جوامع متکثر صحنه پیکار و همآوردی اردوگاههای سیاسی رقیب با انگاره و دیدگاههای ویژهشان در رابطه با ساماندهی سپهر عمومی میباشد. بسیارند کسانی که از نبود و حذف جناحها و اردوگاههای سیاسی رقیب از چپ و راست، اصلاحطلب و اقتدارگرا و خودی و غیرخودی خرسند و شاد میگردند. نبود نمایندگان و ساختارهای عینی این اردوگاههای سیاسی با محدود کردن، حصر و حتی از صحنه به بیرون راندن آنها یعنی پاک کردن صورت مسأله و نه تنها کمکی به حل معضل نیست شاید در کوتاه مدت همچون مُسکنی التیامبخش دردهای ما باشد یقیناً در دراز مدت به هیچ وجه مفید به فایده درمان نیست.
عدم استقبال و همراهی عمومی یک اردوگاه در انتخابات توسط شهروندان اما خود از مقوله دیگری است که نیاز به بازنگری اساسی و جدی در انگارهها، دیدگاهها و برنامههای آنها را طلب میکند. و این دقیقاً معضل بزرگ جناح موسوم به اقتدارگرای ایران است که در بیست سال گذشته عملاً بدون مهندسی مستقیم و غیر مستقیم در فرآیند انتخاباتهای ملی نتوانسته اعتماد و رأی مردم را از آن خود کند.
اقتدارگرایان به لحاظ سیاسی بخش محافظهکار جامعه و نظام سیاسی ایران را نمایندگی میکنند. اقتدارگرا نام بس جدیدی نیست که در روزنامهنگاری سیاسی ایران برای معرفی جناح راست سیاسی ایران در کنار عنوانهای دیگری از جمله اصولگرا، محافظهکار و ... بهکار برده میشوند.
عنوان اقتدارگرایی امّا از این جهت که این اردوگاه و اعضا و نمایندگان نامآور آن بیش از همه در عرصه سیاست خارجی بر اقتدار ولی فقیه و نقش محوری دیدگاههای متفاوت دومین رهبر جمهوری اسلامی در معادلات نظامی امنیتی بیش از گذشته تأکید دارند و در عرصه سیاست داخلی نیز با توجه به آمادگی بالاتر آنها در استفاده از روشهای سرکوبگرانه و خشن در مجموع شاید به واقعیت سیاسی امروز ایران نزدیکتر باشد.
اقتدارگرایی به عنوان یک جناح و جریان سیاسی نه در ایران امر نویی است و نه اینکه تنها منحصر به ایران و جمهوری اسلامی میباشد. اقتدارگرایان به عنوان زیر مجموعه نیروهای رجعتگرا همواره در همه نظامهای سیاسی وجود و حضور دارند. آنان با کارویژه اصلی خود یعنی پاسداری از هسته سخت و متصلب نظامهای سیاسی به مثابه نیروی بعضاً قاهر و بازدارنده خود را در برابر نیروهای تحولخواه و انعطافپذیر قرار میدهند. آنان در این نقش اگر با ابزار و اهرمهای قانونمندانه مشارکت سیاسی خود را تعین ببخشند چه بسا بتوانند عامل انسجام و تحکیم نیز باشند.
نظام سیاسی موجود در ایران با حاکمیت دوگانه و ناهمجنس خود با سرعت تمام به یک پیچ و گردنه تاریخی و سرنوشتساز از برای آینده خود و میهن ما نزدیک میشود. وضعیت و مرحله کنونی را میتوان به نحوی به عنوان یک منزلگاه در سیر گذار جامعه ایرانی از یک جامعه بسته آسیایی با یک سنت حکومتی و فرمانروایی پدرسالارانه به سوی یک جامعه باز شهروندی و دمکراتیک تلقی کرد.
نشانه شناسی گفتار و رفتار سیاسی جناح اقتدارگرا و چهرههای شاخص آن در بخش انتصابی جمهوری اسلامی همگی حاکی از آن است که در وضعیت موجود نه فقط به شدت نگران از دست دادن تمام و کمال پایگاهها و مواضع راهبردی خود در درون سرای قدرت موجود هستند بلکه دلواپسی بزرگتر آنان شاید بیشتر از این جهت باشد که جهتگیری کلی تحولات را به سویی ارزیابی میکنند که در آن دیگر به هیچ عنوان جایی برای آنها و تفسیر ولایی و حداکثریشان از قانون اساسی به نفع نهادها و ارگانهای بخش انتصابی و به حاشیهراندن و از درون تهی ساختن بخش انتخابی نظام متصور نمیباشد. از این رو سخت و با نگرانی بی حد و حصر در صدد فراهم نمودن عِده و عُده و توشه راه برای گذر از این گردنه سرنوشت ساز میباشند.
به باور بسیاری از اندیشمندان به نظر نمیرسد که ساختار سیاسی موجود با ولایت مطلقه فقیه به مثابه عمود خیمه جامعه ولایی مورد نظر اقتدارگرایان حتی در میان مدت نیز بدون اصلاحات و بازنگریهای اساسی توان بسیج وسیع نیروهای جوان و ترقیخواه جامعه ایرانی را داشته باشد. تا چه اندازه اما آنها بتوانند در عمل آرزوها و انگارههای خود را در جهت جلوگیری از این فرآیندی که لاجرم و گریزناپذیر به نظر میرسد، تعین ببخشند پرسشی که پاسخ آن نه فقط به نحوه چیدمان و جدیت نیروهای تحول طلب خواهان دمکراسی و جامعه
شهروندی در مسیر اعاده مطالبات معّوقه و برحقّ خود بستگی دارد بلکه در درجه نخست به میزان انعطاف پذیری معرفتی ، فرهنگی و سیاسی خود این نیروها نیز متّکی میباشد.
اینکه اقتدارگرایان بدون چالش و تحمیل هزینه به خود و دیگران به یکباره قواعد بازی سیاسی در جوامع باز را بپذیرند، همان طورکه تجربه دیگر کشورها بارها نشان داده است، امری است که تصور آن مشکل است. از جانب دیگر تصور اینکه آنها داوطلبانه صحنه را به سود نیروهای رقیب ترک کنند و خانهنشین شوند نیز فاقد هر گونه شاهد تاریخی میباشد.
قبول وجود انگارهها، سلیقهها و منافع متفاوت فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی شهروندان و نمایندگی شدن آنها به وسیله تشکلهای سیاسی اما از پیش نیازهای اصلی و مرکزی سازماندهی دمکراتیک جوامع مدرن میباشد. دمکراتیزه کردن سپهرعمومی نه به مثابه ایدئولژی و آرمان بلکه به عنوان یک رویکرد امری جز باور داشتن به «خرد جمعی» و نحوه مشارکت شهروندان در این فرایند نمیباشد.
یکی از شاخصهایی که جوامع مدرن زمانه ما بدان تعریف میگردد کثرتگرایی معرفتی و مآلاً کثرتگرایی سیاسی برخاسته از آن میباشد. تنها پندارهای سیاسی متعلق به عصر ماقبل مدرن هستند که با طرحهای همه با همی به ظاهر وحدتآفرین قائل به وجود و به رسمیت شناختن جناحها و اردوگاههای سیاسی نیستند. همین سیر جدالی بین جناحها و اردوگاههای رقیب است که ضامن پویایی و شفافیت نظام سیاسی جوامع مردم سالار میباشد.
دنیای ما به لطف روشنگریهای مستمر و دامنهدار حوزه اندیشه و علوم و ساختارسازیهای بیوقفه سیاست و اقتصاد عملی سخت متحول گشته و برای همه آنانی که هنوز دل در بازسازی دنیای کهن سپردهاند به غایت نامأنوس و غریب است. آیا اصول گرایان و اقتدارگرایان حاضر با همراهی و همدلی با این پیامها و بازسازی و نوسازی انگارههای سیاسی و اقتصادی خود هستند؟
کم نیستند صاحب نظرانی که جریان اصولگرایی را در شکل فعلی آن در پیوند تنگاتنگ با کانونهای قدرت سیاسی ناتوان، بی انگیزه و تمام شده میپندارند. از طرفی پراتیک کنش سیاسی در جوامع متکثر نشان داده است که بههر حال محافظهکاری و اصول گرایی از درون جوامع قابل تبعید نمیباشد. از همین رو به نظر میرسد تنها دو راه برای اقتدارگرایان ما تصور است:
- همراهی با ایدههای داعشی و رادیکالیزه شدن جهت بازسازی دنیای مأنوس و اساطیری خود به ضرب ترور و توپ و تانک
- و یا آشتی دادن اندیشه و عمل خود و طیف اجتماعی هم پیمان خود با انگارههای دنیای مدرن یعنی آزادی، پذیرش اصل حق نقدشدن و نقد کردن، احترام به حقوق بشر و حق زیست برای دگرباشان و دگراندیشان.
آیا این دگردیسی ممکن است؟ آیا اقتدارگرایان جرأت و توان ممکن و عملی ساختن این تحول در صورت و نهاد خود را دارند، این پرسشی است که مردم ما مشتاقانه در انتظار پاسخی برای آن هستند.