iran-emrooz.net | Sun, 05.02.2006, 10:57
سخنی با جدائیطلبان آکتیو و پاسیو
دکتر علی راسخ افشار
از جبهه ملی ایران
يكشنبه ١٦ بهمن ١٣٨٤
در آغاز سخن روشن کنم که همانگونه که از ترکیب جدائی طلبان آکتیو بر میآید، منظور آنهائی هستند که روشن و صریح خواهان جدائی بخشی از میهن ما ایران میباشند. و مراد از جدائی طلبان پاسیو، ایرانیانی میباشند که خود را سوپر دمکرات میدانند و در عین حال که به حفظ و دفاع از تمامیت ارضی ایران پایبندند، میپذیرند که در ایران « ملتها و ملیتهای» گوناگونی زندگی میکنند، که از دیدگاه اینجانب زمینه ساز و آتش بیار تجزیه طلبان اکتیو میباشند.
این را هم همین جا اضافه کنم که هیچ تفاوت محتوائی میان اصطلاح ملت و ملیت نیست. در دستور زبان عربی با اضافه کردن پسوند «یت»، به هر گونه واژهای از اسم، صفت، ضمیر و مشتقات گوناگون از مصدر اصلی میتوان مصدر، و اگر صحیح تر بگوئیم، اسم مصدر ساخت که معادل آن از نظر دستور زبان فارسی اضافه کردن کلمات مصدر سازی در فارسی، مانند بودن، شدن، کردن و نظایر آن به واژه اصلی میباشد. چنین مصدری را در عربی " مصدر جعلی" مینامند. جعلی در اینجا به معنای فریب کاری و بدعت و...نیست بلکه به معنای ساختن میباشد که میشود مصدر سازی. مانند انسان - انسانیت، آدم – آدمیت، ابدوازل- ابدیت ، ازلیت، حاکم، جاهل، تابع، حاکمیت، جاهلیت، تابعیت، هویت، که به معانی انسان بودن، تابع بودن، محکومیت، مشروطیت، محکوم بودن، مشروط بودن، اقلیت، اکثریت و نظایر اینها.
بنابراین ملیت چیزی جز ملت بودن معنا نمیدهد که چه بگوئیم در ایران ملتهای گوناگونی زندگی میکنند و یا ایران دارای ملیتهای گوناگونی است هیچ تفاوت ماهوی با یکدیگر ندارد.
*****
واژه «ملت» کلمهای است عربی تقریباً مترادف «امت» که هم به معنای «دین» است و هم به معنای گروه مردمی که پیرو یک دین و معتقد به آئین یک پیامبر هستند. در قرآن آمده است « وَاِتَبَعومِلَه ابراهیم حَنیفاً» و در آیاتی دیگر از جمله آیه صدو بیست و چهار از سوره ٢ و آیه شش از سوره ٣٨ و با ترکیبات دیگر در شمار دیگری از آیات آمده است که به معنای دین و کیش میباشد. در اشعار فارسی از جمله داریم:
منوچهری: آنانکه مفسدان جهانند و مرتدان // از ملت محمد و توحید کرد کار
مولانا: ملت عشق از همه دینها جداست//عاشقان را مذهب و ملت خداست
سعدی: جوری که تومیکنی به اسلام // در ملت کافری نباشد
حافظ: جنگ هفتادو دوملت همه را عذر بنه // چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند
عراقی: به کدام ملت است این به کدام مذهب است این//که کشتند عاشقی را که تو عاشقم چرائی؟
و بسیاری اشعار دیگر. با یک تساهل لغوی، واژه ملت همچنین به مردمی گفته میشد که پیرو دین و کیشی خاص بودند و در محدوده جغرافیائیای مشخص زندگی میکردند. از جمله شاعر جمال الدین عبدالرزاق میگوید: دل ملت بدو شده است قوی//بازوی دین بدو گرفته ظفز، هم چنین او گوید: هم ز کلکت شرع او اندر حریم احترام // هم ز عدلت ملت او با ردای کبریا، خاقانی میگوید: دولت و ملت جنابه زاد چو جوزا // ما در بخت یگانه زای سپاهان ( لغت نامه دهخدا واژه ملت)
*****
با انقلاب کبیر فرانسه میان حاکمیت و تودههای عظیم مردم ساکن فرانسه رابطه " این هماتی" و یکی شدن دولت برخاسته از مردم با ملت برقرار شد و ساکنان کشور شهروند شدند و به آنها واژه "ناسیون" اطلاق گردید. در فارسی هم ایرانیان پس از آشنائی با آنچه در اروپای عصر جدید رخ داده بود واژه "ملت" را از معنای کیش و دین تخلیه کردند و معادل ناسیون قرار دادند. واژههای ملی و ملی گرائی نیز معادل ناسیونال و ناسیونالیسم گردید. از ان پس در اسناد بین المللی هم در ترجمهها معادل ناسیون و نیشن واژه "ملت" قرار میگیرد و بالعکس.
برای ما ایرانیان مقوله ملت به معنای همبستگی مردمیکه در محدوده جغرافیائیای زندگی میکنند و با هم سرنوشت و تاریخ مشترکی دارند با انقلاب کبیر فرانسه شروع نمیشود. در شاهنامه فردوسی از ایرانیان در مقابل تورانیان و ترکان و یونانیان و رومیها و اعراب سخن بسیار رفته است. همچنین در ادبیاتی که پیش از هجوم اعراب به ایران تدوین یافته و به دست ما رسیده است شواهد بسیاری بر وجود این احساس همبستگی ملی میان مردم ساکن در حوزه شاهنشاهی ایران بسیار است. هنوز هم ما در محاورات خود از آلمانیها، امریکائیها و عربها... که معادل ملت آلمان و ملت امریکا... میباشد سخن میگوئیم. اما ملت- دولت به معنای جدید حقوقی و سیاسی در اروپا بیان ضرورتی است که نه فقط در تقابل با نظام فئودالی از نظر اقتصادی پیدا شد بلکه ایجاد آن برای پایان دادن به کشمکشهای پادشاهان و حاکمیتهای ملوک الطوایفی منطقهای بود که بخصوص در آلمان و ایتالیا و اسپانیا و فرانسه و پیش از آن در انگلستان باعث ناراحتی و کشتارها و ویرانیهای بسیار گردیده بود. حاکمیتها با اجیر کردن مردان به صورت سربازان مزدور با ائتلافهای گوناگون به جان یکدیگرمیافتادند و چه بسیار یک سوئیسی با سوئیسی دیگر که هر یک سپاهی مزدورهر یک از دو حاکمیت متخاصم بودند به جان هم میافتادند و همینطور مردم مناطق دیگر. پس از دوران «دولت- شهری»های یونان، اروپا قرنها شاهد امپراطوری پرقدرت و نظم دهنده رم بود. بعد هم امپراطوری رم شرقی و رم غربی اروپا را بین خود تقسیم کرده بودند. پس از دورانی کوتاه امپراطوری شارل مانی و بعد امپراطوری آلمان- رم مقدس جانشین امپراطوری رم و نظم حاکم بر اروپا گردید. اما رفته رفته فئودالها و قدرتهای منطقهای که از استقلال محدود برخوردار بودند از هزاره دوم میلادی رفته رفته قدرت بیشتر و استقلال یافتند و نظام فئودالی را مستقر ساختند که حاکمیت پاپها هم به آن اضافه شد. از این پس هر از گاهی شاهد اتحادهای زودگذر شاهان منطقهای و فئودالها با یکدیگر و درگیریها و جنگهای متقابل آنان با سربازان مزدور میباشیم. یک روز پادشاه ناپل با لومباردی علیه پادشاه میلان متحد میشود و جنگ میکند. فردا جمهوری ونیز را در کنار حاکم فلورانس علیه لومباردی میبینیم. و همینطور است در آلمان و در دیگر کشورها که پاپ هم در این میانه تماشاگر نیست بلکه او هم با سپاه و قدرت خود گاه با این و گاه با آن در ائتلاف و اتحاد و یا در جنگ و ستیز است.
نگاهی به نقشه سیاسی اروپا در این دوران نشان میدهد که در سراسر اروپا حکومتها، پادشاهیها و حاکمیت کنتها و دوکها و پرنسها و اسقفها و کاردینالها چه غوغا و هرج و مرج و گرفتاریهایی را برای تودههای مردم در قرون متوالی بوجود آورده بود. همینها باعث شد که اندیشمندان قوم و فلاسفه و متفکران چاره اندیشی کنند و به برادر کشیها و تحمیل مخارج سنگین جنگها و خاندانهای اشراف حکومتی پایان دهند و با طرح لیبرالیسم و پرتستانتیزم فردیت فرد انسان و حق و حقوق فرد را در متن جامعه متحقق سازند و همبستگی انسانهای ساکن یک محدوده جغرافیائی را در نظر گیرند که از مجموع اینها ضرورت زمان یعنی مقولۀ « شهروند و ملت واحد» نخست در فرانسه با طرح حقوق بشر و شهروند تحقق یافت و بعد در تمامی اروپا گسترش یافت و پذیرفته شد.
نتیجه آنکه «ملت و وحدت ملی» یک ضرورت تاریخی بود همچنان که امروز در نوردیدن مرزها در اروپا و اتحادیه اروپا که یک جریان فراملی میباشد یک ضرورت تاریخی است.
این اندیشه فراملی در همان دوران پس از انقلاب کبیر فرانسه در مغز یکی از سرداران بزرگ تاریخ اروپا، ناپلئون، اما به گونهای دیگر تبلور یافت. او میخواست دولتی واحد از تمامی ملل اروپا زیر چتر حاکمیت فرانسه بوجود آورد که اندیشه اش پا نگرفت. هیتلر هم همین اندیشه جنون آمیز را داشت. بهر حال تاریخ نشان داد که خلع ید کلیسا و فئودالها و حاکمان محلی از قدرت و ایجاد دولتهای وسیع مستقل هم نتوانست مانع جنگ و درگیری و کشتار شود. قرنهای نوزده و بیست میلادی اروپا نیز شاهد درگیریهایی خونبار میان امپراطوری انگلیس، امپراطوری فرانسه، امپراطوری پروس، امپراطوری تزار روسیه و امپراطوری اطریش و امپراطوری ایتالیا میباشد که با جنگهای جهانی اول و دوم به اوج خود رسید. این همه تجربه خونبار که در دوجنگ اخیر جهانی که امریکا و ژاپن هم دران مشارکت داشتند جهان پیشرفته غرب را بر آن داشت که طرحی بریزند که دیگر جنگی میان آنان روی ندهد. در سالهای پس از جنگ پیشرفت در تکنولوژی و علوم تا بدانجا رسید که امروز با کامپیوتر و اینترنت مرزهای جغرافیائی درنوردیده شده است و گلوبالیزاسیون و بطور کلی نهادهای بین المللی حاکمیت ملی قدرتهای بزرگ و کوچک جهان را متزلزل و مِشَبَک کرده است و حالا در این شرایط میخواهند نظام ملوک الطوایفی را به ایران بازگردانند. خطری که اکنون کشور ما و دیگر کشورهای جهان سوم با آن روبرو هستند اتفاقاً همین گلوبالیزایسیون و ایجاد کشورهای فراملی است. تجربههای بشریت اروپائی آنان را به اینجا رسانیده است که مرزهای ملی را از میان بردارند و فراملی عمل کنند. این پروسه هر چند برای اروپائیان بسیار معقول و سودآور مینماید، اما برای ما آسیائیها و جهان سومیها میتواند بسیار خطرناک باشد. چرا که از این پس ما با ابرقدرتهای قارهای سروکار داریم و بجای ناسیونالیسم متجاوز ممکن است با کنتی ننتالیسم متجاوز که بسی قدرتمند تر است مجبور باشیم در کشمکش درآئیم.
*****
پس از پایان جنگ جهانی دوم مبارزات کشورهای زیر سلطه استعمار و یا قیمومت در افریقا و آسیا برای دستیابی به استقلال به اوج خود رسید و مبارزات ملت ایران به رهبری دکتر مصدق نیز در همین راستا در جریان ملی کردن نفت و قطع ید از انگلستان نظم میگرفت. در همین رابطه مبارزاتی استقلال ملتها و رهائی از استعمار بود که دکتر مصدق به وزیر امورخارجه اش و نماینده ایران در سازمان ملل چنین دستور میدهد:" چون یکی از هدفهای اساسی سیاست خارجی دولت اینجانب همراهی و کمک به ممالکی است که برای حفظ استقلال و حاکمیت خود مجاهدت مینمایند، در این موقع نیز که موضوع مراکش و تونس در مجمع عمومی سازمان ملل مورد مذاکره قرار خواهد گرفت، صریحاً دستور داده شود که هیات نمایندگی ایران حداکثر مساعدتهای ممکنه را برای تحصیل استقلال و حاکمیت ممالک محروم افریقائی به عمل اورد و ضمناً اگر لازم باشد، چون ممالک مزبور نماینده در مجمع ندارند، رسماً اعلام دارند که دولت ایران حاضر است صدای مظلومانه آنها را از پشت تریبون مجمع به گوش جهانیان برساند." ( ٢٢ مهرماه ١٣٣١- تلگراف دکتر مصدق به رئیس هیئت نمایندگی ایران در هفتمین دوره مجمع عمومی سازمان ملل متحد) از نامههای دکتر مصدق- محمد ترکمان ص ٢١٧-٢١٨)
پس از جنگ جهانی اول دو امپراطوری بزرگ که در جنگ شکست خورده بودند از هم فروپاشید. کشورها و ملتهائی که به زور و یا بوسیله ازدواج ضمیمه امپراطوری اطریش شده بودند، مانند مجارستان، چکوسلواکی و آنچه بعدها عنوان یوگسلاوی گرفت و ... استقلال یافتند. همچنین کشورها و ملتهایی که ضمیمه امپراطوری عثمانی مانند مصر و بخشهائی از شرق اروپا و شبه جزیره عربستان و دیگر کشورهای عربی غرب آسیا یا مستقل شدند و یا تحت الحمایه انگلیس و یا فرانسه قرار گرفتند. در این شرایط و تحت شرایط بعد از جنگ، روسیه که ان هم دچار انقلاب شده بود، امپراطوری تزار را به کشورشوراها همراه با استقلال هر یک از جمهوریها تبدیل کرد و اتحاد جماهیر شوروی را بوجود آورد. اما چیزی نگذشت که کمونیستهای روس و در رأس آنها لنین و تروتسکی که خود شونیستها و ناسیونالیستهای نابی بودند حتی حاکمیت خلقها و ملتها را که جزئی از تئوری آنها بود زیر پا گذاشتند و ارتش سرخ استقلال جمهوریها را پایمال کرد و روشن شد که حاکمیت مستقل خلقها و ملتهای زیر سلطه روس چیزی جز لقلقه زبان و پرگویی نبوده است.
به هر حال پس از جنگ جهانی دوم و گسترش سیطره روسهای کمونیست بر شماری از کشورهای اروپای شرقی که با حضور ارتش سرخ در این کشورها تحقق یافت و بالا گرفتن جنگ سرد میان شرق و غرب و با توجه به حرکتهای استقلال طلبانه ملتهای افریقا و آسیا سازمان ملل متحد دست به اقدامی حیاتی زد.« به پیشنهاد کمیسیون سوم مجمع عمومی سازمان ملل متحد که شامل ٦٠ عضو از نمایندگان کشورهای گوناگون بود، در سال ١٩٥٥ میلادی به تصویب قطعنامهای همت گمارد که از ان پس پایهای استوار برای قطعنامههای آینده و استحکام کمیسیون حقوق بشر در سازمان ملل گردید. قابل توجه است که نمایندگان سه کشور امریکا، انگلیس و هلند با یک خط کش قاطع ضدیت خود را علیه این قطعنامه، به ویژه در مقابل " حق تعیین سرنوشت ملتها" در آن رسماً اعلام نمودند. مفاد مصوبه آن به قرار زیر است:
١ – تمام ملتها از حق سرنوشت خویش برخوردارند. به موجب این حق، آنان آزادند موقعیت سیاسی خود را تعیین و آزادانه به کسب توسعۀ اقتصادی، اجتماعی فرهنگی خویش نائل آیند.
٢ – ملتها برای رفاه خود میتوانند بدون هیچ قید و تعهدی که از همکاری بین المللی ناشی میشود، آزادانه از منابع و ثروتهای طبیعی خویش مطابق اصل منافع متقابل و قوانین بین المللی استفاده کنند. در هیچ موردی نباید ملتی را از ادامه گذراندن زندگی خویش محروم باشد.
٣ – بر اساس موازین پیش بینی شده در اساسنامه سازمان ملل متحد، دولتها و مراجع مسئول اداره و سرپرستی سرزمینهای تحت قیومت، باید به اشاعه وصول حق خودمختاری در اینگونه سرزمینها بپردازند.» ( از مقاله آقای سیروس بینا ص ٩٠ و ٩١ از کتاب پر ارزش تجربه مصدق در چشم انداز آینده ایران)
پیش از آن نیز در تاریخ ٢١ دسامبر ١٩٥٢ میلادی مجمع عمومی سازمان ملل متحد قطعنامهای صادر کرد که مفاد آن حقوق ملتها را در خودمختاری مستتر شمرد.( همان کتاب صفحه ٩٠)
از نظر ایرانیان میهن دوست و ملی که خود ناظر صدمات قدرتهای استعماری بر میهن عزیز خویش بوده اند، تصویب اینگونه قطعنامههای سازمان ملل متحد که در جهت دستیابی به استقلال و آزادی و رهائی از یوغ استعمار جهانخواران برای کشورهای مستعمره افریقا و آسیا میبوده است اقدامی ضروری میبوده که بی چون و چرا مورد تأیید همگان قرار میگرفته است.
*****
و حالا سخنی با تجزیه طلبان اکتیو! که بایستی به آنان گفت:
١- کوشش عبث و بی ثمر شما بر جدائی بخش مورد نظرتان از کشور نه تنها خدمتی به بخش جدا شده نخواهد کرد بلکه جز سالها درگیری و ناامنی و کشت و کشتار مانند آنچه که در اسپانیا، سیلان، اندونزی و از همه بدتر یوگسلاوی شاهد آن بودیم و هستیم و پیش از آنها در جدائی پاکستان از هند تجربه شد، سودی نخواهد داشت. واقعیت این است که در کشور ما ایران مردمی زندگی میکنند که با زبانهای گوناگون صحبت میکنند در عین حال که فارسی را هم که زبان مشترک همه ما ایرانیان است میدانند. مردمی از اقوام و تیرههای گوناگون که قرنهای قرن در نهایت صلح و آرامش در کنار هم زیستهاند. مردم ما همانگونه که در همین دهههای گذشته میلیونها افغانی پناهنده و مهاجر را بدون هیچگونه درگیری پذیرفتند، در طول قرنها نیز اقوام دیگری که به ایران هجوم آورده سکونت اختیار کردند، پذیرا شدند و در فرهنگ خویش آنان را هضم و جذب کردند و یکی گردیدند. همه میدانیم که بازار ایران و اقتصاد کشور به مقدار زیادی در تصرف آذریهاست که هیچگونه درگیری با آنان در هیچ کجای کشور مشاهده نشده است. ما در درون کشور دعوای ترک و فارس و عرب و عجم و شهری و دهاتی و شیعه و سنی و یهودی و مسیحی و مسلمان و زرتشتی نداریم. نمیگویم انحرافاتی وجود ندارد ولی این ربطی به اکثریت نزدیک به اتفاق مردم کشور ما ندارد. هیچ شنیده اید گه برای یک ایرانی کرد یا آذری یا گیلکی یا بلوچ و یا خوزستانی بخاطر تعلقش به استانی خاص از کشور از تحصیل در دانشگاهی و یا اشتغال به شغلی در گوشه دیگری از مملکت محروم گشته باشد؟ یا دچار مشکلات و محدودیتهائی گردیده باشد؟
٢- از نظر علم سیاست و جامعه شناسی رابطهای هست میان ملت- دولت:
در طول تاریخ دراز ایران، در درون محدوده جغرافیائی ایران حاکمیتی که محدود به قوم و ملتی خاص باشد، در یکی از استانهای کشور ایران نمیشناسیم. پیش از اسلام که در پادشاهی ماد و شاهنشاهیهای هخامنشی، اشکانی و ساسانی در محدودههای گوناگون و جدای از یک قوم خاص، در کنار حاکمیت مرکزی، شاهان محلی و حکمرانان و اسپهبدان و ساتراپائی داریم که در عین حال فرمانبران شاهنشاه بودهاند. برعکس نظام فئودالی اروپا که فئودالها استقلال دارند و اینها هستند که قدرت مرکزی و شاه و امپراتوری را انتخاب میکنند. بعد از اسلام هم که میشود گفت دوران ملوک الطوایفی است، سلسلههای کم دوام شاهانی را داریم که در حقیقت مدعی حاکمیت بر تمام ایران بودهاند هر چند قلمرو حاکمیت آنان شامل همه ایران نمیشد. شاهان این دوران سردارانی هستند که با قدرت شمشیر و سربازانی که در خدمت دارند به قدرت میرسند که قدرتشان هم گاه تا چند پشت و گاه یکی دو پشت خاتمه مییابد. از دوران مغولها تا عصر پهلوی این ایلات و روسای آنها نیستند که به حاکمیت میرسند که در رأس ایل خود و به کمک آنان به پادشاهی میرسند. مغولان، تیموریان، قره قوینلوها، آق قوینلوها، صفویهها، زندیه و قاجارها و حتی نادرشاه و ایل افشار این چنین بودند. اما حاکمیت آنان محدود به محدوده قومی آنان نبود. بلکه بر همه ایران حکومت میکردند و خود را شاهنشاه ایران میدانستند. اصطلاح ممالک محروسه چیزی در حد ایالات و استانهای محروسه یوده است که حاکم و والی آن از سوی شاه و قدرت مرکزی تعیین میشود و فرمانبردار شاه است و از خود استقلال ندارد که هر از گاهی هم به فرمان شاه تغییر میکند و جابجا میشود. بنابراین در استانهای گوناگون محدوده فعلی ایران و اقوام و تیرههای ساکن کشور، هیچگاه رابطه "دولت- ملت" وجود نداشته است و مردم هر منطقه خود را ایرانی میدانند، خواه ساکن منطقه فارس باشند یا خراسان و یا کردستان و یا آذربایجان و همینطور سایر نقاط دیگر. همین جنگ ٨ ساله عراق و ایران که هزاران ایرانی داوطلب از سراسر کشور به دفاع مقدس ملی برخاستند و با خون خود از شرف ملی و میهن آباء و اجدادی خود دفاع کردند، گواه صادقی بر احساس همبستگی ملی همه ایرانیان ساکن این آب و خاک میباشد.
٣ – یاوه گویی شماری چند از ایرانیان خودفروخته و سفله و بیشخصیت که از ترکیه و آذربایجان شوروی و یا امارات متحده عربی و عربستان پول و رشوه میگیرند تا کوس جدائیطلبی سردهند، ربطی به اکثریت ایرانیان میهن پرست ساکن این نواحی ندارد. همچنین اینکه اینجا و آنجا جمعی ستم ملی فارس زبانان را بر دیگر نقاط مردم کشور، بخصوص کردستان و آذربایجان و خوزستان به رخ میکشند چیزی جز یاوهگویی نیست. نخست آن که زبان ترکی بر آذربایجان در طول چند قرن اخیر تحمیل شده است. زبان مردم آذربایجان آذری بوده است که لهجهای ایرانی میباشد که با کردی و تاتی و طالشی مشترک است. مردم آذربایجان ایرانی هستند نه ترک و تکلم امروز آنان به زبان ترکی آذربایجانی تغییری در ایرانی بودن آنان نمیدهد. چنانکه تکلم به زبان انگلیسی امریکاییها را انگلیسی نمیکند و بر عکس. و تکلم به زبان عربی مراکشیها را یمنی و عراقیها را لیبیائی نمیکند. در سویس مردم به سه زبان آلمانی و فرانسوی و ایتالیائی در سه بخش کشور صحبت میکنند اما همه خود را سویسی میدانند نه آلمانی یا فرانسوی و یا ایتالیائی. کردستان و کردان اصیل ترین ایرانیانی هستند که اولین پادشاهی ایران را در مقابل آشور، دولت ماد را تشکیل دادند که نخستین پی اندازی موجودیت ایران و تمدن ایرانی و شاهنشاهی ایران میباشد. اینکه امروز کردستان بین چند کشور تقسیم شده است نتیجه جنگها و سیاستهای تحمیلی قدرتهای بزرگ قرن بر ملت ایران است. اما عربهای خوزستان بقایای مهاجرینی هستند که با یورش اعراب به ایران آمدهاند. پارهای از آنان مانند خاندانهای خزیمه و علم و نخعی و شیبانی و... جذب فرهنگ و تمدن ایران گشته و ایرانی شدند. اما هستند اعرابی که همچنان تحت تعصب عربی، عربیت خود را حفظ کرده و بر خلاف اصول مهاجرت، که مهاجر بایستی نه فقط تابعیت اسمی و حقوقی محل سکونت جدیدش را بپذیرد بلکه بایستی آداب و رسوم و حقوق و قوانین کشور جدیدش را نیز قبول کند، اینان همچنان گمان میکنند که عرب هستند و خواهان جدائی بخشی از میهن ما میباشند. و در این راستا از خیانت و نوکری خارجیان هم تا به امروز ابا ندارند که نمونه بارز آن شیخ خزعل و فتنه او را میتوان نام برد. با این همه اکثریت اعراب ساکن و مهاجر به خوزستان خود را ایرانی میدانند و در دفاع مقدس در حمله صدام به ایران دوش به دوش هم میهنان دیگر خود از وطن عزیزشان دفاع کردند.
واقعیت درناک این است که در سیستمهای استبدادی، چه پادشاهی و چه جمهوری و دینی آن به همه مردم مملکت ستم میرود. در ایران دوران پهلوی هر چه از مرکز،تهران، دورتر شویم گرفتاریهای مردم از فقر و بیکاری، کمبود بهداشت و درمان و تعلیم و تربیت و بهره گیری از منابع و نعمات زندگی چشمگیر تر است. این فقط یک حکومت مردمی است که در پناه آزادی و دمکراسی میتوان امیدوار بود که ابزاری را داشت که هر یک از شهروندان مملکت در هر کجای کشور که هستند بتوانند از حقوق خود دفاع کنند و به مطالبات حقه خود برسند. با این همه لازم به یادآوریست که بزرگترین ستم بر ما ایرانیان از جانب ترکان مهاجم از غزنوی و سلجوقی و خوارزمشاهی گرفته تا مغول و تاتار و آق قوینلو و قره قوینلو و صفوی و قاجار رفته است. هم چنین اعراب امویان و حجاج گرفته تا عباسیان و تا صدام حسین بزرگترین صدمه را به کشور و ملت ما زدهاند که اگر شکایتی در این زمینه باشد از جانب ایرانیان به اقوام و حکومتهای مهاجم ترک و عرب است نه بر عکس.
٤- و بالاخره جدائی طلبی در شرایط امروز جهان و وجود و حضور ابر قدرتهای جهانخوار به صلاح هیچ قوم و جمعیتی نیست. چرا که از نظر داخلی مردم و حکومت هیچ کشوری آن را بر نمیتابند. در یوگوسلاوی و اسپانیا و سیلان و ترکیه و اندونزی شاهد کشت و کشتارها و برادرکشیهاو نا امنیها و ایجاد نفرت بین مردمی که حتی با یکدیگر ازدواج هم میکردند ، هستیم . و بنا بر این جدائی طلبی هیچ سودی برای طرفین نخواهد داشت. در ایران هم مردم شهرها و روستاها و اقوام و تیرههای گوناگون ایرانی چنان در هم آمیختهاند که جدا کردن بخشی از پیکر کشور به درگیری و خونریزیای شدید و طولانی و ناامنی خواهد انجامید که به مصلحت هیچیک از ساکنان این آب و خاک نیست و جز خون و آتش و ویرانی ثمری در پی نخواهد داشت. افزون آنکه وجب به وجب خاک هر کشور ملک مشاع همه مردمان آن کشور و متعلق به همه است که برای حفظ و آبادی آن نسل بعد نسل خون و ثروت و توش و توان خود را دادهاند. بنابراین وجب به وجب خاک ایران ملک مشاع یکایک ایرانیان است. هر فرد ایرانی میتواند از ایران مهاجرت کند و در کشوری دیگر، اگر آن کشور بپذیرد، زندگی کند وبتابعیت کشور محل سکونت خود درآید. اما بخشی از سرزمین مملکت را نمیتواند از کشور همراه خود ببرد ویا به مالکیت دیگر در آورد. گروهی از مردم ساکن منطقهای هم نمیتوانند رأی به جدائی آن منطقه دهند و خود را مستقل اعلام کنند مگر آن که بقیه ساکنان کشور هم رأی به جداشدن آنان از کشور دهند. چرا که کشور ایران متعلق به یکایک ایرانیان است. این مسئله تفاوت دارد با امپراتوری اتریش و یا عثمانی و یا روسیه تزاری و کشورهای مستعمراتی که با جنگ و زور اسلحه ، کشوری را ضمیمه قلمرو خود کردهاند که آن قطعنامه سازمان ملل هم ، در مورد این کشورها به تصویب رسیده است.
و حالا سخنی با تجزیه طلبان پاسیو: آنها که از سوئی تمامیت ارضی ایران و دفاع از ان را قبول دارند اما ادعا میکنند که در ایران ملتها و ملیتهای گوناگونی زندگی میکنند که ناخواسته زمینه را برای تجزیه طلبان فراهم میکنند چرا که طبق مصوبه سازمان ملل متحد که در بالا آوردم، هر ملتی میتواند خود سرنوشت خویش را تعین کند. اما دنیا خالی آباد نیست. اگر یکی از کشورها امریکا، انگلستان، سعودی عربی و یا ترکیه گروهی را درست کردند و یکی را از میان انان علم کردند و با پول آنها را خریدند و به آنها قول رئیس جمهوری و وزارت و قدرت دادند که بگوید مثلاً ملت آذربایجان با ملت عرب یا ملت کرد یا ملت بلوچ و همینطور... خواهان تعیین سرنوشت خود است و با تبلیغات و صندوق رأی سازی ساختگی و تشبئات گوناگون که حالا همه کشورها آن را میدانند ماجرای جدائی طلبی راه انداختند. و مدعی شدند که فلان بخش ایران یک ملت است که با رای خود خواهان جدائی از پیکر کشور شده است. شما که از سوئی وجود ملتها را قبول کرده اید و از سوی دیگر از تمامیت ارضی ایران دفاع میکنید، این درگیری و تضاد را چگونه میخواهید حل کنید؟ مگر روسها و پیشه وری و دارو دسته اش همین کار را نکردند؟ و از اینجاست که میگوییم در آخرین تحلیل شما هم جدائی طلب هستید، یعنی زمینه ساز تجزیه طلبی به گونهای پاسیو میباشید.
در خاتمه بایستی گفت که دنیا امروز از مرزهای ملی هم گذشته است و با گلوبالیزاسیون میرود که در رشتههای اطلاعات، اقتصاد، فرهنگ و بالاخره سیاست، مرزهای ملی را درنورد و فراملی عمل کند که ما ایرانیان چه بخواهیم و چه نخواهیم از آن متاثر خواهیم شد. ما ملت حالا که یکی هستیم از پس ابرقدرتها و غولهای چند ملیتی بر نمیآئیم چه رسد به روزی که تکه تکه شویم.
آیا کشورهائی مانند ترکمنستان، آذربایجان شوروی و بنگلادش و پاکستان و سیلان و تیمور غربی و نظایر اینها که جدا شدهاند حالا مستقل هستند؟ و خود سرنوشت خود را در دست دارند؟ یا نوکر بی چون و چرای امریکا هستند که به میل خود آنان را غارت میکنند. بسیاری از کشورهای افریقایی هم مانند کنگو سرنوشتی از این بهتر ندارند. جریان فراملی اروپا برای دیگر کشورها هم الگو خواهد شد و دیر یا زود در چهار گوشه جهان حرکتهای فراملی شکل خواهد گرفت. ما ایرانیان نیز بایستی بکوشیم با ایجاد بازار مشترک اقتصادی در محدوده حوزه وسیع فرهنگ ایران بزرگ دست بکار شویم تا رفته رفته به وحدتی سیاسی که فراملی خواهد بود در منطقه دست یابیم و سهمی قابل اعتنا در جهان فردا داشته باشیم.
آنچه امروز در ایران ضرورت دارد تمرکز زدائی و واگذاری امور مردم کشور از سطح روستا تا استان در اختیار ارگانهای انتخابی آنان میباشد که خود در حل و فصل امور محلی و منطقهای خود تصمیم بگیرند. هم چنین کوشش و مسئولیت دولت در شکوفائی فرهنگهای محلی و قومی و آزادی مردم در گفتگو به زبانها، لهجههای محلی خود و تدریس آن در دوره ابتدائی دبستان در کنار زبان فارسی، که زبان مشترک ایرانیان خواهد بود، میباشد که این امر کمک به همبستگی ملی ما ایرانیان خواهد کرد.
به امید آنکه غوغای خلقها و ملتها که روسهای کمونیست مطرح کردند، که ربطی به ایران ندارد، فروکش کند و ما ایرانیان از هر قوم و تیره و نژاد و زبان، دارای هر دین و مذهب و مسلک که باشیم از زن و مرد از شهری و روستائی با صلح و صفا مانند گذشته زندگی کنیم و در دام اینگونه شعارهای انحرافی و تفرقه انداز و بی فایده نیفتیم.
پاینده ایران
دکتر علی راسخ افشار.