iran-emrooz.net | Thu, 21.04.2005, 21:46
دموكراسی امروز جبر جهانی و اجتماعی است
محمود نكوروح
.(JavaScript must be enabled to view this email address)
جمعه ٢ ارديبهشت ١٣٨٤
مدتهاست در بحثهای ميان روشنفكران ، تحليلهايی علمی و فلسفی در بارهی "شكست جنبشهای دموكراسی خواهی در ايران" در گرفته است ، برای توجيه "تاخير دموكراسی" از پروسه دموكراسی سخن گفته ميشود ، پروسه ای كه در غرب حدود دوسه قرن بطول انجاميد، و هنوز هم در بعضی كشورها با باندهای مافيايی و يا سرمايهدارانی سودپرست روبروست ، در كشورهای در حال توسعه ، دموكراسی به بهانه ايدئولوژی. دين ، فرهنگ ، تمدن و... توسط قدرتمداران با مشكل مواجه است. اخيرا در سازمان يونسكو هم آقای خاتمی اين امر را "پروسه" معرفی نمود (نقل از راديو فرانسه). اين سخن اگر متعلق به يك نظريهپرداز بود شايد قابل قبول بود ، ولی از رييس قوه مجريه كشور كه خودش محصول رای بالای مردم است ، پذيرفته نيست ، چنين سخنانی اگر چه حقايقی را باخود دارد، ولی در رابطه با واقعيات حاكم جهانی كه "جهان را دهكده كوچكی " بحساب میآورند ، دورهاش گذشته است ، مگر آنكه بر معضلات ذيل چشم ببنديم. بويژه كه ما از دورهی اسطوره و نماد و رهنمودهای ملی و دينی ، وارد دورهی شهرنشينی ، مدرن ، و تيپهای مختلف اجتماعی شدهايم كه هر كدام مطالبات جديد، ديدگاههای تازه در حوزههای مختلف داشته، و نياز به فضای باز سياسی و فرهگی دارند ، "ساختار متصلب فرهنگ از پيش موجود" جوابگوی سوالات جديد و در حال افزايش نيست ، پيچيدگی چنين جامعهای شراكت در نظام تصميم گيری را طلب میكند ، گفتمان جامعه مدنی از دوم خرداد ذهنيت جامعه را فراگرفته است ، امری كه در صورت بیتوجهی، بنافرمانی مدنی سرباز كرده ، كه نشانههای آن كم كم در حال ظهور است.
امروز ياس و انفعال عمومی و بويژه روشنفكران ، فرار مغزها ، فرار سرمايه ، عدم شركت در امور همگانی چون انتخابات ، و حتی اخيرا ترك تحصيل از سوی جوانان مخصوصا پسران و كاهش آمار پسران در كنكورهای دانشگاهها و.... بيش از اين فرصت ناديده گرفتن جبرهای زمانه را نمیدهد.
در جهان كوچك شده ، بدون مرز، با رشد ارتباطات و... ، "دموكراسی" ديگر پروسه نيست ، يك جبر جهانی است كه تعاريف و مقدمات خود را دارد ، اگر چه بعضی آنرا بیتوجه به فقر گسترده جهانی ، به "اقتصاد بازار" پيوند میزنند ، پيوندی كه در آن "حقوق بشر" ، فراموش و "حقوق مصرف كننده"(١) مورد توجه است ، البته مبنای دموكراسی تغيير نگاه انسان از "آسمان بزمين" بود كه در فرهنگ وحدت وجودی ما "هبوط" ناميده میشد، بسياری روشنفكران راه برون رفت از اين "پارادوكس تراژيك" را ميان حيات فرد و جمع ، كه قدرت طی قرنها از آن بهره میگرفت ، نتوانستند حل كرده ، و بجای راه حل علمی بخاطر فقدان تجزيه و تحليل، در كشوری عقبافتاده و غيرصنعتی ، در جستجوی پرولتاريا ، استبداد استالينی را در دوره ای توجيه كردند و با "مطلق كردن دستورات سازمان ، حزب و..." ، زمينه ساز بیعملی بخشی از روشنفكران ايران و واكنش منفی جامعه شدند ، و گروهی اوتوپياهايی بومی ساختند كه نتیجهاش غير از آن شد كه انتظار داشتند ، زيرا كه ايداليسمشان پادرهوا داشت و در تناقض مطلق با راليسم اجتماعی. آزادی عرفانی را كه آزادگی ، وارستگی و... بود با آزادی سياسی و برابری و برادری كه بيشتر سياسی و اقتصادی بود درهم تنيده ، در اولی نافردگرايی و دنياگريزی مطرح بود تا جاييكه "فقر ارزش شناخته میشد" (از گزارش سازمان ملل در كتاب جامعه شناسی فقر) ، و در دومی بعكس با نوعی زندگی و رفاه و لذت زمينی و حتی حقوق فردی و جمعی ، كه بخاطر آن بايد مبارزه میكرد ، ازينرو در مقاطع مختلف كه شرايط فراهم شد ما به دموكراسی نرسيديم.
دموكراسی نياز بنوعی فلسفه سياسی در رابطه با انسان زمينی داشت كه ما نداشتيم ، كه بر آن مبنا بورژوازی يا طبقه متوسطی كه روند توسعه را بهر صورت تدارك ببيند بر میآيد ، و يا حتی ديدگاههای عدالت طلبانهی چپ ، كه بازتاب شرايط اقتصادی است ، درفضای روشنفكری دهه بيست ما شاهد ظهور جريانهايی فكری ، در رابطه با انسان زمينی بوديم ، نگاهها از آسمان بزمين فرو افتاده بود "زمينی كه بقولی كوير بود" و نيازمند آبادانی و توسعه و... ولی با كودتای ٢٨ مرداد همه اينها به محاق رفت. پلوراليسمی كه میتوانست برای روشنفكری تازه پای ايران افقهای جديدی بگشايد ، كه آزادی و عدالت را به ارمغان آورد ، فضای بازی كه هنوز برای نيروهای سياسی ايران نوستالوژی است و بقولی "دورهی امتناع انديشه و يا تفكر " را شايد بسر میآورد و تعطيل تاريخی را " با آغازی تازه به گذشته میسپرد.
برای توضيح بيشتر تكنوكراسی ايران كه همه جا در ملی شدن نفت نقش اصلی داشت در "حزب ايران" متشكل بود كه ايدئولوگ آن مهندس عليقلی بيانی كتابی بنام سوسياليسم نوشت كه بيشتر متوجه سوسياليسم و دمكراسی بود تا ديكتاتوری پرولتاريا ، در اين زمان بازرگان عضو اين حزب بود و در انديشه "راه طی شده" ، و مهندس حسيبی كارشناس نفت ايران و مشاور مصدق كه گفته میشد روزی آيت اله كاشانی به اوگفت "بيسوات مگر میشود نفت را ملی كرد؟"
جريانهايی با نگاه فلسفی ، يكی بنام " مكتب واسطه و سوسياليم و خداپرستی" ، ديدگاهی جديد ميان شرق و غرب كه مبتنی بر سوسيالیسم و خداپرستی بود و به "سوسيال دموكراسی" برشتاين ، و ژان ژو رز، در اوايل قرن نوزده فرانسه نزديك بود ، يا به سوسياليسم اخلاقگرای "ماكس آدلر" از اطريش شباهت داشت ، "نيروی سوم" از خليل ملكی كه به جنبش آزاديخواهی و عدالت طلبانه گاندی با ديدگاههای ماركسيستی در هند نظر داشت و "ناسيوناليسم مصدقی" جبهه ملی ، كه عليرغم ناسيوناليسم غربی ، به دموكراسی و عدالت طلبی معطوف میشد و...
اينها همه از طبقه متوسط تازهپا بودند و میرفتند تا جنبشهای جديد فكری و اجتماعی را در جامعهای عقب مانده و مستقل "كه تابحال بخاطر شركت نفت نداشت" بياغازند (١٢) تا ما از قرون وسطايمان خارج شويم ، و انسان را از سايه قدرت كه هميشه آسمانی ، جبری و خدايی بود رها كرده ، تا "خودش" شود و جرات خوديابی و خود باوری يابد ، دنيايی جديد را چون بسياری كشورها بعد از جنگ جهانی دوم ، ژاپن و آلمان و... بنا كند. تا امروز امپريالسم جهانی برايمان وعده و وعيد دموكراسی ندهد. همانها كه آنروز براحتی بكمك بخشی از روحانيون مرتجع و حامی كهنه كارشان ، از ما گرفتند.
پس از آن كودتا ، با سرخوردگی روشنفكران ، عدهای نيچهای يا هايدگری شدند كه اولی خدا را مرده يافت و دومی به فاشيسم و يا بطريقی ، افلاطونی شد كه جامعه مثالی را هم قبول نداشت ، ديدگاههايی كه واكنشی در برابر شكست "آريستوكراسی" آلمان و يا جنگ دوم جهانی بود (٢) ، امری كه امروز هم ٢٦سال بعداز انقلاب ، در رشد ترجمههای كتابهای اينان در ايران شاهديم ، اين دو در كشور خود هم "آلمان" بتاريخ پيوستهاند. سابقه تاريخی رشد عرفانگرايی در كشورما به قرنها قبل برگشته كه در برابر حمله مغول و يا عقبتر از آن برمبنای فرهنگ وحدت وجودی در برابر قدرت شاهان بوده است و يا بقولی در برابر رياكاران بنامهای مختلف ، امروز هم "از در ديوار دعوت به معنويت و خدا میبارد هر روز در هر پانصد قدم شماری مناسك دينی فردی و جمعی در حال برگزاری است"(٣) البته با كمك مالی شهردار تهران كه با رای اندك مردم شهردار شده است ، وبرای نسل جوان هم ارمغان غرب كتابهای "پائولوكوئيلو" كه در همين رديف است (٣) در حاليكه در جامعه وسياست اثرات آن "كه اخلاق سياسی و اجتماعی" بايد باشد ، معكوس است ، ولی به انفعال اجتماعی انجاميده است.
روشنفكران دهه چهل ، راديكالتر ، بخشی ماركسيست و بخشی به اصطلاح "اگزيستانسياليست" شدند ، حتی بعدها بعضی هگلی كه اينك متوجه "جدال قديم و جديد" شده و ايداليزه كردن آن ، اينها چون از ما نبود با بدفهمی ناكام ماند ، چون متعلق به انسان زمينی بود كه ما فاقد بوديم ، تبعات اجتماعيش نيروهای چريكی ، جنبش طلبههای روستايی ، و بجای تعارض سنت و مدرنيته ، واكنشی در برابر اختناق و ديكتاتوری ، در جستجوی خويش ، خويشی كه قرنها بنده و رعيت قدرت بود، عكس العمل آن در بخشهای عقب افتاده جامعه در برابر رشد شهرنشينی و شهرهای پرزرق و برق با درآمد نفت ، خواستار بازگشت به عقب به بهانه بازگشت به خويش ، بخشهايی كه در شهرها بخاطر برنامه غلط اصلاحات ارضی از ده رانده و از شهر مانده و با كارهای كاذب و لومپنی زندگی ميگذراندند.
اين روشنفكران بخاطر غفلت از روح "زمان" ، و از انسان مدرن ، كه خودرا باز توليد و طلب حق و حقوق میكند (و از منظر باورهای قديمی خليفه الله است) ، بخاطر فقدان تحليل علمی ، و بيشتر با گفتگوهای فلسفی و كلامی و عرفانی و يا "ماركسيسم ابتدايی" كه بروز نبود، با نا اميدی از خود و رجال موجود به كاريسماسازی پرداخته ، و يا گروههای كوچكتری با تفنگ و روشهای چريكی ، وبالا خره ، اينها موج ايجاد كردند و روحانيت سوار موج شد ، در دامی افتادند كه پيش بينی نمیكردند ، عوامل وابسته به قدرت بخاطر جهل بمسايل داخلی و خارجی روز ، اين امر را تسريع كردند در زمانيكه از حقوق بشر كارتر در مناسبات جهانی ، بهترين بهره را میشد برد ، در كشوری كه حزب و اتحاديه و سنديكا نداشت ، حاصلش در دراز مدت فاشيسم و تودهگرايی شد (امری كه بعداز بيست شش سال هنوز ادامه دارد) و... ، تودههايی كه بيشتر، به جنگ شهر و روستا، انقلابشان قابل تحليل است و عليرغم شعارهای انقلاب "دموكراسی" برايشان مفهوم نبود.
هركدام از گروههای روشنفكری فوق الذكر كوشيدند ايدههای مدرن را چون "دموكراسی و حقوق بشر" بومی كنند ولی "باتجربه انقلاب" معلوم شد ناموفق بوده است زيرا كه مبانی آماده نبود.
چه، دموكراسی حاصل ادبياتی انتقادی ، انسانمدارانه بوده ، نه ادبياتی توجيهی و فرهنگی كه هنوز تعريفی شفاف از انسان ندارد و در عالم Mistique حتی روشنفكرانش در جستجوی انسان آرمانی ، آسمانی ، خداگونه و بیتوجه به "جامعه آرمانی و يا مدنی" كه ما شهری ميشديم ، آنها هنوز به گذشته نظر داشته. اين روشنفكران ، بخشی ، بیتوجه بشرايط زمان و مكان ، به ايداليسمی پناه بردند كه مربوط به گذشتههای دور ايران (آنروز شجاع الدين شفا، و امروز جواد طباطبايی) (٤) و بخشی ايداليسمی بر آمده از سرزمينهای خشك و كويری كه در زمان پيام هم درست درك نشد و بعد از چندی بسرعت "گرفتار پوستين وارونه" گرديد و... ، ايداليسم اينان به بهانه "آگاهیبخشی تودهها " به پلیتيزه كردن جامعه بر مبنای تفاسير مدرن و عرفی و مطالبات جديد بود كه در جامعه شهری عامل تحول شد ، ولی تودههای روستايی كه اكثريت را داشتند ، با خرافات قرنها كه مرجعشان روحانيت بود همچنان در گذشته و سنت باقی ماند. تودههايی كه بخاطر اكثريتشان ، در كشور به استبداد دينی منجر میشد و شد ، "هدف" اين روشنفكران پيرايش دين از خرافات ، ولی نتيجه التقاط دين و دولت بود كه امروز معلوم شده التقاط آن در جامعهای عقب افتاده و فاقد حزب و سازمانهای اجتماعی ، فاجعه است ، در كشور ما "قدرت" هميشه با دين و باور مردم عجين بوده و از آن سوء استفادههای فراوان كرده ، در جامعه ای تحريك پذير كه هميشه مريد را بسرعت تبديل به مراد كرده است ، در جماعاتيكه هميشه در جستجوی اسكندر و يا نادری بوده است ، و هيچگاه فرصت نيافته تا بقولی "چشمهارا بشويد" ، هميشه سرو كار او با "آب الودهی قدرت وسياست" به بهانه خدا و دين بوده ، آنهم دينی كه از ابتدا از محتوا خالی بود و... يا امروز گروهی فراتر رفته ، واكنشی ، انگشت اتهام بسوی مردم و "دينخويی"شان گرفته ، آرامش دوستدار در كتاب "درخششهای تيره "،(در صورتيكه مرگ پاپ نشان داد كه بخش اعظم اروپاييها در سرزمين مدرنيته و دموكراسی... در اين موارد از ما سنتیتر و يا خرافاتیترند. چه انسان در بسياری كشورها نياز بدين را پذيرفته تا جاييكه اگر خدا نباشد "شيطان پرست" میشود ، خودكشی فرقههايی در سالهای اخير بيانگر اين مدعاست. و "بازهم قانون اخلاقی بالاترين قانون است" (كانت) آنچه اهميت دارد ظرافت كار است. بعلاوه آنكه پارادايم گذار در همه كشورها يكسان نيست ،. بيش ازاينها میتوانيد به مجله اكسپرس ٢٨مارس- ٢٠٠٥ رجوع كنيد.
در كشوری كه قانون حاكم نيست اگر ارزشهای دينی هم نباشد ، آدم آدم را میخورد. (راه حل ، جدايی امر خصوصی از امر عمومی بود كه كسی بدان نپرداخت). آگاهی تودهها ، با آموزش و پرورش و زندگی مدنی در درازمدت در جامعه ای چون ما ممكن میشد كه امروز با رشد ارتباطات به نسبتی انجام شده و نه كامل ، چه با صنعت فرهنگ و القاء ايدههايی كه هدف رشد مصرف است انجام میشود. در عين حال كه ممكن است نوعی دموكراسی هم حاكم كند. در كشورهاييكه اقتصاد بیدر و پيكر بازار حاكم است آنرا شاهديم.
آنچه در "دموكراسی مدرن" اصل است برخلاف نظر هابز ، قدرت نيست ، فرد است ، اين فرد غير از فرد در ليبراليسم است ، "فرد اجتماعی" است ، كنشگر اجتماعی استActeur social (٥) نه فردی كه ممكن است كنش او ناشی از اميال ، غرايز ، سودطلبی ، قدرت پرستی و يا تعصب ايدئولوژيك و شستشوی مغزی و...... باشد.
در دولتشهرهای يونان اين امر از قديم الايام بين فيلسوفان و شهر "Cite" توسط سوفسطاييان اسباب دعوا و منازعه بوده است ، ابتدا افلاطون حكومت را متعلق به فيلسوفان میدانست و هدف فلسفه و سياست را "مديريت شهر" (٦) ، معرفی میكرد ، ايداليسم او آرمانشهری نخبهگرا بود كه مردم در آن "بردگان" بودند ، ارسطو دموكراسی را حكومت مردم و عوام دانسته و با نظر منفی بدان مینگريست ، اگرچه به انسان سياسی كه در دراز مدت به شهروند میرسيد متوجه بود ، در روم توليدگران اداره شهر را حق خود دانسته و با فيلسوفان درگير بودند. حاكميت كليسا از قرن پنجم بر اين تعارضات بكلی قلم بطلان كشيد و ولايت مطلقه را از آن خود دانست ، ولی از همانزمان در حوزه دين و ايمان كليسايی ، گروهی از طلبهها باترديد در "در دگمهای كليسايی ، كه ملهم از نظرات ارسطو بود بنيانهای مدرنيته را پی ريختند (٧)، مبارزه ای كه چندين قرن بطول انجاميد ، افشاگريهای ماكياول بگونهای ديگر ، براين ترديدها، افزود ، تا اينكه در قرن شانزدهم گاليله و دكارت انسان كليسايی را از آسمان بزمين آورده ، و بر نقطه نظرهای فيلسوفانی كه هر كدام زمين را "در واقع خود را" (٨) ، مركز جهان میدانستند قلم بطلان كشيدند ، بعد هم كوپرنيك و كپلر و بسياری علمای فيزيك و رياضيات..... جاده صاف كن رهايی انسان از خرافات قرنها و توهمات خود ساخته بودند ، تا اينكه كانت با ايداليسم خود زيبايی را هدف گرفت و استعلاء را در سايه خرد ، در انسان آرمانی نمود ، چه در گذشته كليسا اگرچه فراتر رفته و انسان را در خدا آرمانی مینمود، "ا نسان خداگونه" ، ولی با فساد كشيشان مرز خدا و شيطان بهم ريخته ، و تمايز اين دو از هم كار همه كس نبود. امری كه در ايران امروز شاهديم.
با جابجايی فئو داليسم و بورژوازی ، آرمانشهر نخبهگرای افلاطون هم كه مانع رشد همگان میشد ، كم كم فراموش و انسان گفت "قيم نمیخواهم" (كانت). هنوز از اومانيسم خبری نبود ولی بتدريج انسان خود بنياد ، بحران هرمنوتيك ، فلسفه مدرن ، پوزيتيويسم اگوست كنت تا روشنفكر خودبنياد ، دوركهيم – و جامعه ارگانيك ، اسپنسر جامعهشناس انگليسی ، فراتر از ايدههای كلی "ersalismUniv " رفته و جامعه شناسی با تئوریهای علمی مكمل علوم انسانی گرد يد و...(٨) بشريت از فلسفه اخلاق متوجه جامعهشناسی شد ، و حوزه خصوصی و عمومی را از هم جداكرد.
با تمام حرفها انسان اسطوره ساز ، هنوز سر گردان و در جستجوی تولدی تازه بود ، انقلاب كبير فرانسه ، انقلاب استقلال آمريكا و انقلابات صنعتی يك و دو و سه ، و ظهور فيلسوفانی از هگل تا ماركس و نيچه و هايدگر و بسياری ديگر راهگشايان فكری اين روند بودند و با افراط و تفريطهاشان بشريت را با دو جنگ جهانی روبرو كردند.
بعد از اين دو جنگ انسان بيشتر با دنيايی كه خود خلق كرده بود اسير "تكنيك" شد كه حاصل آن جامعه اطلاعاتی با رشد ارتباطات گرديد ، اينك دموكراسی با ظهور جامعه اطلاعاتی ، وجهانی شدن ، جبری جهانی شده است ، چه انسان امروز انسان ديروز نيست ، در دنيايی كه همه چيز "پروژه" و مبتنی بر عدد است و هر ايدهای سر انجامی جز فاشيسم نداشته زيرا كه نياز به "اتوريته" مرجع داشته و در كشورهای عقب مانده و باورمند نياز به خدا و يا سايه و نايب او و... ، و انسان جايی برای ظهور و حضور نداشته و... ، بنابراين هدف اينك ، برنامه و متدولوژی است ، حتی حقوق بشر ، لازم نيست كه تودهها فيلسوف شده و تعريفی از دموكراسی بدست دهند ، بويژه كه تودهها بيشترين زمينهساز فاشيسم در شكلهای مختلف در جهان مدرن ، توسط انگيزههای مادی بوسيله سياست بازانی كه نياز به معرفی ندارد شدند ، اگرچه در شرق با انبوه محروميتها و فقدان تعريفی ملموس و حقوقی از انسان ، اين انگيزه آن جهانی بود وقدرت مقدس وجاودانه.
اينك در عقب افتادهترين نقاط جهان گروههای كوچكی برای دمكراسی مبارزه میكنند و قدرت با گردش در ميان نخبگان گرفتار رقابت ، كه حاصل آن دموكراسی اجتماعی در دراز مدت و مشاركت همگانی است، در انتظار تودهها نشستن خطر آنرا دارد كه روشنفكران و نخبگان هم عوام زده شوند. اسطوره كردن نخبگان - افلاطون ، دولت - هگل ، پرولتاريا و طبقه - ماركس ، و كاريسمازی جهان سومیها هميشه فاجعه ببار آورده است.
امروز پروژه دموكراسی ، يعنی انتخابات آزاد بر مبنای تعداد جمعيت هرشهر ، هر محله و يا هر كشور ، و يك مجلس كه نمايدگان مردم آنجا قانونگذاری میكنند. و دولت انتخاب مینمايند. تفكيك قوا ، كه وظايف هركدام مشخص است و... نياز به فلسفه بافی ندارد.
يا پروژه "حقوق بشر" يعنی هر انسانی حق دارد ، حق حيات ، حق مسكن ، حق كار و شغل و... تا حقوق طبيعی مدرن چون (حق آزادی بيان ، انديشه ، انتخاب شدن و انتخاب كردن و... ) (٩)، اينها تمام اگرچه "حداقلی" است ولی با تامين آزادی بيان و انديشه میتوان دموكراسی ، حقوق بشر و.. را كامل نمود ، امنيت اجتماعی ، فردی ، و حتی سرمايه و توسعه را تسهيل كرد چنانكه ديگران چون ممالك اسكانديناوی كه بطرق مختلف همه را در قدرت شريك كردند. دولت – ملتهای مدرن براين مبنا شكل گرفته و عمل میكنند.
اخيرا فيلسوفانی از غرب به كشور ما آمدند و ارائه طريقهايی كردند ، منجمله فيلسوف آمريكايی چون روروتی با نگاه پراگماتيستی اظهار داشت كه "امروز فلسفه ديگر بدرد نمیخورد ، اگر مردمانی بخواهند با بحثهای فلسفی همانند غرب به دموكراسی برسند قرنها طول خواهد كشيد و.. (نقل به مضمون) او در جايی گفت كه "فلسفه برای غرب نردبانی بود كه از آن بالا رفت تا به دمكراسی رسيد و بعد آنرا كنار گذاشت" و ما چون ساير علوم میتوانيم از تجارب غربيان استفاده كنيم ، امروز نياز نيست با رشد ارتباطات و مشكلات ما ، در جستجوی توجيهات كلامی و فلسفی برای دموكراسی باشيم ، در ضمن میدانيم كه دموكراسی برای بسياری از هموطنان ما بخاطر شرايط فرهنگی و اجتماعی آرمانشهری دست نايافتنی بوده و... چه تا ما فاصله شهر روستا ، فاصله اين دورا به نسبتی پر نكنيم – فاصلهای كه تنها فرهنگی نبوده ، بلكه بخاطر اقتصادنفتی ، اقتصادی ، اجتماعی هم بوده است. تداوم هجوم روستاييان بشهرها و فقدان كار وشغل برای اينان ، كه اينها مجبور میشدند بكارهای پايين و لومپنی و يا فسادهای شهری تن بدهند ، و بهترين نيرو برای توطئهها و كودتاها و بعلاوهی فسادهای اجتماعی و... بود ه كه در جامعه شناسی نيروهای ضد شهر بحساب میآيند ، امروز همه اينها نياز براه حل دارد ، اينك جهان ديگرشده و انسان با "ايده" تعريف نمیشود ، سياست در خدمت مردم و اداره جامعه "نه يك گروه و باند" قرار دارد ، و گرنه بقول معروف "سنگ روی سنگ بند نمیشود".
با روشهای علمی بدون جنجال میشود اين نيروهای سرگردان را در شهرها ، و پولهای سرگردان را دربانكها ، و مغزهای آماده گريز را در خانوادهها ، وارد توليد نمود. ايدههای راهبردی را كاربردی كرد و به با لندگیی انسان كمك نمود تا خود را يافته و خلق مجدد كند، و ديگر به اميد جبر و تقدير بويژه در كشور ما ، و يا نيروهای غيبی از آسمان ، ويا خارج از مرزها نباشد.
بايد پذيرفت جوامع قدرتمند امروز غير متمركزند ، با منابع توليد غير متمركز ، و انسان امروز بعنوان تنها "فرد" مطرح نيست ، كه ليبراليسم نتوانسته است حقوق برابر برای هر فرد تامين كند ، بلكه بعنوان يك "ميكروسوسيال" مطرح و دارای حقوق اوليه و ثانويه است ، و در ساختار قدرت در يك نظام غير متمركز يك "ميكرومكانيسم" اقتدار ملی است ، چنانچه حقوقش تامين باشد ، شادابيش عامل اصلی رشد وتوسعه است ، تا جاييكه فردوسی هزار سال پيش ميگويد "خرد چشم جانست چون بنگری -- تو بیچشم شادان جهان ننگری". امروز سروكار ما با نسلی است در حال گريز ، گسست ، بیاعتماد و بی اعتقاد حتی بخود ، "نسلی كه نيازهای ديگری میطلبد از صبح تا صبح با اينترنت و ماهواره و چت و... عمر میگذراند ، بسيار میداند و بيشمار میخواهد ، براحتی نمیشود اورا راضی و قانع كرد ، به همه چيز بدبين است خودش صا حبنظر و... است " (١٠) ، آيا به چنين نسلی میشود گفت بازهم صبر كن؟، همانگونه كه نسل قبلی ، تا در دام رمانتيسمی افتاد كه از ابتدا تعليق به محال به خاطر شرايط اجتماعی و عدم بلوغ ، بويژه روشنفكران (١١) ، بود ، امروز روح زمانه ، مناسبات بين المللی ، شراط اجتماعی چون گذشته نيست. ، درك اين امر مشكل نيست منتها جرات میخواهد و تيمی كه راه حلی بروز را به مرحله عمل گذاشته ، و با "باندهايی كه در مجموع بيش از دويست نفر نيستند"(١٣) و متضرر میشوند "با اتكاء به رای مردم" رويارو شود. با سخنانی كه اين روزها در رابطه با انتخابات از سوی اپوزيسيون داخل گفته میشود " آيا ما بدين مرحله رسيدهايم؟ "
-----------------------
پاورقیها
١و ٥ - از كتاب "دموكراسی چيست؟" از آلن تورن ، جامعه شناس ، پاريس
٣ - نقل از روزنامه شرق -٢٥-١-٨٤ – مقاله عرفان گرايی – حامد يوسفی
٢ و ٨ – از ويسمن ، فيلسوف آلمانی در مركز مطالعات علوم انسانی ، پاريس
٤ - از كتاب جدال قديم وجديد – جواد طباطبايی – كه بيكباره از دوران مدرن به قرنها قبل ، بدون توجه به زمانه ما مراجعت فرموده اند، كاری كه قبلا شجاعالدين شفا انجام میداد و بعداز انقلاب كتاب "تولدی ديگر" را نوشته است
٦ - از خانم هانا آرنت در كتاب " شرا يط انسان مدرن" ترجمه فرانسه
٧ - از كتاب "مدرنيته چيست" آلكسيس نوز – پاريس
٨ - از مجله علوم انسانی – شماره ٣١- پاريس – سال ٢٠٠٢
٩ - از " مارسل گوشه فيلسوف سياسی در مركز مطالعات عالی علوم انسانی – پاريس
١٠ - از محترم رحمانی – نقل از سايت ملی - مذهبی – فروردين ١٣٨٤
١١ - در اين مورد ميتوانيد به سمينار " روشنفكران چپ " در دانشگاه تهران در اسفند ١٣٨٣سخنرانی حبيب اله پيمان رجوع كنيد.
١٢ - در اين مورد ميتوانيد به كتاب " نزاع كليسا و ماترياليسم " محمد نخشب و "خاطرات خليل ملكی " كاتوزيان و " راه طی شده " بازرگان ومقاله " از سوسياليسم وخداپرستی تا سوسيال دموكراسی " شرق – ١٨شهريور٨٣ رجوع كنيد
١٣ - نقل از اعلمی نمايده تبريز ويكی از كانديداهای رياست جمهوری.