این روزها تقریبا همزمان از دو جا و با دو هدف کاملا متفاوت، شعا رفراندم بار دیگر در فضای سیاسی کشور مطرح شده است. به شعار رفراندم روحانی، روزنامهنگار خوشفکر و دبیراول دفتر تحکیم وحدت، احمد زیدآبادی، ساده و مختصر و در عین حال جامع پرداخته است و خلاصه سخنش این است که اینها این کاره نیستند و اگر بودند، به نتایج دو فقره نیمچه رفراندم پیشین عنایتی میکردند و داستان شطرنج با گوریل است و پس ولش کنید!
فراخوان دوم اما از جنس دیگریست و میخواهد که سازمان ملل پا پیش بگذارد و غایله ما و گوریلها را به سود یک حکومت پارلمانی سکولار ختم به خیر کند. در نگاه اول، این نکته که کسانی نظیر ابوالفضل قدیانی و نرگس محمدی در کنار دوستان دیگری نظیر حسن شریعتمداری و محسن سازگارا، سندی را امضا کردهاند، تنها میتواند موجب شادی و انبساط خاطر شود و این حس را ایجاد کند که پس ما هم میتوانیم از دست زخمهایمان رها شویم و مستقل از قضاوتهایمان در مورد درستی یا نادرستی نظردیگران، در کنار هم بایستیم و خواست معینی را اعلام کنیم.
در نگاهی کمی عمیقتر اما، این حس خوش دیری نمیپاید و جایش را به ابهام و شاید هم تاسف میدهد. تا جائی که به عملی بودن طرح بر میگردد، میتوان نقد زید آبادی به طرح رفراندم روحانی را تکرار کرد و گفت که طرف مقابل گوشش بدهکار این حرفها نیست و قبلا هم که مثلا زنده یاد ابراهیم یزدی طرح بسیار رقیقتری را پیشنهاد کرده بود، کسی اعتنائی به آن نکرد و به این هم، از صنف گوریلها، کسی توجهی نمیکند و اساسا طرفداران افکار مصباح یزدی که میگوید مردم در عزل و نصب حقی ندارند، اهل اینجور شوخیها نیستند. جدای از این جنبه، حسن و نقطه قوت طرح رفراندم در واقع این است که باردیگر شماری از روشنفکران میهن دوست، کارت قرمز را بلند کردهاند و به حاج علی خامنهای گفتهاند که صلاحیت ماندن در حکومت را ندارد. وای کاش طرح به همین بسنده میکرد و وارد بازی «آلترناتیو» نمیشد.
راز سر به مهری نیست که به قول صائب آقای نوری علا - که همواره از طرفداران ضرورت دیدن رضا پهلوی و مشروطهخواهان و رسیدن به توافقی با آنها بود - سلطنتطلبان «اسب باز تولید استبداد» را زین کردهاند و شاهزاده هم در عالم خیال بر آن سوار شده تا در قامت «رهبر- شاه» کشور را از دست ملاها به در آورد و تمام سخنش هم این است که بیایید جمهوریخواهی را کنار بگذارید تا همه با هم برای حکومتی پارلمانی و سکولار مبارزه کنیم و تکلیف نظام جانشین را به بعد از پیروزی واگذار نمائیم! و ایذا به چشم مسلحی نیاز نیست برای دیدن این نکته که طرح رفراندم دوستان هم در همین چارچوب تهیه شده است. طرفه آنکه امضای هیچ مشروطهخواهی در پای این طرح دیده نمیشود، اما سایه اسب نوه رضا شاه که گویا بناپارت دوم بر آن نشسته، بر سر طرح سایه افکنده است! زمانی کیانوری تئوری وحدت یکجانبه با خط امام را وضع کرده بود. تصور میشد که بعد از آن تجربه تلخ و دردآور، دیگر کسی سراغ اینگونه عشقهای یکجانبه نرود و در زین کزدن اسب باز تولید استبداد، سهیم نشود.
من تردیدی ندارم که در گذار به دموکراسی هیچ نیروئی از جمله مشروطهخواهان را نمیتوان و نباید نا دیده گرفت. اما مشروطه یعنی دولت مقتدر و شاه بیاختیار و نه زین کردن اسب باز تولید استبداد برای یک رهبر -شاه جدید! اینکه رضا پهلوی را هوای حکومت بر داشته، قبل از هر چیز، مشکل مشروطهخواهان است. زمانی زندهیاد داریوش همایون در اشاره به رهبرتراشی از مجتبی خامنهای، گفته بود که ما نتوانستیم این جوان را به عنوان شاه مشروطه به مردم بفروشیم! حالا گویا ورق در میان مشروطهخواهان برگشته و رضا پهلوی نیازی به فروشنده ندارد و در چنین شرایطی اینکه شماری جمهوریخواه شناخته شده شعار او را تکرار کنند، چندان شادیآور نمینماید و معلوم نیست این عشق یکسره از کجا نازل شده و چه نتایجی جز تقویت دست شاهزاده و ریختن علوفه در آخور اسب استبداد، برای کشور و ملت ایران به ارمغان میآورد.
یک جریان جمهوریخواه ایرانی باید همواره آماده گفتوگو و تعامل با جریانات شناسنامهدار مشروطهخواه باشد - البته اگر موجود باشند! - اما در این مراوده، بعد از آنکه یک بار اسب استبداد را در نوفل لوشاتو زین کردیم، هرگز نباید سخن حکیمانه مصدق در مجلس گزینش رضا شاه را فراموش کنیم که مشروطه یعنی شاه بیاختیار و دولت منتخب و مقتدر و هیچ انسان دموکراتی نمیتواند یک مدعی تاج و تخت پادشاهی را به عنوان طرف گفتگوی سیاسی به رسمیت بشناسد.
طبیعی است که در ارزیابی از نقش و حرکت رضا پهلوی، نه زخمهای کهنه باید جایی داشته باشند و نه ارکسترهای ورشکستگان ولایت مطلقه که کماکان برای لاپوشانی نقش ضد ملی و خانمان برانداز خود، منکر نقش و عملکرد مثبت رضا شاه و فرزندش میشوند. اگر رضا پهلوی همین فردا خود را برای ریاست جمهوری ایران کاندید کند، در حمایت از او تردید را روا نمیدانم و بالاتر از آن، بر این باورم که او با چنین کاری میتواند، نقش تاریخسازی بازی کرده، سرمایه سیاسی و عاطفی به جا مانده از دوران پدر و پدر بزرگش را، به جای مشتی ژنرال و سیاستمدار پیر، فرتوت و بازنشسته و اغلب وابسته، خرج ملت ایران کند و با ایفای نقش در آشتی دادن مدرنیسم و دموکراسی، گناهان خاندان پهلوی را هم بشوید.
در باب طرح رفراندم البته نکات بسیاری برای گفتوگو وجود دارد. واقعیت این است که تا امروز روحانیت حاکم، نظامی- امنیتیها، باندهای ثروت و قدرت و همه گروههای برخوردار جامعه توانستهاند زیر چتر نظریه و نهاد ولایت فقیه، خشونت درونی را مهار و خشونت علیه مردم و رقیبان سیاسی را به خوبی اعمال و مدیریت کنند. واقعیت دیگر آن است که آنها به همان اندازه که در مدیریت خشونت کارآمدی نشان دادند، در مدیریت اجتماع و تدبیر امور مملکت نا موفق و نا کارآمد بودند و این ناکارآمدی، توده عظیم نابرخوردار را به ستوه آورده است و امروز اکثریت بزرگی از مردم قانع شدهاند که باید کلید خزانه و زندان را از دست ولی فقیه خارج کنند. مردم به اشکال مختلف تمایل و آمادگی خود را برای مشارکت در یک نبرد ملی و پرداخت هزینههای آن نشان دادهاند و این نیروهای سیاسی و بزرگان قوماند که باید نقش و وظیفه خود را در طراحی نقشه راه و هدایت مردم به درستی ایفا نمایند. طرح رفراندم تنها ناظر بر نوعی هدفگذاری است و در این حد امری مبارک و مثبت است. اما آن را نمیتوان جایگزین یک راهکار هدفمند و سنجیده تصور کرد. گیرم که توانستیم رفراندوم را به خواست و شعار ملی تبدیل کنیم. بعدش چه میکنیم و چه کسی زنگوله را به گردن گربه میاندازد؟ این کار را که نمیتوان به کلاه آبیهای سازمان ملل واگذار کرد!
در اتحاد جمهوریخواهان ایران، در دوران جنبش سبز، نظریهپردازانی نظیر بیژن حکمت و حسن شریعتمداری، این راهبرد را پیش نهادند که مناسبترین راه تحول مسالمتآمیز برگزاری انتخابات آزاد از طریق دستیابی به تفاهم با بخشهای از حکومت بر فراز قانون اساسی است. فکر «اجرای بیتنازل قانون اساسی» مهندس موسوی را میتوان تا حدود زیادی ترجمه دینی- درون حکومتی راهکار مذکور دانست. از آن زمان تا کنون، سیر رویدادها در جهت تایید این راهبرد بوده است. از یک سو، از جمله و بویژه برای اصلاحطلبان سبز و پایبند به باورهای آزادیخواهانه، بیش از پیش روشنتر شد که خامنهای با بازی صرفا در زمین التزام به قانون اساسی، داوطلبانه تن به هیچ اصلاحی نخواهد داد و تنها راه نجات کشور خلع ید از او از طریق عبور از قانونگرائی صرف و ایجاد یک قدرت همسنگ است و از سوی دیگر در صفوف اپوزیسیون، بیآینده بودن راهکارهای مبتنی بر خشونت و اتکا به دولتهای دیگر به باور همگانی بدل شد. توانائی حکومت در پس زدن جنبش سبز و موفقیت اخیرش در سرکوب جنبش تغییر، تردیدی برای هیچ کس باقی نگذاشت که هیچ نیروئی به تنهایی قادر نیست ولایت فقیه را به زانو در آورد و این مهم تنها در سایه اتحاد و همکاری ملی میسر است. و این همه بدان معنی است که راهکار «برگزاری انتخابات آزاد، از طریق دستیابی به توافق با بخشی از حکومت و بر فراز قانون اساسی» بیش از هر راهکار دیگری زمینه تحقق دارد و این زمینه افزایش خواهد یافت اگر جمهوریخواهان به مثابه قویترین و کارآمدترین نیروی اپوزیسیون، موفق به تولید اراده سیاسی واحد بشوند.
جمهوریخواهان میتوانند بدین مهم دست یابند اگر بتوانند:
۱- زخمها را ببینند و با آنها مدارا کنند، از زخمهای مزمن، ناسور و کهنه عبور کنند و اجازه ندهند که زخمها آنها را هدایت کنند.
۲- خود را از چنگ ایدئولوژی و برخوردهای ایدئولوژیک رها کنند و عقلانیت و پراگماتیسم را راهنمای سیاستورزی قرار بدهند.
۳- باور کنند که انگیزه آنها و دیگران از حضور در عرصه عمومی دستیابی به پذیرش اجتماعی و امری عمیقا خود خواهانه است. «خودخواهی دگرخواهانه»، امری طبیعی، انسانی و پسندیده است و ندیدن آن است که ما را گرفتار خودخواهیهای بدخیم و فلج کننده میکند.
۴- فرقهگرائی به جا مانده از فرهنگ عقبمانده را از میان خود برانند.
وزیر اطلاعات رژیم تاکید کرده است که سیاستش در مواجهه با اپوزیسیون، پیشگیری است و نه درمان. اهرمهای پیشگیرانه هم روشن و شناخته شدهاند: تحریک خودخواهیها و تلاش برای بدخیم کردن آنها، رواج دادن فرقهگرائی، خراب کردن و بدنام کردن شخصیتهای اپوزیسیون و از بین بردن شانسهای همگرایی و نزدیکی. طولانی شدن مهاجرت و دوری از صحنه اصلی تلاش و مبارزه ما را به شدت در معرض این آسیبها قرار داده است. شاید درس آموزی از تجارب تا امروز ما را از ابتلا مجدد در امان بدارد و بتوانیم با سازماندهی یک قطب وزین جمهوریخواه به شرایط تحقق راهبرد مذکور یاری رسانیم.
■ به گمانم آقای پورمندی متن اطلاعیه ۱۵ تن را دقیق نخواندهاند. آنطور که من از این اطلاعیه میفهمم این است که این خانمها و آقایان خواستار آن هستند که مردم با تمهیداتی(تظاهرات، اعتصابات، نافرمانیهای مدنی) رژیم جمهوری اسلامی را وادارند که یکبار دیگر تن به همه پرسی آری یا نه به این نظام(به مانند فروردین ۵۸) زیر نظر سازمان ملل بدهد. درحالیکه رضا پهلوی، تا آنجایی که دیده و شنیدهام میگوید که نخست باید این نظام کنار برود و بعد مردم با انتخاب مجلس موسسان شکل و محتوای رژیم جدید را تعیین کنند.
نکته دیگر اینکه، بخواهیم یا نخواهیم، خوشمان بیآید یا نیآید، سازمان مجاهدین خلق متشکلترین و سازمان یافتهترین نیروی اپوزیسیون جمهوری اسلامی است. سلطنتطلبان نیز نیروی درخوری هستند. اولی سازمان و پول دارد و دومی پول و نماد و سمبل و یک تاریخ در مجموع موفق در مقایسه با دو رژیم پیش و پس از خود. حال جناب پورمندی چگونه توصیه میکنند که جمهوری خواهانی که یک تشکل واحد و سازمان یافته ندارند، این دو نیروی به هرحال مهم را از گردونه کنار بگذارند و خود ابتکار عمل را به دست گیرند؟ جمهوری خواهانی که حتا نتوانسته اند با جمهوری خواهان اسلامی درونمرز به تفاهم و توافق برای تشکیل یک جبهه مشترک جمهوری خواهی برسند؟
شاهین خسروی
■ آقای پورمندی سلام، امیدوارم نکته ای که عرض میشود برای نوشته های بعدی شما بکار افتد. نگارنده فکر میکند، در نوشته شما کمتر به زیر ۵۰ ساله ها توجه میشودـ مواردی مثل زیدآبادی و جوانان بعداز انقلاب ـ که تجربه ای از حکومت پیشین و چگونگی انتقال قدرت از حکومت شاهنشاهی به ولایت فقیه ندارند و بفراخور چیزهائی شنیده و یا خوانده اند. حتی از سرکوب های خونین تا سال ۶۰ هم چیز دقیقی بیاد نمیاورند ولی عفریت جنگ ۸ ساله ضربات روحی فراوانی به آنها زده است . ایرانیان زیر ۵۰ ساله بخصوص در داخل ایران در جمهوری اسلامی پرورش یافته و همین ها بودند که در دوم خرداد ۷۶ میزان مشارکت انتخابات را به ۸۰ درصد بالا بردند و بخشی از کادر های حکومت در سال ۷۷ جبهه مشارکت اسلامی را تشکیل دادند. این جوانان بودند که گفتمان اصلاحات را در ایران جان تازه دادند. این ها بودند که در سال ۸۸ میزان مشارکت را به ۸۵ در صد بالا بردند و حتی آنها نیز که در انتخابات شرکت نکردند بعداز انتخابات از جنبش سبز پشتیبانی جانانه کردند. وقتی به نام امضاء کنندگان دقت می کنم ؛ نسرین ستوده، شیرین عبادی، نرگس محمدی، پیام اخوان، جعفر پناهی، محسن سازگارا، محمد سیفزاده، حسن شریعتمداری، حشمتالله طبرزدی، ابوالفضل قدیانی، محسن کدیور، کاظم کردوانی، محسن مخملباف، محمد ملکی و محمد نوریزاد.. با وجودیکه بعضی از آنها زیر ۵۰ سال هستند ولی اغلب از نسل قبل از انقلاب می باشند.
اینها را نوشتم که توجه شما و تمام مبارزان قبل از انقلاب را به این نکته جلب کنم که همه باید بر نیروی محرکۀ تغییر و تحول در ایران که همین زیر ۵۰ ساله ها می باشند تمرکز کنیم که با هم پیوندی چند نسل بتوانیم در گذار به مردم سالاری تمام نحله های فکری را همراه کنیم.نگارنده معتقد است گروه بندی های ایرانیان بالای ۵۰ سال بسیار متعدد و امکان تشکیل جبهه ای واحد از جمع اضداد بعید بنظر میرسد .حوادث مثل برق یکی پس از دیگری می گذرد. تجربه زندگی نشان داد که نیروهای زیر ۵۰ سال در مجموع در داخل کشور موفق تر از نیروهای قدیمی تر و مسن تر از ۵۰ سال در داخل و خارج بودند . شرکت در انتخابات ۸۸ نه برای انتخاب بین بد و بدتر بود بلکه برای جلوگیری از انتخاب محمود احمدی نژاد بود ، در ۹۲ و ۹۶ هم برای جلوگیری از انتخاب جلیلی و رئیسی بود. با تمام این موفقیت های نسبی به اینجا رسیده ایم. بفرض محال اگر سیاست تحریمی ها پیش میرفت نمیدانیم مسیر وقایع بعداز دوم خرداد ۷۶ چگونه رقم میخورد ولی از این وضع که داریم بهتر نمیشد و مردم ایران هم به مدد آزمون و خطا اینقدر روشن و پخته نمیشدند. نگارنده اذعان دارد که بهحکم تکامل طبیعی، فرزتدان ما با تمام تضیقات حکومتی، از ما بهتر پروزش یافته و آموختهاند و فراغ بالتر از ما حشر و نشر می کنند و برای دنیای بهتر نیز مایه می گذارند. آنها را دست کم نگیریم. در نوشته های نسل ما به آنها کم توجه می شود و همه میدانیم که آنها از ما می پرسند: «چرا انقلاب کردید؟» در پشت این سئوال هوشمندانه چنین نهفته است: مگر راه های دیگری ممکن نیست؟
با آرزوی آیندهای بهتر، آتوسا بزرگمهر
■ با سلام به آقای پورمند، طرح ایده رفراندم گامی است به جلو از نظر ایجاد ارتباط بین افراد وگروهای سیاسی. عینیت بخشیدن به این طرح میتواند کانالی باشد برای ارائه دادن راه حل روشن و همکاری با تمامی اپوزیسیون. این طرح فعلا کلی است و هنوز جای هراسی نیست. متاسفانه ما هفتاد نوع متفاوت افراد و به اصطلاح جریانهای مختلف جمهوریخواه داریم که حتا بر روی یک اعلامیه کلی هم با هم توافق ندارند. دوستان مخالف طرح راه حل بدهند و فقط مخالفت نکنند.
با تشکر م. امیری
■ با سپاس از دوستانی که با اظهار نظر به من شانس تصحیح دادند. چند نکته را مطرح می کنم.
* آقای امیری عزیز! طرح راهبردی جمهوریخواهان در سند تاسیس اتحاد جمهوریخواهان که اتفاقا آقای شریعتمداری هم از جمله موسسان بودند و از مدافعان ان ، حدودا روشن است و در متن یادداشت هم آمده است: «در اتحاد جمهوریخواهان ایران، در دوران جنبش سبز، نظریهپردازانی نظیر بیژن حکمت و حسن شریعتمداری، این راهبرد را پیش نهادند که مناسبترین راه تحول مسالمتآمیز برگزاری انتخابات آزاد از طریق دستیابی به تفاهم با بخشهای از حکومت بر فراز قانون اساسی است. فکر «اجرای بیتنازل قانون اساسی» مهندس موسوی را میتوان تا حدود زیادی ترجمه دینی- درون حکومتی راهکار مذکور دانست.» شما به درستی به پراکندگی موجود در جمهوریخواهان خارج از کشور اشاره کردید، من هم از این بابت متاسفم و در همین یاداشت کوشش کردم که آنرا آسیب شناسی و راه حل های مورد نظرم را مطرح کنم. از نظر من، اگر دوستان بخواهند شعار رفراندم شان را زمینی کنند و برایش یک مدل راهبردی ترسیم کنند، به چیزی بهتر یا متفاوت تر از آنچه فوقا نوشتم نخواهند رسید. فقط کافی است که شیپور از سر درستش نواخته شود و حرف آخر جای حرف اول ننشیند
* خانم بزرگمهر عزیز! مردانه بودن و پیر بودن جنبش در خارج از کشور دو درد و کمبود وحشتناک است که شما به درستی به دومی اشاره کردید. ما بار دیگر دچار گسست نسلی شدیم. بخشی از دوستان ما که نتوانستند پوسته ایدئو لوژیک گذشته را بترکانند، اصلا نتوانستند نسل سوم و نوع تعامل آن با سیاست و زندگی را درک کنند. بنده و امثال بنده هم که تصور می کنیم توانستیم از این پیچ بگذریم و خود را به روز کنیم ، بار ها از جوان ها جا ماندیم و به نظاره گر مات و مبهوت بدل شدیم . ما نسل چرتکه و ماشین حساب از سرعت جهانی که در آن به روایتی هر شش ماه حجم دانش بشر دو برابر می شود، دچار سرسام می شویم . به باور من نسل ما باید تجربه و دانش خود را به جوانانی اهدا کند که با سه ابر چالش دیجیتالیزه شدن، جهانی شدن و بحران محیط زیست در گیر است. در جامعه ای که حاصل همزمانی عناطر ناهمزمان است، شاید هنوز ما وظایفی برای انجام دادن داشته باشیم. زنده باشید.
* آقای خسروی گرامی! درست می گویید. هر سیاستی که بر حذف و نادیده گرفتن دیگران بنا شود، محکوم به شکست است. من مخالف حذف و طرفدار تنظیم رابطه هستم و سیاست را در اصل فقط در توانائی سازش کردن می فهمم. اگر آقای رضای پهلوی خود را برای ریاست جمهوری بعد از گذار به دموکراسی کاندید کند، من با کمال میل از او حمایت خواهم کرد. اما یک رهبر-شاه را در ضدیت با مشروطیت می دانم و غیر قابل پشتیبانی. اگر او از سیاست کنار بکشد و شاه مشروطه خواهان بشود، باز هم از فکر ائتلاف با مشروطه خواهان- البته احزاب مشروطه خواه- پشتیبانی می کنم. در مورد مجاهدین هم ، هرگز طرفدار بایکوت و به کار بردن زبان تند نبوده ام و معتقدم که فعلا از ناحیه آنها هیچ شانسی برای پذیرش دیگران وجود ندارد، ولی باید به دیالوگ دوستانه و انتقادی با آنها ادامه داد و کوشش کرد که این سازمان هم جذب ساختار سیاستورزی دموکراتیک شود.
زنده باشید / احمد پورمندی