پیش از ورود به این بحث برخی از مختصات کنونی جامعه ایران را مرور میکنیم:
- جامعه ایران در اثر تجارب تاریخی ۱۵۰ سال گذشته و درسهایی که از انقلاب ۵۷ و چهار دهه حکومت آغشته به فساد و تبعیض مذهبی فقهای شیعه گرفته به جامعهای هوشیار و به شدت سیاسی فراروئیده است.
- امروز اکثریت قریب به اتفاق شهروندان به تجربه دریافتهاند که نخستین گام در راه رهایی از چنگال تبعیض و فساد و عقب ماندگی استقرار دولت و حکومت برآمده از آرای مردم در انتخابات آزاد است و این خواست خود را در دو دهه گذشته در فرصتهای مختلف بهویژه در انتخاباتهای گذشته با صدایی رسا اعلام کردهاند. اکثریت مردم ایران میدانند که ایران برای توسعه اقتصادی و اجتماعی، کم و بیش همه عوامل انسانی و طبیعی لازم را دارد، مگر همین مهمترین شرط لازم که حاکمیت ملی و دموکراتیک برآمده از اراده ملی است.
- در ایران امروز مهمترین مانع سمتگیری و حرکت جامعه ایران در راستای تحول دموکراتیک و توسعه سیاسی و اقتصادی، نهاد ولایت مطلقه فقیه است. این نهاد و اقلیت کوچکی از جامعه که منزلت اجتماعی و منافع اقتصادی خود را وابسته به آن میبینند در دو دهه گذشته با تکیه به ارعاب و سرکوب راه را بر مطالبات مردم و بهرهبرداری کشور از فرصتهای ملی سد کردهاند.
- از خرداد ۷۶ تا به امروز، فشار مطالبات و افکار عمومی جامعه ایران علیه نهاد ولایت مطلقه فقیه و ابزارهای سرکوب مدام عمق و گسترش بیشتری پیدا کرده و به موازات آن پایههای ولایت فقیه فرسوده و متزلزلتر شده است، چنان که امروز تنها نگهدارنده آن تفنگ پاسداران است.
- اکثریت مردم ایران خواهان دگرگونیهای خشونتبار و قهرآمیز نیستند و برآن هستند که از راه تلاشهای مسالمتآمیز و صندوقهای رای راه را بر خواستههای خود هموار کنند.
- با این همه هیچکس نمیتواند پیشبینی کند که اگر نهاد ولایت مطلقه فقیه همچنان به زور ارعاب و خشونت و سرکوب راه را بر خواستههای جامعه ایران که از بیکاری و فقر فزاینده و تبعیض و فساد فراگیر در عذاب است، مسدود سازد چه پیش خواهد آمد؟
آیا خود سریها و ماجراجوئیهای ولایت مطلقه ایران را به سوی انفجارهای اجتماعی که پیامدهای آن پیشبینی ناپذیر است، سوق خواهد داد؟ آیا ایران را به ورطه جنگ با قدرتهای بینالمللی و منطقهای که آرزوی تضعیف و حتی تجزیه ایران را به سر دارند و مترصد بهانه و فرصت برای تحمیل جنگ به ایران هستند خواهد کشاند؟ آیا تلاشهای مسالمتآمیز جامعه مدنی و جریانهای اصلاحطلب سرانجام موازنه قوا را به سود تحول آرام در راستای خواستههای مردم دگرگون خواهد کرد و ولایت فقیه را به عقبنشینی اساسی وادار خواهد ساخت؟
همه سناریوهای پیش گفته محتملاند و طبعا وقوع هریک از آنها به ظرفیت مولفههای متضادی بستگی دارد که در جهت دادن به سمت و سوی تحولات دخالت میورزند.
در چنین اوضاع و احوالی است که مردم ایران برای چندمین بار با صدای بلند در ۲۹ اردیبهشت به نگرش و سیاست و خصومتهای داخلی و خارجی پاسخ منفی دادند و با انتخاب روحانی که گفتمان نزدیک به مطالبات مردم را برگزیده بود بر خواستههای خود مبنی بر صلح با جهانیان و آشتی ملی در داخل که دو شرط توسعه و پیشرفت ایراناند، پای فشردند.
اما ولی فقیه که از ماهها پیش، از زبان سران نظامی و ائمه جمعه به حمایت از رئیسی برخاسته بود، با واکنشهای عصبی و پرخاشگرانه و ایراد سخنان تحقیرآمیز خطاب به روحانی، عصبانیت و کینهتوزی خود را نسبت به نتیجه انتخابات نشان داد. او که خود در دوقطبیکردن جامعه به خودی و غیرخودی با بصیرت و بی بصیرت، انقلابی و غیرانقلابی، لیست انگلیسی و لیست انقلابی سابقهای طولانی دارد روحانی را علنا و در حضور منصوبان خود به اتهام دو قطبیسازی جامعه صریحا سرزنش و وی را تهدید کرد که اگر تسلیم منویات او نشود به سرنوشت بنیصدر دچار خواهد شد.
دست آخر هم با فرمان «آتش به اختیار» نشان داد که ظرفیت کنترل اعصاب و حفظ تعادل روانی خود را از دست داده است.
تشدید حملات به روحانی از سوی رهبر و مسئوولان نظامی و قضایی و امامان جمعه و مداحان، حاکی از آن است که رهبر جمهوری اسلامی و نیروهای تحت امر وی هرچند ظاهرا و به ناچار نتیجه انتخابات را میپذیرند، اما از هم اکنون استراتژی فلجکردن و ناکارآمدکردن دولت روحانی را در پیش گرفتهاند. این استراتژی در صورتی آنان را به هدف خود میرساند که روحانی در دوره دوم ریاست جمهوری به مردمی که به وی رای دادند پشت کند و برای بقای خود تسلیم خامنهای و دست نشاندگان او شود.
محاسبه صددرصد غلط خامنهای
اگر روحانی در کنار مردم بایستد تمام محاسبات ولی فقیه غلط از آب در خواهند آمد. اعتبار و وزن اجتماعی دو نهاد ولایت فقیه و ریاست جمهوری، در ۳۸ سال گذشته چنان تغییر کرده که تناسب قوای اجتماعی میان این دو نهاد را نسبت به قبل معکوس ساخته است. این واقعیتی است که ظاهرا آیتالله خامنهای و مشاوران وی هنوز نفهمیدهاند.
در دوره ریاست جمهوری بنیصدر حمله لفظی آیتالله خمینی علیه رئیس جمهور، در جامعه تاثیرگذار بود و میتوانست رئیس جمهور را تضعیف کند بدون آن که در ارکان نظام حاکم تزلزل و خللی چشمگیر پدید آید. امروز اما به دلایل چند گانهای که همه میدانیم مساله کاملا برعکس شده است. بهطوری که مخالفت و کشمکش ولی فقیه علیه رئیس جمهور خود او را منزویتر میکند، همدردی و حمایت مردم را نسبت به رئیس جمهور بر میانگیزد. و شکافهای درونی نظام را در جهت تضعیف نهاد ولایت فقیه عمیقتر میسازد.
پاسخها و سخنان روحانی در هفتههای گذشته دال بر این است که او به خوبی از این واقعیتها آگاهی دارد و ظاهرا قرار نیست به این آسانیها تسلیم شود. او میداند که با هر یک گام عقبنشینی او تندروها چند گام جلوتر میآیند، در حالی که برعکس ایستادگی در برابر آنان بخت وی را در بسیج رایدهندگان به حمایت از خود و تحکیم موقعیتاش وی افزایش میدهد. و شکاف میان طیف موسوم به اصولگرا را در جهت انزوای اسلامیستهای افراطی تشدید میکند.
هم اکنون تفرقه میان طیف اصولگرایان و افزایش شکاف میان جبهه پایداری با سایر گروههای موسوم به اصولگرا به اوج خود رسیده است. هرچه روحانی در برابر آتش سرداران نظامی و تمامیتخواهان جبهه پایداری محکمتر بایستد، تعداد بیشتری از چهرههای نسبتا معتدل اصولگرا را به خود نزدیک میسازد.
حملات چهرههای شاخص سرکوب مثل سردار جعفری، صادق لاریجانی و محسنی اژهای و یا دشنامهای مداحان و لباس شخصیها و سانسور و تحریفهای صداوسیما، روحانی را بیش از پیش در انظار مردم تقویت میکند و به موازات آن جریان مقابل و شخص رهبر را، تضعیف میکند. و این چیزی نیست که از دید چهرههای هوشیارتر و سیاستیتر جریان موسوم به اصولگرا پنهان بماند. در حال حاضر نه فقط رایدهندگان به روحانی بلکه به احتمال زیاد بسیاری از تحریم کنندگان انتخابات نیز در دعوای او با تندروها و شخص رهبر خود را در کنار روحانی حس میکنند.