وقت آن است که به جای تجلیل، انقلاب را تحلیل بکنیم
قرن بیستم، قرن انقلابها و جنبشهای رهایی بخش بود. در بارهی انقلاب، از منظرهای مختلف، بسیار نوشتهاند.. چه انقلابهایی که در کشورهای متعدد رخ داده است و چه انقلاب، به منزلهی روشی برای تغییرات سیاسی. کسانی مانند پوپر، با انقلاب به منزلهی یک روش، مخالف و کسان دیگر مانند مارکوزه، موافق مشی انقلاب بودند. پوپر که به جامعهی باز میاندیشید، روشهای دموکراتیک و سیاسی را ترجیح میداد. و اردوگاه چپ (کمونیسم)، مدافع سرسخت انقلاب بود، انقلاب را ضرورتی اجتنابناپذیر میدانست. به هر حال موافقان و مخالفانی در این میان استدلال کردهاند و ایدههای شان را با ما در میان نهادهاند..
در بارهی انقلاب ایران هم بسیار نوشتهاند و گفتهاند.. چه در موافقت و چه در مخالفت. چه در علل و چه پیامدها...اما از علل و پیامدهای انقلاب که بگذریم، میخواهم موضوع را از منظر جدیدی طرح کنم. موضوعی که به صورت پراکنده در ذهن و زبان انقلابیون دیروز میگذرد.
پرسش این است: اهالی زمانه انقلاب، عموما دچار چه اشتباهاتی شده بودند؟ به عبارت دیگر، عموم انقلابیون و عامهی مردم، از منظر ما و در تحلیل امروزین، مرتکب چه اشتباهی شده بودند؟ خطای آنان چه بود؟
سه نکتهی مقدماتی:
اولا، وقتی از خطا سخن میگوییم، منظور، خطای اخلاقی نیست. بنابر این در این جا قرار نیست انقلاب و انقلابیون را مورد سنجش اخلاقی قرار دهیم. گرچه میتوان و باید انقلاب را نیز با ترازوی معیارهای اخلاق ارزیابی کرد و آن را نقد نمود، اما در این جا منظور از خطا، دقیقا خطای در رویکرد، خطای در دید، خطای در محاسبه و خطای در چشمانداز است. شاید بتوان این خطا را «خطای عقلانیت» نام نهاد. این خطا و اشتباه بود که نتایج و پیامدهای ناگوار و ناخواسته را پیش پای همگان گسترش داد. خطای عقلانیت را با نیت پاک و معصومانه مرتکب میشدند و اساسا به این خطا آگاه نبودند. شاید «وجه تراژیک»، انقلاب دقیقا در همین نکته نهفته باشد. دچار خطا بودند و نمیدانستند دارند خطا میکنند و اتفاقا معکوس آن را باور داشتند. خطا میکردند و خطای شان را عین صواب میپنداشتند.
ثانیا، وقتی از خطا، سخن میگوییم، منظور، خطای جمعی است و نه خطای فردی. خطایی تعمیم یافته، خطایی که عموم اهالی آن روز در ایران دچارش شده بودند. خطایی نه از سر بدطینتی و بدخواهی، بلکه به این دلیل که پدیدهی انقلاب را نمیشناختند. و نمیدانستند نتایج رفتار را ما تعیین نمیکنیم، بلکه اعمال و منطق رفتار است که نتیجه را تعیین میکند. نمیدانستند، نیت خیر کافی نیست، رفتار هم باید عقلانی و اخلاقی باشد. البته سهم و میزان خطای افراد یکسان نیست. برخی بیشتر و برخی کمتر.
ثالثا، وقتی از خطا سخن به میان میآید، ابدا افراد در نظر نیستند. بلکه خطای روشی و خطای در دیدگاه و ایدهها را باید مطرح کرد. اساسا روش درست در تحلیل تاریخ، ارزیابی رفتارها و ایده است و نه عاملان آن ایدهها واند.یشهها. زیرا آن چه میتوان درس آموخت، بیان اشتباهات است تا کسان دیگر، به آن دچار نشوند. در میان آوردن افراد و ارزیابی کردن آنها، کاری است که قاضی در هنگام دادگاه انجام میدهد. این گونه قضاوتها را باید به همان دادگاه سپرد و از اشتباهات وخطاها، نه در سطح کنشگران، بلکه در سطح افکار و ایدهها، رویکردها و چشماند.ازها سخن گفت. تحلیل این خطاها است که ممکن است روزنهای به سوی رهایی بگشاید و راهی برای خروج از بن بست را نشان میدهد. در غیر این صورت، و اگر به عاملان بپردازیم، نه تنها درس آموز نیست بلکه صرفا به کینهها و عداوتها دامن میزند. به جای محکوم کردن، عقلانی تر است از گذشته بیاموزیم و در بارهی آنان تفکر کنیم. از این رو نهج صواب این است که به جای پرداختن به نسل انقلاب و متهم کردن آنها، به ایدهها و اشتباهات زمانهی انقلاب و بدیهیات آن دوره بپردازیم و کژی و ناراستیهای آن را عیان نماییم.
آن چه در این جا به اختصار میآید، بیانی کاملا خلاصه و تیتروار از دوازده اشتباه دورهی انقلاب است. هر بند این اشتباهات به توضیحات بیشتر و روشن شدن ابعاد آن محتاج است. اما از آن جایی که تفسیر آنها، متن را طولانی میکند از آن پرهیز میشود. شاید روزی لازم باشد به شرحشان بپردازم.
اهالی انقلاب، دچار چه اشتباهاتی بودند؟
۱. تصور عمومی و رایج این بود که انقلاب، دوای همهی دردها و راه حل همهی مشکلات و مسیر رهایی از همهی دردها و رنجها است. انقلاب، در ذهنها چنین بازتاب یافته بود که اکسیری است که خاک را طلا میکند. معجزهای است که کار را تمام میکند. نمیدانستند انقلاب، در نهایت، یک نوع جابجایی در قدرت است. مگر با جابجایی قدرت قرار است چه اتفاقی بیفتد؟
۲. بر این پنداشت بودند که میتوانند راه سخت و طاقتفرسا و طولانی تغییر و تحول سیاسی و اجتماعی را در کوتاهترین زمان بپیمایند. همین که حاکمان فعلی بروند و قدرت در دست انقلابیون بیفتد، به سرعت همهی گرهها باز میشود. یکی میخواست ظرف چند هفته، همهی بیخانمانها را خانهدار کند. دیگری میخواست اقتصاد ایران را تنها ظرف یک شب بهسامان کند. آنان نمیدانستند نهادهای جا افتادهی تاریخی در برابر تغییر و تحولات مقاومت میکنند. و نمیدانستند تغییرات، پروسهی درازدامنه است که با فراز و نشیب همراه است.
۳. چنین میاندیشیدند که با خشوت انقلابی، هر ناممکنی ممکن میشود. روش انقلابی داشتن، هر مانعی را از مسیر راه برمیدارد. کافی است قاطع، ضربتی، زودهنگام و انقلابی عمل کنید. از این رو تندرویها و خشونتها، نتیجهی چنین برداشتی بود. انقلابیون، با صبوری و طی مسیر، با آرامش و گامهای سنجیده، میانهای نداشتند. انقلابی باید که سریع و بیوقفه و قاطع بهپیش برود و از هیچ نهراسد. از این رو بود که «سیاست گام به گام» را نمیپسندید و آن را تمسخر میکرد.
۴. اهالی آن دوره عموما با درک سنتی از استقلال، چنین میاندیشیدند که میتوانند در خانهی خویش محصور باشند و به هیچ چیزی ورای مرزهای خود محتاج نیستند. نوعی خود استقلالی و خودکفایی مطلق درون مرزی. آنان بر ایناندیشه بودند که میتوانند بدون ارتباط با سایر ملل و کشورها، رشد کنند و مسایلشان را حل نمایند. این اشتباه از گفتمان سنتی استقلال برمیخاست و واجد نتایجی ناگوار برای کشور شد. از این رو نسبت به بحران در روابط بینالملل کمترین حساسیت را داشتند.
۵. از آن جا که انقلاب پا نمیگیرد و رخ نمیدهد مگر این که آحاد مردم، خودخواسته از منافع شخصیشان درگذرند و مصلحت جمع را در نظر گیرند، این خطا شکل گرفت که اساسا این جمع و جامعه است که بر شخص و فرد الویت دارد و فرد همواره باید فدای جمع شود. همین ایده بود که پس از پیروزی انقلاب، به مصلحت نظام تغییر جهت یافت. در ادامهی فرایند ترجیح منافع و مصلحت نظام، این گونه پیش رفت که مصلحت نظام، مهمتر از مصلحت شهروندان است و این افراد هستند که باید از خویش بگذرند تا نظام باقی بماند. اشتباهی که شهروندان به فراموشی سپرده میشود و افراد، قربانی یک مفهوم نامتعین میشوند. حکومت و حاکمان، مهمتر از انسان و شهروندان میشوند و بدین ترتیب، وسیله و ابزار، بر جای غایت و هدف مینشینند.
۶. یکی از اشتباهات بزرگ آن دوره این بود که همگان، در ناخودآگاه جمعی، در پی پاسخ به این پرسش سنتی بودند که: چه کسی باید حکومت کند؟ و نمیدانستند اساسا این پرسش اشتباه است. باید به دنبال پاسخی درخور برای پرسش بنیادین دیگر بود که: چگونه باید حکومت کرد؟ از این رو راه حل نهایی را در بازپسگیری قدرت از شخصی و واگذار کردن آن به شخص دیگر میدیدند. برای آنان بیش از آن که شیوهی حکومت کردن مهم باشد، شخص حکمران اهمیت داشت. بیش از آن که به سیستم عادلانه بیندیشند، به حاکم عادل توجه کردند. به جای نظام به ناظماندیشیدند و به جای راه به راهبر.
۷. اعتماد شخصی و تعلق عاطفی به رهبران و بازیگران انقلاب، یکی دیگر از اشتباهات جمعی بود. اعتماد بی مرز و تعلق، سبب شد این ایده شکل بگیرد که: محال است بازیگران انقلاب، چه آنان که بیرون قدرت ایستاده بودند و چه آنها که قدرت را تصاحب کردند و بر صدر نشستند، محال است تغییر احوال و روش دهند و به فساد گرایش پیدا کنند و یا از قدرت خود سوء استفاده کنند. این خطا، نتیجهی فهم نادرست از منطق قدرت بود. نمیدانستند انسانها پیش و پس از آن که قدرت را به چنگ آورند، بسیار تفاوت خواهند کرد. علاوه بر جهل نسبت به منطق قدرت، انسان و امیالش را نیز آن گونه که باید، فهم نکرده بودند. خطای دوگانه سبب شد که سیستم پس از انقلاب، فاقد نهادهای نظارتی و کنترلی موثر و قوی باشد. هم چنین سبب شد راه نقد و گفتوگوی منتقدانه مسدود گردد. تعلق عاطفی بر جای تعقل سیاسی نشست و کنشگران انقلاب، پس از چندی قدرت را به صاحبان جدید، واگذار کردند و آسوده خیال راه خویش گرفتند.
۸. در هنگامهی انقلاب که رفتارجمعی زبانه میکشد، اشتباهی فراگیر از راه میرسد. این که افراد نسبت به توانایی و ظرفیتها و امکانهای خویش دچار اشتباه و بعضا توهم میشوند. قدرت خود را بسی بیش از آن چه هست، برآورد میکنند. این خطا سبب میشود که در خیال خویش، دست کم دو آرزوی دست نایافتنی و خام بپروانند. (و این دو اشتباه ناظر به انقلاب ایران است). اولا، احساس میکنند رسالت تاریخی دارند که جهان را تغییر دهند. همان آرزوی حافظی که میخواست سقف فلک را بشکافد و طرحی نو دراندازد. ثانیا، پس از پیروز شدن انقلاب و سرنگون کردن نظام مستقر، سرخوشانه و با اعتماد به نفس بالا، قصد میکنند همهی بنیادهای اجتماعی، اقتصادی و سیاسی و فرهنگ را از بیخ و بنیان برکنند و جامعه و تاریخ را از نو آغاز کنند. انسانی نو بیافرینند. فرهنگ را زیر و زیر کنند. دانشگاه، علم، فرهنگ، سیاست، و هر چیزی را بر اساس ایدههای جدیدی بنا نهند. نام همهی خیابانها و کوچهها و راهها و ساختمانها و .... را تغییر میدهند.
۹. وحدت، یگانگی، از میان رفتن فاصلههای اجتماعی و انسجامی که در زمانهی برپایی انقلاب رخ مینماید، انقلابیون را به اشتباه میاندازد. آنان میاندیشند که میتوانند همبستگی و انسجام را به تمامه ادامه دهند. تفاوت در سبک زندگی جاری در جامعه را نادیده بگیرند و هر گونه «دگر»، را از ساحت جامعه و فرهنگ حذف کنند. و نمیدانند آن همبستگی و وحدت زمانهی انقلاب، تداوم نمییابد. نمیدانند تنوع، تکثر و تفاوت، ذاتی روابط اجتماعی است. و به همین دلیل است که هر گونه تفاوت و دگر باشی و دگراندیشی، سرکوب میشود. درک نادرست از فرایند زندگی و تنوع هستیهای اجتماعی، سبب از هم گسیختگی روابط میگردد. هر ندایی که با صدای کلی، همخوانی نداشته باشد خفه میشود و همگان به وحدتی پولادین و همبستگی عمیق فراخوانده میشوند. هر سخن متفاوتی، خطرناک تشخیص داده میشود و در نهایت و در نتیجه، هر گونه فردیت، تحت تسلط جمع، نابود میگردد. به نحوی که «فرد» و «شخص»، قربانی جمع و نظام میشود.
۱۰. گفتمان انقلاب و پس از آن، واجد دو منطق و دو فضای روانشناختی است. یکی دیگر از اشتباهات (به ویژه پس از پیروزی)، این بود که میخواستند همان منطق و حال و هوای انقلاب را تداوم بخشند. به سخن دیگر، میخواستند جای استثانا و قاعده را عوض کنند. برای مثال:
الف) قاعدهی عمومی این است که آدمی همواره به دنبال نفع شخصی خویش است. تلاش میکند آرزوها، اهداف و خوشایندهای شخصی خود را تحقق بخشد. در این منطق، انسان، موجودی نفعخواه و سودطلب است. انسان، موجودی معقول است، به این معنی که اهل محاسبه و حسابرسی است. سود و زیان میکند و بر اساس محاسبهی سود و زیان، برمی گزیند و دست یه کنش میزند. حتی آنان که اخلاقیاند.، دست کم تا جایی که نفع دیگران را لگدمال نکند، به ترجیح منافع شخصی خویش میاندیشد و این منافع را برمیگزیند. اما همین انسان، استثنائا از خویش و منافعش میگذرد و حتی دست به ایثار میزند. ایثار و دیگرگزینی، فضیلتی بزرگ است اما آن چه در رودخانهی زندگیها جاری است، خودگزینی و ترجیح منافع خویش بر دیگران است. آدمی میخواهد به منافع خود برسد و نه الزاما با پایمال کردن حقوق دیگران. بلکه اولا و بالذات، خویش را مقدم میدارد.
انقلاب (همانند جنگ)، فضای روانشناختی خاصی در پی دارد که نمیتوان آن اتمسفر را به فرهنگ تبدیل کرد. بنابر این، «فرهنگ ایثار»، آرزوی خامی است که انقلابیون در سرمیپروانند. ایثار به فرهنگ تبدیل نخواهد نشد، تنها میتوان انتظار داشت که افراد برای رسیدن به اهداف منافعشان، حقوق دیگران را نادیده نگیرند. اشتباه بزرگی است که فضای ایثار زمانه انقلاب را اصل تلقی کنیم و خواهان ادامهی آن باشیم. اشتباه است زیرا با ویژگی انسان واقعا موجود ناسازگار است.
بر همین سیاق، «فرهنگ شهادت»، نیز دچار این خطا است. شهادت و از زندگی و زنده ماندن خویش گذشتن در راه متعالی و برای جمع، چیزی نیست که بتواند به نحو دایم و روالمند ادامه یابد. آن چه اصل است، صیانت از نفس و تلاش برای زنده ماندن است. انقلابیون بر مصدر قدرت نشستهی پس از پیروزی، اما جامعهای را آرمانی و مطلوب میدیدند و هنوز هم میبینند که شهروندان، همواره ایثارگر باشند و از شریفترین وجه خویش که همان جان است، بگذرند.
ب) قاعده این است که آدمی در مرحلهی نخست، زندگیش را برتر و مهمتر از هر چیز دیگر بداند. خواهان زیستن در آرامش و لذت بردن از آن است. میخواهد از نعمتها و لذایذ دنیوی بهرمند گردد. و این در حالی بود که تنزه طلبیهای آرمانی در زمانهی انقلاب، اوج میگیرد و افراد عادی را سرگرمیهای حتی مشروع باز میدارد. تنزه طلبی، ۵۷ به بعد، نه فقط از انقلاب، که از رویکرد عرفانی برمیخواست. دنیاگریزی و بیاهمیت شدن زندگی و بازداشتن افراد جامعه از لذتهایی که با آن عادت کرده بودند و محروم کردنشان از اشتغالاتی که بدان خو کرده بودند و «آنها را جبرانی ضروری برای دلتنگیها و یا دیگر کاستیهای زندگی روزانه میدانند.». به تعبیر «کرین برینتون»(٢١٢)، همهی انقلابها در دوران بحرانیشان یک کیفیت سخت مقدسوارانه و یا پارسایانه و یا اگر بخواهیم یک واژهی بسیار استعمال شده را بکار بریم، کیفیتی بسیار آرمان پرستانه دارند. اشتباه بزرگ صدرنشینان این بود که چنین ویژگی انقلاب را برای دورههای بعد نیز طلب میکردند.
۱۱. پهن کردن چتر تقدس بر سر نظام سیاسی و حاکمان، یکی دیگر از اشتباهات بنیادینی بود که هیچگاه ترمیم نشد. چه آنهایی که این چتر را باز کردند و چه تودهی مردمی که در ابتدا آن را پذیرفتند، نمیدانستند حکومت، دستاورد بشری است و حاکمان نیز انسانهایی هستند که ممکن است به انواع خطاها آلوده باشند. چنین اشتباهی بود که دستکم سبب دو نتیجهی زیانبار گردید: اولا، سیستم و صاحبان قدرت را از دایرهی نقد بیرون برد و لباسی آسمانی بر قامت شان دوخت. وقتی نظام سیاسی مقدس شد، نمیتوان از کاستیهایش سخن گفت و هنگامی که اربابان قدرت، مشروعیت خود را نه از سوی زمین که از آسمان دانستند، مسلم است که خود را پاسخگو به جامعه و مردم نمیدانند. ثانیا، تقدس سیسم و حاکمان، به این جا ختم شد که از مردم، اطاعت مطلق و ارادتورزیهای بیچون و چرا، طلب شد. رابطهایی این چنینی نه برمدار عقلانیت سیاسی که بر پایهی ارتباطی شخصی و مقلدانه بنیان گذاشته شد.
۱۲. از جملهی خطاها و اشتباهات بزرگ این بود که انقلابی رخ میداد که فاقد ایده و تئوری کانونی و محوری بود. جامعهای که مسئلههایش را نمیشناخت و مهمتر این که نمیدانست قرار است بر زمین سوختهی نظام سرنگون شده، کدام نظام، با چه ویژگی و با کدام ایدههایی مستقر شود. ایدهی مشترک و مورد وفاقی وجود نداشت. مردم به اشتباه فکر میکردند رهبران شان صاحب ایده و نظریه برای مدیریت سیاسی هستند. آنان کارآزموده نبودند و جهان امروز را نیز آن چنان که باید، نمیشناختند.
مؤخره:
اینک پس از ۳۸ سال پس از رخداد انقلاب در ایران، و برای درسآموزی از آن واقعهی سیاسی نیاز داریم سه چیز را جایگزین سه چیز دیگر بکنیم:
اولا، ادبیات فروپاشی را جایگزین ادبیات نفرت کنیم. این سخن بدان معنا است که به جای تلاش ناموفق برای تولید و باز تولید نفرت نسبت به نظام پیشین، به موضوع فروپاشی آن نظام بپردازیم. و این پرسش را مطرح کنیم که چرا نظام مستقر پهلوی فرو ریخت؟ و پرسشی عمومیتر این که، چه میشود که ارکان یک نظام، اساسا سست میشود؟ علل فروپاشی نظام مستقر سیاسی چیست و نقاط آسیب و بحرانی کدام است؟
ثانیا، به جای ادبیات تجلیل، باید به ادبیات تحلیل پرداخت. انقلاب ایران، توسط دستگاه رسمی دایما مورد تجلیل و بزرگداشت قرار میگیرد. در حالی که بیش از تجلیل به نقد انقلاب، آشکار محتاج سخن گفتن در بارهی اشتباهات و خطاها هستیم.
ثالثا، به جای پرداختن به عاملان و کنشگران انقلاب، باید عمل و کنشها مورد دقتورزی قرار گیرد. نقد کنش و یافتن خطاها میتواند به ما کمک کند که بفهمیم کار از کجا خراب شد و چرا آن گونه که باید، نشد. اما زمانی که صرفا به عاملان پرداخته میشود، راهی برای آینده باز نمیکند و چیزی جز کدورت و نفرت نتیجهای به بار نخواهد آورد.
گفتگو در باب اشتباهات، نه برای محاکمهی پیشنیان و یا ایجاد نفرت، بلکه برای آن است که دریابیم راه برون رفت از بنبستها کجا است. اگاهی از خطاها و اشتباهات، به ما میگوید، اگر قرار است کاری صورت گیرد، الزاما باید از اصلاح همین اشتباهات گذر کند. از شناخت اشتباهات است که متوجه میشویم در کدام بیراهه گم شدهایم. و این درس کمی نیست کجا اشتباه کردیم و کار از کجا خراب شد؟
علی زمانیان – کانال خرد منتقد