آتشنشانان جان برکف، و سینه چاکان دروغین طبقه کارگر
هم اکنون که این نوشته را مینویسم، کمابیش ۲۰ ساعت از هنگام آغاز آتشسوزی در ساختمان پلاسکو در تهران میگذرد. در این بازۀ زمانی، چند ده نفر از آتشنشانان فداکار تهران و شماری از دیگر هم میهنان ما یا در آتش سوخته و یا هنوز کسی از سرنوشت آنها چیزی نمیداند. در این آتشسوزی که کسانی آن را به سپتامبر سیاه همانند ساختهاند و خبر آن همۀ جهان را پر کرده است، یکی از ساختمانهای بزرگ ۵۰ ساله کشور نیز که بخشی از تاریخ تهران بود به همراه چندهزار میلیارد تومان از دارایی مردم در آتش سوخت.
در همین بازۀ زمانی، شهردار ولایتمدار تهران که برای گدایی رای از مرتجعان قم به دستبوس آنها رفته بود، از میانۀ راه بازگشت تا سفرۀ مردم فریبی و گدایی رای را در میان اشک و خون مردم و بستگان آتش نشانها بگشاید. چنین رفتاری البته از قالیباف شهردار تهران و همگنان او، رفتاری است که میتوان چشم به راه آن بود، زیرا آنها سودگران مرگ و خون هستند. آنها از هرچیزی در راه خواست و سود خود بهره میگیرند. اما از سینه چاکان دروغین طبقه کارگر چه؟
مرگ هر انسانی اندوهناک است به ویژه آنکه او آدمی ناتوان و تهیدست باشد. اما از این سینهچاکان طبقه کارگر که برای دو کودک افغانی که در آتش سوختند اشک تمساح میریزند تا شاید ناسزایی به دولت ایران بگویند و آبی بر وجدان داشته یا نداشته خود بریزند، نمیتوان چشم به راه اشکی در سوگ دهها آتش نشان مردمدوست ایرانی بود؟ آیا تنها باید برای حقوق عقبمانده چند کارگر در دورافتادهترین روستای ایران جار و جنجال به راه انداخت.
آیا باید تنها در جایی قلم خود را به چرخش در آوریم که پای ناآگاهترین لایههای طبقه کارگر در میان و بهانهای برای ناسزاگویی به دولت وجود داشته باشد؟ آیا آتش نشانانی که با جوانمردی در راه رهایی دیگران جان باختند و از لایههای آگاه طبقه کارگر یا طبقه میانه نوین هستند، امت مارکس و پیرو دین و آیین کمونیستهای خودخوانده نیستند؟
دردا از این واپسماندگی و خشک اندیشی این گروه سکتاریست و پرهیاهو که جز واگویی بخش ناچیزی از گزارش خبرنگاران داخلی که آنها نیز دل و جان به آتش سپردهاند، هنوز نشانی از همدردی با مردم در آنها دیده نمیشود.
بهرام خراسانی
۳۰ دیماه ۱۳۹۵