخالف جمهوری اسلامی نیز هر یک به تناسب جایگاه و ایدئولوژی خود سعی میکردند که این اعتراضات را به نفع خود تحلیل و مصادره کنند و تمامیت آن را که به نظر من چیزی جز اغتشاش و سردرگمی و بیهویتی نیست، قطعه قطعه کنند و پس از گزینش قطعه مطلوب، آنرا رنگ و لعاب خاص و ایدئولوژیک ببخشند.
این وضعیت قابل مقایسه با جهان و هستی پیرامون ما نیز میباشد که در اصل و تمامیتش مغشوش و پر هرج و مرج است. جهانی که ما انسانها سعی میکنیم آن را با قدرت اندیشه فهم کنیم و با کلام و زبان تفسیری برای تحولاتش بسازیم و آن تفسیر را به عنوان قانون معرفی نماییم. تلاشی که همواره بدلیل بزرگی و پیچیدگی این جهانِ پر هرج و مرج به قطعه قطعه کردن واقعیت و ساده سازی آن و مدل سازی منجر شده است، تا بتوان برای آن تبیین و قانون خاصی نوشت. قانونی که البته پس از مدتی ناکارآمدی آن برای مدلها و قطعات دیگر آشکار میشود. برای مثال پس از ارائه قانون نسبیت عام از سوی انشتین مشخص میشود که قانون جاذبه نیوتن فقط برای شرایط خاص و محدودی کاربرد دارد و فقط میتواند حرکات اجسام را در آن شرایط خاص تفسیر نماید. قانون نسبیت عام انشتین نیز در دنیای ذرات و فیزیک کوانتم ضعفها و ناتوانیهای خود را نشان میدهد و برای مثال استفان هاوکینز را وا میدارد که در جستجوی یک تئوری واحد برای تفسیر همه چیز برآید.
این تلاشها گویای این واقعیتاند که بشر از آغاز حیات هوشمند خود همواره تلاش میکرده که با ارتباط دادن پدیدههای پیرامون خود، از صدا و حرکات موجودات دیگر تا گردش شبانه روز و تغییر فصل، تفسیری برای خود بسازد و آنرا تبدیل به زبانی قابل فهم برای همنوعان خود بنماید؛ تا بلکه بواسطه آن سرپوشی آرامش بخش بر روی این جهان پر آشوب و پر هرج و مرج بنا نهد و در پناه آن به آسودگی دست یابد. اما زمانی که زبانها و گویشهای مختلف همانطور که در افسانه بابل آمده است بوجود میآید و هر گروه و دستهای با زبان خاص خود دست به تبیین و قانون سازی برای جهان پیرامون و جامعه خود میزند، آن سرپوش یگانه و آرام بخش فرو میریزد و اغتشاش و هرج و مرج دامن بشریت را نیز فرا میگیرد.
در این راستا است که زبانها و فرهنگهای مختلف بوجود میآیند که هر یک به سهم و به شیوه خود به تفسیر این جهان و جامعه انسانی میپردازند، و سعی میکنند که برای آن قوانین و مقرراتی وضع نمایند؛ و به این ترتیب است که بخش اعظمی از حافظه تاریخی ما از تفسیرهای افسانه وار تا تفسیرهای دینی و علمی انباشته میگردد؛ و یکی از وظائف مهم بشر پاسداری از این حافظه تاریخی که خود نمادی از اغتشاش و هرج و مرج جهان است میگردد.
البته در این واقعیت که این انبار بزرگ از حافظه تاریخی انسان جزو دستآوردهای بزرگ بشری است و باید از آن پاسداری شود شکی نیست، بهویژه آن بخش از آثار علمی و تحقیقی که نتیجه تلاشهای بیوقفه دانشمندان و متفکرین بوده است. اما در این انباشت، آثار و تفاسیر و قوانین دیگری نیز یافت میشوند که صرفا جهت تفسیر و تببین تهیه و نگاشته نشدهاند، بلکه با هدف قضاوت، ارزش گذاری، خوب و بد کردن و سرانجام تحمیل یک هدف و یک راه و روش مشخص بوجود آمدهاند. قوانین و تفاسیری که سعی میکردهاند جهان واقعی و پر آشوب و پر هرج مرج را در یک قالب و ظرف کوچک بگنجانند و آنرا در ذهن پیراونشان بنشانند.
در واقع اگر خوب دقت کنیم زبان و گفتاری که برای ارائه و تنظیم قوانین و تفاسیرِ قضاوت کننده و ارزشگذار تهیه شدهاند، همان زبان و گفتار ایدئولوژیکاند؛ و به این ترتیب است که ایدئولوژی که خود را از طریق این زبان مانیفست میکند و به عرضه میگذارد، زبان خاصی در اختیار میگیرد که از طریق آن میتواند پروپاگاندای ایدئولوژیک و سیاسی در عرصه سیاست و جامعه راه اندازد و در نقش قاضی ظاهر شود.
در حقیقت زبان و گفتارهای ایدئولوژیک با ارائه نظمی کاذب بجای جهان بینظم، خود را بعنوان نماینده جهانی که بدلیل بینظمی و هرج و مرج، فاقد توانایی قضاوت و ارزشگذاری است مینشانند. که اگر خوب دقت کنیم همان تناقضات و بینظمی موجود در جهان هستی در متن همه این زبان-گفتارهای ایدئولوژیک نیز نهفتهاند. برای مثال کارل مارکس ایدئولوژی را یک آگاهی کاذب معرفی میکند، اما تناقض در این است که «مارکسیسم» نیز یک ایدئولوژی است که در زمره آکاهیهای کاذب قرار میگیرد.
در جهان امروز بویژه در عرصه سیاست نمونههای فراوانی از زبان-گفتارهای ایدئولوژیک دیده میشود که خود را نماینده تمام عیار واقعیت معرفی میکنند. هرج و مرج موجود در کشور سوریه نمونه روشنی است از جنگ زبان-گفتارهای سیاسی و ایدئولوژیک که هریک ادعای تفسیر و قضاوت بهتری از اوضاع این کشور دارند. معانی دشمن، تروریسم، حاکمیت ملی و حقوق مردم و همه واژههایی که امروز در مورد این منطقه توسط نیروهای درگیر استفاه میشوند. زمانی که از یک زبان-گفتار ایدئولوژیک به زبان-گفتار ایدئولوژیک دیگر نقل مکان میکنیم اساسا تغییر میکنند؛ حتی مرجع مستقل قضاوت کنندهای نیز نمیتواند ادعا کند که کاملا بیطرفانه بر مسند قضاوت نشسته است.
در ایران نیز زبان-گفتارهای ایدئولوژیک بسیار گوناگون و متضادی شنیده و خوانده میشوند. زمانی که رهبر جمهوری اسلامی میگوید دخالت در حریم خصوصی مردم شرعا حرام است، منظور او از مردم همان امت پیرو او است و نه تمامی مردم ایران، زیرا او پیش از این معترضین را در ردیف دشمنان و فریب خوردگان قرار داده بود. البته شاید مطرح شود که زبان-گفتارهای ایدئولوژیک در نظام جمهوری اسلامی دروغهایی هستند که مقامات این نظام برای ادامه حاکمیت و توجیه سیاستهای خود میپراکنند. اما مگر زبان-گفتارهای ایدئولوژیک غیر از دروغ و آگاهیهای کاذب هستند، زمانی که خود را تنها مفسر واقعی موقعیت موجود معرفی میکنند؟ بنابراین فرقی نخواهد کرد که ادعاها و سخنان مقامات جمهوری اسلامی را دروغ یا زبان-گفتار ایدئولوژیک بنامیم.
در بخش مخالفین داخل و خارج این نظام نیز زبان-گفتارهای ایدئولوژیک بسیار رایج هستند، زبان-گفتارهایی که زمانی که در کنار هم قرار میگیرند انسان را به یاد افسانه بابل میاندازند که مردم اطراف برج بابل دیگر قادر به درک یکدیگر نبودند و گروه گروه در سرتاسر جهان پراکنده شدند. در افسانه بابل میخوانیم که مردم یک منطقه که زمانی به یک زبان واحد صحبت میکردند تصمیم میگیرند که برج بلندی بنا نهند تا به بهشت موعود دست یابند. اگر بهشت را سمبل تمام خوبیها بدانیم، در واقع میتوان گفت که تلاش این مردم در حقیقت در این جهت بوده است که برجی بمانند نماد همه خوبیها و ایده آلها بسازند؛ که در محتوای آن تلاش برای دست یابی به جایگاه بلند قضاوت نهفته است. پراکنده شدن مردم پس از این تلاش ناکام اما نشان از آن دارد که بنای یک دستگاه قضاوت که زبان و گفتاری ایدئولوژیک و یکدست میطلبد، اقدامی بیهوده و بیسرانجام است. جهانی که خود بدلیل هرج و مرج و پراکندگی فاقد توانایی قضاوت است، بطریق اولی بشر نیز، با آن دید محدود و ضعیف، فاقد چنین قدرتی خواهد بود.
یکی از نمونههای دیگر از زبان-گفتار ایدئولوژیک این ادعا است که تاریخ دادگاه و قاضی عادلی است، اما با توجه به اینکه وقایعی که در یک مقطع زمانی اتفاق افتاده یک مقوله است و نوشتن در مورد همین وقایع مقولهای دیگر و با توجه به اینکه آنچه که از وقایع اتفاقیه در اختیار ما قرار میگیرد معمولا بشکل زبان و نگارش است، که آن هم قطعا متاثر از جایگاه نویسندهاند، میتوان گفت که این ادعا که تاریخ قضاوت خواهد کرد نیز یک ادعای دروغ و ایدئولوژیک است. ادعای دادگاه خلق نیز در همین زمره قرار میگیرد و طبیعتا مدعی آن منظور خاصی از دادگاه خلق دارد که فقط در کادر ایدئولوژی او معنا و ارزش مییابد.
بنابراین تلاشی که آگاهانه و یا ناآگاهانه صورت میگیرد که دنیای پر آشوب و پر هرج مرج امروز را با یک زبان ساده و گفتار واحد و یا با رفتارها و کنشهای احساسی (که خود شکلی از بیان و نمایش غیر زبانی هستند) تفسیر کند و از درون آن قوانین خاصی را استخراج نماید و بواسطه آن بر مسند قضاوت بنشیند، سرنوشتی مانند یکی از گروههای پراکنده اطراف برج بابل پیدا خواهد کرد. تجربه نشان داده است که بهای بیش از حد به قدرت زبان و گفتار بویژه بعنوان یک قاضی که آنچه را که من میگویم و مینویسم عین حقیقت است نتیجهای جز پراکندگی، سردرگمی و تنوع بیشمار زبان-گفتارهای ایدئولوژیک ندارد.
باید از سکوی بلند و برج بابل که بر فراز آن مدعی میشویم که من و تنها من تفسیر کننده جهان زیر دست هستم پایین آمد و از این ادعا دست برداشت و همراه با واقعیت پراکندگی مردم اطراف برج بابل شد. برجی که دیگر مانند افسانه بابل تک و واحد نیست و در هر گوشه از جهان نمونهای از آن بر پا شده است.