بازار انتخابات بار دیگر رو به داغشدن گذاشته است. بمانند چند نوشته دیگرم، میخواهم به بهانه انتخابات پیش رو در چارچوب یک همسنجی تاریخی و با بهرهگیری از دادههای آزمونپذیر (و نه پنداربافیهایی که نامشان «تحلیل» است) دست به رفتارشناسی مردم ایران و دلبستگان رژیم ولایت فقیه بزنم.
هم بیت رهبری، هم مافیای سپاه، هم اصلاحطلبان، هم بیبیسی، هم صدای امریکا و شگفتآورتر از آن، هم بخشی از اپوزیسیونی که جانش را برداشته و از چنگ آدمکشان جمهوری اسلامی به اروپا و امریکا گریخته، یکدل و یکصدا مردم را به نقشآفرینی در انتخابات فرامیخوانند و برآنند که مردم با این کار گام به گام به دموکراسی نزدیک میشوند و به خواستههای خود میرسند. اینان ولی هرگز به مردم نمیگویند که با گزینش این یا آن نامزد، کدام گِره، چگونه و کِی، از کدام کار کشور گشوده خواهد شد. بجای این کار، دلبستگان هربار پس از انتخابات بگونهای مؤمنانه به مردم میباورانند که اگر در رأیگیری شرکت نکردهبودند، ایران بمباران میشد و سربازان امریکائی در تهران رژه میرفتند. سخنانی که هیچ داده آزمونپذیری برای درستی آنها نمیتوان یافت. درست بمانند دوزخی که دینداران نوید آنرا به ناباوران میدهند.
انتخابات ولی برای چیست؟ آیا جز این است که در یک کشور هشتاد میلیونی با گسترهای بیش از ۱،۶ میلیون کیلومتر مربع مردم رأی میدهند، تا بیکاری و تنگدستی و نابودی زیستبوم و اعتیاد و گرسنگی و هزاران آسیب اجتماعی دیگر درمان شوند، یا دستکم اندکی بهبود یابند؟ به دیگر سخن، آیا رأی دادن به خودیخود آماج کُنشگری سیاسی است، یا اینکه رأی میدهیم، تا دستکم شهر و روستا و کشور خود را دگرگون کنیم و از آسیبها و درگیریهایشان بکاهیم و بر آرامش و آسایش آنها بیافزائیم؟ و پرسش دیگر اینکه اگر آماج اینان (از بیت رهبری گرفته تا اپوزیسیون دلبسته) کاستن از آسیبها و تَنشهای اجتماعی و افزودن بر آسایش و درآمد سرانه و فراز آوردن جایگاه ایران در جهان باشد، اکنون که میببینند با راهکارهای تاکنونی خود به هیچکدام از این آماجهای نیک نرسیدهاند، چه راهکار نوینی را پیشنهاد میکنند؟ چند تن از کسانی که همگان را به رأیدادن فرامیخوانند، خود به سخن پزشکی گوش میدهند که با روشهای درمانیاش بیماری را بدخیمتر کرده باشد و بر رنج و آزار بیمار افزوده باشد؟
پیش از پاسخ به این پرسش، باید به پرسمان «درست و نادرست» در پهنه سیاست پاسخ داد.
در اینباره که درست چیست و نادرست کدام است، در پهنه سیاست و کنشگری اجتماعی سخن بسیار میتوان راند. برای نمونه میتوان پرسید آیا آغاز جنگ دوباره با روسیه در سال ۱۲۰۵ (۱۸۲۶) برای بازپس گرفتن سرزمینهایی که بزور از ایران جدا شده بودند، کار درستی بود؟ بویژه با نگاه امروز و با در نِگَر گرفتن اینکه از دل این جنگ (که بیبروبرگرد حق ایران بود) جدائی بخشهای دیگری از خاک میهن بِدَر آمد؟ یا اینکه آیا سرنگون کردن جنگنده روسی که تنها چند ثانیه از آسمان ترکیه گذر کرده بود - اگرچه حق بی چونوچرای ارتش ترکیه بود - کار درستی بود؟ بویژه با نگر به فرجام آن که اردوغان را به پوزشخواهی از پوتین واداشت؟ آیا دست یازیدن به جنگ در برابر اسرائیل از سوی کشورهای عربی و ملت فلسطین کار درستی بود؟ بگذارید بر سر این نمونه واپسین اندکی درنگ کنیم.
پیش از آغاز سخن درباره درگیریهای کشورهای عربی و اسرائیل ناگزیر از گفتنم که در این بررسی به هیچروی در پی این نیستم که بگویم حق در این درگیری هفتاد ساله با چه کسی است. میخواهم با بهرهگیری از یک نمونه تاریخی به آسیبشناسی رفتار مردم ایران و سرآمدان آن در برخورد با پدیده انتخابات بپردازم. به گمانم کمتر کسی را بتوان در جهان یافت که فلسطینیان را برای بهرهجُستن از حق نبرد رهائیبخش سرزنش کند. هر کسی در هر کجای جهان که باشد، حق این را دارد که برای بازپس گرفتن سرزمینش دست به جنگ و نبرد بگشاید. انسان خردمند ولی کسی است که هر از گاه به راه پیموده بازنگرد و دستآوردهای تلاشهای تاکنونیاش را برسنجد و درباره «درست و نادرست» به بازاندیشی نشیند. به فلسطین و اسرائیل بازگردیم:
با فزونی گرفتن شمار یهودیان در سرزمین فلسطین که پس از فروپاشی امپراتوری عثمانی به بریتانیا سپرده شده بود، ناخرسندی میان مردمان عرب فزونی گرفت. از سال ۱۹۳۶ تا ۱۹۳۹ زنجیرهای از درگیریها که بخشی از آنها کوچندگان یهودی را نشانه گرفته بودند، ارتش بریتانیا را با دردسرهای فراوانی روبرو کردند. این درگیریها در تاریخ به «خیزش عربی» ناموَر شدهاند. آتش نبردی که یهودیان آن را نبرد رهائیبخش مینامند ولی، در سال ۱۹۴۷میان دستههای چریکی یهودی و عرب زبانه کشید، که سازمانهای تروریستی مانند هاگانا، ایرگون و لِخی در آن دست داشتند. در همان شب بنیانگذاری کشور اسرائیل (۱۵ می ۱۹۴۸) در پی قطعنامه ۱۸۱ سازمان ملل که سرزمین فلسطین را به گونهای نابرابر میان یهودیان و فلسطینیان بخش کرده بود، مصر، سوریه، لبنان، اردن و عراق به کشور نوپا لشگر کشیدند. رهبران عرب و تودههای پشت سر آنان جنگ برای نابودی اسرائیل و آزادسازی کشور فلسطین را حق خود میدانستند و برایشان پذیرفتنی نبود که بهای کشتار یهودیان بدست رژیم نازی را فلسطینیان بپردازند. پس پیشنهاد آتشبس سازمان ملل در ۲۲ می از سوی کشورهای عرب بیپاسخ ماند و آنان بر بیرون راندن یهودیان پای فشردند. جنگ نخست میان اعراب و اسرائیل سرانجام با شکست سهمگین ارتشهای عربی در سال ۱۹۴۹ پایان یافت، بهای این شکست سهمگین را ولی نه سران پنج کشور یادشده، که مردم فلسطین با ۷۵درسد سرزمینهای خود (و نیمه باختری اورشلیم) پرداختند، کشور فلسطین دیگر از نقشه جغرافیا رخت بربست.
ملتهای عرب همنوا با رهبرانشان پس از این شکست سهمگین نیز دست از رؤیای به دریا ریختن یهودیان و آزادی القدس العربی برنداشتند، اگرچه جنگ سوئز و شکست سخت ارتش مصر از اسرائیل و همپیمانانش (بریتانیا و فرانسه) در سال ۱۹۵۶ بخوبی نشان داده بود که همه کشورهای عربی بروی هم نیز در برابر اسرائیل دست پائین را دارند و سیاست جهانی هرگز نخواهد گذاشت که آنان جایگاه خود را در برابر کشور یهود بهبود بخشند. پس جنگ شش روزه چندان هم نابیوسان نبود.
پیش از آن ولی در سال ۱۹۵۹ جنبش آزادیبخش فلسطین (الفتح)[۱] بدست یاسر عرفات و تنی چند از همکارانش بنیان گذاشته شد. الفتح سازمانی چریکی بود که تا دهه ۹۰ گستردهترین پشتیبانی و پذیرش را در میان فلسطینیان داشت. این سازمان چریکی حتا توانست در نبرد الکرامه (۱۹۶۸) ارتش اسرائیل را به آنسوی رود اردن بازپس براند. بدینگونه فلسطینیان که تا به آن روز سرنوشت خود را به دست سران کشورهای عربی سپرده بودند، خود برای رهائی سرزمین خویش آستینها را بالا زدند. هم الفتح و هم سازمان آزادیبخش فلسطین قطعنامه ۱۸۱ سازمان ملل و بدینگونه حق هستی اسرائیل را تا سال ۱۹۹۳ به رسمیت نمیشناختند و نابودی اسرائیل و بیرون راندن کوچندگان یهودی را هم حق، و هم آماج خود میدانستند. چریکهای الفتح که اردوگاههای خود را در خاک اردن و کرانه باختری برپا کرده بودند، دست به نبردهای پراکنده، ترور، تلهگذاری و . . . در برابر ارتش اسرائیل زدند.
در سال ۱۹۶۷ کشورهای همسایه اسرائیل به رهبری مصر آغاز به گردآوری نیروهای رزمی در مرزهای خود کردند و در رادیوهای خود نوید پایان کار دشمن صهیونیستی را دادند و عبدالناصر از سازمان ملل خواست که نیروهای خود را از بیابان سینا بیرون ببرد. در حملهای پیشگیرانه ارتش اسرائیل در شش روز همه ارتشهای عربی را درهم کوفت و سرزمین خود را به سرتاسر بیابان سینا و بلندیهای جولان و کرانه باختری و نوار غزه فراگستراند. سران عرب نه تنها نتوانستند یهودیان را به دریا بریزند و اسرائیل را نابود کنند، که بخشهای بزرگی از سرزمینهای فلسطینی (کرانه باختری و نوار غزه) و خاک خود (بیابان سینا و بلندیهای جولان) را نیز به اسرائیل واگذاشتند.
در این میان سازمان آزادیبخش فلسطین[۲] میبالید و هم در میان فلسطینیان و هم در میان تودههای عرب، که از بیخردیهای رهبران خود بیزار شده بودند، پذیرشی روزافزون مییافت. اینچنین بود که فدائیان فلسطینی چون خاری در چشم رهبران عرب شدند و در سپتامبر ۱۹۷۰ ارتش اردن ستاد کمیته مرکزی سازمان آزادی بخش فلسطین را زیر آفند گسترده رزمی گرفت. سرانجام در هفدهم سپتامبر ۱۹۷۰ جنگِ ناگزیر و نابرابر میان سی تا چهل هزار رزمنده فلسطینی و ارتش اردن آغاز شد و ارتش شاه حسین در ده روزِ پس از آن هزاران فلسطینی را کشتار کرد و بازماندگان را به لبنان راند.
در اکتبر ۱۹۷۳ ارتشهای مصر و سوریه دست به جنگی غافلگیرانه زدند و در روزهای نخست به پیروزیهای چشمگیری نیز دست یافتند. ارتش اسرائیل ولی توانست بزودی خود را از سرگیجه یومکیپور رهائی بخشد و در شمال ارتش سوریه را تا ۳۲ کیلومتری دمشق و در باختر ارتش مصر را تا ۱۲۰ کیلومتری قاهره بازپس براند. اعراب با بجاگذاشتن بیش از ۸۰۰۰ کشته شکست سهمگینی را پذیرفتند و بخت با آنان یار بود که سرزمینهای بیشتری را از دست ندادند. در این میان و در هیاهوی جنگهای پیدرپی سران واپسمانده عرب، آرمان کشور فلسطین کمکم در سایه فرومیشد.
اگر نبرد رهائیبخش تا به آن روز در بیرون از مرزهای اسرائیل و سرزمینهای اشغالی رخ میداد، جوانان فلسطینی در نوار غزه و کرانه باختری از ۱۹۸۷ صدای خود را با جنبش انتفاضه به گوش جهانیان رساندند. فروپاشی شوروی و استواری دولت یهود که اکنون ۴۰ سال از پیدایشش میگذشت، دست یاسر عرفات را در کمپدیوید بسوی اسحاق رابین دراز کرد، تا در پیمان اسلو آرمان کشور فلسطینی جانی تازه بگیرد. گفتگوها تا بدانجا پیش رفته بودند که تنها سخن از ریزهکاریهای کماَرج در میان بود[۳] و فلسطینیان که از آنهمه بمب و ترور و گروگانگیری و همکاری با برادران عرب در جنگ با ارتش نیرومند اسرائیل بهرهای نبرده بودند، اکنون در سایه کنشگریهای مدنی و پرهیز از کشتار بیگناهان، کشور فلسطینی را در دسترس خود میدیدند. عرفات در گامی سخت، ولی بسیار خردمندانه حق هستی اسرائیل را به رسمیت شناخته بود، ولی بخش بزرگی از فلسطینیان و نزدیک به همه کشورهای عربی (بجز مصر و اردن) این کار را پشت کردن به آرمان «اَلاُمَّةُ الْعَرَبِیَةُ الْوَاحِدَه» میدانستند.
درجازدن گفتگوها و کشمکش بر سر نکتههای کمارج، تودههای فلسطینی را سرخورده کرد و بدینگونه انتفاضه دوم آغاز شد. در پی آن میدان بدست ستیزهجویانی افتاد که بار دیگر بمب و ترورهای انتحاری و کشتار را در دستور کار خود نهادند. پاسخ اسرائیل به این کُنشها از سویی سختگیریهای بیشتر بر فلسطینیان و ویرانسازی زیرساختهای آنان بود و از دیگرسو افزایش شهرکهای یهودینشین در سرزمینهای فلسطینی. سرانجام با میداندار شدن اسلامگرایان به رهبری حماس، که همچنان بر نابودی اسرائیل پای میفشرد، جنگ نابرابر میان موشکهای دستساز قسام و پیچیدهترین جنگافزارهای امروز جهان آغاز شد، فرجام این موشکپرانیهای حماس، که آسیب چندانی به شهرهای اسرائیل نمیزدند، بمباران چندباره غزه از سوی ارتش اسرائیل بود[۴].
هفت دهه است که فلسطینیان برای رسیدن به آنچه که حق بی چونوچرای هر انسانی است، میجنگند. آنان در کشاکش این نبرد تنها یکبار به خواستههای خود نزدیک شدند و آنهم زمانی بود که تفنگ بر زمین نهادند و راه گفتگو را در پیش گرفتند. سرخوردگی از ناکامی، آنان را دوباره براه نخستین بازگرداند و تا به امروز نیز کم نیست شمار کسانی از آنان و از پشتیبانانشان در سرتاسر جهان که برآنند: «راه آزادی فلسطین از لوله تفنگ میگذرد». من اگرچه از هر جنگی و هر کنشی که راه به کشتن انسانها بَرَد بیزارم، باز هم برآنم که دست بردن به تفنگ، برای کسانی که سرزمینشان را بزور از آنان ستاندهاند و حق انسانیشان را پایمال کردهاند، کاری پذیرفتنی است، اگر چه باید واپسین راه باشد. با اینهمه «حق داشتن» یک چیز است و بهرهگیری از این حق چیز دیگری. درست بودن جنگ مسلحانه چیزی است، و سودمند یا زیانمند بودن آن چیزی دیگر. اینکه روشهای برگزیده شده از سوی ملت فلسطین و رهبرانش «حق» یا «درست» بوده اند، هیچ ارزشی ندارد، سخن بر سر این است که پایبندی مؤمنانه بر یک روش و یک راهکار، بی آنکه آدمی دستآوردهای تلاش خود را بسنجد، کاری بس بیخردانه است. کشور فلسطین - اگر هرگز روزی پدید آید -، در بخشهای «اِی» و «بی» نقشه روبرو برپا خواهد شد. آیا در جهان پندار هم میتوان انگاشت که چنین کشوری بتواند بر پای خود بایستد؟
در سال ۱۹۴۸سازمان ملل نیمی از سرزمین فلسطین را به فلسطینیان داده بود. اکنون و در سال ۲۰۱۷ بهره آنان از سرزمینهای نیاکانشان کمابیش ۱۰ درسد است، که بخش بزرگتر آن در کرانه باختری از هم گسیخته و پذیرای بیش از ۶۰۰ هزار شهرکنشین اسرائیلی است. برداشت پایورزانه از «درست و نادرست» در پهنه کنشگری سیاسی و اجتماعی و پایبندی به شعار «ثَوْرَه، ثَوْرَه حَتَیالنَّصْر»[۵] و پایفشاری به روشی که فلسطینیان درستش میپنداشتند، با هر گامی بخش دیگری از خاک فلسطین را بهره اسرائیل کرد و رهبران فلسطینی بی آنکه به راه پیموده شده بنگرند و ناکارآمدی راهکار خود را دریابند و روشی نوین برگزینند، بر سخنان خود، سخنانی که آرمان فلسطین را به نابودی کشانده بودند، همچنان پای فشردند. این «ایستادگی بر آرمان» سرانجام ره بدانجا برد که مردم فلسطین ۸۰ درسد از سرزمینهایی را که در سال ۱۹۴۸میتوانستند داشته باشند، از دست دادند.
۶۹ سال پس از بنیانگذاری اسرائیل، آرمان فلسطین به یک نقطه بازگشتناپذیر رسیده و دیگر خوشبینترین انسانها نیز باوری به پیدایش یک کشور فلسطینی ندارند.
دنباله دارد ...
خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایرانزمین بدور دارد
مزدک بامدادان
mbamdadan.blogspot.com
.(JavaScript must be enabled to view this email address)
——————————————————————
[۱] حركة التحرير الوطني الفلسطيني
[۲] منظمة التحرير الفلسطينية
[۳] برای نمونه بر سر اینکه کشور فلسطینی در ۹۷ درسد یا ۹۴ درسد سرزمینهای کرانه باختری برپا شود
[۴] Operation Cast Lead, Operation Protective Edge
[۵] انقلاب، انقلاب، تا پیروزی
■ دوست خوب و ارجمندم جناب مزدک بامدادان باسپاس از بخشی از نوشتار روشنگر تو درباره فلسطینیان عرب مسلمان و یهودیان غیر عرب نامسلمان در بازه زمانی سال ۱۹۳۶ تا کنون که خواندنی و مانند همیشه آموختنی و برایم سودمند بود، چشم به راه بخشهای پسین این نوشته هستم. این چشم به راهی به ویژه برای بخشی است که گویا دربارۀ انتخابات است و پیشاپیش بر این گمانم که شاید با آن همسو نباشم. اما در همین بخش کنونی که تاریخ رویدادهای ۱۹۳۶ تا کنون را در بخشی از جغرافیای جهان که شاید کنعان و شام و یا قومهای کهن از میان رفته باشد، به خوبی و روشنی نگاشتهای و مانند همه نسل ما که تو بخشی از آنها را «دلبستگان رژیم ولایت فقیه» میخوانی، با باوری بیچون و چرا عربهای فلسطینی را صاحب حق جنگیدن برای بازپسگیری سرزمین خود از یهودیان میدانی. راستش اینکه آنچه درباره تاریخ سالهای ۱۹۳۶ به اینسو نگاشتهای، تا اندازهای با دانستههای من نیز همپوشانی دارد. اما همه ما میدانیم که تاریخ «قوم عرب» دست بالا ۱۴۰۰ سال است و نخستین بار در قرآن از چنین «قوم»ی نام بردهاند و تاریخ قوم یهود دست کم ۳۵۰۰ سال که با همه افسانه سراییهایی که درباره دینها میشود، نمیتوان این قوم و اثر آن را بر افسانهها و تاریخ این بخش از جهان به ویژه دین اسلام نادیده گرفت، تا جایی که برخی از مؤمنان مسلمان برای گریز از پاسخگویی به ناسازگاریهای درون دینی اسلامی، به درست یا نادرست آنها را «اسرائیلیات» میخوانند. همچنین، تا هر اندازهای که نوشتههای تاریخی کنونی را درست یا نادرست بدانیم، همه آنها و از آن میان ابن هشام و ابن اسحاقی که تو هم بارها به واکاوی درستی یا نادرستی دیدگاههای آنها پرداختهای، از رانده شدن یهودیان بنیقریظه و دیگران از مدینه و مصادره دارایی آنها به دست پیامبر اسلام سخن گفتهاند و جز شبه جزیره عربستان را سرزمین عربها ندانستهاند. از اینرو، با اینکه نوشته تو در باره بازه زمانی سال ۱۹۳۶ تا کنون را باید بپذیرم چون درست است، بسیار سپاسگزار خواهم بود که از ریشه این حقستیز برای واپس گرفتن سرزمین قوم عرب از قوم یهود را از قومی که «غاصب» است، با یاری و رهنمایی تو از آغاز تا پیش از سال ۱۹۳۶ بدانم.
با سپاس
بهرام خراسانی / ۳۰ فروردین ۱۳۹۶
■
ضمن تایید نوشته مزدک گرامی، به گمان من یکی دیگر از عوامل(موانع) مهم برسر راه آرمان تشکیل کشور فلسطین وقوع انقلاب اسلامی در ایران در ۱۹۷۹(۱۳۵۷) بود که رادیکالیسم کور را به جنبش فلسطین تزریق کرد و مردم آن را از رسیدن به آرزوهای برحق خود دههها دور کرد. بهراستی، اگر فلسطینیها از همان آغاز راه و روش گاندی کبیر در هند را در مبارزات خود در پیش گرفته بودند، آیا روزگاری خوشتر از اکنون نمیداشتند؟ نگارنده در این باره مطلبی نوشتم که در لینک زیر قابل دسترسی است: https://www.tribunezamaneh.com/archives/99618
■ شاهین گرامی
بیگمان شکست جنبش فلسطین ریشههای دیگری نیز دارد که من در این نوشته کوتاه بدانها نپرداختهام. سرگذشت مردم فلسطین در این نوشته تنها یک نمونه برای همسنجی است. شکست فلسطینیان به گمان من ریشه در آن دارد که آنان هرگز (بجز یکبار) دست به بازبینی راه پیموده شده و بازنگری در روشهای تاکنونی نزدهاند. از این نمونه میخواهم در بخش دوم به این برسم که رویکرد دلبستگان رژیم به انتخابات نیز درست اینچنین است و شرکت بی چونوچرای آنان در انتخابات، مردم را سنگر به سنگر بازپس، و ولی فقیه را گام به گام به پیش رانده است.
شاد و سرافراز باشید / بامدادان
■ بهرام گرامی، با درود،
از آنجا که میدانستم چنین پرسشی برای برخی از خوانندگان پیش خواهد آمد، نوشتم: «ناگزیر از گفتنم که در این بررسی به هیچروی در پی این نیستم که بگویم حق در این درگیری هفتاد ساله با چه کسی است». من تلاش کردهام به آرمان فلسطینی با چشمان یک فلسطینی بنگرم و به آسیبشناسی آن بپردازم. من بسیار پیشتر از این در نوشتاری بنام «ما و بنیاسرائیل» نگاه خود را به درگیری اسرائیل و فلسطین آشکارا گفتهام و (از رفقای ضدامپریالیست و ضد صهیونیست کم دشنام نشنیدهام). آن نوشته من، با اینکه در آن در کنار ستایش از دستآوردهای دولت یهود دست به نکوهش رفتار آن هم زده بودم، در تارنمای پارسی وزارت خارجه اسرائیل (با نام همدمی به سردبیری منشه امیر) بازچاپ شد. پس میبینی که من بوارونه آنچه که نوشتهای «با باوری بیچون و چرا عربهای فلسطینی را صاحب حق جنگیدن برای بازپسگیری سرزمین خود از یهودیان» نمیدانم. من مانند یک کارشناس ورزشی برخورد کردهام، که به بررسی بازی دو تیم فوتبال میپردازد تا بداند چرا یکی شکست خورده و دیگری پیروز شده، بیاینکه خود هوادار یکی از آن دو تیم باشد. به گمان من اینکه چه کسی در هزار یا سه هزار سال پیش در کجا زندگی میکرده است، دارای ارزش نیست. باید دید امروز چه کسی بدیگری زور میگوید و چه کسی در برابر این زورگویی از خود واکنش بیخردانه یا خردمندانه نشان میدهد. پایتخت شاهنشاهی ساسانی در تیسفون بود، ولی این برای من و تو حتی برای بازپس گرفتن عراق از مردمانش پدید نمیآورد، کشورهای آذربایجان، ارمنستان و گرجستان، همچنین افغانستان و بخشهای بزرگی از پاکستان و ترکمنستان و تاجیکستان و ... تا همین ۲۰۰ سال پیش بخشی از ایران ما بودند، آیا باید برای بازپس گرفتنشان لشگر بکشیم؟
ولی درونمایه این نوشته همانگونه که خود بدرستی نوشتی، درگیری میان اسرائیل و فلسطین نیست و روی سخن من به «مؤمنان به صندوق رأی» است و به کسانی که میگویند: «شرکت در انتخابات، هم استراتژی، هم تاکتیک!»
شاد و شادکام باشی / بامدادان
■ آقای بامدادان گرامی درود و خسته نباشید. من مایوس تر از شمایم که هنوز میپندارید با نقد و برخورد سیاستهای پارهای از فعالین سیاسی و گذاشتن آیینهای در مقابلشان امید اصلاحی در راهی که میروند وجود دارد. اما به شما دست مریزاد میگویم برای اینکه برای اینها و دیگرانی که دلی، نگاهی و امیدی به بهبود اوضاع سیاسی کشورمان دارند رفتار اینان و نتیجه کارشان را آشکار میسازید. دستهای از فعالین و یا جریانهای سیاسی کنشگری و فعالیت را اساسا معطوف به سیاست خارجی کردهاند. آنها در این حوزه همواره نامشان در تومارهای مختلف ضدیت با گفته فلان سیاستمدار آمریکایی یا اسرائیلی که ایران را تهدید به حمله و دخالت نظامی میکنند دیده میشود. آنها بسیاری از مشکلات و معضلات داخلیای که این رژیم موجب آنهاست را نمیخواهند ببینند. دزدیهای میلیاردی، اعدامهای هر روزه، زندان، بیکاری، فقر، فحشا و...
برای اینها، انگار ریشه همه بدبختیها در حملههای احتمالی آمریکا و اسرائیل نهفته است. و میپندارند با رای دادن به روحانی در مقابل احمدینژاد جلوی حمله گرفته شده و بدنبال آن مشکلاتی اگر باشد رفع و رجوع خواهند شد. حال آنکه تجربه سی و چند ساله فقط تداوم و بدتر شدن اوضاع زندگی اکثریت مردم را نشان میدهد. اینها کنشگر سیاسی به معنای مرسوم نیستند، بهتر است به این ها کنشگر سیاست خارجی گفت. اینها اساسا کاری به فلاکت و بدبختی اکثریت مردم ایران ندارند. پس نمیتوانند هم نقشه و برنامهای برای رهاندن مردم از این ورطه داشته باشند. رای دادن برای این دسته از کنشگران شده هم نقشه راه و هم هدف، در واقع همه اقدام و فعالیت سیاسیشان. دلیلشان هم این است که با این اقدام جلوی سوریه ای شدن ایران را میگیرند. در طی سالها فقط این عرصه فعالیت برایشان نتیجه ملموس داشته. رژیم «ضدامپریالیست» هم از آنها همین انتظار را دارد. و برای مشروعیت دادن به خودش همیشه روی این دوستان «ضد امپریالیست»اش حساب ویژه باز کرده و میکند. بنابراین از اینان انتظار شرکت نکردن در رای گیری و یا تحریم فعال آن به مثابه مرگ سیاسی است. سرمایه دیگری برایشان نمیماند!
شاد باشید حمید
■ حمید گرامی، با درود،
من هم به مانند شما امید چندانی به این ندارم که چهارهفته پیش از انتخابات بتوان با چند نوشته رفتار رأیدهندگان را دگرگون کرد. بویژه که «رأیدادن» برای بخشی بسیار بزرگی از این هممیهنان رفتاری آئینی مانند رفتن به حج است. من در نوشتههای آینده به این خواهم پرداخت. ما باید در تلاشی دراززمان اندک اندک سنگوارههای جای گرفته در اندیشه این هممیهنان را بخراشیم و بتراشیم و در این راه از بهانههای زنده و پیش رو مانند انتخابات بهره بگیریم و رفتار و کردار سرآمدان جامعه و توده پیرو آنان را واکاوی کنیم. بیشتر کسانی که مردم را به رأیدادن فرامیخوانند، بیش از آنکه نگران سرنوشت آیران باشند، دلبسته رژیم ولایت فقیه هستند و نگران از فروپاشی آن. در این رهگذر گروهی سود مالی خود را در برپاماندن این رژیم میبینند، گروهی براستی گمان میکنند رفتن این رژیم نابودی ایران را بدنبال خواهد داشت و گروهی نیز مُزد میستانند تا این سخنان را بر زبان بیاورند. ما نمیدانیم چه کسی در کدامیک از این سه دسته جای میگیرد، پس بهتر آن است که به رفتارشناسی و ریشهیابی دست بزنیم، شاید که گرهی از کار فروبسته این سرزمین باز شود.
شاد و سرافراز باشید