iran-emrooz.net | Fri, 10.02.2006, 21:07
راه «خاورمیانه بزرگ» از تهران میگذرد
مهندس مسعود برجیان
http://www.borjian.net
شنبه ٢٢ بهمن ١٣٨٤
راه حل بحران هستهای ایران چیست؟ ایران در جهان پس از جنگ سرد چه جایگاهی دارد؟ تصمیم نهایی ایران در پرونده هستهای چه تأثیری بر تابلو جهان فردا خواهد گذاشت؟
١) ایران در تاریخ معاصر، سه بار در شكلگیری صورتبندی جهان، نقش بازی كرده است: كنفرانس تهران در بحبوحهی جنگ جهانی دوم، بحران آذربایجان و بحران نفت پس از ماجرای خلیج خوكها در كوبا. بحران آذربایجان (غائلهی پیشهوری)، جرقهای بود كه آتش جنگ سرد میان دو ابرقدرت را شعلهور ساخت. قوام السلطنه، از معدود سیاستمداران ایرانی بود كه در شرایط نامتعادل پس از جنگ جهانی، شرایط نوین دنیای بینالملل را شناخت و تشخیص داد میتوان در رقابت ابرقدرتهای نوین، منافع ملی كشور را تأمین كرد. او توانست به مدد هوش و درایت خود، آذربایجان را از كام شوروی نجات دهد. بندبازی در میان سه قدرت جهانی (شوروی، آمریكا و انگلیس) كه در موقعیتی خسته و لرزان، از باتلاق جنگ جهانی به در آمده بودند كار سترگ و بزرگی بود.
٢) قرن ٢١، پایان قرن قدرت و آغاز عصر اقتدار است. قرن تازه، پایان حكومتهاییست كه هیمنه و ابهت و دوام خویش را مدیون سرنیزه و سركوب هستند. در این عصر قدرت فائقه و فراگیر، مجوز آزادی عمل و تداوم هیچ حكومتی نیست. هیچ قدرتی جز به مدد پشتوانههای مشروعیتبخش ملی و بینالمللی به رسمیت شناخته نخواهد شد و این چیزی جز اقتدار نیست. اقتدار را "قدرت مشروع" خواندهاند. در قرن تازه، جز به پشتوانهی مشروعیت، دولتی برپا نمیشود و جز به دلیل نامشروع بودن، دولتی سرنگون نمیگردد. استقلال در جهان نو، معنایی تازه مییابد. هرگونه بیتعادلی در گوشهای از جهان به ایجاد تعادلی تازه اما در سطحی دیگر منجر میشود. مرزها كمرنگ میشود و جهان شكل نوینی به خود میگیرد. جهان تازه، عرصهی رویارویی جنگافزارها و موشكاندازها و بمبها نیست. میدان رقابت و تسلط و برتری افكار و اندیشههاست. این تفكر است كه در دنیای جدید مایهبخش مشروعیت دولت میگردد و رسمیت و اقتدار او در صحنه بینالمللی را به دنبال میآورد. برتری و تسلط فكری دولت مركزی، مانع از آشوب محلی میگردد و شیرازهی مملكت را سرپا نگه میدارد. اقوام محلی سر به شورش برنمیدارند و دولتهای همسایه، سودای یورش و غارت در سر نمیپرورند. قرن تازه، عصر اقتدار فكر و اندیشه است. اقتداری كه جز به مدد مشروعیت، دستیافتنی نیست.
٣) جهان تازه، نه تاب تحمل جنگی دیگر دارد و نه عصیان را تاب میآورد. جهانی شدن، دنیا را در وضعیتی تازه قرار داده است. كوچكترین حادثهای در یك گوشه از جهان، دنیا را به آشوب میكشاند. در این دنیا، عزلتگزینی و بستن مرزها معنا ندارد. آمریكا در سال ١٩٩٨، استراتژی امنیت ملی خود در قرن ٢١ را تدوین كرد و از آن روز در حال اجرای آن است. سهم آمریكا از تجارت جهانی چیزی در حدود ٦٩ درصد است. اروپای متحد ٢٥ درصد و ایران تنها ٠.٤ درصد (چهار هزارم كل تجارت جهانی). معنای این آمار روشن است: ما قادر به تغییر و انحراف استراتژی (راهبرد) تدوین شدهی آمریكا نیستیم تنها میتوانیم با مانور در محدودهی تاكتیكها (رهیافتها) سهم بیشتری را از شرایط نوین جهانی نصیب خود سازیم. این واقعیت انكارناپذیر دنیای امروز است. شعارها و آرمانهای سیاسی آن هنگام كه بر بنیهی قوی اقتصادی استوار نشده باشند درنهایت به تسلیم كشوری میانجامد كه جایگاه واقعی خود را در دنیای امروز نشناسد و این چیزی جز ننگ و بدنامی در تاریخ نیست.
٤) زبردستترین استادان روابط بینالملل و تحلیلگران امنیت ملی و جهانی نیز همچنان حیرتزدهی جهان پس از جنگ سرد هستند. اما براستی جهان آینده چگونه جهانیست؟ یك جهان تكقطبی؟ یك جهان چندقطبی؟ جایگاه آمریكا و اروپا و چین و روسیه در این جهان كجاست؟ نسبت آنها با یكدیگر چگونه برقرارمیشود؟ جهان جدید، جهانی "عقلانی"، "سلسلهمراتبی" و "تعاملی"ست. كشورها ناچارند بر مبنای روشهای عقلانی با ملتها و دولتها تعامل كنند و جایگاه خویش را در سلسلهمراتب جهانی، ارتقاء دهند. منابع مشروعیت در جهان جدید بازتعریف و نهادینه میشود. مشروعیت ایدئولوژیك در این جهان معنا و جایگاهی ندارد. جهان جدید جایی برای كشورهای طغیانگر باقی نخواهد گذاشت.
٥) دولتها در دنیای تازه، به دولتهای ضعیف و قوی تقسیم میشوند و همین، جایگاه آنها را در سلسلهمراتب جهانی مشخص خواهد كرد. ضعف و قوت دولتها در گرو مؤلفههای نوین جهان جدید است: قدرت اقتصادی كشور، میزان مشروعیت، گسترهی نفوذ و دامنهی تأثیر سازمانهای غیردولتی، وجود و بُرد رسانههای آزاد، بخش خصوصی قدرتمند و نهادینه و سطح تعاملهای منطقهای و جهانی، پارهای از مؤلفههای اقتدار و ضعف كشورها هستند.
٦) گام اصلی برای تحقق نظم جدید جهانی، تشكیل اتحادیههای منطقهای قدرتمند است. تشكیل خاورمیانهی بزرگ، اروپای متحد، آمریكا، قارهی آمریكا (بازار مشترك شمال و جنوب)، بلوك آسیای جنوب شرقی و اتحادیه آفریقا در همین راستا صورت پذیرفته است. نتیجهی تأسیس اتحادیههای منطقهای، شناسایی و تجزیهی بحرانها و منازعات و محدود ماندن آنها در درون اتحادیههای منطقهایست. بدین ترتیب دامنهی بحرانها به تمامی نقاط جهان كشیده نخواهد شد و جهان، آرامش بیشتری را تجربه خواهد كرد. كشورها در نقش شهرهای این اتحادیهها عمل خواهند كرد. وجود كشور-شهرها وابستگیهای فراقومی و فراملی را افزایش خواهد داد و این خود شتاب جهانی شدن را دوچندان خواهد كرد. اتحادیههای منطقهای، بازیگران و تصمیمگیران اصلی جهان جدید خواهند بود. آنها به مثابه هیأتمدیرهی جهان تازه نقشآفرینی خواهند كرد.
٧) تنها عاملی كه همچنان رقابت و كشمكش بر سر آن ادامه دارد نحوهی ادارهی جهان تازه است. تیم دموكراتها در آمریكا طرفدار نظریهی "رهبری" در جهان جدید هستند و تیم جمهوریخواهان حامی نظریهی "سلطه". دموكراتها، آمریكا را در جهان، چون مدیرعاملی میخواهند كه اختیارات خود را از هیأتمدیرهی جهان گرفته و به آنها پاسخگوست. این خود كشورها هستند كه میتوانند با كوشش و جهد خویش جایگاه خود را در این وضعیت، تغییر دهند. هیأتمدیرهی جهان بر محور تعاملی عقلانی، این روند را تثبیت میكند. این، قانون حاكم بر جهان جدید است كه مدیرعامل به نمایندگی از هیأتمدیره، پاسدار و نگهبان آن است. مدیرعامل در این نظریه بر جایگاه "رهبری جهان" تكیه زده است. در مقابل، جمهوریخواهان، آمریكا را مدیرعامل تامالاختیاری میخواهند كه یكبار برای همیشه اختیارات خود را از هیأتمدیره گرفته و جهان را خود اداره میكند. كشورها در این نظریه تنها به اختیار خود، قادر به بهبود جایگاه خویش نیستند. این میزان وابستگی كشور مورد نظر به آمریكا و سطح رضامندی مدیرعامل است كه جایگاه كشورها را در نظم نوین جهانی، تعیین میكند و این چیزی جز "نظام سلطه" نیست. نظام سلطه، گرد دسیسهپردازی و توطئهچینی میگردد. "تعامل" و "عقل" در آن معنای متفاوت از "نظام رهبری" مییابد: باید با قدار كنار آمد و رقیب را كنار زد به هر راهی كه بتوان؛ با هر توطئهای كه میتوان. اما محور "نظام رهبری"، سیاستورزی و داد و ستد و تعامل عقلانیست. به همان معنایی كه هست. در همان چارچوبی كه ترسیم شد.
٨) ایران در پروندهی هستهای دو راه مشخص در پیش رو دارد: نخست آنكه پیش از آنكه كشور به لبهی پرتگاه جنگ و رویارویی مستقیم نظامی كشیده شود با در نظر گرفتن مصالح كشور، با اهرمهای باقیمانده، دست توافق به سوی كشورهای نزدیك دراز كند و نام خود را در تاریخ به نیكی ثبت كند. دوم آنكه با اصرار و پافشاری بر موضع خود، بحران هستهای را به یك بنبست تمامعیار بكشاند كه در اینصورت این مردان میانهرو نظام هستند كه به عنوان فرشتهی نجات سر خواهند رسید و نظام را از چنگال این بنبست نجات خواهند داد. آن زمان دیگر در حاكمیت جایی برای زمامداران كنونی نخواهد بود. اندیشهی آنها از حاكمیت خارج میشود و چون آتشی در زیر خاكستر به لایههای زیرین جامعه میخزد. اما این تنها نتیجهی به بنبست كشاندن بحران هستهای نیست. تیم جمهوریخواهان آمریكا اشتیاق فراوانی دارند كه كار این پرونده به بنبست كشیده شود زیرا در اینصورت شرایط برای شكلگیری "نظام سلطه" به جای "نظام رهبری" كاملاً مهیا خواهد شد. بدینترتیب زمامداران كنونی، بزرگترین نقش را در شكلگیری "نظام سلطه" در جهان آینده بازی كردهاند و بهترین خدمت را در حق سلطهمداران انجام دادهاند.
٩) "ایران بزرگ" پایتخت "خاور میانه بزرگ" است. تاریخ اكنون در حال تكرار است. "ایران بزرگ فرهنگی" گامبهگام شكل میگیرد. نگاهی گذرا به مسیر تحولات خاورمیانه به خوبی این نظریه را اثبات میكند. آمریكا، در حال قطع بازوهای ایران در كشورهای زیرنفوذ است. نه فقط افغانستان در هیبت یك "جمهوری اسلامی" نوین در برابر ایران ظاهر میشود كه در عراق، شیعیان سكولار به قدرت میرسند كه به جدایی دین از سیاست معتقدند و منابع فقهی را تنها یكی از منابع قانونگذاری میدانند. مرجعیت شیعه در این كشور چونان عصر آیتالله بروجردی از دخالت مستقیم در سیاست پرهیز میكند و تنها وظیفهی ارشاد خلایق را به دوش میكشد. اینچنین است كه شیعهی ایرانی در برابر شیعهی عراقی قرار میگیرد. بازی نفسگیر سوریه، آخرین دقایق خود را میگذراند. حزبالله لبنان و جنبش حماس، با ورود به قدرت برای همیشه با عصر خون و سلاح وداع گفتهاند و از این پس با مقتضیات دنیای حاكمیت و قدرت، از چریكهایی جانباز به سیاستمدارانی تمامعیار تبدیل خواهند شد. هدف نهایی در طرح خاورمیانهی بزرگ، به سرانجام رساندن كار ایران به عنوان قلب تپندهی این نظریه است. مونتسكیو میگفت: یك دولتمرد در جنگ به سه چیز نیاز دارد. اسلحه، غذا و اعتماد (پشتوانه و مشروعیت اجتماعی). و این زمامداران كنونی هستند كه با تصمیم خود شیوهی برخورد با ایران و صورتبندی جهان آینده را رقم خواهند زد.
١٠) نسل پیشین بر طبل انقلاب كوفتند. از برانداختن و سوختن سخن گفتند بیآنكه به بناكردن و ساختن اندیشیده باشند. نعرهزنان و كفریزان، دیوارها را فتح كردند و پرچم ایدهی خود را بر بلندای قلعهها برافراشتند. اما تاریخ - این عادلترین و منصفترین داور- بر خطاهای آنان شهادت داد و نسلهای آینده را به عبرتاندوزی فراخواند. ما جوانی و شادكامی و زندگی را درباختهایم. گلایهای نیست. ما از حق خود درگذشتیم و دیگر بدان دل نبستهایم تنها بدین امید كه در این وانفسا، دست به كاری زده باشیم تا نسل آینده، لب به لعن و نفرین ما نگشاید كه: «كشتهی غمزهی تو شد حافظ ناشنیده پند / تیغ سزاست هر كه درك سخن نمیكند»
-----------------------
پینوشت:
واژهی "مشروعیت" در تمامی این نوشتار به عنوان برگردان واژهی Legitimacy به كار رفته است. كلمهی "حقانیت" ترجمهی گویاتر و رساتری نسبت به واژهی مشروعیت است.