فروشنده، مقابلهٔ مدرنیته با سنّتِ خشن ِ مردسالارانه ست. لرزش و ریزشِ آن ساختمانِ مسکونیِ به ظاهر عظیم و قدیمی که در سکانس نخست فیلم میبینیم، از فروریزی بنایِ سست و زشت و فرسودهای خبر میدهد، که در اثرِِ گودبرداری و پیریزی برای بنای نو، آنگونه ناکار شده و شکاف برداشته!
فروشنده از شکلگیری رابطهی زناشویی و خانوادگی ِ زنمحور و آزاد و مدرنی خبر میدهد، که در حال زایش و گسترش است. سازنده گان و حاملان ِ این روابط مدرن وانسانی،گرچه بار روابط سنّتی ِ مردسالارانه و غیرانسانیِ گذشته را هنوز به دوش دارند، ولی با خردمندی و نیکی و هنرمندی -مانند عماد و رعنا – میتوانند، انسانی، مدرن، ومعقول عمل کنند وسنّتهایِ فرسوده، عقبمانده و خشونتبار و مردسالارانهای را که زن، نه همسرِ برابرحقوق و محبوب و همکار، بل جزء متعلقات و اموال، بویژه «ناموسِ» مرد محسوب میشود، ترک کنند!
کارگردان نامدار و گزیدهکارِِ ما این درگیری و رویاروییِ مدرنیته با سنّت متجاوزِ مردسالارانهٔ علیل و عقبمانده را گردِ زندگی عماد و رعنا که زن و شوهری جوان و فقیر، ولی هنرمند و خردمندند، با خلاقیتی عجیب به نمایشِ سینمایی درآورده و هفتادْ مَن مثنویِ فلاسفهی مدرنیته را طیِ یکی دوساعت، به دقّتِ تمام نشان داده است.
این جفتِ مدرن و زیبا هنوز صاحبِ فرزندی نشدهاند زیرا زندگی زناشویی برای عماد و رعنا تنها به هدفِ بچه ساختن و پدر و مادر شدن صورت نگرفنه، بل عشق و احترام متقابل بویژه همکاری و تفاهم، بنای زندگی مشترک آنها محسوب میشود.
عماد و رعنا هردو بازیگر تئاتراند، و در اجرای نمایشنامهی مرگ فروشندهی آرتور میلر در نقش اول ظاهر میشوند. عماد در عین حال معلم است و رابطهای صمیمی و نو و دوستانه با شاگردانش دارد، فاصلهای بین آنها وجود ندارد.
ماجرا از آنجا آغاز میشود که عماد و رعنا بعد از ریزش ساختمان عظیم و فرسوده قبلی به آپارتمان اجاری جدیدی اسبابکشی میکنند که مال دوست و همکارشان بابک ست. مستأجر قبلی اگر چه رفته، ولی «ایرونی – سنتی» عمل کرده یعنی به سبب رابطهای که با بابک (مالک خانه) داشته، تخلیه کامل نکرده، بخشی از اسباباثاثیه و لباسهاشو گذاشته تا در زمان مناسب بیاید ببرد.
این مستاجر قبلی زنی بوده که با مردهای زیادی از جمله با خودِ بابک «رابطه» داشته و از این راه امرار معاش میکرده منتها آقا بابک لزومی نمیبیند که در این باب چیزی به عماد و رعنا بگوید و آنها را از وضع مستاجر قبلی آگاه سازد! از این جهت است که بار اسباب و اثاثیه و روابط و مشکلات گذشته بر این جفت نوجو تحمیل میشود و عماد و رعنا را در تنگنای حل مسائل و مشکلات سخت و سنگینی قرار میدهد که ناخواسته از گذشته به اینها به ارث رسیده ست!
دو سه روزی ست که عماد و رعنا اسباب کشی کردهاند. رعنا تنهاست و آماده برای رفتن زیر دوش، ناگهان زنگ آپارتمان به صدا درمیآید، رعنا به خیال اینکه عماد است، بدون پرسیدن نام «طرف» به شتاب در را باز میکند و میرود زیرِ دوش!
عماد که میرسد به خانه، میبیند که حمام منزل، آلوده به خون است و رعنا غایب. همسایه ها اطلاع میدهند که چون فریاد رعنا را شنیدند، با عجله به یاریش رفتند، و او را که بیهوش و مجروح زیر دوش افتاده بوده به درمانگاه رساندهاند. میگویند به دنبال جیغ و داد رعنا، مردی را که احتمالاً از مشتریهای مستاجر قبلی بوده، دیدهاند که سریع از پلهها پائین آمده و فرار کرده ست!
چند ساعت بعد، رعنا با سری باندپیچی شده و صورت زخمی و خسته و ترسزده با یاری دوستانش به منزل برمیگردد و عماد هم در وهلهی اول بیآنکه سوالی مطرح کند، میکوشد تا تمامیِ امکانات راحتی همسرش را در این شرایط روحی سختی که رعنا گرفتار آمده، فراهم آورد. در ضمن عماد درمییابد که شخص مجرم - که در پایان معلوم میشود فروشندهی دوره گرد و پیری بوده - هنگام فرار کردن، جوراب، مقداری پول، یک کیسه پلاستیکی پر از خرت و پرت، و سوئیچ ماشین خود را جا گذاشته و ماشین هم که یک وانتبارِ سفید و فرسودهای ست، در پارکینگ بیلدینگ جا مانده ست!
باری، با این واقعهی اسفناک خانوادگی ست که تمامی اتفاقات و رخدادههای بعدی شکل میگیرد و در نحوهی برخورد عماد و رعنا با آنها ست که ارزشهای نو، اخلاقیات نو و روابط خانوادگی و زناشویی ِ برابرحقوق و مدرنی که در رویارویی با سنّت متجاوز و فرسوده، دارد فٌرم میگیرد ، به نمایش در میآید.
در حقیقت هستهی مرکزی این فیلم، نحوهی برخورد جفتی جوان و فقیر ولی مدرن و فرهنگی با موضوعی ست که در سنّت فرسودهی مردسالارانه آن را موضوعی ناموسی میشناسند و اگر اهانتی دراین زمینه صورت بگیرد، هر نوع خویشتنداری ضروری و گذشت و رفتار مدنی در برابر اهانتکننده را بیغیرتی، و به تعبیر برخی از آیاتِ عظام، «دیاثت» مینامند.
لذا میتوان گفت که فروشنده فرهادی از جنبهای تکمیلِ قیصر کیمیایی ست زیرا نحوهی برخورد با یک موضوع ناموسی- خانوادگی را به تصویر میکشد و از سویی نقطه مقابل قیصر ست زیرا زایش و پیدایش روابط خانوادگی و ارزشهای جمعی مدرنی را نشان میدهد که در این نوع از روابط زناشوییِ نو و انسانی جایی برای ناموسپرستیِ عشیرتی یا انتقامگیریها و آدمکشیهای ناشی از ناموس پرستیهایِ سنّتی وجود ندارد.
در قیصر کیمیایی با خانوادهای سنتی- مذهبی روبرو هستیم که در یک محلهی بسیار سنتی و قدیمی تهران، حدود شش دهه پیش با یک مسئلهی ناموسی شناخته شدهای روبرو میشوند. یعنی تنها دختر این خانواده، فریب مردی را میخورد و از شدت حسِّ شرمساری و ترس از آبروریزی و خشم برادرها اقدام به خودکشی میکند و میمیرد.
تلاش «برادرها» خاصه قیصر در انتقامگیری از مرد فریبکار و زدودن لکه ننگی که از این طریق بر دامن عزّت خانوادهی قیصر نشسته بود، به نابودی تمامی اعضاء خانوادهی دو طرفِ آن ماجرای ناموسی منجر میشود و در نهایت، ستمگر و ستمدیده در کنار هم به خاک هلاک میافتند. در فروشنده اما با زن و شوهر جوان و مدرنی روبرو هستیم که جزء الیت فرهنگی جامعه محسوب میشوند و وقتی رعنا موردِ آزار جنسی قرار میگیرد و آنجور روحی و جسمی صدمه میبیند، عماد در مرحلهی اول، دغدغهی نجات و سلامتی رعنا را دارد، بعداً به فکر یافتن و کیفر دادن فرد متجاوز میافتد.
جالب اینکه هر دو نفر، از ناموسی و حیثیتی کردن موضوع یا تراژدیسازی از «مسئله»، سخت دوری میکنند و سعیِ در عادی کردن اوضاع دارند ، حتی یک مرتبه کلمهی ناموس و ناموسپرستی و انتقامگیری یا میزنم میکشمِ حیثیّتی را که معمول مردم سنتی و روابطِ مردسالارانه ست از عماد نمیشنویم ولی میبینیم که عماد در ارتباط با یافتن و مجازات «مجرم» هم میکوشد که در چارچوب قانون و اصول شهرنشینی و مدنی اقدام نماید یعنی به پلیس مراجعه کند.
جالبتر اینکه در رابطه با رفتن به پیش ِ پلیس هم، نظر رعنا را مبنا قرار میدهد، از رعنا میپرسد: «دو راه بیشتر نداریم ، بریم پلیس شکایت کنیم یا مسئله را فراموش کنیم و کنار بگذاریم» رعنا بیمعطلی میگوید: حوصلهی روبرو شدن با پلیس و بازپرسی و اینطور چیزها را ندارم، بهتره فراموش بشه. عماد هم میپذیرد و طبق خواستهی رعنا عمل میکند، به جایی شکایت نمیبرد. و وقتی که صاحبِ آن «وانتبار» را که کشتیگیری جوان و به ظاهر جنگندهای به نامِ مجید است، اولین بار در نانپزی مییابد، با وجودی که ظنّ قوی بر مجرم بودنِ اوست، از کوره بهدر نمیرود. میگوید: «اول خواستم یقه شو بگیرم، پیش همکاراش آبرو براش نگذارم، ولی نکردم، گفتم اول، صحبتی باهاش بکنم بعد.»
در واقع امری را که درسنّتِ مردسالاری، ناموسی و محاربهای تلقی میشود، به امری، محاورهای و گفتگویی تبدیل میکند، به این هدف با مجید، قرار میگذارد که برای حملِ باری که دارد - تابلوهاش - به خانهی عماد بیاید. آدرس، همان ساختمان متروکی ست که در ابتدایِ فیلمِِ فروشنده لرزش و ریزشش را میبینیم که اشارهای ست به فروریزی نظام ارزشیِ مردسالارانه و سنّتی!
مجید به جای خودش، پدر زنش را که فروشندهای پیرو خپله و مبتلا به بیماری قلبی ست میفرستد، عماد در گفتوگویی مؤدبانه و منطقی با این «طرف» فوری میفهمد که حمله کننده به رعنا همین آقا بوده و وی به خطا ظنّ به مجید برده بوده. و وقتی که فروشندهی پیر و دورهگرد و بیمار به خطای خود اقرار میکند، عماد درحالی که در خشم و غضب غرق میشود با چند دقیقه اندیشیدن و قدم زدن بر خشم و غضب خود غلبه میکند و کمترین اهانت و خشونتی را در حق وی روا نمیدارد.
در همین سکانس میبینیم وقتی مرد خطاکار را در اتاق تاریکی موقتاً زندانی میکند تا به اجرای نمایش برسد و برگردد، «طرف»، فریاد میزند که: «من از تاریکی میترسم قلبم مریضه»، عماد علیرغم عجلهای که داره، چراغ اتاق را روشن میکنه بعد میره. یعنی حق انسانی فردی را که مرتکب یکی از بدترین انواع جرائم اجتماعی شده رعایت میکند.
در سکانس پایانی فیلم، معلوم است که با ظهورِ نسلی نو و روابط خانوادگی و زناشوییِ نو و مدرنی داریم روبرو میشویم که از اساس و پایه، زنمحور است و با توحّش و انتقامجویی ناموسی، کاری ندارد. یعنی خشونتِ عصرِ مردسالاری و ناموسپرستیِ سنّتی را با قطعيّتِ تمام طرد و نفی میکند!
عماد، به محض پایان «نمایش»، شتاب زده برمیگردد، پیر مرد به حالِ اغماء افتاده، رعنا هم میرسد، کمک میکنند، طرف را کمی به حال عادی برمیگردانند. عماد، داماد و زن و دخترِ وی را خبر کرده آنها در راهاند، دارند میرسند. پیر مرد، به روز و حالِ زاری افتاده، دم به دم تقاضای عفو و گذشت میکند. عماد نمیپذیرد یعنی اصرار در افشایِ وی، نزد ِ زن و دختر و دامادش را دارد، که رعنا با دیدنِ وضعِ بدی که پیش آمده با هر گونه افشاگریی که به فرو پاشی خانودهٔ او منتهی شود از درِ مخالفت درمیآید و خطاب به عماد میگوید: عماد، میخواهی انتقام بگیری؟ بذار بره، اگر حرفی به خانوادهش بزنی، دیگه کاری با هم نداریم.»
در پایان،عماد، تن به درخواستِ همسرش رعنا میدهد، افشاگریی نمیکند، حرمت و امنیت خانوادهٔ طرف حفظ میشود، انتقامی به سبک سنّتی گرفته نمیشود...
آری، رعنا دارد میآید. نرمک، نرمک از لبِ چشمه میآید. خندان، خندان ناز و کرشمه میآرد... رعنایی که ماهروست، سیهموست. باد بهار است، صبح سپید است و نور امید...
این ترانه را که با صدای گرفته و گیرایِ ملوک ضرّابی- خواننده دورهٔ پهلوی- دههها پیش میشنیدیم ، در سکانسی که صدرا میهمانِ رعنا و عماد ست، باز میشنویم. صدرا پسر بچهی زیبا و باهوشی ست که رعنا را خاله صدا میکند مادرش دوست و همکار عماد و رعناست، جدا از بابا، با مامانش زندگی میکنه و میگه: نمیخوام بابامو ببینم، مامانمو دوست دارم، که اشارتی ست به همان پیدایش روابط خانوادگی ِ زنمحور و نو که آزادکننده و سلطهستیز است. وقتی ترانهی رعنا پخش میشود عماد همصدا میخواند: صدرا صدرا...
باری، فرهادی حافظانه کار کرده، هر نغمهای که زده، گویا راه به جایی داشته، با پخش همین «ترانه» پیام ِ والای خودرا رسانده! حافظ با استفاده از بدترین مواد، یعنی شیخ و زاهدِ ریایی، زاغ و زغن و محتسب و مفتی و قاضی، اشعاری آنگونه نغز سروده (الهیِ قمشهای) و امید داده؛ فرهادی هم در آن فضای ِ استبدادیِ نیمه مدرن- نیمه سنتی، خفه و تروریستزده، زیبا و انسانیترین نوعِ رابطهی اجتماعی را به تصویر کشیده که باید چشم و گوش و دلی برای دیدن و شنیدن و دوست داشتن داشت تا به عمقِ آن پی بُرد.
آفریدن در این سطح از تعالی هنری، در محیطی در آن مرتبه از فساد و تباهی، مؤيّد این گفتهی نیچه ست که: «آفرینش انسانهای والامقام به تنهایی در گرو ساختار ِاجتماعی و مناسبات اقتصادیِ سالم نیست، بلکه خواست قدرت در جهتِ احتشام و استعلای بشری باید برانگیخته شود... و این، تنها در سایهٔ گسترش فراگیرِِ هنر در جامعه و فرهنگ، امکان پذیر است.»
و این، در خود اثری که فرهادی خلق کرده به روشنی پیداست. یعنی در «فروشنده»، عماد و رعنا تسلیم فشار و خواست محیط خود نمیشوند، روابط و نهادهای زشت و خشن و پوسیدهی سنتی که فضای خصوصی را از انسان گرفتهاند مانع از انسانی رفتار کردنِ عماد و رعنا نمیشوند، زیرا هر دو در پیِ نیکویی، دانایی و زیباییاند، هر دو هنرمندند، یعنی آفرینندهی زیبایی!
گفتهی داستایفسکی ست که: «این زیبایی ست که دنیای درمانده را نجات خواهد داد.»
ایران، ایرانِ استبداد زده، خسته از سنّتِ پوسیده و خشونتِ مردسالارانه، محتاج آزادی و صلح و دوستی و ترقیِ است. آزادزنان، محورِ این حرکتِ انسانی وآزادی خواهانهاند. رعنا و رعناها دارند میآیند ، نرمک نرمک، با صدرا و صدراها.
محمد ارسی - تگزاس
.(JavaScript must be enabled to view this email address)
■ ایران، ایرانِ استبداد زده، خسته از سنّتِ پوسیده و خشونتِ مردسالارانه، محتاج آزادی و صلح و دوستی و ترقیِ است. آزادزنان، محورِ این حرکتِ انسانی وآزادی خواهانهاند. رعنا و رعناها دارند میآیند ، نرمک نرمک، با صدرا و صدراها.
درود بر شما آقای ارسی درود.
ر-ب / دالاس
■ فیلم فروشنده یك قدم از (جدایی سیمین از نادر) جلو بود و ١٠٠ سال از فیلم قیصر. ولی هنوز رگههایی از فیگورهای بهروز وثوقی (قیصر) در حركات شهاب حسینی (عماد) دیده میشود. شاید اصغر فرهادی میخواهد بگوید كه سنت سخت جان است مثل حافظه فرهنگی ما كه به سادگی تن به تغییر نمیدهد.
أنچه بیشتر از همه در مدرن بودن این فیلم در بستر فرهنگ دینی و زنستیز ایران امروز، تازه و نو بود رابطه زن و شوهر جوان است كه با دیالوگ و همفكری و تصمیم مشترک و امروزی نشان داده شد كه تن به سنت و مذهب و خوانش مردسالارانه نداده است. عماد و رعنا، بالاخره تصمیم میگیرند كه به كلانتری شكایت نكنند چرا كه تجربه روزانه شان می گوید وقت تلف كردن و بینتیجه است و (خودشان) تصمیم میگیرند تا مسئله را حل كنند. سیلی زدن عماد به پیرمرد در آخر كار و دور از چشم رعنا، هنوز ترجمان رفتار سنتی مرد ایرانی است كه با پرخاشگری و خشونت برای حل مسئله و تخلیه آنی خشم عادت كرده و از این طریق با فرهنگ مسلط همنوایی میكند.
فیلم نشان می دهد كه در جامعه ایران و مردمش حس همكاری و حس همدلی نمرده است و همسایگان تلاش میكنند تا به این زن و شوهر جوان و تازه آمده، مساعدت كنند. بیخیال و بیتفاوت نیستند و حتی جای پاركیگ ماشین خودشان را به آنها پیشنهاد میكنند و این چیز كمی نیست و بخشهای مثبت سنت هست كه خوب است كه در مدرنیته فردا هم پاسداری شود.
كمی هم به روان شناسی فردی پیرمرد بر گردیم كه در ابتدا همه چیز را انكار میكند تا از شر احساس گناه راحت شود ولی وقتی كه با واقعیت عریان مواجه میشود تمام مكانیزم های دفاعی بیفایده می شوند و احساس گناه و قبول مسئولیت رفتار خودش را نشان می دهد و از عماد طلب بخش می كند. البته اول ار رعنا بخشش میخواهد و اعتراف میكند كه وسوسه شده بود. خود این نكته كه پیرمرد با این سن و سال از قربانی خود طلب بخش میكند، نشانهای مثبت به انسان است كه در درون انسان گرگی خفته است كه میتواند به انسان و حتی به فرشته تبدیل شود. و مؤیدی به فردا هاست كه شاید روزی هم شكنجهگران و عاملین كشتار ایرانیها بیایند و با واقعیت مواجه شوند و در برابر خانوادههای بیشمار فربانیان ایرانی، اقرار به جنایات و اشتباهات خود بكنند و بر زخمهای این مردم التیام ببخشند و شاید این تنها راهی باشد تا ما از كنشهای حیوانی خود فرارویم و به یك جامعه انسانی و مهربان تبدیل شویم. اصغر فرهادی مستحق این جایزه جهانی بود و خیلی از ماها هنوز میتوانیم اصغر فرهادی یا فیروز نادری یا انوشه انصاری دیگری باشیم.
اشكبوس طالبی- مریلند
■ جناب آقای ارسی گرامی، درود بر شما و چشمان زیبابین شما. همانگونه که به درستی به جملۀ داستایوفسکی اشاره کردید، «تنها زیبایی است که دنیای درمانده را نجات خواهد داد.» درود بر شما که دنیای رو به زشتی و پلشتی را زیبا میبیند، همواره «بوی بهبود ز اوضاع جهان میشنوید» و نویدِ رسیدنِ نرمنرمکِ رعنا را میدهید و این امید و نوید آرامشبخش است؛ در دنیای پر از تعفّن، دندانهای سپیدِ سگِ مرده را دیدن و ارج نهادن از لونی دیگرست.
و اما در مورد فیلم «فروشنده» ضمن تایید برداشت جنابعالی، میخواستم اضافه کنم در تمام مدت فیلم، چیزی که بیش از هرچیز فکر من را مشغول کرده بود، بحث «غریزه» بود و «نیاز» و اینکه در فرهنگ ما، دین ما و کشور ما چگونه این نیاز و غریزه سرکوب و تنبیه و تقبیح شد و چگونه عرفان ما که سراسر شور زندگی و انسانسازی و انسانمداری است، پرداختن به غریزه را که اهم آن، غریزۀ جنسی است تا این حد حیوانی و پست جلوه داد. نیازی که پسر جوانِ مدرسهای در گوشی موبایلش با دیدن چند عکس در پیِ ساکت کردن آن بود، روشنفکرِ فرهنگی (بابک) مشتری دائمی زنی آنکاره (!!) بود و پیرمردی دورهگرد از طبقه پایین جامعه و احتمالا معتقد به مبانی مذهب - چنانکه از ظاهر همسر و دختر او پیدا بود - با اینکه فهمید «رعنا»، «آهو» نیست، بازهم نتوانست خود را کنترل کند و به قول خود وسوسه شد.
در این موضوع - که البته بحثی کارشناسانه میطلبد -، آقای فرهادی سعی کرده بود مشکل را همانگونه که شما اشاره کردهاید، روشنفکرانه بررسی کند و کار را به خون و خونریزی نکشاند. در دقیقه ۱۰۰ فیلم، رعنا با تعجب از عماد میپرسد که «میخواهی انتقام بگیری؟» درصورتی که بر اساس شرع و عرف و قانون، نکتۀ تعجببرانگیزی در انتقام وجود ندارد بهویژه اینکه عماد، قصد زدن و کشتن پیرمرد را ندارد و فقط میخواهد همسر، فرزند و داماد او موضوع را بدانند. در اینجا نیز آقای فرهادی به تقابل با شرع و عرف و قانون رفته و اخلاق را جایگزین آنها کرده است. هرچند که هرچقدر هم جامعهای روشنفکر شود، باز هم از زشتی بعضی کارها کاسته نمیشود.
نکتۀ دیگر فیلم «فروشنده» به نظر من بحثِ «زنانگی» است که زنانِ ما بعضاً به آن توجه ندارند. «زن» بودن و انجام وظیفۀ مادری و خانهداری و بشور و بپز کردن برای یک زندگی هرچند لازم است ولی کافی نیست. مردها اصولا برای برطرف کردن نیاز، درپیِ زنانی هستند که «زن بودن» در آنها تنها منحصر به موارد ذکر شده نباشد. چندی پیش شنیدم که یکی از بانوان روانشناس تاکیدی جدی بر «لَوَندی» زن میکرد و آن را از ویژگیهای مهم یک زن میدانست و معتقد بود تعداد بسیار بسیار کمی از زنان ما دارای این ویژگی هستند.
کسانی که فیلم موفقِ «سنگام» را دیدهاند، به خاطر دارند که کارگردان و بازیگر فیلم، راج کاپور چگونه ۵۳ سال پیش به این مسأله پرداخته بود و اینکه بازیگر زن فیلم، ویجنتی مالا با هزارگونه لوندی و طنازی توانست همسر خود را که قصد داشت برای تفریحات مردانه به کلاب شبانه برود، در خانه نگه دارد. فرهادی با نشان دادنِ همسر سنتی پیرمرد که مدام متوسل به ابوالفضل و فاطمه زهرا میشد و هیچ شاخصهای از زنِ لوند در او دیده نمیشد، به اهمیت جایگاه زن در جامعه و زندگی پرداخت.
اصولا شاعرِ خوب، نویسندۀ خوب، کارگردان خوب و هنرمند خوب، راه حل ارائه نمیدهد چراکه راه حل ارائه دادن برای معضلات اجتماعی، کاری است دشوار و کارشناسانه. هنرمند خوب کسی است که مشکل و معضل را نشان دهد و درِ برداشتهای متفاوت را برای مخاطبان باز بگذارد تا هرکسی از ظنّ خود یار او شود همانگونه که حافظ عمل کرده است. دیندار و بیدین، پیر و جوان، مسلمان و غیرمسلمان شعر او را میخوانند و لذت میبرند و تعبیر میکنند.
فرهادی در «فروشنده» هیچ طبقهای را محکوم نکرد، هیچ کس را فاحشه، متجاوز، بیناموس و بیغیرت نخواند، برای هیچ دردی نسخه نپیچید، و همه را از یک نگاه و یک دریچه ندید. همان اندازه که دلمان برای عماد میسوخت، برای پیرمرد که قلبِ او بیمار بود نیز ناراحت بودیم؛ همانقدر که نگرانِ رعنا بودیم، دلمان برای آهو که معلوم بود از روی ناچاری حاضر به تنفروشی شده (چون فرزند داشت) میسوخت. و در آخر، فیلم با گریم عماد و رعنا به پایان میرسد و این نمادِ این موضوع است که همه نقابی بر چهره داریم و درواقع چیز دیگری هستیم یا میخواهیم باشیم.
به امید روزی که فرهنگمان نه مردسالار نه زنسالار بلکه انسانسالار باشد.
ارادتمند، مریم صادقی
■ جناب آقای ارسی، استاد گرامی، من در کنار شما بودم که چندین و چند بار فیلم را دیدید و روزها و هفتهها ذهن شما را مشغول به خو د کرده بود و من به عنوان کسی که کارش فیلم و تئاتر بوده با خواندن نقد شما احساس مطبوعی داشتم نگاه ظریف و دقیق شما با دیدن کلیت داستان فیلم به درون نقب زده و ما را به لایههای فیلم رهنمون میشود. بار داستان فیلم بر دوش عماد است معلم و هنرمندی که به حریم خانواده او تجاوز شده است. و چشمان سرخ شده از بیخوابی او حکایت از رنج از سر تعصب و غیرت اوست و کم کم در پی یافتن متجاوز و انتقام از او بر میآید و به دور از پلیس بازیهای کلیشهای در خانه زلزلهزده با متجاوز روبرو میشود پیرمردی مردنی و فلکزده که نقش چون اویی را عماد در تآتر ایفا میکند. زلزلهای اکنون در وجود آدمهای فیلم اتفاق میافتد. سکانسی بینهایت گیرا و تکان دهنده. عماد به گفته شما در تضاد میان سنت و مدرنیت و تعصب و مدارا قرار میگیرد و سرانجام سر تسلیم بر دامان رعنای جان خویش میگذارد و از انتقام بزرگ خود که بیآبرو کردن پیرمرد که در واقع کشتن اوست میگذرد و همه خشم فرو خورده خود را در سیلیای که به صورت متجاوز میزند خلاصه میکند. نگاه زیباشناسانه منتقد بزرگی چون شما ما را به اعماق این فیلم انسانی میبرد و لایههای درونی آن را برای ما مو شکافی میکند در فیلمی که به سکس و تجاوز پرداخته اما در نهایت معصومیت و عفاف و پاکدامنی و طهارت. ما هیچ پلان یا سکانسی شهوتآلود نمیبینیم، بلکه با هنرمندی تمام کارگردان بزرگ ایرانی در پس پرده شرم و اخلاق آن را برای ما روایت می کند. ما تصویر مستهجن موبابل دانشآموز عماد را نمیبینیم. تصویری از آهو، زنی که به بد نامی از او یاد میشود نمیبینیم. حتی صحنه ورود متجاوزانه پیرمرد را به خانه عماد و رعنا نمیبینیم.
ما با اثری بس هنرمندانه و مطهر روبرم هستیم هر چند موضوع آن تجاوز و سکس و حتی خشونت است. فرهادی به انسان شهوتزده مدرن امروز که شب روز غرق در تصاویر برهنه و سکسی ست میآموزد که ما در عین مدرنیسم باید به معنویت سنت هم باز گردیم. این روح سخن شما منتقد بزرگ نیز هست. ما به جهانی نیازمندیم که به جای خشم مدارا به جای تعصب کور درایت و دوراندیشی به جای شهوتزدگی عشق جانشین شود. فرهادی از نگاه شما گوش جان به حافظ داده که چنین اثری خلق کرده است:
آدمی در عالم خاکی نمیآید به دست
عالمی از نو بباید ساخت و ز نو آدمی
ارادتمند عنایت هوشمند (م. بارش)
■ با سپاس از نكات جالب و متن خواندنی شما جناب ارسی.
دیالوگی در دقیقههای اول فیلم و در كلاس از زبان عماد به هنگام پاسخ دادن به شاگردش وجود داره كه از دیالوگهای اصلی فیلم هست: آدمها به مرور گاو میشوند! و عماد بر اثر مشكلی كه در زندگیاش بوجود آمده این روند را طَی میكند و با انكه از نخبگان جامعه ست ولی امكان گذر از سنت را بطور كامل ندارد و گرفتارش میشود. فراموش نكنیم كه عماد به نوعی قصد انتقامجویی و ریختن آبروی پیرمرد را داشته كه شما نیز به آن اشاره كردید و در پایان نیز بر اثر همین خردشدگی و فشار روحی جانش را از دست میدهد. در واقع پیرمرد خود قربانی این معضل اجتماعی و بحران رابطه جنسی هست كه در جامعه امروز ایران رواج دارد.
نكته دیگر انكه نقش عماد در تیاتر فروشنده دورگردی ست كه جوراب میفروشد، پیرمرد هم فروشنده دوره گرد لباس است. عماد در آن تیاتر با زنی بدكاره ارتباط دارد كه نقش این رل را خانمی كه بچهداره بازی می كند، در فیلم هم خانم آهو كه بدكاره هست صاحب فرزندی ست و ظاهرا ناچار به تأمین مخارج از این راه هست. فیلم در آغاز و انتها با تیاتر شروع میشود و خاتمه مییابد و این حالت حركت دایرهوار و تسلسل نشانگر ان است كه اگر همانند رعنا اهل بخشش و مدنیت امروزی نباشیم این تسلسل ادامه خواهد داشت.
با احترام-امین از دالاس
■ آقای ارسی گرامی! با تمام دقت و موشکافیهای شما، نقدتان یک کمبود بزرگ دارد؛ نپرداختن به احوالات زنی است که در این وسط دچار تجاوز جنسی شده و مثل همه قربانیان چنین فاجعهای، عوارض آن به این سادگیها دست از جسم و روانش بر نخواهد داشت. به قول پوریا اقتصاد: «رعنا قربانی میشود تا مجالی برای خشم و مردانگی عماد که در روزمرگی و روشنفکری او محو شده است فراهم آید. رفته رفته در جریان فیلم رعنا که با ترس از تنهایی خود دست و پنجه نرم میکند کنار گذاشته شده و هر کنشی که روایت فیلم را به جلو برده از سوی عماد اتفاق میافتد.» نقد شما نمونۀ کامل مدرنیته پدرسالار است!
پرتو نوری علا
■ سرکار خانم نوری علا
با کمال احترام به شما بانوی بزرگ و محترم، به عرض می رساندکه روایت داستان فیلم روایت عماد است و این اوست که تلاش همه جانبه خود را برای آرامش همسرش می کتد و تلاشش برای انتقام به خاطر آزاری که رعنا دبده است و نه چیز دیگری، در پس واکنش عماد به تجاوز به حریم رعنا (و نه تجاوز جنسی, سخنی که شما به اشتباه بیان فرمودید) عشق زیبا و صادقانه او به همسرش نهفته است و نه یک خشم افسار گسیخته از سر تعصب کور، و اتفاقا هم فیلم ساز و هم نقاد محترم جناب آقای ارسی به درستی احوالات رعنا را به زیبایی ترسیم کرده اند. ما با روایت عماد، رعنا آسیب دیده ای را می بینیم که اتفاقا او نیز برای آرامش عماد تلاش می کند، موضوع تجاوز به حربم خانواده را به فراموشی بسپارد اگر چه نمی تواند و سایه این تجاوز به حریمش همچنان تا پایان فیلم سنگینی می کند تا سر انجام با بخشش مشروط پیرمرد فروشنده ،توسط عماد این سایه تلخ و سیاه رخت بر می بندد و آرامش به عماد و رعنا باز می گردد. ما آنها را در پایان فیلم می بینیم که در کمال آرامش برای اجرای نمایش گریم می شوند.
با سپاس عنایت هوشمند / م. بارش
andyhooshi @gmail.com