iran-emrooz.net | Sun, 12.02.2006, 9:35
اولويت جمهوريخواهان، اتحاد بزرگ و يا هستههای كوچك
رضا سياوشی
يكشنبه ٢٣ بهمن ١٣٨٤
يكم - مقدمه
هر طرح جدی كه برای جمهوری خواهان ارائه میشود بايد حداقل به سه پرسش زير پاسخ گويد:
١ – جمهوری خواهان چگونه از موقعيت «بيهودگی فعال» كنونی خود بيرون بيايند تا بتوانند بر صحنه سياسی ايران تاثيرات قابل لمس داشته باشند. آنها چه بكنند تا در معادلات سياسی ايران بحساب بيايند. تمام مباحث ديگر اين طيف، از جمله مبحث اتحادها، تنها در پرتو اين سوال بزرگتر است كه معنی میيابد و لاغير.
٢ – جمهوری خواهان چگونه میتوانند از اتحادهای كنونی به عنوان بستری برای تشكيل احزاب واقعی و اصيل جمهوری خواه استفاده كنند. فرض بر آن است كه اهميت بوجود آمدن احزاب جمهوری خواه روشن و قبول شده است.
٣ – پاسخ جمهوری خواهان به بن بست حكومتی چيست؟ بخصوص اكنون كه با روی كار آمدن احمدی نژاد، از يك طرف تومار اصلاحات درهم پيچيده شده و از طرف ديگر تنش ميان جمهوری اسلامی و جامعه بين المللی به اوج خود رسيده است. جمهوری خواهان در پاسخ به بن بست حكومتی چه طرحی برای ارائه به مردم پروراندهاند.
از سه پرسش فوق پرسشهای اول و دوم بيشتر مسئله درونی طيف جمهوری خواه است ولی پرسش سوم گستره ملی دارد و برمی گردد به لزوم تدوين طرحی برای تعامل و همكاری جمهوری خواهان با بقيه نيروهای سياسی و مدنی ايران (از جمله نيروهای مذهبی، چپ، ملی، قومی، حقوق بشری، ان جی اوها، سازمانهای صنفی مانند كارگران و دانشجويان و معلمان و.. و همچنين ديگر جمهوری خواهان دگر انديش) كه هدفش همكاری در گستره ملی برای راه گشائی از بن بست حكومتی گريبانگير ملت ايران است.
در نوشته ">"درباره كنگره ملی ايرانيان" كوشيدم كه با بررسی جايگاه طرح كنگره در شكل دادن به " ديالوگ ملی " به سئوال سوم پاسخ دهم. نوشته مذبور را میتوانيد در سايت ايران امروز لينك زير ملاحظه كنيد..
نوشته حاضر كوششی است برای جستجوی پاسخهای مناسب برای سوالهای اول و دوم كه در بالا طرح شدهاند.
دوم - « اتحادهای وسيع» يا «هويتهای اصيل»
١. برای بيرون آمدن از موقعيت «بيهودگی فعال» كه امروز گريبانگير جمهوری خواهان است، عدهای از دوستان اتحادهای وسيع مينی ماليستی را پیَشنهاد میكنند. ولی اينكار در عمل نه ممكن است و نه مطلوب.
٢. ما نيازمند آنيم كه كارآمدی خود را دهها برابر بالا ببريم. برای اينكار بايد بسمت سياست حرفهای تر و حزبی تر برويم. دوران اتحادهای ژلاتينی پايان يافته است. بزرگتر كردن اين اتحادها بازآفرينی نقاط ضعف آنها در مقياس بزرگتر ميباشد.
٣. جمهوری خواهان قبل از آنكه بتوانند اتحاد وسيعی بر روی حداقلها (اتحاد مينی ماليستی) ايجاد كنند، بايد هويتهای اصيل و حداكثری (حزبی) توليد نمايند. راه حل آن تشكيل هستههای كوچك و فشرده با ديدگاههای روشن حزبی، جدی، و متمايز از يكديگر كه ريشه در فلسفههای سياسی اصيل و ديرپا و شناخته شده دمكراسی، مانند سوسيال دمكراسی، ليبرال دمكراسی داشته باشند است. هستههائی كه پيش درآمد حزبهای واقعی آينده باشند و از همين امروز نيز بتوانند بعنوان نطفههای حزبی عمل كنند.
٤. اولين وظيفه اين هستههای ايجاد هويتهای مثبت و اصيل برای جمهوری خواهان است، و در واقع با تعريف و برای تعريف اين هويتها بوجود میآيند.
٥. در نبود هويتهای مثبت، امروز بخشی از جمهوری خواهان به هويت منفی روی آوردهاند. دو دهه پس از آنكه مجاهدين خلق شعار « نه شاه و نه شيخ» را پرچم خود كردند، امروز بخشی از جمهوری خواهان از زور بی هويتی به اين شعار پناه بردهاند. ادامه اين امر تير خلاص را به جريان جمهوری خواهی در ايران است. بجای « هويت منفی» بايد در كسب « هويتهای مثبت» و اصيل جمهوری خواهی مانند سوسيال دمكراسی و ليبرال دمكراسی كوشيد.
٦. در خلاء ناشی از نبود هويتهای مثبت، جريانات «بعث»ای و «چپ آسيائی» با بينش « راه رشد غير سرمايه داری» سابق خود به مصادره عنوان « جمهوری خواهی» كمر بستهاند. همان تزهای قديمی، و همان فرهنگ نا مبارك گذشته را، اينبار با رنگ جمهوری به بازار میآورند.... داستان شغال مولوی كه در خم رنگ رزی افتاد و مدعی... « كه منم طاووس عليين شده.»
٧. از آنجا كه در خاورميانه نفتی «جمهوی خواهی سكولار واقعا" موجود» مساوی است با احزاب و نظامهای « بعث»ای و يا «راه رشد غير سرمايه داری»، يعنی همان كه بوسيله احزاب چپ سابق طرفدار شوروی تئوريزه شد، و از آنجا كه بيشتر جمهوری خواهان ايرانی خارج كشور ريشه در همين جريانهای « چپ آسيائی» سابق دارند، بنا براين از آفتاب روشن تر است كه خطر اصلیای كه جمهوری خواهی را در كشور ما تهديد میكند نفوذ فكری اين بينشها است. كسانی كه اين موضوع ساده را درك نمیكنند احتمالا" هنوز كماكان از آن سر چشمه گذشته آب مینوشند.
٨. امروز ديگر سخن بر سر درستی و يا غلطی اين بينشها نيست، بلكه سخن بر سر سترونی و ناكارآمدی آنان است. التقاط با اين بيننشها باعث میشوند جنبش جمهوری خواهی ايران بطور كامل سترون و ناكارآمد شود. نفوذ اين بينش يكی از عوامل موقعيت « بيهودگی فعال » ما است.
٩. منطق صرف حكم میكند كه اگر گروهی از جمهوری خواهان هستند كه هنوز آمادگی ندارند تا هويتهای مثبت (مانند سوسيال دمكراسی و غيره..) كسب كنند، حداقل بايد بتوانند با بينشهای « چپ آسيائی» و « بعثی» و « راه رشد غير سرمايه داری» بروشنی و شفافيت خط كشی كنند تا نشان دهند كه از گذشته عبور كردهاند.
١٠. در غير اين صورت ما دچار يك جنبش جمهوری خواهی التقاطی، نا مقبول و رنجور و بی مصرف خواهيم شد كه قادر نخواهد بود نقش شايسته خود را بازی كند و وظائف بايسته خود را بدوش گيرد و مردم هم از آن استقبال نخواهند كرد.
١١. ياد آوری: ١٥ سال پس از سقوط نظام شوروی، هنوز در كشور « روسيه » حتی يك حزب واقعی جدا از حزب كمونيست بوجود نيامده است. در هر دوره انتخاباتی احزاب جديد بوجود میآيند كه پس از دو سه سال متلاشی میشوند و ناپديد میگردند. اين امر در مورد بعضی از اقمار سابق آنهم صداقت دارد. از طرف ديگر در تمام كشورهای خاورميانه تا كنون حتی يك حزب واقعی كه غير اسلامی (سكولار) باشد شكل نگرفته است. (باستثنای احزاب كمونيست)
١٢. در كشور ما ايران هم بدون نوشيدن از سرچشمههای فلسفههای سياسی ريشه دار و اصيل دمكراسی كه در ٢٠٠ سال گذشته سنت دمكراسی غرب را بوجود آوردهاند و عمدتا" در سنتهای سوسيال دمكراسی و ليبرال دمكراسی غربی منعكس میگردند، نخواهيم توانست احزاب سياسی واقعی سكولار را بی آفرينيم.
١٣. پس سنگ محك جمهوری خواهان دمكرات ١ - داشتن هويتهای مثبت « سوسيال دمكراسی» و « ليبرال دمكراسی» و يا فراتر از آن (مانند آينده گرايان) ٢ - خط كشی با بينشهای « بعث»ای و « چپهای آسيائی» و گرايشات « راه رشد غير سرمايه داری».
چند نكته:
نكته ١ - آنچه در اين نوشته میآيد فقط مربوط به تشكيل نطفههای اوليه حزبی در ميان نخبگان سياسی است. بديهی است كه برای شكل گرفتن احزاب واقعی، اين نطفهها بايد در ميان پايگاه اجتماعی مناسب خود كاشته شوند تا بارور گردند. اين با روند شكل گيری احزاب قديمی اروپائی متفاوت است. احزاب اصلی اروپا بصورت طبيعی و تدريجی بوجود آمدند و بسياری از آنها از درون اصناف و سازمانهای مدنی و يا نيمه مدنی بتدريج شكل گرفتند. در ايران احزاب بايد آگاهانه و ارادی بوسيله نخبگان سياسی پايه ريزی شوند، سپس با در نظر گرفتن فرايند آزمايش و خطا پايگاه اجتماعی خود را پيدا كنندو به آن پيوند بخورند.
نكته ٢ - تجربه احزاب در كشورهای اروپا و آمريكا نشان میدهد كه در دراز مدت معيار استقبال مردم به احزاب سياسی تنها مواضع سياسی و حتی اقتصادی نيست و چه بسا معيارهای فرهنگی مهمتر باشند. تصور میكنم در كشور ما مولفه فرهنگی حتی از كشورهای غربی هم مهمتر باشد. اين امر كار ما را برای تعريف عنوان جمهوری خواهی بمراتب مشكل تر خواهد كرد. چون علاوه بر مواضع سياسی، جمهوری خواهان بايد بتوانند خود را با انتظارات فرهنگی پايگاه اجتماعی خود نيز تطبيق دهد.
نكته ٣ - اگر عنوان «جمهوری خواه » در ايران هم مانند ديگر كشورهای خاورميانه با بينش «بعث»ای مساوی شود، انوقت اعتبار آن بشدت صدمه میبيند. در آنصورت طيفهای سوسيال دمكرات، ليبرال دمكرات و آينده گرا ( گرايش سوليدا) بهتر است عنوان ديگری را برای معرفی خود انتخاب كنند. و عنوان جمهوری خواهی را برای گرايشهای بعثی و چپ رها كنند.
مسئله حياتی در اينجا شكل دادن به هويتهای سياسی مثبت و تفكيك آن از بقيه هويتها، بجهت آغاز به شركت در صحنه سياسی ايران است. اين تفكيك هويت نه تنها برای خود، بلكه در نظر مردم هم است.
سوم - مسئله اتحادهای كنونی (اجا، جدل) و آينده جمهوری خواهی
اتحادهای كنونی (اجا، جدل) با آنكه در مرحله بوجود آمدن خود نقش مثبت و مهمی داشتند، ولی ذاتا" جريانات موقتی هستند كه تاريخ مصرف دارند. بايد كوشش كنيم تا قبل از آنكه تاريخ مصرف آنها به پايان برسد از آنها بعنوان بستری برای پيش برد پروژه تحزب ميان جمهوری خواهان استفاده كنيم.
اتحادهای سياسی يك پديده ويژه هستند كه در هنگام پائين بودن سطح سياست، بدليل فقدان حزب و جبهه، جايگزين آنها میشوند ولی اتحادها نه میتوانند نقش حزب را بدرستی بازی كنند و نه وظيفه جبهه را بدرستی بدوش بگيرند، فقط میتوانند بعنوان يك مرحله ميانی مفيد باشند و بعنوان بستری و يا كاتاليزری برای شكل گيری احزاب و جبهههای آينده نقش بازی كنند. البته همين صفت نيز نسبی و موقت است و بدلايلی كه در زير میآيد هرگاه پروسه تشكيل يك يا چند حزب در درون اين اتحادها آغاز نشود پس از مدتی خود اين اتحادها میتوانند به مانعی برای تشكيل احزاب تبديل شوند.
نوع سازماندهی حاكم بر اتحادها در اساس متعلق به حوزه سياست نبوده است بلكه متعلق به ديگر حوزههای جامعه مدنی مانند اتحاديههای كارگری، دانشجوئی، معلمان، پرستاران و غيره میباشد. چرا كه در اينگونه سازمانها مناسبات قدرت كه لازمه احزاب و سازمانهای سياسی است برقرار نيست، يا بسيار رقيق است. از جمله آنكه در اين گونه اتحادها سلسله مراتب و رهبری بصورتی كه در احزاب دمكراتيك رايج است وجود ندارد.
اتحادهای جمهوری خواهان كنونی را میتوان بدين گونه تعريف كرد « اتحاد غير سياسی ميان افراد سياسی». سياست گذاری در اين اتحادها بر مبنای حداقلهای مشترك و مواضع رقيق سياسی است. فعاليت در آنها كند و توده وار و بی شكل و فلهای با رويكرد « همه با هم» است و فشردگی سازمانی در آنها ژلاتينی است تا آنجا كه حتی حداقل شرايط عضويت و تعهدات متقابل سازمان و افراد به يكديگر در آنها نيز غايب هستند، چه رسد به وجود فراكسيونهای سياسی با بينشهای روشن سيستماتيك و هويتهای اصيل سياسی.
البته اين واقعيات از اهميت آين نوع اتحادها بعنوان يك طرح ميانی كه پلی بسمت تحزب باشند كم نمیكند. بلكه، بيان ابتكار عمل و تيز بينی تشكيل دهندگان آنها است كه در زمان عدم امكان تشكيل احزاب، بعوض آنكه دست روی دست بگذارند و منتظر معجزه بمانند، به راه حل ابتكاری ميانه دست زدهاند كه هم ابزاری باشد برای همكاریهای حال، و هم بستر مناسبی باشد برای شكل گيری احزاب آينده. ولی هنوز نبايد فراموش كرد كه اين اتحادها بر خلاف احزاب تاريخ مصرف دارند و پس از آن تاريخ اگر مسموم نشوند ولی بی خاصيت میشوند. اينكه « اجا » در همايش اول ٧٠٠-٨٠٠ شركت كننده داشت ولی در همايش دوم شركت كنندگانش تا كمتر از نصف شدند نشانه روشنی از اين واقعيت است.
مشكل ديگر اتحادها مسئله هويت و همبستگی آنها است. در كوتاه مدت اين مسئله مشكل زا نيست. ولی پس از مدتی كه گرايشات درونی تفكيك شوند، در نبود مناسبات حزبی و فراكسيونی، و در بنود رهبری كارآمد، و در نبود هويتهای مثبت و يا بدليل رقيق بودن هويتهای مثبت، تنها راه باقی مانده برای ادامه اتحاد، تكيه بر هويتهای منفی مانند « نه شاه و نه شيخ» است. ولی اين فقط قدم اول است. قدم بعدی رشد سكتاريسم و عوام فريبی و رواج خودی و غير خودی است تا بلكه با كندن خندقی از سكتاريسم بدور "اتحاد" از ريزش نيرو جلوگيری شود، اما اين سكتاريسم بسرعت گسترش میيابد تا انجا كه دير يازود دامن ديگر جمهوری خواهان را هم خواهد گرفت، كه اين خود باعث ايزوله شدن بيشتر و تحليل رفتن سريع تر میشود..... گرچه اتحادهای موجود هنوز به آن مرحله نرسيدهاند، ولی دلايل محكمی وجود دارد كه به آن سمت میروند.
حاصل آنكه اتحادهای كنونی جمهوری خواهان (اجا، جدل) ذاتا" موقت هستند و تاريخ مصرف دارند. بايد كوشش كرد تاقبل انكه تاريخ مصرف آنان بسر آيد، از انها بعنوان بستری برای تشكيل احزاب اصيل جمهوری خواه استفاده كرد. اينكار از دو طريق ممكن است
١ – گفتمانی : يعنی گسترش گفتمان تحزب در اين سازمانها و گفتگو برای يافتن راههای واقعيت بخشيدن به آن
٢ – تشكيلاتی : يعنی اساسنامه اين سازمانها بصورتی تغيير كند كه ايجاد فراكسيونها و هستههای حزبی را تشويق كند. نمونه چنين اساسنامهای قبل از همايش دوم اجا ارائه شد. (مشكلی كه در اينجا مطرح میشود، چگونگی تفكيك ميان شبه حزبهای قبيلهای و محفلی گذشته از نطفههای حزبی آينده كه ريشه در فلسفههای اصيل سياسی دارند است. اين كار گرچه ناممكن مینمايد ولی در واقع تفاوت بقدری زيادی است كه اگر ارادهای شكل بگيرد اين تفكيك خود بخود انجام میشود)
تحول مطلوب برای اتحادهای جمهوری خواهان را میتوان (كمابيش) بدين صورت حلاصه كرد. در پائين تقسيم بندی بسوی تشكيل هستهها و فراكسيونهای اصيل حزبی، در سطح بعدی يعنی در لايه دمكراسی ايجاد يك يا چند جبهه دمكراسی يا (اگر لازم بود) جبهه جمهوری خواهی. در حوزه ملی هم كه هر حزب و يا فراكسيون و يا هسته حزبی بايد از منظر هويت تازه كسب كرده خود پاسخی برای معضل ملی كه همانا بن بست حكومتی است ارائه دهد. اين تصوير گرچه ساده و خطی است ولی رئوس مسئله را بيان میكند.
چهارم - چرا پافشاری بر شكل گيری احزاب جمهوری خواه لازم است.
١. سياست حوزه هماوردی قدرت است، و حتی پس از گذر به دمكراسی اين موضوع عوض نمیشود، بلكه تنها شيوه آن متمدنانه میشود. يعنی دمكراسی ابزار و نهادهای لازم برای چرخش قدرت قاعده مند، بدون خشونت، و كم هزينه را مهيا میسازد.
٢. احزاب بازيگران اصلی بازی سياست در نظامهای دمكراتيك هستند.
٣. اهميت تحزب تنها در حوزه سازماندهی خلاصه نمیشود، چه بسا كه نقش احزاب در توليد فكر و ايجاد انسجام فكری بسيار مهمتر باشد. انسجام فكری پيش شرط انسجام سازمانی است، و انسجام سازمانی بستری است برای رشد انسجام فكری. و هر دو در يك فرايند رشد ديالكتيكی بهم كمك میكنند.
٤. در پی سقوط كمپ شوروی شاهد بوديم كه در فقدان احزاب دمكراتيك، حزبهای كمونيستی رنگ خود را عوض كردند و دوباره سكان قدرت را بدست گرفتند. امروزه بعضیها در آپوزيسيون ايران كودكانه تصور میكنند كه هرگاه رژيم كنونی ايران سقوط كند آنها به قدرت میرسند. در صورتيكه حتی اگر در اثر يك تحول ناگهانی در ايران شرايط نسبتا" دمكراتيك و يا كاملا" دمكراتيك برقرار شود، و تحت يك قانون اساسی دمكراتيك انتخابات آزاد برگزار شود، باز هم قبل از همه همين احزاب كنونی متعلق به جمهوری اسلامی هستند كه شانس پيروزی در يك انتخابات نسبتا" آزاد را دارند، اينبار از طريق دمكراتيك. چون آنها بيش از بقيه گروها و بخصوص سكولارها ابزار لازم برای رقابت سياسی دمكراتيك را دارند. آنها بيشتر از بقيه انسجام فكری و سازمانی دارند، احزاب خود را دارند، دسترسی بيشتری به منابع و پول دارند، شبكههای محلی جا افتاده دارند، و مهمتر از همه تجربه شركت در انتخابات را دارند. اگر كسی باور ندارد بهتر است يك بار ديگر به شوروی نگاه كند و از خود بپرسد كه پوتين در نظام قبلی كی بود، يلستين كه بود، و ديگر مقامات شوروی را بشمارد و بررسی كند كه آنها قبل از فروپاشی ديوار برلن كجا بودند. از اين شخصيتها هم كه بگذريم، به اين میرسيم كه حتی امروز تنها حزب واقعی روسيه هنوز همان حزب كمونيست سابق است.
٥. بنا براين هر اقدامی كه امروز در جهت تحزب « اصيل و واقعی» صورت بگيرد سرمايه گذاریای است كه فردا هزار برابر بهره میدهد. در اينجا بايد بر كلمه « اصيل » تكيه كرد. احزاب اصيل آنها هستند كه ادامه دهنده سنتهای اصيل دمكراسی مانند سوسيال دمكراتها و ليبرال دمكراتهای اروپا هستند و خط كشی محكم و روشن با چپ آسيائی و بعثیها و بينش راه رشد غير سرمايه داری دارند. احزاب سكولاری كه عير از اين باشند يا دوام نمیآورند، احزاب حاشيهای خواهند بود. بالاتر گفتيم كه در روسيه پيش از هر انتخابات دهها حزب ساخته میشوند كه هيچيك بيش از چند سال دوام نمیآورند.
٦. در شرايط كنونی ايران، در نبود احزاب جا افتاده، حتی نطفههای جنينی حزبی هم نقش حياتی میتوانند داشته باشند. بايد در تشكيل چنين نطفههای حزبی تا آنجا كه ممكن است كوشيد.
٧. موضوع تحزب فقط يك بحث دراز مدت برای دمكراسی نيست. نياز به تشكل حزبی در كوتاه مدت ناشی از نياز كنونی اپوزيسيون به كيفيت بالاتری از سازماندهی و فشردگی سازمانی است. برای عبور از مافيای قدرت حاكم بر ايران، درجهای از سازمان دهی و فشردگی سازمانی لازم است كه فقط در چهارچوب احزاب ممكن ميباشد. با اتحادهای ژلاتينی موجود نمیتوان بازی گر موثری در صحنه پر مخاطره سياست ايران بود.
٨. پيش شرط موفقيت هر جبهه متحد هم، دوباره وجود يك يا چند سازمان استخواندار حزبی است كه بعنوان ستون فقرات آن عمل كنند. از اين منظر، تلاش برای تحزب در داخل و خارج كشور، امروز بخشی از تلاش برای ساختن «جبهه وسيع سياسی» و يا ساحتن «كنگره ملی» است، و بايد پا به پای آن پيش رود.
٩. آنچه سازماندهی حزبی را از بقيه سازماندهیها مجزا میكند فشردگی و انسجام درونی آنها است كه هم شامل انسجام فكری و هم شامل انسجام سازمانی میشود. كه خود پيشرط توليد رهبری سياسی درونن يك حزب است. كار تيمی، جمع مركب، تعهد متقابل دراز مدت، آرمانهای مشترك، رهبری مدرن و دمكراتيك و سازوكارهای شناخته شده رفع اختلافات و تبديل اختلافات به انرژی مثبت و برای هدف مشترك، انگيزههائی كه در كار تيمی طنين پيدا میكنند و ضريب میيايند. اين خصوصيات كارآمدی يك حزب واقعی را دها بلكه صدها برابر سازمانهای ديگر بالا میبرد.. گرايشات مختلف جمهوری خواهان نيازمند حركت بسمت اين نوع فشردگی سياسی و سازمانی هستند تا در صحنه كارزار سياسی ايران به حساب بيايند.
١٠. تكرار اين موضوع هيچگاه كافی نخواهد بود كه در مركز تحزب سالم و دمكراتيك هويتهای مثبت و اصيل سوسيال دمكراسی يا ليبرال دمكراسی قرار دارند.
١١. بسياری از جمهوری خواهان خارج كشور در جوانی با درك « سازمان دانشجوئی» به سياست جلب شدند و اكنون هم با درك «سازمان دانشجويان سابق و كهنسال» به سياست ادامه میدهند. در اين گونه سازمانها معمولا" درك از سياست بعنوان هماوردی در حوزه قدرت و جدال مدنی برای كسب هژمونی غايب است. بنا براين اعضای اين سازمانها تجربهای در بازی قاعده مند و دمكراتيك برای كسب هژمونی در حوزه قدرت ندارد. مانند تيم كشتی میماند كه كشتی گيرانش هيچ وقت با يكديگر تمرين كشتی نكردهاند ولی انتظار دارند وقتی با حريف روبرو شدند از او ببرند.
١٢. نتيجه ديگر اين آنست كه جمهوری خواهان در نهايت قادر به توليد رهبران خود نبودهاند.
جمهوريخواهان و مسئله توليد رهبری
١٣. در چهار چوب اتحادهای كنونی جمهوری خواهان قادر به توليد رهبران خود نيستند، حتی كادرهای ميانی هم توليد نمیشوند. چون رهبران در پروسه رقابت سالم و دمكرتيك برای كسب هژمونی از طريق كار تيمی كه در رقابت و همكاری با ديگر تيمها و مقابله ميان آنها انجام میشود است كه خود را نشان میدهند. قضيه ساده است وقتی تيمی ببرد يعنی بازی كنان بهتر و رهبری بهتر داشته است. اگر نه بازیای برقرار باشد و نه تيمی ساخته شود بازيگران هم بتدريج خسته و از دور خارج میشوند. آيا ما توانسته ايم صحنه رقابت مثبت برای رشد و تكامل جمهوری خواهان فراهم آوريم. آيا در تمام آپوزيسيون میتوانيم دو يا سه تيم ٥ نفره سياسی را پيدا كنيم كه لااقل در تكاپوهای سياسی دهد گذشته از خود سابقهای ثبت كرده باشند كه بر مبنای آن بتوانيم كار تيمی و يا قدرت رهبری آنها را قضاوت كنيم.
١٤. جمهوری خواهان پيش از آنكه بفكر رهبری كشور بيافتند شايسته است كوشش كنند تعدادی رهبر در رده ميانی برای خود توليد كنند. معنی اين حرف چيست؟ بدينمعنی نيست كه انسانهای لايق در ميان جمهوری خواهان كم هستند. باسانی میتوان نشان داد كه افراد شايسته رهبری در ميان جمهوری خواهان فراوانند. ولی مدرسه تربيت رهبری در ميان جمهوری خواهان سالها است كه تعطيل است. نه گفتمان رهبری در ميان اينان مقبول و نه گفتگو راجع به مسئله رهبری رايج است. هيچ كس نمیداند كه بغل دستی اش راجع به موضوع رهبری چه فكر میكند. هيچ كس مقالهای در اين مورد نمینويسد. هيچ كس نمیپرسد رهبری جمهوری خواهان از كجا قرار است سبز شود، يا مثلا" حداقل لازم رهبری چيست؟ بنظر من تشكيل تيمهای كوچك شرايطی را فراهم میآورد تا در هستهها كوچك يك حداقلی از تجربه رهبری را در ميان طيف خود بيآفرينيم.
١٥. بعضی بغلط فكر میكنند آپوزيسيون كمبود رهبران در سطح ملی دارد. در صورتيكه كشور ما مشكل رهبران و يا چهرههای رده اول و ملی ندارد. میتوان باسانی ٧-١٠ چهره شايسته ملی را برای اين كار را نام برد...ولی ما كادرها و مديران حزبی ميانی را نداريم كه مانند مديران ميانی عمل كنند و چهرههای ملی را مطرح كنند، و از نفوذ آنها در خدمت جنبش استفاده كنند، و خود آنها را برای رهبری سمبليك يك طرح ملی اماده كنند، واسط ميان آنها و بقيه جنبش باشند. كادرهائی كه بتوانند در بالا به اين جهرههای ملی كمك كنند تا نقش خود را مناسب بازی كنند و از طرف ديگر مديريت واقعی جنبش را بعهده بگيرند، مناسبات سياسی را جفت و جور كنند، فرايند اعتماد سازی راه بياندازند، به فرايند انباشت خرد ميان آپوزيسيون كمك كنند و غيره... از مديران و كادرهای ميانی كه بگذريم، مديران پائينی و كادرهای جوان هم معلوم نيست كه در كجا بايد تربيت شوند، مگر بوسيله همين هستهها.
١٦. دوران انقلاب ٥٧ آقای خمينی نقش چهره ملی را داشت، ولی اگر مديران رده دوم و سوم شبكه روحانيت و شبكههای دينی مانند رفسنجانی، بهشتی، بنی صدر، خوئنیها، بهزاد نبوی، حجاريان، و غيره نبودند تا او را مطرح كنند و جنبش را اداره كنند هيچ كاری پيش نمیرفت. بنظر من ما ضمن آنكه رهبران و كادرها ميانی به بعد را كم داريم حتی به اهميت وجود آنها هم واقف نيستيم. هر پروژه سياسی تنها بر روی دوش چنين كادرهائی پياده میشود. اگر ما حدود ١٠ نفر رهبران ميانی خوب داشتيم، (كه سنگ محكش آنست كه بتوانند با هم روابط اعتماد متقابل و همكاری بهمراه رقابت مثبت را در سطوح عالی بوجود بياورند.) بنظر من با ١٠ نفر مديران و كادرهای ميانی خوب كه بدانند چگونه با هم كار كنند جنبش ما متحول میشد.
١٧. مدعيان رهبری اپوزيسيون بدليل آنكه بدون تيم و تنها عمل میكنند، اعتماد به نفس ندارند، و همواره در هراس از يكديگر بسر میبرند و قادر نيستند پروسه اعتمادسازی با يكديگر و ساختن شبكههای انسانی پايدار با همديگر را شروع كنند، و مستمر ادامه دهند. بجای مسابقه اعتماد سازی ما با مسابقه گشترش بی اعتمادی روبرو هستيم.
١٨. درون آپوزيسيون حتی يك هسته پنج نفره با مناسبات سالم و دمكراتيك سياسی (يعنی با مراتب رهبری) بسختی پيدا میشود. بهمين دليل بسختی میتوان در آپوزيسيون كسی را پيدا كرد كه در يك دهد گذشته برای مدتی يك تيم ٥ نفره را بصورت دمكراتيك و مدرن رهبری كرده باشد. چگونه وقتی ما افراد زيادی نداريم كه يك تيم فشرده و جدی ٥ نفره را رهبری كرده باشند. انتظار داريم از درون آپوزيسيون رهبرانی بيرون بيايند كه ٧٠ ميليون شهروند ايرانی را رهبری كنند.
١٩. معضل توليد رهبران سياسی از دلائل ديگر لزوم تشكيل هستههای حزبی است. چون بايد از جائی شروع كرد.
٢٠. قدرت سياسی، همانند زندگی است، ابتدا تنها در سلولهای كوچك آفريده میشود و سپس میتوان آنرا در مقياسهای بزرگتر تركيب و تقسيم كرد. در كشورهايی كه نهادهای دمكراتيك هنوز شكل نگرفتهاند توليد قدرت سياسی جديد بسيار مشكل است. بهمين دليل همواره فقط همان قدرت سنتی را Recycle بازيابی میكنند و از نو با بسته بندی جديد بمصرف میرسانند. ولی وقتی ما از هستههای كوچك شروع كنيم، در واقع توليد قدرت سياسی جديد میكنيم، هر چند در مقياس خيلی كوچك است ولی میتواند تاثيرات بزرگ داشته باشد. در شرايط امروز ايران تشكيل احزاب نه از طريق صدور فراخوان، نه با مقاله نوشتن، و نه با تكرار اينكه «حزب چيز خوبی است» امكان پذير است. تنها راه برای شروع احزاب اقدام به تشكيل هستههای كوچك هويتی است.
پنجم - رابطه ميان هستههای حزبی و تلاش برای پراكندن گفتمان جمهوری خواهی چيست؟
١. عدهای میگويند ما نمیخواهيم كار حزبی بكنيم بلكه میخواهيم كار گفتمانی انجام دهيم، يا چيزی شبيه آن. از اين دوستان بايد پرسيد كه آيا كسی كه هنوز خودش هويت سياسی مشخصی ندارد چه چيزی را میخواهد بعنوان گفتمان جمهوری خواهی به بقيه ايرانيان عرضه كند. بقول شاعر: ذات نا يافته از هستی بخش... كی تواند كه شود هستی بخش.
٢. درست حدث زديد. آنها كودكانه فكر میكنند گفتمان جمهوری خواهی يعنی « نفرين» فرستادن به «شيخ و شاه» باضافه يك منشور سرهم بندی و شكسته پكسته «خوب خوب است و بد بد است». میماند جايزه نوبل برای رشته «بيهودگی فعال» كه آنرا هم دير يازود كميته نوبل بايد فراهم كند وگرنه « ما جمهوری خواهان» افشايش ميكنيم.
٣. اشتباه است اگر كسی فكر كند برای گفتمان سازی به هويت حزبی، و در نتيجه به هستههای حزبی احتياج نيست. در نبود هويتهای مثبت جمهوری خواهی، پخش گفتمان جمهوری به چه معنی است؟ رويكرد اين دوستان در حوزه انديشه هم مانند حوزه اقتصاد است، توزيع بدون توليد.
٤. البته اكر احزاب جا افتاده وجود داشتند شرايط متفاوت میبود. چون در آن صورت هويتهای حزبی قبلا" توليد شده بودند و تنها میماند چگونه در گسترش آنها بكوشيم. در آنصورت میشد مانند كشورهای غربی، تينك تنكهای سياسی Think Tank را زير سايه (يا نيم سايه) احزاب بگونه تشكيل داد كه خيلی هم حزبی نباشند تا استقلال فكری آنها حفظ شود. اما در ايران مجبوريم درست برعكس عمل كنيم. يعنی هستههای فكری مجبورند در قدم اول هويتهای حزبی را بيافرينند. چون كس ديگری نيست تا اين وظيفه را انجام دهد.
٥. كسانی كه مدعی گفتمان سازی و يا پراكندن گفتمان جمهوری هستند، اول بايد قادر باشند كه خودشان يك هويت مثبت جمهوری خواهی را توليد كنند، دوم آن هويت را خودآگاه و تئوريزه كنند و تازه در قدم سوم است كه میتوانند همت كنند و آنرا به پراكنند. اين میشود گفتمان سازی.
٦. بدون تكيه به سنتهای اصيل دمكراسی و بدون مستقر كردن ريشههای فكری خود در فلسفههای سياسی اين سنتها هرگز نخواهيم توانست هويتهای مثبت و كارآمد سياسی بيافرينيم. گنجی در مانيفست جمهوری خواهی خود از « نيوتون» نقل قول میآورد كه « اگر من دور دستها را میببينم چون بر گرده غولها نشسته ام». منظور نيوتن غولهای علم و انديشه مانند گاليله بود. در حوزه سياست هم ما بدون نشستن برگرده غولهای انديشه و فلسفه سياسی دمكراسی نخواهيم توانست از چاله «بيهودگی فعال»ی كه گرفتارش هستيم بيرون بيائيم.
ادامه دارد
قسمت بعدی: اكو سيستم دمكراسی، هويتهای سترون، هويتهای كارآمد.