آقای رضا پهلوی در مصاحبه اخیرش با رادیو فردا با صراحت گریبان خود را از «دغدغه پادشاهی» رها کرده و خواهان ایفای نقش همچون یک فعال سیاسی و یک شهروند ایرانی شده است. وی با نقد کسانی که میکوشند او را در «یک جعبه یا باکس نظام پادشاهی» بگذارند، بر سه اولویت اساسی: دموکراسی و آزادی و سکولاریسم پای فشرده است. آقای رضا پهلوی همچنین با انتقاد از شعارهای افراطی ضدعربی در مراسم پاسارگارد کوروش، جوانان ایرانی را به پذیرش پلورالیسم و تولرانس دعوت کرده است.
این برای بار نخست نیست که رضا پهلوی رویکرد مدرن خود در باور به تنوع فکری و قومی و دینی ایرانیان و بویژه مخالفت با کاربرد خشونت، افراط گرایی و ستیزهگری در حل اختلافات فکری و سیاسی را پیش میکشد. اما صراحت وی در این مورد که اصولا «دغدغه پادشاهی» را ندارد و به دنبال میراث سلطنت نیست، را نباید از چشم دور داشت. تصادفی نیست که بلافاصله از پس از آن گروهی از هواداران پر و پا قرص حکومت سلطنتی به رهبری آقای زاهدی او را از مقام پادشاهی خلع کردند و اعلانیه دادند که: « اﻣﺮﻭﺯ بزرگترین ﭘﻬﻟﻮﻱ ﺳﺘﻴﺰ، ﺧﻮﺩ ﺭﺿﺎ ﭘﻬﻠﻮی است.»
این رویکرد دمکراتیک و مثبت رضا پهلوی و فضیلتی که در گفتار و رفتارش هویداست، یادآور و همسوی تجربه روشنفکر و نویسنده فقید داریوش همایون است که سالها قبل از مرگ با بازخوانی شفاف و صادقانه تجارب زندگیاش اعلام کرد: «ضعف بنیادی و پوسیدگی درونی نظامی را که در آخرین روزها و سالهایش به آن پیوستم، یعنی به درونش راه یافتم را نفهمیدم و احساس نکردم. و فرصتهای بسیاری را از دست دادم. شاید پشیمانی دیگرم اینجاست که وقتی رفتم به درون دستگاه قدرت به مقدار زیادی شیفته قدرت و ظواهرش شدم.»
گرچه جایگاه و موقعیت موروثی رضا پهلوی با وزیر اطلاعات دوران حکومت پدرش قابل مقایسه نیست، اما مساله اساسی مشترک میان رضا پهلوی و داریوش همایون، گذر از نوستالژی یک قدرت خودکامه و مستبد، درک واقعیت زمان و مکان امروز با الهام گیری از روح انقلاب مشروطه است. بنظرم این رویکرد آقای رضا پهلوی گامی مثبت در راه بازگشت به اصول و اخلاق سیاسی و انسانی انقلاب مشروطه است. از نظر دور نباید داشت که اصول اخلاقی و انسانی جنیش مشروطه را نمیتوان به شکل حکومت پادشاهی که از آن یک حکومت فردی، غیرقانونی، پرتکبر و نامدارا، در آمد، فروکاست. در جنبش مشروطه که در واقع تکاپوی مدرنیته ایرانی بود، آرمان اصلی نخبگان ایرانی، نشاندن شهروند بجای رعیت، ملت بجای امت اسلامی، مردم سالاری و پارلمانتاریسم بجای پادشاه و ولی فقیه و پیوستن ایران به کاروان تمدن بشری بود. انقلاب مشروطیت میخواست حکومت پادشاهی را قانونی کند و حکومت را زیر کنترل پارلمان و مطبوعات آزاد و افکار عمومی قرار دهد اما بهر حال مانند هر دیکتاتوری دیگری بکلی به یک حکومت فردی بیقید و شرط تبدیل شد.
روریکرد کنونی آقای رضا پهلوی در موضوع حکومت پادشاهی، با درس آموزی از همان مسائلی است که از همان دوران مشروطیت سرباز کرد. تناقض بزرگ و بسیار پرهزنیهای که در تاریخ خرچنگ گونه ایران، برای سرپوش نهادن بر آن و به نهادی کردن حکومت پادشاهی بجای حکومت قانون با زور پلیس سیاسی و ارتش و زندان روی آوردند. رویکرد تکاملی مثبت آقای پهلوی نه تنها یکی از موانع تاریخی برقراری دمکراسی در ایران را از میان بر میدارد بلکه وزن و اعتبار بیشتری به جنبش دمکراتیک مردم ایران در راه برقراری آزادی، دمکراسی و حکومت عرفی میدهد. اصولا نمیتوان اپوزیسیون دمکرات حکومت ولایت فقیه بود و خواهان آزادی و دمکراسی و قانونمداری شد بدون اینکه به روشنی ادعای بازگردندان رژیم سلطنتی را به تاریخ سپرد.
در تجربه پسا انقلابی ایران بخش بزرگی از روشنفکران و کنشگران اسلامگرا و لنینیست هم که طی چند دهه پر از مصیبت و خون و فداکاری کور، از سپهر آزادی، دمکراسی و تجدد جدا شده بودند و از این طریق حتی تا نفی خویش، رفته بودند، به این نتیجه رسیدهاند که پیوند حکومت و دین و یا حکومت و ایدلوژی، در عمل به یک کابوس بزرگ تبدیل شده است. بسیاری از کنشگران اسلامی هم که طعم زندان، سانسور، حذف، تبعیض و سرکوب را در همین حکومت دینی چشیدهاند، گاه ناچار به ترک کشور شدهاند و یا چارهای جز سکوت و خانهنشینی ندارند.
اکنون زمان آن فرا رسیده است که همه روشنفکران و فرهیختگان ایرانی صرفنظر از نحله دینی یا لنینیستی و پادشاهی، با صدای رساتر تجربه مهم و فضیلت جدایی دین از حکومت و نیز نفی هرگونه ادعای امتیاز موروثی، دینی و مسلکی را در امر حکومت بیاعتبار سازند و به تقویت گفتمانی کمک کنند که باید زمینهساز شکل گیری افق جدید سیاسی ایران و خاورمیانه شود. امروز مردم ایران نه بازگشت به صدر اسلام را آرزو ندارند و نه احیای حکومت سلطنتی و نه دیکتاتوری خلق، بلکه با تشنگی بیش از هر زمان در این صد و ده سال پس از مشروطیت، میخواهند امروزی و عرفی شوند و با دستیابی به آزادی و رفاه اجتماعی با جهان امروز آشتی کنند.
امروز در هر کوی و برزنی در ایران این واقعیت به چشم میخورد که حکومت دینی نه تنها به اخلاقی کردن سیاست و جامعه کمکی نکرده است که به انحراف دین از کارکرد اصلی آن هم انجامیده است. حکومت هم به بنبست ناکارایی کشانده شده است. حکومت عرفی و جدا کردن دین از حکومت و ساز و کارهای حکومتی به معنای دین ستیزی نیست. برای آنکه دین جایگاه واقعی خود در جامعه را بازیابد و بتواند نقش معنوی و اخلاقی خود را بخوبی ایفا کند راهی جز کنار گذشتن سودای قدرت سیاسی ندارد.
آقای رضا پهلوی با رها کردن ادعای حکومت موروثی گرچه خشم و ناخشنودی عده قلیلی از رجال واپس مانده از زمان و مکان و ژنرالهای بیلشکر را بر انگیخته است، اما بر اعتبار فردی و انسانی خود بسی افزوده و گام مهمی برای اثر گذاری بر افکار عمومی برداشته است. در دوران کنونی که هر لحظه زیر انواع رسانههای مدرن است، تاثیر پذیری حکومت از افکار عمومی، بسیار بیش از آن است که به تصور در آید. در دنیای امروز اسلحهای کارآمدتر از افکار عمومی و بسیج آن برای هر تحول سیاسی و اجتماعی وجود ندارد. مهمترین متغیر ارزیابی فعالیت سیاسی و فرهنگی روشنفکران و فکر سازان و شخصیتهای سیاسی نیز قبل از هر چیز در تسخیر افکار عمومی و آراه شهروندان میباشد. حضور تازه آقای رضا پهلوی در کارزار گفتمان سازی و افکار عمومی با تاکید بر همان مولفههای اعلان شده وی یعنی دموکراسی و آزادی، تولرانس، عدم خشنونت و سکولاریسم بیگمان سزاوار خشنودی بسیاری از ایرانیان است.