۱) در ساختارهای سیاسی و اقتصادی ایران امروز چند چیز هست که برای همگان آشکار است، و واگویی دوباره و چندبارهی خام و ناسفتهی آن، نه تنها هیچ دردی را از کسی درمان نمیکند، که گاه دردی را نیز بر دردهای کنونی میافزاید. برجستهترین این چند چیز، یکی ساختار اقتصادی ناکارآمد و فاسدی است که ره آورد انقلاب اسلامی، و نتیجهی باندهای فسادی است که کمابیش در سه دههی گذشته و به ویژه در دولتهای احمدینژاد پرورده شدهاند. شوربختانه، این فساد تنها به این یا آن مدیر دولتی و قاضی یا سرمایهدار خصوصی کرانمند نیست، و گزافه نیست بگوییم که همه و حتی پایینترین قشرهای درآمدی و اجتماعی را نیز آلوده کرده است. هر کس به اندازهی توان و همت خود، دستی در این خوان فساد دارد. حتی کارمندان دونپایه و قشرهای پایینی طبقه کارگر و دستفروش و کارگر خدماتی و کارتنخواب و گورخواب. بیتوجهی به این همهگیری فساد به دلیل مقدس پنداشتن مردم نادار و ناتوان، درمان این بیماری را بسی دشوارتر میسازد.
۲) در نزدیک به چهار دههی پس از انقلاب، اقتصاد ایران که میتوانست دستِکم سرآمد اقتصاد منطقه شود و سطح رفاه ایرانیان را بسیار بالا ببرد، اکنون چنین جایگاهی ندارد و نرخ تورم و بیکاری آن در همسنجی با بسیاری از کشورهای دیگر بالا است. با اینهمه، اندازهی این اقتصاد در جایگاه هژدهم تا بیست و یکم جهان در نوسان است. همچنین، به دلیل زیرساختهای گذشتهی ۵۰ تا ۱۰۰ سالهی خود، هنوز هم توان نهفتهی درونزایی و پایداری این اقتصاد از همهی کشورهای منطقه بالاتر است. از این نگاه، اقتصاد ایران گرچه زرق و برق اقتصاد عربستان یا ترکیه را ندارد، اما به دلیل سطح پایین بدهیهای خارجی و برخورداری از نیروی دانشآموخته و تجربهی صنعتی، بر این کشورها برتری دارد. فزون بر آن، گرچه میانگین سطح درآمد سرانهی ملی در همسنجی با سال ۱۳۵۵ کمابیش ۴۰ درسد کاهش و شکاف طبقاتی بسیار افزایش یافته، اما هنوز این کشور جز در برخی مناطق، فقر زده نیست. یک تن کارتنخواب هم در هر کشوری زیاد است، اما این تصویر که گویی ایران پر از کارتن خواب و گورخواب و کولبر است، گونهای خودفریبی است. این خودفریبی گاه خود را در نوشتهی مارکسیستهای آزمایشگاهی نشان میدهد که در گرماگرم پیگیری سوء استفادههای کلان در شهرداری تهران «آخرین میخ بر تابوت امنیت شغلی» را در اینجا و آنجا پیدا میکنند و زیر ذرهبین میگذارند، و گاه کمونیست پر پیشنهای مانند علیرضا ثقفی خود را در «بنبست دستمزد در سیستم اقتصادی ایران» مییابد. بنبستی که گویی تا اسفندماه سال پسین، گوینده را به خواب میبرد.
۳) پدیدهی دیگر، دموکراسی و آزادیخواهی است که بازهم در گرماگرم درگیری میان دستگاه یزدانسالار بیت رهبری و دستگاه این جهانی دولت، کسانی میخواهند داد ۲۵۰۰ سال خودکامگی دولتهای ایرانی را از حسن روحانی بستانند، و این دولت را پاسخگوی ۴۰ سال غارت اقتصاد ملی، اعدامهای سال ۱۳۶۷، حصر موسوی و مانند آن بنامند. این در حالی است که همه میدانیم «دولت» جمهوری اسلامی بنا بر سرشت سامانهی جمهوری اسلامی، نه امروز که هیچگاه نفوذی بر قوۀ قضائیه و حتی نیروهای امنیتی و سپاه نداشته است. قوهی قضائیه هم اکنون دربست در دست خانوادهی لاریجانی و نیروهای اطلاعاتی سپاه است. درست در آستانهی انتخابات سال آینده، سایتهای اصلاحطلب بسته و گردانندگان آنها دستگیر شدهاند.
این بدین معنا نیست که حسن روحانی کار و وعدههای خود را درست و مو به مو انجام داده، اما بیش از آن باید به یاد داشته باشیم که توان او برای این کار ناچیز است. انتقاد به جا از هر دولتی از جمله دولت روحانی بایسته است، اما نه به بهای فراموش کردن سرچشمهی رفتارهای ضددموکراتیک در نیروهای ضد این دولت در حاکمیت. همچنین، نباید از یاد برد که بیشتر بهبودگرایان پشتیبان حسن روحانی در دستگاه کنونی دولت، افرادی فرصتجو و محافظهکار با اندشه و باورهای کهنه هستند که در این بنیادهای اندیشگی، تفاوتی چندان با جناح اصولگرا ندارند. دولت روحانی دولتی نیرومند نیست، اما در عالم امکان این تنها چیزی است که هنوز میتواند تا اندازهای به سود بهبودگرایان و مردم باشد و مردم باید از آن پشیبانی کنند نه اینکه با کوبیدن آن، آب به آسیاب اصولگرایان واپسگرا بریزند. امروز از هر کسی که بتواند کوچکترین گامی در راه ستیز با خودکامگی و به سود بهبود زندگی مردم بردارد، باید پشتیبانی کرد حتی اگر علی مطهری باشد.
۴) گرچه تورم با نرخ بالا همزاد اقتصاد ایران است، اما به گواهی چشم و گوش و در جامعهی واقعی، فزون بر سر و سامان دادن به دشواری هستهای و خطر جنگ، دولت روحانی تنها دولت پس از انقلاب است که تورم را کاهش داده است. البته روشن است که او از آسمان به زمین نیامده و بخشی از همین حکومت جمهوری اسلامی و کمبودهای آن است. اما بخشی که گرچه ناخواسته و ناگزیر، اکنون تخمهی یکی از سنتزهای این نظام است. این سپهر اجتماعی بیرون از نظام است که شاید بتواند از آن به سود جامعه بهره گیرد و شاید نتواند. در نقش سنتزگونهی روحانی و نیز کسانی چون خاتمی و علی مطهری اصولگرا همچون روندهای اجتماعی نه اشخاص و افراد، همین بس که دست کم در حرف آنها توانستهاند یک کورسوی چراغ اعتراض به حصر و عدالتخواهی را زنده نگه دارند.
همچنین، با همهی هیاهویی که هواداران سپاه پاسداران و بیت رهبری به راه میاندازند تا شاید نسخه دوم احمدینژاد را رئیسجمهور کنند، کاهش و کند شدن روند تورم در چند سال گذشته، چیزی است که نمیتوان بر آن چشم بست. با اینهمه، این درست است که زندگی با درآمد زیر ۲ میلیون و پانسد هزارتومان برای یک خانوادهی ۴ نفری که مسکن هم ندارد، اگر نگوییم ناشدنی اما بسیار دشوار است. اما برای صنعتی که رمق آن تا آخر کشیده شده و ۵۰ درسد نیروی انسانی آن مازاد است، آیا میتوان چنین حداقل دستمزدی را شدنی دانست؟ آیا در یک اقتصاد شکستخورده و ناسالم که سرمایهگذاری بسیار کاهش و اتوماسیون صنعتی افزایش یافته است، میتوان خواستار چنین دستمزدی شد.
راستی آنست که در هر سامانهی سرمایهداری، نیروی کار نیز چون هر کالای دیگر، از قانون عرضه و تقاضا و وجود بازاری سودآور برای سرمایهگذار پیروی میکند. در شرایطی که به دلیل زیاندهی کارخانهها و سیل واردات بیکاری افزایش مییابد، حتی اگر سندیکاها نیز آزاد باشند، نمیتوان به چنین دستمزدهایی دست یافت. آیا به جای فشار آوردن بر دولت حسن روحانی که استخوانهای آن در چنبرهی نیروهای وابسته به بیت و سپاه خرد شده و قدرت اصلی را در دست ندارد، بهتر نیست بر کسانی در بخش یزدانسالار نظام فشار آوریم که با سازماندهی باندهای قاچاق و واردات کالا کارخانهها را تعطیل میکنند؟
فزون بر آن، همه آگاهان میدانند که در یک اقتصاد فاسد، با افزایش کیلویی دستمزدها و پخش پول و گداپروری، نه تورم کاهش پیدا میکند و نه قدرت خرید کارگران بالا میرود. باید در اقتصاد جامعه ارزش افزوده و شغل ایجاد شود، اکنون گروههای اصولگرای مظلومنما هستند که با دشمنتراشی و آشوبناک ساختن جایگاه بینالمللی ایران، در برابر چنین کاری ایستادهاند نه دولت روحانی. در زمینهی پخش پول و یا بالا بردن عوامفریبانهی دستمزدها، دورهی احمدینژاد یک نمونه کوچک، و دولتهای زیمبابوه و ونزوئلا نمونه دیگر این روند به شمار میروند. آگاه کردن مردم برای خواست حقوق منطقی خود، همواره کار خوبی است. اما دامن زدن به خواستهای پوپولیستی غیرمنطقی و نشدنی، هیچگاه کار خوبی نیست. هرگونه درخواست بلندپروازانه در چنین شرایطی، بیش از آنکه بتواند به کارگران و زحمتکشان سود برساند، به باندهای فساد سود میرساند. به تورم دامن میزند، از ارزش پول ملی میکاهد، و کاهش بدهی رانتخواران به بانکها را کاهش میدهد. این نیز ورشکستگی بیشتر و نابودی بانکها و کل اقتصاد کشور را پیش میاندازد.
۵) از سال ۱۳۷۶ به این سو، شکاف در ساختار سیاسی جمهوری اسلامی و ترک خوردن لاک لاکپشت نظام در سال ۱۳۸۸ بر کسی پوشیده نیست. همچنین، برخلاف پنداشت توطئهپنداران، گذشت این ۲۰ سال نشان داده است که اینها تنها یک بازی نیست. این منطق درونی جامعه و بسیار جدی است. در همین زمان که من دارم این نوشتار را مینویسم و نزدیک به انتخابات است، این درگیری بسیار بالا گرفته است. این نگارنده از دولت میانهرو حسن روحانی و بیشنهی بهبودگرایان درون حکومتی چشمداشت هیچ شقالقمری ندارم. اما برآنم که تا هنگامی که خشونت سیاسی برای جامعه پذیرفتار نیست، پشتیبانی از آن نیروی سیاسی درون حکومتی یا برون حکومتی که جامعه را یک گام به آسایش و رفاه ملی و یا دگرگونی آرام نزدیکتر سازد، بایسته است. در چنین شرایطی، رفتار نیروهای اپوزیسیون مدرن نباید همسو با نیروهای واپسگرا باشد.
شوربختانه اکنون با نگاهی به برخی سایتهای نیروهای اوپوزیسیون، میتوان دریافت که موضعگیری آنها در پرسمانهای اجتماعی، ناخواسته بیشتر همسو با نیروهای هوادار بیت رهبری و سپاه است و آب به آسیاب آنها میریزد. آنها بیش از آنکه یک نیروی آشکارا مردمستیز و رانتخوار را به پرسش و چالش بکشند، آن بخشی را به چالش میکشند که دست کم در حرف به فرهنگ نو، سکولاریسم و مردمسالاری نزدیکترند و ایرانیگری را قربانی تحجر و جنگطلبی نمیکنند.
نوروز ۱۳۹۶ را بر همهی ایرانیان و ایرانی تباران در سراسر گیتی شادباش میگویم، و سالی بهتر را برای آنها آرزو میکنم.
بهرام خراسانی
بیست و ششم اسفندماه ۱۳۹۵
■ بسیار سنجیده و گویا سخن گفتهاید آقای خراسانی و بسیار آگاهانه به اقتصاد سیاسی امروز ایران پرداختهاید. باشد تا در دل اهل خرد جای گیرد و زندگی ایرانی را در این دوران پر تحول و آشوب و جنگ نجات بخشد. برای آگاهیرسانی زبانی ساده و شیوا با ذکر مثال و مستدل نیاز است و وظیفه امروز روشنفکران اینست که این حربه را از چنگ داعیان عوامفریب که به سادگی و روانی سخن با توده مردم میدارند به در آورند و از پیشرفت و رفاه و نیکبختی مردم و راه رسیدن به آن برای مردم سخن برانند. من نیز به عنوان خواننده همیشگی مقالات شما سالی پر نشاط و سلامتی برایتان آرزو میکنم. موید و سر افراز باشید.
مصطفی حقیقی
■ «۲۵۰۰ سال خودکامگی دولتهای ایرانی» ایرانی و اسلامی یکی نیست. از ۵۷ حکومت اسلامی است بر امت محمد. قبل از آن دولت قانونگرای مصدق بود که با خرابکاریهای پهلویها با وجود خدمتشان به ظهور حکومت امام زمان انجامید. ایران کهنتر از ۶۰۰۰ سال است. فقط شراب شیرازش ۶۰۰۰ سال قدمت دارد و اول بار در دنیا در آنجا درست شده و حکومت کوروش و منشورش هم بر جهانیان و انساندوستان هویداست. پس به همین نمونه مصدق و پهلویها بسنده میکنم به عنوان «ایرانی» و غیرقابل قیاس با خودکامگی امت ایران و خودکامگی حکومت اسلامی این امت...
ش.ب.
■ نوشته بسیار فشرده و در عین حال سنجیده و پرمغزی ست. به ویژه در بخش تشریح وضعیت اقتصادی و انتقاد از کوتهبینی نیروهای چپ در دیدن واقعیتهای زندگی اقتصادی کاملا قانع کننده است. تصادفا در کلکته هستم که این مقاله را میخوانم. میدانید که در ایالت غرب بنگال دهها سال است که نیروهای مارکسیستی بر سر کار هستند و در و دیوار پر از شعارهای آبدار است به سود توده محروم و زحمتکش است. در اینجا هیچ کس نیست که در اتحادیه و سندیکایی عضو نباشد. در همین جا در پیادهرو انسان و سگ و گربه در کنار هم و به سادگی مردن یک پشه از گرسنگی راهی دیار باقی میشوند. آن تشکلات طبقاتی چه فایده دارد وقتی توسعه انجام نگیرد و در جامعه ارزش و ثروت تولید نشود؟ در جامعهای که رشد ناچیز است و بیاغراق نیم بیشتر جامعه گرفتار بیکاری آشکار و پنهان است، از شعارهای طبقاتی چه کاری بر میآید، جز رماندن سرمایه و ایجاد ناامنی.
امیدوارم در سال آینده چپ ما کمی پختهتر ببیند و عمل کند.
با سپاس از نویسنده گرامی و درود به خوانندگان، امینی
■ جناب آقای خراسانی ممنون از نوشته شما.
من میخواهم نکتهای اضافه کنم. دنیا را سیاه و سفید دیدن، همه سرو ته یک کرباسند، تئوری توطعه، شاه خوب بود و خمینی بد، این ممکلت درست شدنی نیست، القاء این که تمام مشکل سپاه و بیت هست... این گزارهها ریشههای مذهبی و استبدادی و ریشه در توسعه نیافتگی جامعه ایران دارند. ریشه در خیر و شر دارد. ریشه در تن ندادن به منطق زمینی طبیعت دارد. ریشه در این دارد که فکر کنیم طبیعت بعضی از آدمها را بالفطره خوب و بعضیها را بد میآفریند. ریشه در این که فکر کنیم باید حکومت را به دست آدمهای خوب داد تا همه چی خود به خود درست شود. کاش روزی گزارههای زیر دغدغه عمومی ایرانیان شود: چه عواملی باعث شد که تلاش مردم و نخبگان و بعضا حکومتگران در صد سال گذشته به تکثر در حکومت و مشارکت بیشتر در مدیریت کشور و شکوفایی در اقثصاد منجر نشود. نقش رقابتهای سیاسی و امنیتی و اقتصادی کشورهای منطقه و کشورهای قدرتمند خارج از منطقه در این ناکامی چیست. اساسا آیا در این منطقه امکان توسعه جهشی بدون در نظر گرفتن شرایط توسعه در دیگر کشورهای منطقه وجود دارد. آیا شکوفایی اقتصاد ایران در اواخر دهه چهل و اوایل دهه پنجاه ذاتی و پایدار بوده و یا گذرا و محصول شرایط موقت منطقهای و بینالمللی بوده است. چرا در صد سال گذشته در مقابل مشارکت مردم در حکومت و مدیریت جامعه مقاومتهای شدید شده است. دنیای غرب توسعه یافتگی و استبدادزدایی را درچه مراحلی و طی چه مدت طی نموده. آیا ما هم باید همان مسیررا طی کنیم. آیا راه میانبر وجود دارد. بدترین پاسخ به سوالات فوق فرو کاستن آنها به تفاوتهای فردی شخص شاه با خمینی یا بیت رهبری هست. به مانند شما بنده هم فکر میکنم راه واقعی و عملی توسعه شناخت فرایندهای اجتماعی و سیاسی و اقتصادی آن بوده و قدم گذاشتن در راه تغییرات واقعی و عملی و مرحله به مرحله خواهد بود. صرف نظر از مشخصات فردی آقایان خاتمی و موسوی و روحانی و .. اینها برایند نیروهای توسعهگرای جامعه ایرانی هستند که با حمایت مطالبهگرانه از آنها میتوان به فرایند خردورزی بیشتر جامعه و عقب نشینی تدریجی استبداد امیدوار بود.
■ آقای خراسانی، نوشتاری بسیار متین بود که هشداری بسیار به موقع به روشنفکران و فعالان سیاسی و اجتماعی ایران میدهد. من اول بار با شما و ایدههای شما در کامنتهایی که ذیل مقالات آقای محمد ارسی میگذاشتید آشنا شدم، و همچنان نوشتههای شما را دنبال میکنم. اگر صلاح بدانید و لطف کنید آدرس ایمیل خود را برای من بفرستید ممنون میشوم که بتوانم مکاتباتی با جنابعالی داشت باشم.
خواننده بالا نکتهٔ اساسی را مطرح میکند و به خوبی به یکی از بزرگترین معضلات اجتماعی ما که همان غلبهٔ کیش شخصیت در فرهنگ روشنفکری ایرانیان است اشاره دارد. ولی این آرزوی او که کاش روزی دغدغه عمومی ایرانیان جستجوی پاسخ باشد به هشت سوال بسیار مهمی که هر یک تحقیق علمی و کارشناسانه و دقیق میخواهد، غیر واقعیست. و این تعلیق به محال کردن پیشرفت به سوی مدرنیته در ایران است. نگاهی بیندازیم به دغدغه عمومی زنان و مردان در خانهها، کوچه ها، خیابانها، کارخانه ها، و ادارهها در پیشرفتهترین کشورهای جهان. آیا دغدغه عمومی زنان و مردان آلمانی، سوئدی، آمریکایی، کرهای، ژاپنی، و ... و ... و، که در کارخانهها و ادارهها کار میکنند، و در کوچهها و خیابانها و اماکن تجمعات فرهنگی و تفریحی دیده میشوند اینست که تاریخ رشد فرهنگی و بوجود آمدن مدرنیته در غرب چه بوده؟ آیا رشد فرهنگی و اقتصادی در ژاپن، و یا آلمان ناشی از اینست که دغدغه یک کارگر سادهٔ سی ساله در این کشورها اینست که چگونه شد که تاریخ، کشورش را به سقوط اضمحلال برد و چه عواملی، اعم از داخلی و بینالمللی، باعث شد که در عرض کمتر از سی سال به یک قول اقتصادی جهان تبدیل شود؟ نه، نیست. دغدغه او حفظ رفاه و زندگیست که مشغول آنست، و مدرسه بچهها و اوقات فراغتی که با خانواده میگذراند. پس چه چیز باعث شده که او در محیطی زندگی کند که وی را به حقوق و مسًولیتهای یک شهروند مدرن واقف کرده، و حال چیزی جز آن طلب نمیکند؟ خواننده بالا سوالات بسیار مهمی را مطرح میکند، ولیکن مخاطب او نه «عموم مردم ایران»، بلکه روشنفکران دموکراسی خواه ایران باید باشد.
به عنوان یک عضو کوچک از جامعهٔ بزرگ و موسع روشنفکران ایران، به یکی از کلیدیترین سوالهای خواننده بالا، در حد خود پاسخی کوتاه میدهم، تا شاید منظور خود را صریح تر بین کرده باشم. آیا ما هم باید همان مسیر را طی کنیم؟ آیا راه میان ٔبر وجود دارد؟ پاسخ من اینست که خیر، ما مجبور نیستیم که همان راه ۳۰۰-۴۰۰ ساله را طی کنیم. در واقع، راه اگر میان ٔبر نباشد که دیگر راه ارائه شده از طرف روشنفکران یک ملت به حساب نمیآید، و همه چیز به عهدهٔ سیر طبیعی واگذار شده. و فراموش نکنیم که ما ایرانیان در عین حال یک تاریخ صد سالهٔ تلاش و حرکت به سوی مدرنیته را پشتوانه داریم.
با احترام، محسن مشفق
■ سپاس از خوانندگان
همراه با شادباش دوبارهی سال نو، از دوستانی که این نوشتار مرا خواندند و یادداشت گذاشتند، بسیار سپاسگذارم. این یادداشتها مرا به اندیشیدن و نوشتن بیشتر بر میانگیزد.
۱) از جناب حقیقی تنها میتوانم سپاسگزاری کنم و هر چیز دیگری که بگویم، نه خود چیز تازهای گفتهام و نه چیزی بر گفتهی ارزشمند ایشان افزودهام.
۲) درباره ی نوشته ی آقا یا خانم ش. ب تنها میتوانم بگویم که خودکامگی در هر شکلی و از سوی هر کسی که باشد، ناپسند است. اما اینکه بپنداریم این خودکامگی چیزی ویژهی ایران پیش از اسلام یا پس از اسلام است و یا اینکه خودکامگی ویژهی ایران است، من چنین نمیپندارم. خودکامگی پدیده ای همه گیر و فراگیر در همه ی دولتها است، در جایی کمتر و در جایی بیشتر. در جایی آشکار و در جایی پنهان. در این میان من چنین میاندیشم که خودکاملی در دولتهای ایرانی غیردینی در گذر تاریخ همواره آشکار، و خشونت آن کمتر از خودکامگی پنهان اروپاییان یا غربیها بوده است. همچنین، این خودکامگی در ایران هیچگاه تئوریزه و مقدس نبوده است. بر این پایه، من به جای اینکه بخواهم دموکراسی را در اینجا یا نشان بدهم، شاید تنها بتوانم چگالی کمتر یا بیشتر خودکامگی را در اینجا یا آنجا ببینم. نتیجه ی این برداشت شاید بتواند این باشد که ما دموکراسی سیاسی کنونی را تقسیم خودکامگی در لایه های گوناگون و تصمیم گیران گوناگون بدانیم. دموکراسی راستین تنها هنگامی معنا دارد که همهی آدمیزادگان بتواند آن گونه که دلشان میخواهد زندگی کنند بی آنکه به دیگری زیان برسانند. چنین چیزی تنها هنگامی شدنی است که سفرهی نان هر کس در دست دیگری نباشد، و برای چنین دست آوردی هنوز راهی بسیار با افقی ناشناخته درپیش است. بزرگترین تفاوت خودکامگی دینی یا خودکامگی دینداران با دیگران در اینست که دینسالاران خودکامگی را مقدس و مجاز میدانند و راه رسیدن به دمکراسی را میبندند، اما سکولارها در برابر راه دموکرسی تابلو ورود ممنوع نمیگذارند، حتی اگر امکان آن را فراهم نسازند. پیام دیگر چنین برداشتی آنست که ما اکنون نیازمند یک بازنگری ریشه ای در برداشتهای خود از مفهومهای سیاسی و یا رویکردهای گوناگون فلسفهی سیاسی هستیم. آن هم برای ما یعنی ایرانیانی که انقلابی را به چشم دیده اند که خود میتواند منبعی بزرگ برای جامعه شناسان ژورنالیست و سطحی نگر و آسمان ریسمان کردنهای بی سر و ته آنها باشد. ایرانیان اکنون باید خودشان در راه تولید نظریه های نو تلاش کنند.
۳) درباره نظر دوست بی ناممان که حسن روحانی هیچکاره است، به نظر میرسد دیگران (بویژه آخرین یادداشت گذار بی نام) در یادداشت خود آنچه را باید گفته شود، گفته اند.
۴) تجربه ی میدانی و برداشت جناب امینی در هند برای من بسیار آموزنده بود و از این بابت از ایشان بسیار سپاسگزارم.
۵) دوست دیگر ما که نام خود را ننوشته اند، بر درد مشترکی انگشت نهاده اند که تا این درد درمان نشود یا در جامعه تغییری سودمند پدید نخواهد آمد، و یا اگر تغییری پدید آید، در راه رستگاری نخواهد بود. این درد مشترک سطحی نگری، شهید پرستی و مرده پرستی، جنجال آفرینی بر سر اینکه آیا فلان کس فلان کتاب را نوشته است یا ننوشته، ناسزاگویی به هر کس و هرچیز است. کسانی حتی به این نمیاندیشند که در آن کتاب چند صفحه ای چه چیزی گفته شده است. پژوهشها و کارهای بنیادین درباره چرایی هایی که شما گفته اید، اگر نگوییم هیچ، اما بسیار کم انجام میشود. با سپاس از توجه شما به این درد.
۶) از جناب مشفق و مهر ایشان و همچنین همسویی دیدگاهی ایشان با نوشتار من بسیار خرسندم. بیشتر از این هم خرسند و سپاسگزار خواهم بود اگر ایشان پوزش مرا از دادن آدرسم بپذیرند.
۷) من نظر آخرین دوست یادداشت گذار را که نام خود را ننوشتهاند کاملاً درست میدانم و با ایشان همسویم.
پیروز باشیم
بهرام خراسانی / چهارم فرردین ماه ۱۳۹۶