شدت یافتن تضاد بین جمهوری اسلامی و برخی از کشورهای عرب، بهویژه عربستان، پس از شکست داعش در سوریه و عراق، ممکن است بسیاری از ما ایرانیان را دچار یک تناقض آزار دهنده کرده باشد. طرفهای اصلی این جنگ قدرت، رهبران سعودی و بهطور کلی نظام سیاسی و قضایی عربستان، که خود از نظر موازین حقوق بشر، آزادیهای اجتماعی و سیاسی و حقوق برابر برای زنان و اقلیتهای ساکن این کشور پروندهای قطور و سیاه دارند و جمهوری اسلامی که با حاکمیت گسترده روحانیون و مراجع تقلید از یک سو و قدرت اختاپوسی سپاه پاسداران سمبل یک رژیم ایدئولوژیک، مستبد و تمامیتخواه است که ادامه حیات خود را در گسترش نفوذ در منطقه خاورمیانه و مناطق شیعهنشین میداند. سیاستی راهبردی که نه تنها این نظام بلکه حتی ایران و ایرانیان را در مقابل عربستان و دیگر کشورهای منطقه خلیج فارس قرار داده است.
این شرایط شاید برخی از ایرانیان را در وضعیت متناقضی قرار دهد، شرایطی که قضاوت در مورد طرفهای درگیر در جنگهای نیابتی در منطقه خاورمیانه و یا انتخاب بین یکی از دو سوی این جنگ قدرت را ممکن است با مشکل روبرو سازد؛ بهویژه که این جنگ قدرت صرفا در حد قدرتهای سیاسی کشورهای منطقه باقی نمانده و دامنههای آن به رقابتهای ملی، منطقهای و مذهبی نیز، که البته از سوی دو رژیم حاکم بر عربستان و ایران دامن زده میشوند، کشیده شدهاند. شاید برخی از مردم ما از اینکه ایران اکنون بهعنوان یک قدرت منطقهای عمل میکند ناراضی نیز نباشند و یا در دل احساس خوشحالی کنند، که برای مثال کشور ما در زمینههای سیاسی و نظامی و دیگر جنبهها از جمله ورزشی و فرهنگی، پس از یک دوره طولانی پر فرازو نشیبِ پس از انقلاب اسلامی، بار دیگر به عنوان یک قدرت تعیینکننده ظاهر شده است.
اما به چه دلیل، با وجودی که همین مردم زیر فشارهای طاقتفرسای سیاسی، اجتماعی و بهویژه اقتصادی بهسر میبرند، فشارهایی که در درجه نخست ناشی از همین راهبرد دخالت و نفوذ حکومت اسلامی در منطقه خاورمیانه و هزینه کردن هزاران میلیارد تومان برای مناطق شیعهنشین میباشند، بهنوعی رضایت درونی دارند و شاید بهخود نیز ببالند که کشور ایران بار دیگر میرود که قدرت گذشته خود را بازیابد؟ و یا حتی پاسدار سلیمانی را یک سردار ملی بنامند؟
البته که در این میان بسیاری نیز هستند که در اعتراضات و تظاهرات با سر دادن شعار نه غزه نه لبنان جانم فدای ایران با سیاستهای راهبردی جمهوری اسلامی در منطقه مخالفت میکنند اما شاید برای همین مردم نیز زمانی که میبینند رژیم عربستان و دونالد ترامپ و نتانیاهو علیه کشورشان بسیج شدهاند و حتی به ملت ایران توهین میکنند بسیار مشکل باشد که همچنان بیطرف بمانند و از دولت خود حمایت نکنند.
در اینکه از زوایای مختلفی میتوان به این وضعیت نگریست و آنرا تحلیل کرد شکی نیست، اما من سعی دارم در این یادداشت به این موضوع از منظر یکی از روحیات و خصوصیات اخلاقی و فرهنگی ما ایرانیان بپردازم.
اگرچه انسانها از نظر شخصیت فردی معمولا به دو دسته درونگرا و برونگرا تقسیم میشوند و بحثهای روانشناسانه مربوط به این دو ویژگیِ شخصیتی معمولا به روانشناسی فردی باز میگردند، اما جوامع و ملتها را نیز میتوان با کمی مسامحه به دو دسته برونگرا و درونگرا تقسیم کرد. از این نظر نگارنده این یادداشت معتقد است که ملت ایران در طول تاریخ خود نشان داده است که مجموعا یک ملت برونگرا بوده است و نظامهای سیاسی حاکم بر ایران، از زمان باستان تا کنون، توانستهاند بر مبنای همین روحیه برونگرایی ایرانیان بسیاری را برای گسترش قدرت سیاسیِ خود بسیج کنند. سیاست و برنامهای که معمولا از اولین گامهایی بوده است که حکومتهای ایران، پس از تثبیت قدرت در درون کشور، برداشتهاند.
از سوی دیگر سازگاری ما ایرانیان با شرایط مختلف سیاسی-اجتماعی و فرهنگی ناشی از یا هجوم اقوام دیگر به ایران زمین و یا تداخل و مبادلات فرهنگی با دیگر فرهنگها، مهماننوازی ما ایرانیان که مورد اشاره و تحسین بسیاری از جهانگردان و مسافرین خارجی به ایران میباشد؛ و حتی حس مشترک و بسیار عمیق بین اقوام و فرهنگهای ساکن این سرزمین در زمینه ایرانی بودن، میتوانند نشانههایی از روحیه برونگرای ما ایرانیان باشند. روحیه شاد ما ایرانیان، حتی در شرایط بسیار سخت کنونی، و رواج استفاده از وسایل ارتباط جمعی اینترنتی، و نیز تمایل بسیار و سریع در استفاده از مظاهر مدرن و غربی که بعضا برای خودنمایی و جلوه گری بهعنوان تک انسان آزاد و مختار بهکار میآیند، از جمله علائم دیگر از وجود روحیه برونگرای ما ایرانیان هستند.
البته همانطور که در فوق تاکید کردم تقسیمبندی بین ملتهای درونگرا و برونگرا را باید با کمی مسامحه انجام داد. همانطور که شخصیتهای درونگرا و برونگرا یک طیف وسیع را تشکیل میدهند، جوامع و ملل مختلف نیز از نظر روحیات جمعی برونگرا و یا درونگرا در یک طیف گسترده قرار میگیرند؛ و بنابراین شاید ما نتوانیم روی یک ملتِ مطلقا درونگرا یا برونگرا انگشت بگذاریم. حتی روحیات یک ملت در طول تاریخ خود نمیتواند ثابت بمانند و تشخیص اینکه یک ملت در این مقطع زمانی عمدتا روحیات درونگرا و یا برونگرا از خود نشان میدهد نمیتواند به سایر مقاطع از تاریخ حیات آن ملت تعمیم داده شود. حتی روحیات درونگرایی و برونگرایی درجات مختلف میتوانند داشته باشند.
برای مثال ملت چین را میتوان مجموعا یک ملت درونگرا نامید. چینیها با وجودی که در نظم نوینی که در حال شکلگیری است در پی گسترش نفوذ خود حتی تا نقاط دور دست افریقا و امریکای لاتین هستند، اما بر خلاف بسیاری از انقلابهای بزرگ قرن گذشته مانند انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ در روسیه تزاری و انقلاب اسلامی ایران، پس از انقلاب خود به رهبری مائو عمدتا به درون کشور خود پرداختند و داعیه صدور انقلاب کمونیستی چین را سر ندادند. در شرایط کنونی نیز هدف چین در گسترش نفوذ خود به دیگر نقاط جهان، به هیچ وجه صدور فرهنگ و ایدئولوژی خود نیست و فقط سود و بهرهوری اقتصادی و مالی میباشد. این رویکرد را نیز میتوان به خصوصیت برونگرایی این ملت نسبت داد. روحیه و خصوصیتی که در مردم کشورهای اسکاندیناوی نیز قابل مشاهده و شناساییاند.
در نقطه مقابل ملتهایی مانند اسپانیا، انگلستان، هلند و در شرایط فعلی امریکا را میتوان ملتهای برونگرا نامید. ملتهایی که پس از تسخیر سرزمینهای دیگر، پروژه تغییرات دامنهدار فرهنگی و مذهبی را در سرزمینهای تازه تسخیر شده آغاز کردند و حتی با قدرت ارتش و اسلحه دین، زبان و فرهنگ مستعمرات خود را تغییر دادند. این نحوه از تسخیر، استعمار و گسترش نفوذ تنها از ملتی بر میآید که عمیقا برونگرا باشد. در امریکای امروز دونالد ترامپ سمبل این روحیه برونگرایی ملت امریکا است، ملتی که نه تنها خود را برتر از سایر ملل میداند، بلکه میخواهد این برتری را به هر شکل ممکن تحمیل نماید. حتی شعار «اول، امریکا» و باز گرداندن شکوه گذشته آن به این ملت نشانههایی از برونگرایی مفرط دونالد ترامپ و حداقل بخشهایی از ملت امریکا است. این برونگرایی افراطی حتی به جایی میرسد که طرفداران سرسخت دونالد ترامپ برونگرایی را یک صفت مهم سفیدپوستان مسیحی میدانند و سیاه پوستان و دیگر نژادها را درونگرا و خجالتی و یا حتی توسری خور میشناسند.
اما همانطور که گفته شد روحیات درونگرا و برونگرا را بهتر است در یک طیف قرار دهیم؛ روحیات یک ملت نیز در طول تاریخ خود نمیتواند ثابت باشد. ایرانیان را اگرچه میتوان یک ملت برونگرا نامید اما تاریخ هزاران ساله ملت ما نشان میدهد که این روحیه هیچگاه شکل افراطی و نژادپرستانه بهخود نگرفته است. در تاریخ هخامنشی آمده است که کورش بزرگ، پادشاه ایران زمین، پس از تسخیر سرزمینهای دیگر به فرهنگ و عقاید ملتهای ساکن این سرزمین احترام میگذاشته است. برای مثال در استوانه کورش که پس از فتح بابل نوشته شد دو جمله به این مضمون آمده است: «اعلام اطاعت مردم و سرزمینهای دیگر از کورش» و «خدایان و مردم به سرزمینهایشان بازگردانده میشوند». در بسیاری از مقاطع دیگر نیز ملت ما با حفظ روحیه برونگرای خود توانسته است پس از هجوم اقوام عرب و مغول با برخورد مثبت، باز و پذیرا از ریشهها و بنیادهای فرهنگی و زبانی خود پاسداری کرده و تمامیت بخش بزرگی از ایران را به عنوان یک ملت و سرزمین حفظ کنند.
تناقض و پارادوکسی که در فوق به آن اشاره شد نیز از همین روحیه متعادل برونگرای ما ایرانیان بر میخیزد. ملت ما طبیعتا بهعنوان یک ملت باز، سازگار و با نگاه به بیرون از خود شناخته میشود. اما این به این معنی نیست که این ملت در پی تحمیل عقاید و فرهنگ خود بر سایر ملل پیرامون خود بوده و یا میباشد، بلکه بر عکس در بسیاری از مقاطع از خود در برابر هجوم اقوام بیگانه دفاع کرده و از مرزهای جغرافیایی و فرهنگی خود پاسداری نموده است.
سیاست راهبردی جمهوری اسلامی در زمینه گسترش نفوذ سیاسی و ایدئولوژیک خود در منطقه به هیچ وجه مربوط به و ناشی از روحیه برونگرای ملت ایران نیست؛ بلکه آن را باید در عارضه انقلاب اسلامی و اصولا هر انقلاب ایدئولوژیکی جستجو کرد که ادامه حیات آن صرفا منوط به و در گرو گسترش دامنههای نفوذ ایدئولوژیک نظام سیاسی تثبت شده پس از انقلاب میباشد.
شعار نه غزه نه لبنان جانم فدای ایران و اعلام همبستگی و هم دردی مردم ایران با هموطنان کرمانشاهی پس از زلزله اخیر و اعتراضات گسترده و دائمی مردم علیه سیاستهای حمایتی حکومت اسلامی از رژیم سوریه و شیعیان لبنان و یمن و سرمایهگذاریها در این کشورها و در عین حال هم دردی با مردم کشورهای دیگر که قربانی تروریستهای مسلمان داعشی هستند همه و همه نشانههایی از روحیه متعادل برونگرای مردم ایران میباشند.