ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Thu, 21.04.2005, 16:45
سروش يکی از صد اثرگزار عالم

مسعود بهنود
http://www.behnoudonline.com
پنجشنبه ١ ارديبهشت ١٣٨٤

معرفی دکتر عبدالکريم سروش فيلسوف ناراضی ايرانی به عنوان يکی از صد نفر اثرگذار در جهان سال ٢٠٠٤ توسط مجله معتبر تايم گرچه برای فرهيختگان ايران خبری تازه نبود و اين امری است که هر کس با ايران و دو دهه اخير آشناست آن را می‌داند – اگر از جمله کسانی نباشيم که واقعيت‌ها را برای پذيرش اول از صافی تمايلات خود عبور می‌دهيم، چنان که معمول است – اما نکته‌ای‌ در اين انتخاب درج است که جای تامل بيش تر دارد.

واقع آن است که در هياهوی سياست و سياست بازی ، واقعيت‌هائی از جنبش سال‌های اخير مردم ايران ناشنيده و ناگفته ماند و زير آوار اخبار و نظرهای سياسی مدفون شد، چنان که امروز بر زبان و قلم بسيار کسان می‌نشيند که مردم ايران از اصلاحات روگردان شده اند و دلسرد. اين از آن جمله غلط‌های فاحش است که به دور ماندن از مسائل ايران باعثش می‌شود. در حالی که عامل اصلی را با اين واقعيت بايد جست و جو کرد که انقلاب ايران تحول بزرگی بود در جامعه استبداد زده‌ای‌ که حتی جنبش مشروطه و نهضت ملی که در فاصله پنجاه سال با هم در ايران اتفاق افتاد هم نتوانست بنيان آن را دگرگون کند. استبداد در هر دو مورد بازتوليد شد،ی پس از انقلاب هم به نوعی ديگر از دل حوادثی مانند جنگ‌های داخلی و ترورها و جنگ خارجی اين بازتوليد ادامه يافت. جنبش دوم خرداد نوک کوه يخی بود که بدنه آن در دل جامعه ايران جا داشت و از مجموع تحولات جمعيتی و ميزان شهرنشينی و عوامل متحول شده ديگر از جمله انفجار انفورماتيک در جامعه جهانی رخ داد. جناح راست حاکميت اين همه را نديد و موضوع را خلاصه به چند روزنامه ديد که آن‌ها را بست و چند فعال سياسی و روزنامه‌نگار و دانشجو که آن‌ها را هم گرفت، تا امروز که گرفتار آمده در فشارهای درونی و بيرونی.

اما از جمله کمبودهای تحولات درونی و اصلاح گرايانه مردم ايران يکی هم اين بود که بسته بودن جامعه و قطع ربط‌های اطلاعات جامعه ايرانی، که حکومت راه آن را با جهان بسته نگاه می‌داشت، باعث شد هم جهانيان و هم بيشتر ايرانيان به دور از ايران، در شناسائی عمق و مايه تحولی که در ذهن وخواست مردم ايران حاصل شده دچار گمراهی و محاسبات غلط شوند. چنان که از جنبش دوم خرداد رويه‌ای‌ ديدند و جاني نديدند. چشم‌ها به کسانی دوخته شد که اين جنبش را به درست و يا غلط در درون بافت‌های حکومت نمايندگی کردند و به اصلاح طلب مشهور شدند. ناکامی آنان در ايجاد تحول در بنيان‌های اداره جامعه به حساب شکست جنبش نوشته شد و سرود "قيصر مرد" و " فلانی از چشم‌ها افتاد" بر سر زبان‌ها افتاد بی آن که عنايتی شود که اساس ماجرا در تحول جامعه و تغيير صورت مساله جامعه ايرانی از استبداد به مدنيت و مدرنيزم بود و باقی همه بهانه.

حالا اين که جهان تا آن اندازه در احوال جامعه ايرانی دقيق شده باشد که ما را جامعه ايرانی را آن چنان که هست بشناسد، و از جمله تشخيص دهد که نفوذ در ذهن‌ها از چه مسيری و جگونه رخ داد مژده‌ای‌ است برای آنان که برای ايران آينده‌ای‌ بهتر در خانواده جهانی تمنا می‌کنند و شناخت و عمل به ارزش‌های مدرن را دستاوري بزرگ و پر ارزش برای انسان ايراني می‌شناسند. چرا می‌گویم چنين شناختی پراهميت است.

از اين رو که چنين شناختی فارغ از همه هياهوها ممکن شده است که گاه می‌سازيم، از راه نديده گرفتن نشانه‌های غلطی به دست آمده است که خود از خود به جا می‌گذاريم. همان نشانه‌ها که يک قرن پس از آشنائی با قانون، حکومتگران ايرانی را هم به خطا برده و هرکدام را به نوعی به متهم کردن مردم ايران به بدعهدی رسانده. حتی گاه تحليلگران و تماشاگران حرکت‌هايمان را هم به سرگيجه دچار کرده است. گاه بازارگانان عالم نيز که خيال معامله با ما داشته اند و خود را در منافع با ما سهيم ديده اند، به اين سرگيجه مبتلا شده اند. آن علائمی را می‌گويم که جامعه می‌فرستد و حکومتگران را به ذوق می‌آورد که حکومت کردن بر اين قوم آسان است. همان نشانه‌ها که توده‌ها می‌فرستند از سر عادت و تسليم، و اقتدارجويان را به شوق می‌آورد که می‌توان تندتر از اين هم راند. همان نمايش‌ها که بازيگران صحنه سياست و قدرت را به اين توهم دچار می‌کند که طرح‌هائی به ميدان بکشند که ابطال آن قرن‌هاست به اثبات رسيده و مخالف طبع آدمی است.

دست کم در اين يکی دو قرن حساس، همان اندک اهل تفکر و رازگشايان تاريخ ايران، از آن رو که معمولا برخلاف حکومت و قدرت حاکم بودند، همواره از چشم‌ها نهان ماندند. از همين رو از ميان مردان سياست، قائم مقام در نگارستان نمدمال شد و کسی را خبری باز نيامد و امير کبير به سادگی و دور از چشم‌ها در فين کاشان رگ گشوده شد و حتی همين اواخر مهندس بازرگان هم به هو و جنجال به کناره رفت- از ميان نخبگان سياست دکتر مصدق استثناست که خود را به جهان تحميل کرد-. اهل انديشه هم در گوشه حجره‌های خود به ماه‌ها ماندند و کس از آن‌ها با خبر نشد که رسم جهان گوئی اين نبود که موج‌های درونی دريا را ببيند مگر زمانی که دريا کف به دهان می‌آورد. جهان بازارگان را هم بنا بر اين بود که کار راحت تر پيشه کند و ايران را از چشم کسانی ببيند که قفل چاه نفت در دست داشتند و قدرت را نمايندگی می‌کردند. اما امروز چنين پيداست که احوال جهان دگر است، گرچه بعضی اين در نيافته اند و هنوز بر همان خيال می‌بافند.

از معرفی دکتر عبدالکريم سروش که امروز انبوهی از نسل زنده و بيدار گشوده شدن چشم دل و چشم عقل خود را از او دارند، به عنوان اثرگزارترين ايرانيان، توسط موسسه معتبر خبررسانی، من اين شادباش می‌شنوم که خبر ما به عالم رسيد. و اين عالم حکيمی را ماند که چون به تشخيص درد رسيد، به درمان می‌کوشد و چون به درمان کوشيد راهی می‌يابد. و اين عالم جز ما، مای جهانی شده، مای با جهان آشنا؛ مای با خبر از خود نيست.