خطر همینجاست. بیخ گوش ما! در ستاد انتخاباتی ابراهیم رئیسی! ابراهیم رئیسی کیست؟ مردی که حقوق نخوانده، قاضی شد تا خشونت بر آمده از انقلاب اسلامی، خشونتی بدوی، آلوده به خرافات دینی،جهل، تعصب وفساد را نمایندگی کند. مدارج ترقی را با شتاب طی نماید و در بیست و هشت سالگی رکورد امضای حکم قتل بیش از چهار هزار زندانی زیر حکم را بر جای بگذارد و نامش را آنگونه که آیتالله منتظری پیش بینی کرده بود، در تاریخ جنایتکاری جاودانه کند.
رئیسی اما، نه موجودی تنهاست و نه حتی موجودی ناهنجار. او نماد خشونت یک انقلاب است. انقلاب وقتی متولد میشود در جیغ نخستینش دو پیام رسا دارد: آمدهام تا نظم موجود را ویران کنم و آمده ام تا همه قدرت را تسخیر کنم. در آهنربای انقلاب، هر مولکول، خود آهنربائی است که با قدرت طلبی و ویرانگری شناخته میشود و زندگی انقلاب یعنی مرگ دیگران! انقلاب برای آنکه بماند و ببالد باید موجودیتش را پاس بدارد. پس ویران میکند و در یک فرایند خودویرانگرانه، به سمت تمرکز قدرت تا هر جا که ممکن باشد، پیش میرود و در این مسیر فرزندان خود را هم میبلعد و برای آنکه موتور خونریزی و ویرانگری از نفس نیفتد، چوب دوی امدادی دست به دست میشود و از لاجوردی و خلخالی به مرتضوی و رئیسی میرسد.
انقلاب مثل سیل بنیان کنی است که وقتی از دامنه جدا شد، نه به گلههای گوسنفندان، نه به خانههای روستائیان و نه به گهواره کودکان، رحم نمیکند. میغرد، جا کن میکند، میکوبد، میبرد و در انتهای مسیرش، جائی که دیگر از نفس افتاده باشد، گندابهای آلوده به خون و اجساد متعفن بر جای میگذارد.
اگر خلخالی و لاجوردی نماد غرشهای اولیه این سیل بنیان کن بودند و هنوز بوی تعفنشان به چشم نمیآمد، رئیسی، لاریجانی، مرتضوی و صلواتی به دورانی تعلق دارند که انقلاب به مرحله در خود تکیدگی، تباهی، پوسیدگی وفساد رسیده و از وجودش جز گازهای سمی متصاعد نمیشود.
آنچه در بهمن ۵۷ اتفاق افتاد، در بدو امر یک انقلاب نبود. یک «اصقلاب» بود. تحولی با «دو بنه» اصلاح طلب و انقلابی و از فردای ۲۲ بهمن تا امروز نبرد بین بنه رفرمیست بهمن و بنه انقلابی آن و نبرد درونی، میان فرزندان بنه انقلابی بهمن، خصلت نمای تحولات کشور بوده است و « انقلاب» تا توانست ازدرون و بیرون حذف کرد. مجاهدین، چپها، احزاب کردی، بنی صدر، جبهه ملی، نهضت آزادی، منتظری، خاتمی، موسوی وکروبی بخشی از صف محذوفان انقلابند.
با تمام خونریزیها، بنه رفرمیست اصقلاب بهمن، جان سختتر از آن بود که از پای در آید، روند تکثیر و بازتکثیر خود را رها کند و میدان را به طور کامل به بنه انقلابی آن واگذارد و چنین بود که بعد از هر تسویهای در درون حکومت، رفرمیسم مثل بوته نعناع، از جای دیگری سبز شد تا سرانجام شترش را در منزلهاشمی رفسنجانی بخواباند، او را به مقام « تنگ شیائو پینگ» ایران برکشد و بیوه مائو را با میراث پیشوا و صدر مائو تنها بگذارد.
و حالا در آستانه ۲۹ اردیبهشت ما در اینجا ایستادهایم: در یک سو بیوه مائو و دار و دسته چهار نفره با شعار تداوم انقلابی که بوی گندش جهان را پر کرده، خشنترین سیمای خود را به نمایش گذاشته و سنبل خشونت و آدمکشی را به میدان فرستادهاند و از سوی دیگر شاگردان « تنگ» در صددند که با آتش زدن «مرگ بر آمریکا» شیشه عمر انقلاب را بر زمین بزنند و با گذاشتن سنگی بر گور انقلاب اسلامی، به صدور تشعشعات مسموم کننده از پیکر بی رمق و تباه آن پایان بدهند.
خب، در این کارزاری که در پیش چشم ما از خزر تا خلیج جاریست، جای ما کجاست؟ در این کشور خارج از کشور، حرف نا مربوط بسیار شنیدهایم. ولی شاید نامربوطترینش این باشد که با اشاره به دستان آلوده « تنگ» – که بر منکرش لعنت- تعفنی را که از ستاد رئیسی به مشام میرسد، نا دیده بگیریم. دماغمان را بالا بگیریم و به بکارت جاودانمان افتخار کنیم. از انقلابیونی که هنوز در سودای انقلاب ربوده شده، استحاله شده، منحرف شده و...اشک میریزند، چنین رفتاری البته بعید نیست. آنها هنوز از دریچه انقلاب و تدارک انقلاب دیگری که مثل این یکی نباشد، به صحنه سیاست مینگرند و نمیتوانند بپذیرند که اگر دستانی آلوده هست - که بسیار هم هست- الوده تر از دستان روبسپیر، لنین، استالین، مائو، کاسترو و انور خوجه نیست. سیاست اما علم و فن تمشیت امور مردم است و مردم در ۲۹ اردیبهشت، با فهم این نکته کلیدی که دعوا نه بر سر میزان آلودگی دستان که بر سر دو سمتگیری کلان است، به سیاست عقلانی پاسخ جانانهای خواهند داد. آنها با پاسخ خود میگذارند که بیوه مائو بر مرقد امام راحلش بگرید و انقلابیون خارج از حکومت هم درپرنیانی که از رویا و تئوری بافتهاند، خوش بخوابند.