حل و فصل منازعات فیمابین ایران و کشورهای عربی بویژه اعراب حوزه خلیج فارس و جانشین کردن صلح و همکاری به جای رقابتها و دگرستیزیهایی که به جنگهای نیابتی میان ایران و برخی از کشورهای عربی انجامیده، بزرگترین چالشی است که هم اینک در برابر ایران و اعراب قد علم کرده است. منشاء این خصومتها در کجاست؟ آیا راهی برای پایان دادن به آن و خاموش کردن شعلهای که میتواند همه فرصتهای امروز و فردا را به دود و خاکستر تبدیل کند وجود دارد؟ مقاله زیر فشردهای است از جزوهای که به موازات مرور تاریخ مناسبات ایران و اعراب تحریر کردهام.
ایران و اعراب پیش از سقوط ساسانیان
رقابت و خصومت میان ایران و اعراب ریشه و پیشینه تاریخی دارد و از زمان حمله اعراب به ایران در دوره خلافت عمر تا به امروز به اشکال مختلف و در وجوه متفاوت (سیاسی و فرهنگی) ادامه داشته است.
از دوران امپراطوری هخامنشی تا زمان سقوط دودمان ساسانی به مدت حدود یک هزار سال بیشترینه سرزمینهای عربی حوزه خلیج فارس بجز در دورههایی کوتاه جزو قلمرو امپراطوریها، یا منطقه نفوذ ایران بودهاند. عراق امروز تا لحظه سقوط آخرین پادشاه ساسانی مرکز سیاسی و اقتصادی ساسانیان بود و آسورستان نام داشت که مهمترین شهر آن بغ داد (به زبان فارسی خداداد) نام گذاری شده بود.
دولت ساسانی که یکی از دو قدرت بزرگ جهان آن زمان بود، پیش از فروپاشی به خاطر سالها جنگ با رومیان و افزایش مالیات بر دهقانان با نارضایتی و شورشهای متعددی دست به گریبان بود و از درون به سختی فرسایش یافته بود. اعدام خسرو دوم در روز ۲۸ فوریه ۶۲۸ میلادی توسط ایرانیان شورشی کشور را در آشوب و هرج و مرج فرو برد و در پی آن شیرازه امور از دست یزدگرد سوم خارج شد. با این همه نخستین حمله اعراب به ایران در سال ۶۳۲ میلادی به سختی شکست خورد و از آن زمان به بعد سه سال طول کشید تا اعراب حمله دوم خود را که به پیروزی آنان در قادسیه انجامید سامان دهند.
با شکست ایران در نبرد قادسیه مهاجمان عرب مقاومتهای منطقهای ارتشهای از هم گسیخته ی ایرانیان را یکی پس از دیگری با توسل به کشتار و خونریزیهایی که دهها سال به درازا کشید سرکوب کردند. بنابراین تسلط اعراب و در پی آن تغییر تدریجی دین ایرانیان به زور شمشیر و سرکوب مهاجمان محقق شد.
فردریک انگلس که بخاطر علاقه به کندوکاو در تمدن پیش از اسلام ایران و افغانستان، زبان فارسی آموخته بود، در نامه مورخ ۶ ژوئن ۱۸۵۳ به مارکس مینویسد: «در تمدن ساسانی راههای مواصلاتی امپراطوری از خلیج فارس تا دریای سیاه چنان امن بود که هیچ نمونهای از راهزنی و غارتگری در این راهها دیده نمیشود در حالی که اعراب هنوز در قبایل بدوی میزیستند و در سرزمینهای زیر سلطه آنها راهزنی و غارت یک امر معمول بود. »(نقل به معنی)
مقاومتهای فرهنگی و سیاسی ایران
پس از سقوط ساسانیان، ایرانیان طی یک مقاومت مستمر فرهنگی از زبان فارسی و سنن و شعائر باستانی پیش از اسلام خود پاسداری کردند و در بزنگاهها و فرصتهای متعدد تاریخی کوشیدند اسلامی سازگار با فرهنگ و زبان و تاریخ و حتی دین باستانی ایران برسازند.
قرائتهای عارفانه (مولوی، سعدی و حافظ…) از اسلام، قرائتهای انسانی و مصلحت جویانه فیلسوفان بزرگی همچون رازی، سهره وردی و ابوعلی سیناکه متفکر نامدار اشعری امام محمد غزالی آنان را یکسره مرتد میخواند، از یکسو و جنبشها و شورشهایی که تا پیدایش دولت سامانیان و پس از آن در چهارگوشه ایران ادامه داشت از سوی دیگر سرشار از مقاومت و تلاشهای گسترده ایرانیان برای حفظ هویت فرهنگی و ملی خود در برابر سلطه خلفای عرب است.
چه در دوره استیلای اعراب و چه در دورههای بعدی که ایران گام به گام خود را از زیر یوغ خلفای بغداد رها میسازد، ایرانیان و خلفای عرب هرگز به هم اعتماد پیدا نکردند. سرنوشت هولناک ابومسلم خراسانی که نقش اصلی در انقراض بنی امیه و به قدرت رسیدن بنی عباس داشت، ظهور یعقوب لیث صفاری که دویست سال پس از سلطه اعراب بر ایران دوباره درفش کاویانی برافراشت و زبان فارسی را زبان رسمی اعلام کرد و خود را خلف پادشاه اسطورهای ایران(جمشید) اعلام کرد و برای برانداختن حکومت عباسیان به عراق لشکر کشید، و یا قتل المعتصم بالله به دست سلطان مغول که به توصیه خواجه نصیرالدین طوسی صورت گرفت از نمونههای بارز خصومت وبی اعتمادی اعراب و ایرانیان نسبت به یکدیگر است. که میتوان از زمان قتل عمر توسط یک اسیر ایرانی به نام فیروز(ابولوء لوء به زبان عربی) تا به امروز نمونههای فراوانی را برشمرد.
دولت سامانی نخستین دولت مستقل ایرانی است که پس از حمله اعراب بر قسمت اعظم ایران حکمرانی پیدا میکند. سامانیان هرچند با انقراض حکومت صفاریان که خواهان عظمت ایران پیش از اسلام و تجدید حیات ایران باستان بودند، برایران حاکم میشوند، اما آنها نیزهمچون صفاریان خود را از نوادگان ساسانیان میدانستند و توجه ویژهای به رونق زبان فارسی و فرهنگ و سنن باستانی ایرانیان داشتند. در زمان آنها بود که نخستین شاعر بزرگ فارسی زبان پس از اسلام (رودکی) برای ترویج زبان فارسی از حمایت همه جانبه امیر سامانی برخوردار شد و دقیقی به فرمان امیر سامانی مامور گردآوری و به نظم درآوردن حماسهها و داستانهای پیش از اسلام ایرانیان شد. هرچند ترور دقیقی به وی فرصت انجام این ماموریت را نداد، اما کار بزرگ او توسط نابغه طوس ادامه یافت.
برخی از مورخان دقیقی و فردوسی را پیرو دین زرتشت و برخی هم فردوسی را شیعه دانستهاند(مراجعه شود به ایرانیکا). شاهکار فردوسی (شاهنامه) قله رفیعی را نشان میدهد که نمیتواند از اعماق کویر تسلیم و انفعال قومی مغلوب بلکه قطعا از بلندای رشته کوههای مقاومت مردمی تسلیمناپذیر و علاقمند به زبان و فرهنگ خود سربرآورده است. هرچند ایرانیان به تدریج با پذیرفتن دین جدید، خدا و شیطان اسلام را جانشین اهورمزدا و اهریمن دین زرتشت کردند، اما در گذر زمان کوشیدند قرائت خاص خود را از اسلام جانشین قرائت عربی و رسمی سازند، و شاید به همین دلیل هم بود که سرانجام در دوره شاه اسماعیل صفوی قرائت صوفیانه شیخ صفیالدین اردبیلی که از دیرباز در میان ایرانیان ریشه دوانده بود به مذهب رسمی امپراطوری صفوی تبدیل شد.
در آن زمان امپراطوری عثمانی گسترش و نفوذ بیسابقهای در جهان پیدا کرده بود و در صدد آن بود که همه کشورهای مسلمان را تحت نفوذ خود درآورد. اما اختلاف مذهبی دولت شیعه مذهب ایران با امپراطوری سنی مذهب عثمانی به صفویان فرصت میداد تا مردم تحت قلمرو خود را علیه تهاجم عثمانی متحد کنند.
اسلام ایرانی صفویه
صفویها با درآمیختن عرق ملی ایرانیان و ایدئولوژی شیعی، دولتی نیرومند بر ساختند که نه فقط به مدت بیش از ۲۳۰ سال در برابر توسعه و تهاجم امپراطوری عثمانی ایستادگی کرد، بلکه در اتحاد با دولتهای مسیحی اروپا و توسل به جنگهای طولانی علیه دولت عثمانی موجب فرسایش تدریجی آن و نخستین شکستهای تاریخی آن در غرب اروپا شدند آن. این جنگهای خونین میان دو امپراطوری سنی و شیعه حکایت تراژدیهای تاریخی هولناکی است که طی آن دهها هزار مسلمان به دست یکدیگر در عراق امروزی و در جنوب و غرب ایران و کشورهای ماوراء قفقاز کشته شدند. در این جنگها بارها بغداد و بخشهای مهمی از سرزمینهای عربی میان این دو قدرت رقیب دست به دست شد و هربار طرف پیروز کوشید ایدئولوژی مذهبی خود را به مردم مناطق جنگ زده این سرزمینها تحمیل کند.
این جنگها در دوران نادرشاه، لطفعلی خان زند و نخستین پادشاهان قاجار یعنی تا حدود نیم قرن پیش از اضمحلال امپراطوری عثمانی و پدید آمدن مرزها و دولتهای نوپا در کشورهای عربی حوزه خلیج فارس ادامه داشت. کشورهایی که پس از سقوط امپراطوری عثمانی در شبه جزیره عربستان متولد شدند، حاصل توافق و تقسیم این سرزمینها میان فاتحان بریتانیایی و فرانسوی هستند. از آنجا که این کشورهای نوبنیاد در اوایل سده بیستم پدید آمدهاند، مناسبات آنها با ایران نیز به عنوان دولتهای جدید صرفنظر از روابط قدیمی ایران با جهان عرب امری معاصر است.
در اکثر سرزمینهای شیعه نشین این مناطق، میتوان رد پای سلطه یا نفوذ ایران بویژه از دوران صفویه به بعد را مشاهده کرد.
رقابتها و جنگهای ملی و مذهبی گذشته طبعا در روانشناسی و قضاوتهای دو طرف تاثیرات منفی به جای گذاشته، اما اینها فقط یک وجه از مناسبات ایران و اعراب را نشان میدهند. جنبه مهم دیگر این تاریخ درهم آمیختگی فرهنگی و زبانی و قومی ایران و اعراب و تاثیرپذیریهای همه جانبه دو طرف از یکدیگر در طول سدههای گذشته است. چنان که امروز مذهب، زبان و فرهنگ ایرانیان با آنچه در ایران باستان بود تفاوتهای بنیادی دارد و با هیچ منطقی نمیشود نفوذ فرهنگ اسلامی و زبان عربی و آمیختگیهای قومی دو طرف را انکار کرد.
در نخستین سدههای پس از اسلام، ایران به لحاظ علمی و فرهنگی به پیشرفتهای شگرفی نایل آمد که در همه تاریخ ایران بی سابقه است. نجوم، ریاضیات، فلسفه، کلام، طب، فنون دیوانی و کشورداری و سایر علوم دیگر که خیام، خوارزمی، سهروردی، فارابی، رازی، ابوعلی سینا، خواجه نصیرالدین طوسی و امثال آنان از پیشگامان و بنیان گذاران جهانی آن به شمار میروند از ایران به جهان عرب و از آنجا به اروپا رفتند اما فراموش نکنیم که آثار همه این نوابغ به زبان علمی آن روزگار که عربی بود نگاشته شده است.
زبان شیرین مولوی، سعدی و حافظ نیز زبانی است که بدون جذب واژگان بی شمار عربی به مقام امروزین خود نمیرسید بدون این درآمیختگی زبانی، ما امروز نه اشعار زیبای مولوی و حافظ را داشتیم نه نثر زیبای سعدی و بیهقی.
یکی از معضلات جامعه امروز ایران آن است که به جای نگاه همه جانبه به مناسبات تاریخی و اثرات متقابل جوامع ایران و عرب در طول ۱۴۰۰ سال گذشته، نوعی یکجانبهنگری در میان ایرانیان در این زمینه شکل گرفته است، چنان که برخی که بر سراشیب گرایشهای نژادپرستانه ضد عربی درغلتیدهاند، در آرزوی بازگرداندن ایران به دوران باستان و خالص کردن فرهنگ باستان و حتی باستانی کردن زبان فارسی با به دور ریختن واژههای عربی هستند و از طرف دیگر نگاه رسمی جمهوری اسلامی به فرهنگ و تاریخ ایران باستان و مقاومتهای فرهنگی ایرانیان پس از حمله اعراب به ایران نگاهی تحقیرآمیز است. تا حدی که برخی از کاربهدستان و سخنگویان نظام حاکم خصومت خود را نسبت به مذهب، سنن باستانی و مفاخر فرهنگی ایرانیان و زنده کنندگان زبان فارسی پنهان نمیکنند. و چه بسا اگر ترس از واکنش مردم نبود عید نوروز و شاهنامه فردوسی و آثار باستانی- تاریخی ایران را نیز برنمیتافتند و با همه آنها داعش وار برخورد میکردند.
میتوان گفت که به دلایل آنچه در سدههای گذشته بر مناسبات دو طرف حاکم بوده و نیز به خاطر اختلافات مذهبی نوعی بی اعتمادی و دگرستیزی از هر دو طرف نسبت به یکدیگر شکل گرفته که از دیرباز بستر نفوذ و سوء استفاده قدرتهای فرامنطقهای را فراهم کرده است. از طرف دیگر مشترکات فرهنگی، تاریخی و دینی و منافع مشترک منطقهای، ذخایر و ظرفیتهای انکارناپذیری برای نزدیکی و همکاری ایران و همسایگان عرب آن پدید آورده است، که تاکنون از آن بهره برداری نشده است.
مناسبات ایران و اعراب در دوران معاصر
مناسبات ایران و کشورهای عربی حوزه خلیج فارس در دوران معاصر، پیوسته تابعی از رقابتها و بی اعتمادیهای طرفین نسبت به یکدیگر بوده است. بطوری که در بسیاری موارد منافع مشترک و فرصتهای طلایی همکاری میان ایران و کشورهای نوبنیاد عربی قربانی رقابتها و بی اعتمادیهای متقابل و دستاویز سوء استفاده قدرتهای بزرگ و زیاده خواه جهانی شدهاند.
هر دو طرف چه در دهههای پیش از انقلاب و چه پس از آن برای مقابله با جاه طلبیهای ناسیونالیستی، دگر ستیزی و تعصبات مذهبی و ادعاهای مرزی طرف مقابل به دنبال متحدان قدرتمند فرامنطقهای رفتهاند، به جنگهای مستقیم و یا غیرمستقیم نیابتی روی آوردهاند و به جای همکاریهای منطقهای در جهت حفظ منافع مشترک، ثروتها و فرصتهای خود و طرف مقابل را سوزاندهاند.
در زمان آخرین پادشاه ایران بار سنگین جنگ نیابتی میان ایران و عراق را کردها بر دوش میکشیدند. در عمان و یمن نیز ایران فعالانه با شورشهایی که مورد حمایت اتحاد شوروی و متحدان عرب او بویژه مصر بود، مقابله میکرد. متحد فرامنطقهای ایران، آمریکا بود، در حالی که مصر و عراق متحد اتحاد شوروی بودند. ایران به طور دو فاکتو اسرائیل را به رسمیت میشناخت و با آن همکاریهای دوستانه سیاسی و اقتصادی داشت. ناسیونالیستهای عرب به رهبری عبدالناصر و حکومت بعث عراق خوزستان ایران را یک سرزمین عربی میدانستند و خلیج فارس که نام آن تاریخی چند هزار ساله دارد را خلیج عربی نام گذاشتند و ایران و عراق بر سر حق ایران در شط العرب تا آستانه جنگ جلو رفتند.
با این همه ایران در زمان رژیم پیشین مناسبات دوستانهای با کشورهای نوبنیاد عربستان سعودی، اردن و برخی از امیرنشینهای خلیج فارس برقرار کرده بود. تجربه مناسبات ایران پیش از انقلاب با کشورهای نوپای حوزه خلیج فارس و سایر کشورهای عربی مثلا الجزایر و مصر(دوران انورسادات) گواه بر آناند که اولا ایران و کشورهای عرب میتوانند رقابتها و اختلافات خود را بر اساس مناسبات دیپلماتیک و با نگرش مصالحه و همکاریهای متقابل مدیریت کنند و ثانیا آن که تنها راه تنشزدایی و استقرار صلح دائمی میان طرفین احترام به استقلال و مرزهای به رسمیت شناخته این کشورها، توسل به دیپلماسی برای حل اختلافات و روی آوردن به همکاریهای اقتصادی و سیاسی منطقهای به منظور تامین منافع همگانی مردم منطقه و استحکام مناسبات صلح آمیز متقابل است. دیپلماسی منطقهای رژیم پیشین در این زمینه موفق بود بطوری که بر اساس آن توانست هم با امضای قرارداد الجزایر اختلافات مرزی ایران و عراق را حل و فصل کند. و هم از منافع و مرزهای زمینی و آبی ایران پاسداری کند.
مناسبات ایران و اعراب پس از انقلاب
پس از انقلاب، صدام حسین فرصت را برای حمله به ایران و زنده کردن ادعاهای بی پایه ی اعراب در مورد خوزستان و شط العرب، غنیمت شمرد. در آن جنگ تقریبا همه کشورهای عربی حوزه خلیج فارس (منهای عمان) و همه کشورهای عربی خاورمیانه بجز سوریه از عراق و ادعاهای آن پشتیبانی کردند. و با وجود اختلافاتی که با رژیم صدام داشتند، از هیچ گونه حمایت مالی و سیاسی آن در جریان جنگ خودداری نکردند.
با سقوط صدام رقابت و کشمکش میان ایران و کشورهای عربی سنی مذهب برای گسترش حوزه نفوذ خود در عراق به جنگهای نیابتی فراروئید. آتش این جنگهای نیابتی به عراق محدود نماند و با شدت و سرعت به کشورهای سوریه، لبنان، یمن و بحرین نیز سرایت کرد.
رقابت و خصومت مذهبی میان جمهوری اسلامی و حکومتهای حوزه جنوبی خلیج فارس به رهبری عربستان سعودی منشاء اصلی ادامه بحران کنونی و گسترش شعله جنگ در کشورهای همسایه ایران و عربستان است.
این جنگها که امنیت و آینده همه کشورهای منطقه از جمله ایران و عربستان را به مخاطره انداخته اگر ادامه یابند، ظرفیت آن را دارند که سایر کشورها از جمله ایران و عربستان را نیز به سرنوشت سوریه دچار سازند. بویژه آن که قدرتهای بزرگ فرامنطقهای نیز در طمع گسترش نفوذ خود و چنگ اندازی و تقسیم ذخایر غنی نفت و گاز و موقعیتهای ژئوپولی تیک این کشورها بطور مستقیم و غیر مستقیم در این جنگها درگیر شده و کل منطقه را به حوزه اصلی رقابتها و جنگهای نیابتی میان خود تبدیل کردهاند. چنان که میتوان گفت منطقهای که ایران، کشورهای حوزه خلیج فارس و سوریه و عراق و لبنان را در بر میگیرد به کانون بحرانهای بین المللی و کانون ستیز قدرتهای بزرگ تبدیل شده است.
هر عقل سلیمی تشخیص میدهد که همه طرفهای منطقهای این جنگهای خونین، بازندهاند. نه فقط ثروتها و فرصتهای همه طرفهای این جنگها برباد میروند، نه فقط همه کشورهای درگیر به ویرانه تبدیل میشوند، بلکه زخمهای عمیقی که برجای میگذارند و دیوارهای سنگی بی اعتمادی و بدبینیای که بر شالوده بی اعتمادیهای دیرینه گذشته ایجاد میکنند، سالیان سال در برابر تلاشهای صلح جویانه مقاومت خواهند کرد. در این زمینه کافی است به این حقیقت توجه کنیم که در نخستین سالهای انقلاب ایران مردمان کشورهای عربی به جمهوری اسلامی علاقه ویژهای پیدا کردند، اما پس از جنگهای فاجعه بار سوریه همان مردمان نسبت به رژیم ایران و حتی مردم ایران دیدی خصمانه پیدا کردهاند که به این آسانیها از بین نخواهد رفت.
نقش جمهوری اسلامی در بحران منطقه
پروژههای نظامی و سیاسی مداخله گرانه جمهوری اسلامی که هدف آن تسلط و توسعه ایدئولوژی و هژمونی حکومت ولایت فقیه بویژه در سرزمینهای شیعه نشین عربی است از بدو انقلاب تا به امروز منشاء اصلی تخریب مناسبات ایران و همسایگان عرب آن بوده است. از سوی دیگر واکنشهای تند عربستان و متحدان آن در حمایت از جریانات بنیادگرای سنی آتش جنگهای نیابتی موجود در کشورهای عراق، سوریه، یمن و لبنان و بحرین را لحظه به لحظه در سالهای اخیر شعله ورتر ساخته است. این کشمکشها و جنگهای داخلی علاوه بر نابود کردن ثروتها و فرصتهای ایران و اعراب، صلح و ثبات را در جهان به مخاطره انداخته و خاورمیانه را به بستر نشوونمای ایدئولوژیهای بنیادگرای مذهبی و ناسیونالیستی خطرناک تبدیل کرده است.
درست است که حمله آمریکا به عراق سرآغاز تیره بختیها و برادرکشیهای عراق و سوریه است، اما نمیتوان انکار کرد که تلاشهای جمهوری اسلامی برای مداخله و صدور انقلاب در برانگیختن احساسات و واکنشهای دفاعی سنی مذهبان و رشد داعش نقش تعیین کنندهای داشته است. و طبعا اگر حمایتهای اولیه عربستان و ترکیه از داعش نبود گسترش سریع نفوذ این جریان در عراق و سوریه غیرممکن بود.
نباید فراموش کرد که درگیری حکومتهای عربی حوزه خلیج فارس در جنگهای نیابتی منطقه در بدو امر برخلاف جمهوری اسلامی نه با انگیزههای ایدئولوژیک بلکه نوعی واکنش دفاعی در برابر تهاجم سیاسی-نظامی جمهوری اسلامی علیه موجودیت آنها بود. اما با بالا گرفتن این جنگها اعراب نیز به ایدئولوژیهای جهادی و تکفیری وهابی و سلفی میدان دادند.
در حال حاضر عربستان و امیرنشینهای خلیج فارس همه ظرفیتهای مالی و سیاسی خود را علیه جمهوری اسلامی به کار انداختهاند و پنهان نمیکنند که برای مقابله با پروژههای توسعه طلبانه جمهوری اسلامی نه فقط با آمریکا بلکه با اسرائیل نیز همراهی میکنند. چنان که میتوان گفت جمهوری اسلامی به جای جلب همکاری این کشورها آنان را به سمت ایران هراسی و اتحاد با همه مخالفان جمهوری اسلامی هل داده است.
چگونه میتوان به این دیوانگیهای آتش افروزانه که هر روز سرعت و شدت بیشتری میگیرد و میرود تا همه منطقه را به خون و خاکستر تبدیل کند، مهار زد؟
به حاکمان کنونی ایران، عربستان، سوریه و شیخ نشینها و فرماندهان تحت فرمان آنان نمیتوان امید بست. از پند و اندرز هم کاری ساخته نیست. به آنچه جامعه جهانی خوانده میشود و در متن آن سران قدرتهای بزرگ بین المللی یکه تازی و رقابت میکنند نیز نمیشود اعتماد کرد.
شوربختانه به مردم کشورهایی چون عربستان و امیرنشینهای متحد آن نیز که در جریان بالا گرفتن جنگهای شیعه و سنی، بیش از پیش احساسات ضد ایرانی پیدا کردهاند نیز نمیتوان امید چندانی داشت.
تنها کشوری که آبستن تحولات دمکراتیک در آینده است، ایران است. من مهمترین عامل امید بخش که ظرفیت تغییر شرایط و پایان دادن به مسابقه دیوانه وار جنگ جویان دو سوی این آتش افروزی خانه برانداز را دارد، جنبش ملی آزادیخواهانه ایرانیان میدانم همان جنبشی که پس از کودتای انتخاباتی ۸۸ سربرآورد و به شدت سرکوب شد و فعلا در کمین فرصتهای آینده نشسته است.
البته این جنبش به دلایلی که در صفحات پیش به آن اشاره شد و نیز بخاطر یکی شدن معنای جمهوری اسلامی و عرب در ذهن بخش بزرگی از عناصر تشکیل دهنذده آن تا حدی اسیر احساسات ضد عربی است. اما موتور محرکه آن مطالبات آزادیخواهانه و عدالت جویانه است. اگر هم در میان ایرانیان گاهی شعارهای ضد عربی که قطعا نژادپرستانه و محکوم است مشاهده میکنیم باید ریشه آن را نه در جنبش دموکراسیخواهانه و ملی ایرانیان بلکه در عقده گشایی لحظهای بخشی از مردم از حاکمان جمهوری اسلامی جستجو کنیم.
مردم، خصومت سخنگویان و سردستگان سرکوبگر حکومت مذهبی را با مفاخر فرهنگی و تاریخی ایران و مهمتر از آن با مطالبات مبرم کنونی خود میبینند و در واکنش پرخاشگرانه نسبت به آن شعارهای احساساتی و نادرست سر میدهند و گرنه کورشی که به مدارا با همه ادیان و نژادها شهره است و حرمت و عظمت او هم به همین خاطر است نمیتواند در خدمت تعصبات دینی و نژادی قرار گیرد.
رشد و گسترش جامعه مدنی و جنبش دموکراسی خواهانه و عدالت جویانه ایرانیان تنها عاملی است که میتواند حاکمان جمهوری اسلامی را در برابر مطالبات مردم به عقب نشینی وادار و بر سیاستهای نظامی گرایانه و مداخله جویانه جمهوری اسلامی مهار بزند و شعلههای آتشی که میتواند همه منطقه از جمله ایران را در خود بسوزاند خاموش کند.
■ دست علی آقای کشتگر درد نکند و سه نکته: تیتر با محتوای مطلب نمیخواند. «تنش میان ایران و اعراب» یعنی چه؟ ایران یک کشور است که در آن هم میهنان عرب ما هم زندگی میکنند. حکومت این کشور با حکومت بعضی از کشورهای عربی همسایه، مشکل و تنش دارد. اینجور تیتر زدنها کمی بیدقتی دارد و شبیه تیترهای درشت روزنامههای خبر ساز در مورد «جنگ اعراب و اسرائیل» است و میدانیم که نه اعراب با اسراییل در یک کاتاگوری هستند که در کنار یا در مقابل هم قرار داده شوند و نه اعراب و ایران. اعراب مردمانی هستند پراکنده در یک دوجین کشور که خیلی هایشان اصلا کاری به کار کشوری به نام ایران ندارند و ایران هم یک کشور است که در آن اعراب هم زندگی میکنند و مثل بقیه شهروندان و گاها بیشتر از بقیه، مورد تبعیض و ستم واقع می شوند!
دوم - رابطه جنبش سبز با جنبشی که در این نوشته «جنبش ملی آزادیخواهانه» نامیده شده، دچار نوعی اغتشاش شده است. جنبش سبز که در ۸۸ به مثابه هسته اصلی و فعال آن جنبش تاریخی ملی و آزادیخواهانه، برآمد کرد، اصولاً «در ذهن بخش بزرگی از عناصر تشکیلدهنده آن تا حدی اسیر احساسات ضد عربی» نبوده است و شعار «نه غزه ، نه لبنان...» هم که به باور من چندان شعار مناسبی نبود، نه بیانگر سیمای اصلی این جنبش بود و نه عمدتا جهتگیری بیرونی داشته و هسته مرکزی آن «جانم فدای ایران» بود که جهتگیری درونی داشت و به هر حال «ضد عرب» نبود!
سوم- در بخش راه حل، هیچ سخنی از نیرو های ترقیخواه کشورهای عربی و جنبشهای آزادیخواهانه در این کشورها و ضرورت تلاش برای همبستگی های منطقه ای در میان نیست. اپوزیسیون دموکرات ایران، در این رابطه، به باور من، میتوانست کارهای زیادی انجام بدهد، که نداد. ما هنوز هم میتوانیم در ایجاد یک همبستگی منطقه ای برای صلح و دوستی میان نیروهای مترقی ، از پاکستان و افغانستان تا ترکیه و کشور های عربی، پیشقدم شویم و حد اقل به مردم منطقه کمک کنیم که تصوریری واقعی و انسانی از یکدیگر داشته باشند.
احمد پورمندی
■ تنش بین کشور ایران با همه تنوع قومی و نژادی آن از یکطرف و کشور های عربی با همه تنوع قومی و نژادی آنها به نظر من زاده یکنوع قرائت مهجور و عقب مانده و متعصب و ناروادارانه مذهبی سیاسی است که از دیر باز همانطور که نویسنده مقاله ابراز داشتهاند از گذشته تاریخی اقتصادی و سیاسی بین این دو اردوگاه وجود داشته و دلایل بیشماری نیز دارد ولی چه به کار امروزمان میخورد. این درست است که امروز ادامه دیروز و فردا از پی امروز می آید. واقعا حدود منافع ملی ما در کجاست؟ بیروت یا صنعا یا موصل یا دمشق؟ چرا دیپلماسی دوران محمد رضا شاه با این کشورها را موفقیتآمیز مینامیم به دو دلیل یکی اینکه مردم ایران دور از دغدغه جنگ و ستیز زیستند و اوقات خود را صرف عمران و آبادانی ایران کردند و دیگر اینکه شرافتمندانه در امور داخلی کشور های دیگر تا حد امکان علنا و مخفیانه دخالت نکردند. آیا در این ۳۷ سال هم اوضاع بر این منوال بوده؟ حافظه تاریخی ما چه میگوید؟ مسلما خیر و از آنجا که میگویند: «انگشت مکن رنجه به در کوفتن کس / تا کس نکند رنجه به در کوفتنت مشت»
جواب های هوی است. اگر کسی فکر میکند که چنانچه تجاوز به حقوق دیگری پیشه کند و بخواهد بگوید النصر بالرعب جواب میدهد در خیال خامی به سر میبرد که حاصلش خسران و زیان و شکست از پی هم خواهد بود. دخالت آشکار تا زمانی که ادامه پیدا کند اوضاع بههمین منوال و بلکه بدتر خواهد بود و چه بسا که پارههایی از شطرنج مام میهن ادعای جداسری کنند و آنوقت برای تدبیر بسیار دیر خواهد بود. جلوی ضرر را هر کجا که بگیری منفعت است. جهانگشائی جواب نمیدهد چون تحولات زمانه بسیار پیچیده شده است و اگر کلاهمان را بتوانیم روی سرمان بگیریم شاهکار کردهایم. سیستمی که نمیتواند ساختمانی ۱۶ طبقه تجاری را ایمن نگهدارد چگونه میتواند دیگران را مدیریت کند؟