تنها یکماه و نیم تا پایان اردیبهشت ماه به انتخابات دوره دوازدهم ریاست جمهوری باقی است. این چند هفته معمولا یک فرصت طلایی است که با روزنهای که در فضای سیاسی بسته کشور گشوده میشود، چشم و گوشهایی را که از هر دو جناح سیاسی حکومتی خسته و تشنه آزادی و دگرگونیاند، به سمت تازهای جلب کرد. استفاده از این روزنه طلایی وسوسه و شاید بهتر بگوییم بخشی از نقشه راهی است که احمدینژاد را به تکاپوی تازه اما جالبی انداخته است. او که «از آنجا رانده و از این جا مانده» است، همه ویژگیهای فردی و نیز شرایط سیاسی لازم را برای انداختن باد در بادبان کشتی خود و یک بختآزمایی تازه، داراست.
تیم سه نفره احمدینژاد، به رهبری فکری رحیم مشایی و با به پیشراندن حمید بقایی همچون نامزد رقیب روحانی و نامزد اصولگرایانی که هنوز با «چراغ خاموش» حرکت میکنند، اینبار با طرح و ژست بکلی تازهای وارد صحنه شدهاند که در آن دیگر از عدالتجویی و مستضعفپروری، اثری نیست.
نامه محترمانه مشایی به محمد خاتمی که در آن ادبیات بکلی تازهای برای کسب مشروعیت تازه بکار رفته است، آن هم از کسی که به مرجع معتبر آزادیخواهی کشور تبدیل شده، آغازگر حرکتی بود که میخواست برداشت تازهای را در باره گفتمان تازه احمدی نژاد، در ذهن رایدهندگان اعلان کند. اما نامه احمدینژاد به ترامپ که هرگز به دست گیرنده نرسید، نشان داد که او بهراستی طرح تازهای در سر دارد که در نقش یک کنشگر سیاسی زخمخورده و چالشگر دوباره به صحنه سیاسی باز گردد. ولی در این حرکت تازه دیگر اثری از آن کاپشن نخنما و سادهزیستی فقیرپسند دوازده سال پیش نیست.
۱۲ سال پیش احمدینژاد نیاز داشت که از نردبان قدرت در نقش یک بنیادگرای مذهبی موردپسند خامنهای که سخنگوی محرومان، حاشیهنشینان شهرها و سرخوردگان اجتماعی، با یک گفتمان پوپولیستی و تودهپسند، صعود کند، که کرد. دستگاه ولی فقیه نیز بهشدت نیاز داشت که از زیرکی و جاهطلبی و روحیه انرژیک و پیشینه نظامیاش به عنوان کارآمدترین سلاح خود علیه محمد خاتمی، رفسنجانی و سپس میرحسین موسوی به عنوان نزدیکترین یار ولی فقیه همچون سخنگوی تودههای پابرهنه با نقاب چپ، بهرهبرداری کند، که کرد.
کارنامه بسیار منفی احمدینژاد در همه عرصهها و بهویژه ویران کردن اقتصاد کشور و انزوای جهانی ایران، که کشور را به یک «سرزمین سوخته» تبدیل کرد، کاریزمای او را در میان بخشی از توده عادی مردم فرو پاشاند. ولی احمدینژاد اصولا از آن تیپ بازیگران سیاسی نیست که با یک عروج و سقوط سریع، صحنه را خالی کند. فقر فرهنگ سیاسی ریشهدار و فقدان احزاب نیرومند و تشکلهای مدنی و نهادهای کنترلکننده قدرت در ایران، بستری است که با روحیه و رویکرد احمدینژاد بسیار سازگار و تختهپرش حرکات زیگزایگی اوست.
احمدینژاد امروز گرچه همان کاراکتر فردی و منافشهانگیز خود را حفظ کرده اما از نظر پختگی سیاسی هیچ ربطی به آن تازه از راهرسیدهای که با هزار لای آپارات حکومتی و نقاط ضعف ولی فقیه ناآشنا بود، ندارد. علیرغم «دستور رهبری» در نفی نامزدیاش در انتخابات، او با جسارت باز هم بیشتری با دور زدن همه موانع و محدودیتها، تا کنون موفق به جلب توجه رسانهای قابلاعتنایی در آستانه انتخابات شده است.
احمدینژاد دگردیسیشده امروز که بهویژه زخم جانکاهی از ولی فقیه در روح خود پنهان کرده است، به اندازه ۱۲ سال تحول ذهنی، جمعیتی و فرهنگی میلیونها تن از افشار ناراضی سرخورده از نهاد قدرت حکومتی، چه نهادهای انتخابی و چه انتصابی، قد کشیده است. او با زیر و بم مافیای قدرت آشناست و به همراه تیم کوچک اما نافرمان، جاهطلب، پرکار و خط شکناش، بهخوبی به رمز و راز ذهنیت امروزی نوکیسهگان اقتصادی کشور، جوانان و حتی بخش مهمی از مدیران و کارمندان متوسط و دیگر اقشار معترض اما خاموش جامعه، آشناست. همین اقشار و گروههای شهرنشین طبقه متوسط میلیونی ایران، مخاطبین اصلی این دور احمدینژادند.
در این دوره انتخابات احمدینژاد به دنبال مخاطبین تازه، پیام تازه و نیز نقشه راه و کانالهای مدرن ارتباطی تازه است. هدف اصلی حرکت احمدینژاد ایجاد یک صفبندی جدید در صحنه سیاست کشور همچون یک «نیروی سوم» و مستقل از دو جناح اصولگرا و اصلاحطلب است. این هدف با هوشمندی و با دو هدف کوتاه مدت و درازمدت تدوین شده است. سخنرانی احمدینژاد در اهواز اعلان علنی برنامه سیاسی اوست.
او در میانه انتقاداتش به روحانی، پس از دعا برای رهبر به یکباره تیغ اصلی حملات خود را به سوی کسی که خوی «سلطنتی» دارد و «فکر میکند ۸۰ میلیون نفر نمیفهمند و او میفهمد»، بر گرداند. اشاره صریح او به اینکه «این چه استکباری و چه فرعونیتی است که در وجود بعضیها پیدا شده»، جای تردیدی باقی نمیگذارد که او شخص خامنهای را زیر پرسش برده است.
احمدینژاد در یک کلام حرف دل اکثریت ملت ایران را بر زبان آورد. او این پیام را به رایدهندگان رساند که برای تغییر در اوضاع کشور، حاضر به هر کاری است که علیرغم «خط قرمزهای ولی فقیه» لازم میداند. آقای احمدینژاد در این سخنرانی که به سرعت در سراسر کشور از طریق شبکههای اجتماعی گسترش یافت، نیشتری را به خامنهای وارد کرد که میتواند لرزههای سنگینتری را در آرایش قوای سیاسی کشور دامن زند.
حساسیت سخنرانی احمدینژاد که در مصاحبه پس از آن نیز علیرغم هشدارهای محسن رضایی از آن دفاع کرد، در این است که مخاطب او یک رهبر تضعیفشده، بیمار و بیآینده و بیبهره از حمایتِ مردمیِ است. اما هنوز با در دست داشتن مواضع کلیدی در حاکمیت و قوه قضاییه و سپاه پاسداران و سیستم امنیتی و اطلاعاتی کشور، به این سادگیها کوتاه نمیآید. و بدتر از آن زمان را به سود خود نمیبیند.
احمدینژاد بر این واقعیت آگاه است که آقای خامنهای در بیاعتنائی به افكار عمومی و خواستهای مردم، به نقطهای رسیده که خود به چهره اصلی «قدرت پنهان» تبدیل شده است. مهمتر از آن اینکه احمدینژاد میداند که خامنهای در پاییز عمر سیاسی و زندگی خود حداکثر یکی دو سال دیگر بطور طبیعی به گفته احمدینژاد از اریکه «سلطنت» خلع خواهد شد. گرچه کاندیدای احمدینژاد یعنی آقای بقایی شانسی برای شکست دیگر نامزدها و کسب آرا اکثریت را ندارد، اما چه از سوی شورای نگهبان حذف شود و چه پا به عرصه رقابتها بگذارد، احمدینژاد با چالشگری رادیکال خود به یک سرمایهگذاری سیاسی اعتبارآفرین در مبارزه با خودکامگی خامنهای دست زده است. این رویکرد برای تبدیل او به یک وزنه سیاسی قابلاعتنا، اهمیت کلیدی دارد.
در این تردیدی نیست که چراغ خاموش اصولگرایان در انتخابات برای روشنشدن در انتظار سیگنالهایی است که از «اتاق فکر رهبری» باید برسد. اما آن سیگنالها بستگی به سناریویی دارد که با بزرگترین دغدغه فکری آیتالله خامنهای بیمار گره خورده است. چیدمان تازه راس قدرت پس از خامنهای، با چگونگی مهندسی دوران قریبالوقوع انتقال «جزیره قدرت افسانهای» ولی فقیه به رهبر سوم، گره خورده است. پرسش این است که سود و زیان حضور ابراهیم رئیسی در یک رقابت غیرقابل پیشبینی با روحانی کدامها هستند؟
اما احمدینژاد صرفنظر از سناریوی مطلوب شخص خامنهای، زیرکتر از آن است که از همین امروز صحنه فردای رویارویی با «رهبر بیکاریزما و ضعیف شده سوم» یعنی ابراهیم رئیسی را در محاسبات سیاسی خود نگنجاند. او نه رویای ترامپ شدن در یک مبارزه انتحاباتی دمکراتیک، بلکه مدل روسی «یلسین» را در سر دارد. یلسین همان سیاستورز مناقشهانگیزی بود که نقش کلیدی در فروپاشی نظام سوسیالیستی شوروی که از درون پوکیده شده بود، را در تقابل با دو بلوک سیاسی رقیب یعنی اصلاحطلبان به رهبری گارباچف و اصولگرایان سنتی در پولیت بوروی سیاسی حزب کمونیست بازی کرد.
بهنظرم آزادیخواهان ایران صرفنظر از کارنامه سیاسی احمدینژاد، به رویکرد تازه او دو تامل اساسی دارند:
نخست اینکه چرا آقای احمدینژاد در باره خواستهای اثباتی شهروندان ایران مثل جمهوریت، تامین آزادیها، دموکراسی و حقوق بشر، رفع حصر موسوی و کروبی، بازنگری، اصلاح و تغییرات در قانون اساسی در راستای تقویت حاکمیت مردم و یک سیاست خارجی مبتنی بر صلح و تنشزدائی در منطقه و جهان، کلمهای بر زبان نمیراند؟
بدون موضعگیری صریح احمدینژاد در این مسایل نمیتوان رویکرد چالشگرانه او را باورپذیر دانست.
ثانیا از میان برداشتن اختلافات سیاسی و رسیدن به یک هماهنگی کامل در امر سیاست غیرممکن است. لذا نه تنها تضادهای درون جامعه و میان مردم و نخبگان سیاسی از نگاه آزادیخواهان ایران مثبت بلکه لازم است. کسی که بیشتر به سروصدا و قیلوقال جدلهای گروهی توجه میکند تا به نتایج خوب آنها، به آن نمیاندیشد که در هر جامعهای در اثر جدلها و رویکردهای گوناگون و تعامل میان مردم و بازیگران سیاسی مختلف است که راه برای رسیدن به آزادی هموار میشود. در پهنه تضاد و توازن نیروها عنصر بر انگیزانندهای است که دیر یا زود خط قرمزهای تابو شده در جمهوری اسلامی را به عقب میبرد و در نهایت با زوال نهاد ولایت فقیه، به آزادی سیاسی میانجامد.
یكشنبه ۱۳ فروردین ۱۳۹۶
Sunday 2 April 2017