نظر به خطراتی که موجودیت برخورداران اصلاحطلب و اعتدالی و نیز طبقه سرمایه دار را تهدید میکند، زمینه عینی ایتلافی میان آنها و روشنفکران فقیر، طبقه کارگر، طبقه متوسط فرهنگی و تودههای بی چیز ومحروم فراهم آمده است و اگراین ایتلاف بخواهد شکل بگیرد و منصفانه هم باشد- بدین معنی که شکل پیوستن دیگران به جریان اعتدالی را نداشته باشد، بلکه بیانگر فصل مشترک همه نیروهای مذکور باشد- باید حول دو شعار «عادی سازی رابطه با آمریکا» و «ملتی کردن صنایع نفت وگاز با محور به هر ایرانی یک بشکه نفت!» سامان بیابد.
***
با اعلام نظر شورای نگهبان و مشخص شدن لیست کاندیداها، جامعه ایرانی به روز گزینش رئیس جمهور نزدیک میشود. برای ناظری که با اوضاع ایران و روانشناسی ایرانی آشنا نباَشد، جامعه آرام و بی حرکت به نظر میآید. مردم گرفتار معیشتند و سرها در گریبان است و ظاهرا قرار نیست اتفاقی بیفتد، گویا مردم در سکوت فریاد میزنند که همه کاندیداها سر وته یک کرباسند و موضوع ربطی به آنها ندارد. نگاهی عمق تر و همه جانبه تربه این دریای ظاهرا آرام اما، نشانگر حکایت دیگریست: امواج سنگین آرام تر پیش میآیند و کف نمیکنند. برای دیدن قدرت و عظمت اینگونه امواج باید کمی تحمل داشت تا به ساحل نزدیک شوند.
مردم به غریزه و شعور، حس و درک میکنند که در شهر خبری خواهد شد و فرصتی برای عرض اندام فراهم میآید. در خودآگاه وناخودآگاه ملی، تصاویری چرخ میزنند: ترامپ، عراق، سوریه، داعش، طالبان، بوی نفت، طعم نان، یارانه، مسکن مهر، ۷۰۰ میلیاردی که دود شد، پول امام زمان، سفره خالی، اختلاس، دزدی، گرانی، بیکاری، خاوری، زنجانی، هسته ای، حق مسلم ما، شعار، وعده، دروغ، میرحسین، رایم را پس میگیرم، حصر، دروغ ممنوع، کلید، بنفش، آرد، اما رضا، برجام، سوریه، سوریه، سوریه، یمن،ویرانی، امنیت، رفاه، آرامش، آزادی و...
در انبوه ابرهای تیره وتاری که بر فراز این دریا گرد آمدهاند، این مفاهیم در هم میلولند و هر دم تصوری تازه میسازند که پژواک ذهن جمعی ملتی اسیر و زیرک بر گنبد گیتی است: تصویر رویاها، ترسها و امیدهای مرغ اسیری که به گفته سروش روح پیچیده و رند ایرانی، تحمل بایدش.
روح ایرانی، روح زخمی هزارههاست. زخمی ایلغارها و گسستهای تاریخی و ستمهای خدا-شاهی در طول قرون و اعصار . از زهدان این ملت زخمی و «دینخو» گاه دیوهائی زاده میشوند که میکشند و نمیپرسند. عضدی، حسینی، لاجوردی، پورمحمدی و رئیسی فرزندان همین مردمانی هستند که با تماشای اعدام تفریح میکنند. این روحیه زخمی که در پاسخ به ضرورت صیانت نفس، گاه تا چاکرمنشی مشمئز کنندهای سقوط میکند، رویه دیگری هم دارد. رویهای که پندار نیک، گفتارنیک و کردارنیک را از زردشت آموخته است. فردوسی بزرگش به نام خداوند جان و خرد سخن آغازیده است. مولانا یش صلا در میدهد که در این مزرعه پاک به جز عشق، به جز مهر نکارید. سعدیش منادی گوهر یگانه بنی آدم است و لسان الغیبش، به عروج چرخ زنان به منزلگه خورشید فرا میخواند.
از آغاز برآمد بهمن ۵۷ تا امروز، این جان دوپاره ایرانی، همه قرون و اعصار این قوم و این خاک را دو باره زندگی کرد. در جوار فریاد گوش خراش «حزب فقط حزب الله»، ایران سرای امید بود و در مقابل شرارت بی همتای لاجوردیها،هزاران حماسه. در روزهای تاریک و حضیض دهه سیاه شصت، پاره اهورایی وجود ایرانی سالهای فترت حمله اعراب و ایلغار مغول را در سکوت نجوا کرد که: کس به میدان در نمیآید سواران را چه شد؟
از پس هر دوره فترتی، موجی از راه رسید. جامعه از جنبش اصلاحات عبور کرد تا به جنبش سبز برسد و ایام فترت بعد از سرکوب آن، دیری نپایید و نیمه روشن این کهن مرز و بوم، از فرصتهای کوچک ۹۲ و ۹۴ بهره جست تا قد بکشد و در مقابل ایلغارگران، موجودیت زاد و بومش را پاس بدارد و امروز در تداوم این پیکار نور و ظلمت، بار دیگر ایران دو پاره به استقبال روزهائی میرود که میتواند سرنوشت ساز باشد.
در جامعهء ایران که طبقه حاکمه آن برای تقسیم رانتها و پرهیز از اعمال خشونت در میان گروههای برخوردار، ناگزیر به پذیرش حدی از دسترسی محدود مردم به اطلاعات و امکانات است، انتخابات ادواری در وجه اصلی و غالبش وسیله ایست برای باز تقسیم رانتها در میان طبقات و گرو ههای برخوردار . اما این همه داستان نیست. از انقلابی که به قیمت صدهاهزار کشته و زخمی و معلول و زندانی تمام شد، نصیب دهها میلیون نابرخوردار جامعه، تکهای از یک برگه رای بوده است. طبقه حاکمه جدیدی که از دل آن «انقلاب» سر برآورد، توده مردم را و نه فقط آنها را، که دانشمندان، اساتید، پزشکان، مهندسان، وکلا و همه روشنفکران کشور را شایسته داشتن یک برگه کامل رای ندانست. برگه را دو نیم کرد و نیمهای از یک نیمه را به دست مردم داد تا شکر گزار خدا شوند که آنها را خلیفه خود درروی زمین قرار داد!
حوادث سی و هفت سال گذشته نشان داد که در جنگ گروههای برخوردار، ترس از دست درازی به رانتها از خارج از کشور و ضرورت حفظ جایگاه برتر خویش، حاکمان را به کسب مشروعیت مردمی در میان همانهائی که فقط یک ربع رای دارند، سخت نیاز مند و وابسته کرده است، به گونهای که انتخابات در ایران فقط عرصه وزن کشی برخوردارها برای باز تقسیم غنایم نیست و عرصه به میدان آمدن خیل عظیم مردمی هم هست که گاه میتوانند و موفق میشوند که از آن رای شکسته خود، تیزی و خنجر بسازند و بهای فروش مشروعیت مورد نیاز حکومت را مطالبه کنند. ۸۸ اوج این مطالبه محوری بود و بعد از آن هر بار که حکومت از سر اجبار مردم را به صحنه انتخابات کشاند، ناگزیر شد بهای سنگین این حضور را بپردازد.
بخش بزرگی از صاحبان آن رای شکسته، به مرور زمان و در سایه کسب تجربه، به نوعی خودآگاهی ملی دست یافتهاند و یاد گرفتهاند که از فرصتها، هر چند که کوچک و گذرا باشند، به خوبی بهره ببرند و حتی اگر نتوانند هیچ امتیازی بگیرند، حد اقل آن انگشت جوری را به چش و چال حکومتگران و طبقات برخوردار حواله کنند!
در انتخاباتی که برخوردارها در متن و نابرخوردارها در حاشیه، ایفای نقش میکنند، به همان اندازه که آنرا پروژهای از آن مردم وانمود کردن، خاک پاشیدن به چشم خلایق آست، انکار نقش بازیگران حاشیه نشین و نزدیک به ۵۰ میلیون رای شکسته هم، دهن کجی به واقعیتها و تشویق مردم به فرصت سوزی و بی عملی ست. وظیفه سیاسیون، تدوین نقشه راه در سنگلاخ پیش روی مردم است و وظیفه روشنفکران بر افروختن چراغ و روشن کردن صحنه کشاکش .
طبقه سرمایه دار کلاسیک ایران که همواره در شمار گروههای برخوردار بوده است، در ج.ا. مورد بی مهری ملاها و نظامیانی قرار دارد که از او واهمه دارند و با او نامهربانند. آنها که بر ثروتهای ملی چنگ انداختهاند و تفنگ و کلید زندان را در دست دارند، رقیب و شریک نمیخواهند و کار فرمای کلاسیک و کار آفرین را که بنا به سرشت کارش، طرفدار رقابت آزاد و حاکمیت قانون است، دوست نمیدارند.
میلیونها روشنفکر فقیر، دانشجو، معلم، کارمند، پرستار و درس خوانده بیکار که حکومت سه چارک برگه رایشان را بلعیده است، نگران امروز خود و آینده فرزندان خویش، از میان کوره راههای صعب العبور، مفری به آزادی، عدالت، حاکمیت قانون و زندگی بهتر میجویند. آنها که که با سواد و فقیرند، موتور تحول در کشورند و از هر فرصتی که بیش بیاید و بویژه در ایام انتخابات، برای بیان مطالباتشان و ایجاد تغییر در حکومت و جامعه، به صحنه میآیند.
میلیونها حاشیه نشین، بیکار، معتاد، بی سرپرست و زاغه نشین، به نان شب میاندیشند و کارشان از خط فقر و زیر خط فقر گذشته است. این نیروی عظیم با پتانسیل انفجاری بالا، در وجه غالب به معیشتش میاندیشد و از دیو تا فرشته، ظرفیت حرکت، ویرانسازی یا سازندگی دارد.
گروههای برخورداری که تحت نامهای مختلف اصلاح طلب، اعتدالی و اصولگرا سهم خویش از رانتها و ثروتها را پی میگیرند و تا امروز حول نظریه « ولایت مطلقه فقیه» و حکمیت خامنه ای، خشونت در میان خود را در مجموع مهار کردهاند، نظر به دلایل بسیار، به مرحله تازهای از بحران در مناسبات خویش وارد شدهاند. خامنهای که قرار بود نقش حکم و متعادل کننده را داشته باشد، به وسیلههار ترین بخش از گروههای برخوردار- سرداران، امنیتیها و روحانیون دخمه نشین- مصادره و به حامی پیگیر این گروهها بدل شده است. این امر نگرانی دو گروه اصلاح طلب و اعتدالی را افزایش داده و آنها را وادار کرده که از محدوده تلاش برای بازتعریف قواعد بازی در درون حلقه خودیها، پا را فرا تر بگذارند و نه فقط به طبقه سرمایه دار و مطالباتش روی خوش نشان بدهند، بلکه به مطالبات روشنفکران فقیر و تودههای محروم و حاشیه نشین هم گوشه چشمی داشته باشند.
در چنین فضائی، گرو ههای اقتدار گرا که هیچ شانسی برای جلب نظر کارآفرینان، طبقه متوسط فرهنگی و روشنفکران فقیر ندارند، برای آنکه در نبرد به خاطر کسب مشروعیت شکست نخورند، چشم امیدشان به محرومانیست که در تنگنای معیشت گرفتار آمدهاند و ممکن است از سر ناچاری، آن ربع برگ رای را با وعده معاشی اندک معامله کنند.
در چنین شرایطی که امواج مردمی به سمت انتخابات و صندوقهای رای به حرکت در میآید، وظیفه اصلی سیاست پاسخ به این سوال است که آیا میتوان میان برخوردانی که هنوز دل در گروی حکومت دارند، طبقه سرمایه دار مردد و ناپیگیر، روشنفکران فقیر، طبقه کارگر، طبقه متوسط فرهنگی و تودههای بی چیز ومحروم حاشیه، ایتلافی انتخاباتی و منصفانه بر قرار کرد و اگر آری حول کدام برنامه و شعار؟
به باور من، نظر به خطراتی که موجودیت برخورداران اصلاح طلب و اعتدالی و نیز طبقه سرمایه دار را تهدید میکند، زمینه عینی چنین ایتلافی فراهم آمده است و اگراین ایتلاف بخواهد شکل بگیرد و منصفانه هم باشد- بدین معنی که شکل پیوستن دیگران به جریان اعتدالی را نداشته باشد، بلکه بیانگر فصل مشترک همه نیروهای مذکور باشد- باید حول دو شعار «عادی سازی رابطه با آمریکا» و «ملتی کردن صنایع نفت وگاز با محور به هر ایرانی یک بشکه نفت!» سامان بیابد.
در مورد نفت و شعار «به هر ایرانی، یک بشکه نفت!»، در این نوشته به تفصیل بحث کردهام.
شعار «عادی سازی رابطه با آمریکا» که شاید در جائی دیگر و زمانی دیگر پیش پا افتاده و حتی مسخره جلوه کند، در کشور ما شعاری استراتژیک است. معنی این شعار در شرایط فعلی، پایان دادن به اسرائیل ستیزی در سیاست خارجی، بیرون کَشیدن کشور از باتلاق سوریه و گشودن دروازههای کشور به سوی تکنولوژی، سرمایه و علم وفن است و از همه اینها اقتدارگرایان و دخمه نشینان حاکم، چون جن از بسم الله واهمه دارند. روزی که ایران اسرائیل ستیزی و تکیه بر مافیای روسیه و بنجل فروشان چینی را کنار بگذارد و از در همراهی با روند جهانی شدن در آید، جائی برای تاریک خانه و تاریک خانه نشینان باقی نخواهد ماند.
در این برنامه دو ماده ای، همه مطالبه ملی، فشرده شده است و همه نیروهای جانبدار تغییر، رفع تبعیض، استقرار دموکراسی، توسعه پایدار و زندگی آبرومندانه میتوانند خود را در آینه آن ببینند. آقای روحانی و جریان اعتدالی- اصلاحی حامی او که موقعیت خطرناک و نگران کننده خود و کشور را درک میکنند، باید باور کنند که با بازی یکی به نعل – یکی به میخ و وعدههای گنگ و قابل تفسیر، دشوار بتوانند روشنفکران و محرومان کشور را به همراهی با خود متقاعد کنند و با تدارک سنگینی که اردوی اقتدارگرایان دیده است، پیروزی آسان و ارزان در انتخابات، رویائیست که تعبیر نخواهد شد! انها میتوانند برنامههای خود و تنگناهای موجود را مطرح کنند تا مورد نقد و بررسی سیاسیون و روشنفکران قرار بگیرد و در فضائی عقلانی و برنامه محور، مشت عوام فریبان اقتدارگرا در نزد مردم باز شود.
■ دوست گرامی. در آغاز پاراگراف ۷ نوشته بالا در دو جا کلمه فترت با حرف ت صحیح است و معنی مورد نظر شما را میرساند نه فطرت.
ضمنن اینجانب با دومین پیشنهاد تعلق یک بشکه نفت به هر ایرانی مخالفم بدلیل اینکه تجربه دوران پهلوی که درآمد نفت پشتوانه پول ملی بود و بوسیله بانک مرکزی ایران ارزش ریال و ارزهای مرتبط حفظ میشد را ما در تجربه آموختهایم فقط کافیست بانک مرکزی مستقل از دولت داشته باشیم تا دولتیان نتوانند کسری بودجههایشان را که مبلغ کلانی میشود با چاپ اسکناس و شبه پول از طریق قرض از بانک مرکزی جبران کنند و پاسخگو هم نباشند و اینچنین هر روزه ریال ارزشش سقوط نکند که مردم به خاک سیاه بنشینند.