در این چند روزی که از مرگ رفسنجانی میگذرد، مطالب بیشماری در این خصوص نگاشته شده است. در یادداشت حاضر، از نگرگاهی کمی متفاوت به ماجرا نگاه کردهام.
رفسنجانی را هم مثل هر آدم دیگری، تنها میتوان در ظرف مکان و زمانش سنجید و قضاوت کرد. کارنامه رفسنجانی، کارنامه بخشی از انقلابیونیست که در «اصقلاب بهمن» مشارکت داشتند و تلاش کردند تا ضمن قلع و قمع کردن یکدیگر، بنه رفرمیست این تحول را ریشه کن کنند. از این منظر این کارنامه تفاوتی ماهوی با کارنامه مجاهدین وما چپهای آن زمان ندارد. ما همه میخواستم که انقلاب را از «آلودگی»های «بورژوایی»، «غیر توحیدی» و «طاغوتی» پاک کنیم و آنرا تا سر منزل جامعه تک صدا، «جامعه بیطبقه»، «جامعه بیطبقه توحیدی» و «مدینه النبی» بتازانیم. اتوپیا شاید کمی متفاوت بود، اما منطق تحقق آن یکسان بود: منطق انقلاب، پاکسازی و حذف!
وقتی جریانی بر این باور باشد که سعادت جامعه در گروی تک- صدایی، تک -حزبی و استقرار این یا آن نوع دیکتاتوری قرار دارد و با این اندیشه، در مرکز یک تحول اجتماعی قرار بگیرد، چارهای جز حذف دیگران و دگر اندیشان ندارد و هر چه به مرکز اصلی جریان نزدیکتر باشد، نقش و وزنش در روند حذف دیگران پررنگتر و سنگین تر است. در ظاهر امر، اینگونه به نظر میرسد که این یا آن فرد و گروه فرمان انقلاب را در دست دارد. اما در واقع، داستان برعکس است و این انقلاب است که به مثابه موجودی جاندار و ذیشعور، دست به گزینش و حذف میزند: قدرت طلبان، ویرانگران و خشونتگرایان را بر میکشد و همه آنهائی را که چنین ویژگیهائی ندارند، به مثابه عناصر مردد، غیر انقلابی، ترسو و... پس میزند.
نظریه «دو بنه» بودن جنبشی که به بهمن ۵۷ فرا رویید، یک نظریه کلیدی است که به کمک آن میتوان برای بسیاری از پدیدههای تاریخ متاخر کشور، توضیح قانع کنندهای یافت. از اوایل سال ۵۶ که یخها شروع به آب شدن کردند و جامعه آرام-آرام به حرکت در آمد، از یک طرف نیروهای انقلابی، نظیر فداییان، مجاهدین، هواداران خمینی، جریانات قومی و تودهایها به حرکت در آمدند تا به قولی که در آن زمان مصطلح بود، «مهر و نشان» انقلابی خود را بر حوادث بکوبند و از سوی دیگر نیروهای رفرمیست نظیر جبهه ملی، نهضت آزادی، هواداران شریعتمداری، بسیاری از روشنفکران، شعرا و نویسندگان و وکلا وارد میدان شدند تا جنبش را در چارچوب باورهای اصلاح طلبانه خود نگهدارند.
از فردای ۲۲ بهمن، نبرد «که برکه» از یک سو در درون اردوی انقلابیون و از سوی دیگر، میان انقلابیون و رفرمیستها به شدت تداوم یافت و به خصلت نمای فضای سیاسی کشور بدل شد. در جریان این نبرد خشن، انقلابیون هوادار خمینی توانستند همه رقبای انقلابی خود را از صحنه حذف کنند و رفرمیستها را هم از سر راه بردارند. آنها اما، نتوانستند بنه رفرمیست جنبش ضد دیکتاتوری را ریشه کن کنند و در نتیجه، اصقلاب بهمن، با آنکه در نتیجه تحقق تدریجی هژمونی گفتمان انقلاب و نقش تعیین کننده انقلابیون اسلامگرا، به یک انقلاب خشونت آمیزفرا رویید، اما نتوانست تا مرزهای انقلاب اکتبر و کوبا و نظایر اینها پیش برود و همه صداهای دیگر را حذف کند و با از نفس افتادن آن، رفرمیسم تنیده در تار و پود بهمن، از زمین بلند شد و آنسوی چهره بهمن را به نمایش گذاشت. خاکستر گرمی را که امثال بازرگان و سحابی در میان کوشندگان دین باور و هزاران روشنفکر سکولار و مسالمت جو در متن جامعه زنده نگه داشته بودند، در دوم خرداد ۷۶ شعله ور شد و شرارهها نه فقط از دانشگاه، بلکه از حوزههای علمیه، ازدرون سپاه و وزارت اطلاعات سر کشیدند و بار دیگر چالش بین انقلاب و رفرم به خصلت نمای اصلی صحنه سیاست ایران بدل شد.
رفسنجانی یک شخصیت پراگماتیست در اردوی انقلابیون بود که به دلیل ارتباط دیرینهاش با فضای کسب وکار و به خاطر ارتباطات نزدیکش با جریانات رفرمیست اسلامی و هم -شاید- به دلیل طبایع شخصی خود،به ندرت محبوب انقلابیون دو آتشه هوادار خمینی و «خط امامیها» بود. او که همواره گوشه چشمی هم به اردوی مقابل داشت، در مقطعی از حیات سیاسی خود اطمینان حاصل کرد که انقلاب اسلامی او و یارانش، در حذف رفرمیستها و استقرار مدینه فاضله تک- صدائی، به رغم همه خشونتها و کشت و کشتارها، ناکام مانده است و «رفرم» از میان رادیکالترین انقلابیون خط امام نیز، با شتاب سربازگیری میکند و از همین زمان است که از یک سو، وراث اقتدارگرای «انقلاب اسلامی»، «بی بصیرتی» او را کشف میکنند و ارابه حذف انقلاب را به سمت بیت او میرانند و انقلابی که حالا دیگر چیزی جز فساد و تباهی نبود، برای بلعیدن یکی از آخرین فرزندانش خیز بر میدارد و از سوی دیگر، او، شاید در پاسخ به ندای وجدان یک انقلابی خون ریز و ناکام و شاید هم برای ماندن روی آب، دست به اشپاگات میزند: پایی در نظام و دستی در دست رفرمیستهائی که زمانی، همانند چپهای انقلابی، همراه او خصم جان رفرمیسم بودند و بدینگونه تا آخرین روز زندگیش از یک سو تحمل شد و از سوی دیگر استقبال!
کارنامه چنین انسانی قبل از هر چیز کارنامه انقلاب است و کدام انقلاب توانسته کارنامه مثبتی داشته باشد؟ رفسنجانی به همان نسبت که کوشید از اردوی انقلابیون سابق و اقتدارگرایان بعدی دور شود، لکههای روشنی در متن پرونده سیاه خود به ثبت رسانده است.
کارنامه رفسنجانی ابریشم قم و زربافت تبریز و ریز بافت نایین نیست. گبهای خاکستریست که در اینجا و آنجایش، دختر عاشق قالی باف، روزی که با کفش کتانی در نماز جمعهاش حاظر شد، رنگهای روشنی دوانده است.
■ جناب پورمندی گفتهاید «کدام انقلاب منشا خیر بوده است» انقلاب های بسیاری منشا خیر بودند همچون انقلابهای رنگی! بنا به تعریف هانا ارنت در کتاب انقلاب هدف انقلاب تغییر شرایط سیاسی است. اما آنچه در ایران سال ۵۷ و بخصوص پس از مهر ان سال اغاز شد شکلگیری جنبش تودهای شبه توتالیتر شیعی تحت رهبری کریزماتیک خمینی با شعار هایی چون «شعار هر مسلمان خمینی است و قران بود» که هدفش «تغییر انسان» و ساختن انسان نوین شیعی بود. هانا ارنت در کتاب توتالیتاریسم دلایل شکلگیری جنبشهای توتالیتر و خصوصیت دول برآمده از انها را شرح میدهد. روشنفکری ایران متون بسیاری که پس از برامدن توتالیتاریسم در اروپا از سوی متفکران سیاسی در باره جنبشها و حکومتهای توتالیتر نوشته شده بود را زمانی دراز نادیده گرفتهاند از اینرو بهتر است برای درک جنبش سال ۵۷ و حکومت اسلامی برآمده از ان و خصلت کشمکشهای بین دو بخش حکومت بخش هوادار گسترش جنبش شیعی توتالیتر و بخش هوادار عادی سازی شرایط کشور به خواندن و باز نشر متونی که توتالیتاریسم را در شکل جنبش و حکومت توصیف می کند روی آورند.
■ جناب پورمندی با سلام
با نوشته کوتاه و گویای شما همسویم. در پیوند با انقلاب ۱۳۵۷ و انقلابگبری، رفسنجانی همان کاری را کرد که اگر من و شاید شما و دیگری نیز پیروز انقلاب شده بودیم، میکردیم. هیچکس نمیتواند به گذشته برگردد، اما هر کس شاید بتواند با بازاندیشی در گذشته و چرایی شیفتگی به «انقلاب»، اگر فرصتی پیش روی دارد غبار گمراه کننده و گاه فاسد گذشته را از اندیشه خود بزداید، تا شاید پیش از آنکه بسیار دیر شده باشد، کاری بکند.
پیروز باشیم
بهرام خراسانی
■ با تشکر از شما و تاسف از اینکه نامتان را نمیبینم. طبعا از مفهوم «انقلاب» درکهای متفاوتی وجود دارد. بعضی، همه تحولات اروپای شرقی بعد از فروپاشی شوروی را در ردیف انقلابات طبقه بندی میکنند و جنگهای استقلال آمریکا را هم انقلاب مینامند. مراد من در این نوشته، درکی مضیق و محدود از انقلاب است که در آن عوامل داخلی نقش تعیین کننده دارند و در جریان آن، ماشین دولتی در هم شکسته میشود. این نوع انقلابات هم وقتی اتفاق می افتند که استبداد حاکم باشد و تحول مسالمتآمیز، با مانع روبرو باشد. تا آنجائی که پیگیری کردهام، همه جنبشهای ضد استبدادی «دو بنه» هستند و در آنها رفرمیستها و انقلابیون، در کنار هم، علیه استبداد مبارزه میکنند و سرنوشت جنبش به این بر میگردد که کدام یک از این دو، دست بالا را بگیرند و فقط بعد از آن است که میتوان از «انقلاب» سخن گفت. در مشروطه و جنبش ملی شدن نفت، رفرمیست ها دست بالا را داشتند و در جنبش بهمن، مثل جنبش ۱۹۱۷ روسیه، انقلابیون. دو تای اول به «انقلاب» فرا نروییدند و دو تای دوم روییدند! نکته مرکزی حرفم این است که نمی توان به آسانی، یک انقلابی را از انقلاب جدا کرد.
پورمندی