انتخابات امریکا به روزهای پایانی خود میرسد. نتیجه این انتخابات آنچنان در سرنوشت ۴-۸ سال آینده جهان موثر است که میتوان گفت سران تمام کشورهای دنیا، سیاستمداران و مدافعین حقوق بشر و نیز جنگطلبان و سرمایهداران جهانی بدان چشم دوختهاند. فارغ از اینکه در انتخابات پیش رو فاصله عمیقی میان کلینتون و ترامپ وجود دارد و در پیروزی خانم کلینتون تردیدی نیست اما این دوره انتخابات بین دو حزب دموکرات و جمهوری خواه نیست. زیرا بین سیاستهای داخلی و بینالمللی این دو حزب در امریکا تفاوت بنیادی وجود ندارد و با اینکه از جناح راست حزب جمهوری خواه که مدافع آزادی سرمایه هستند و تنها رقابت را عامل کنترل آن میدانند، تا جناح چپ حزب دموکرات که به دنبال نقش بیشتر دولت در اداره خدمات اجتماعی میباشند اختلاف شدید است اما این تفاوت انتاگونیستی نیست و در فضای دموکراتیک با نقد گاه بسیار تند در کنار هم هستند و بیش از همه به وحدت امریکا و صیانت از دموکراسی که با مبارزات مردم امریکا حاصل شده پایبندند؛ قانون نیز مانع عدول از یکپارچگی این ساختار است.
با چنین تعبیری چگونه ممکن است کسی چون ترامپ با سابقهای غیرقابل دفاع و بدون هیچ تجربه سیاسی که کنترل زبان خود را هم ندارد و از هر جهت شخصیتش ناپایدار و رفتارش ناپسند است و اخیرا عضو حزب جمهوری خواه شده، میتواند از سایر کاندیداهای حزب پیشی بگیرد؟
بهنظر من تفاوت او با آنها در خارج شدن از اصول مدون و پذیرفته شده و مرامنامه حزب است که بهدلیل شرایط ویژه اعضا آن حتی جناح راست حزبشان را که از چارچوب حزب خارج نمیشوند پاسخگوی نیاز خود نمیبینند و عامهگرایی (پوپولیسم) کارگرترین حربه جذب مردم ساده است که توان و حوصله بررسی نتایج درازمدت ادعاهای سیاسیون را ندارند.
در جناح مقابل هم شانه بهشانه پرسابقهترین سیاستمدار میانهرو در کل تاریخ امریکا، آقای سندرز قرار دارد که او هم بهتازگی عضو حزب دموکرات شده، رسما خود را سوسیالیست میخواند و بهدنبال تغییرات بنیادی در حزب به سمت گسترش گرایشات سوسیالیستی است قرار میگیرد. سندرز هم از چارچوب پذیرفته حزب فراتر رفته ولی از جناح چپ. سندرز انسان شریفی است لیکن او هم به همان دلایل ویژه و عامهگرایی از موضع چپ در مقطع تاریخی و بسیار حساس کنونی جهان غرب میتواند اینگونه موفق باشد.
باید پرسید آیا دلیل دیگری در پس این وقایع فینفسه غیر عادی وجود دارد؟ میتوان پرسید چرا بریتانیا از اتحادیه اروپا کنار کشید؟ چرا ترامپ از این جدایی استقبال میکند؟ چرا مدعی است که در مرز مکزیک دیوار خواهد کشید و هزینهاش را از مکزیک میگیرد؟ چرا به چین میتازد و میخواهد بر جنس چینی مالیات سنگین بگذارد و کار را در امریکا رونق خواهد داد و دهها چرای دیگر.
از سوی دیگر چرا پس از انتخاب شدن کلینتون به عنوان کاندید حزب و پذیرش و پشتیبانی با تامل سندرز، باز هم طرفداران او به خانم کلینتون اتهامهای ناروا میزنند و توجه به اعتراض سندرز به آنان نمیکنند؟
رشد گرایشات راست افراطی در اروپا، مقبولیت رهبران ناسیونالیست، واقعه بریکسیت و بهویژه وجود ترامپ سرمقاله بسیاری از مجلات معتبر سیاسی و اقتصادی در امریکا شده است. حتی مجله فوربز که تا حدی زبان سرمایهداران بزرگ امریکایی است و مدام بر سیاستهای داخلی آقای اوباما میتازد هم از ترامپ پشتیبانی نکرده است. در اغلب این مقالات بحران سالهای اخیر جهانیشدن سرمایه مورد بحث قرار گرفته و رشد ناسیونالیسم اغلب افراطی را ناشی از این بحران میدانند.
اساسا اختلاف بین شایستگی این یا آن کاندید نیست. ریشه این کشاکش به ظاهر غریب در تقابل جهانی شدن روابط اقتصادی، اجتماعی و سیاسی با ملیگرایی گاه نژادپرستانه است. با سقوط اتحاد شوروی و استقلال و ظهور چندین کشور جدید، فضا برای گسترش سرمایهگذاری در کشورهای توسعهنایافته باز شد. سالهایی پیش از آن کشورهای بزرگ غرب و نیز امریکای شمالی به این نتیجه رسیده بودند که سرمایهگذاری در کشورهای تحت دیکتاتوری دارای ریسک بیشتری از شرایط دموکراتیک است. پیش از آن هم در ایران برای رها شدن نیروی کار به توصیه و کمک مستقیم امریکا انقلاب شاه و مردم شد تا نیروی کار تحت روابط خانی، برای توسعه صنایع رها شود. اصلاحات ارضی و متعاقب آن تشکیل سپاههای دانش، ترویج و بهداشت از طرفی موجب گسترش صنایع تحت لیسانس سرمایهداران بزرگ جهانی شد و از طرفی ایرانیان زیادی از زندگی بدوی روستایی آن زمان جدا شده و لقمه نانی برای رشد مصرف بدست آوردند.
اینبار اما در سطحی جهانی سرمایهداران مرزها را درنوردیدند و با سرمایهگذاریهای کلان در کشورهای رشد نیافته و با استفاده از کارگر و خدمات ارزان سودهای کلان بردند و بدین شکل یک درصد مردم جهان به درآمدهای بی نهایت رسیدند. اما این عمل نتایج بسیار مثبتی هم به بار آورد. برای میلیونها انسان فقیر در جهان سوم کار ایجاد شد و مزدی بدست آمد که آنان را از فقر نجات داد. دلار و یورو در سطح بسیار وسیعتری در جهان پخش شد و سهمی هرچند ناچیز را هم نصیب مردم جهان سوم کرد و باعث گسترش طبقه متوسط در آن کشورها شد، طبقهای که مبشر توسعه اجتماعی و دموکراسی در هر جامعهای میگردد.
در کشورهای پیشرفته هم وجود نهادهای مدنی که مدافع دموکراسی، عدالت اجتماعی و حقوق بشر در سراسر جهان هستند، بر وضعیت کسانی که در کشورهای عقب مانده به اشتغال سرمایهداران درآمده بودند اثر گذاشت و این نهادها در حد اطلاع بر رعایت حقوق کار در آن کشورها اصرار ورزیدند و با وضع قوانین در کشور مادر سرمایهداران خود را وادار به رعایت قوانین کار کردند. این کنش با رشد فضای مجازی به شدت گسترش یافت. هرچند این روند به علت عدم وجود سندیکاهای کارگری و نهادهای اجتماعی در کشورهای پسافتاده به کندی پیش میرود اما حرکتی بی بازگشت به پیش است.
با وجود اثرات بسیار چشمگیر و مثبت جهانیشدن، تصور میرود دو عامل مهم تداوم جهانی شدن و تثبیت دهکده نوین جهانی را با خطر روبرو کرده است:
اول: اشتهای سیریناپذیر سرمایهداران، عدم مشارکت آنها در هزینههای عمومی کشور خود و خروج سرمایههای عظیم آنها، سطح بیکاری را به شدت بالابرده و هزینههای سنگینی را بر حکومتهایشان تحمیل کرده است و از طرفی با سرمایهگذاری در کشورهای درحال توسعه توانستند از پرداخت مالیات بر درامدهای بیحساب خود فرار کنند. این عوامل سبب شد دولتهای غربی قادر نباشند خدمات عمومی کافی در اختیار مردم قرار دهند. همزمان با گسترش اتوماسیون، مشاغل زیادی که طبقه متوسط این جوامع به آن متکی بودند از دست رفت. این شرایط فشار سختی بر طبقه متوسط کشورهای غرب و امریکای شمالی وارد نمود و بسیاری را به فقر کشاند.
به گمان من، شاید دومین عامل مهمی که امید میرفت گلوبالیزیشن را از بحران خارج کند، جریان معروف به بهار عربی بود. جنبش بهار عربی با این امید شروع شد که با حذف دیکتاتوریهای دیرپای کشورهای عربی، فضایی نسبتا دموکراتیک را به ارمغان آورده و استقرار دموکراسی به تدریج امکانات گسترش تولیدات و از طرفی بازار مصرف انبوه کالاهایی که اکنون به ارزانی تولید میشد را فراهم کند. اما بهار عربی به بدترین وجه ممکن شکست خورد. مصر از ترس یک حکومت اسلامی دیگر، دوباره به دامن نظامیان پناه برد و حقوق بشر همچنان پایمال شد. مردم لیبی که تحت حکومت قذافی همچنان ساختار قبیلهای خود را حفظ کرده بود با حذف او قبایل به جان هم افتادند و نیز حذف صدام حسین که به زور دیکتاتوری، عراق را یکپارچه نگه داشته بود با دخالت جمهوری اسلامی موجب جنگهای خونین شیعه و سنی شد و بالاخره خون سنگفرشهای یمن و تمام شهرهای سوریه را رنگین کرد.
بدین ترتیب بهار عربی نه تنها امید به دموکراسی را با یاس روبرو کرد و شانس سرمایهگذاری در آنها را از بین برد بلکه خود بلای جان گلوبالیزیشن شد. ملیونها آواره از جنگ به سمت اروپا و امریکا سرازیر شدند و علاوه بر هزینههای سنگین مادی، با نفوذ رادیکالیسم اسلامی امنیت ساکنین این کشورها را هم دچار مخاطره کردند. بحران گلوبالیزیشن، غرب و امریکای شمالی را درنوردید و گرایش منفی ناسیونالیستی که میخواست تنها گلیم خود را از این بحران بیرون بکشد به شدت رشد داد. از طرفی چندین بمبگذاری توسط مسلمانان مهاجر، احزاب دست راستی را به مراکز قدرت نزدیک کرد. اولین ضربه بزرگ را مردم بریتانیا رسما با رای بر خروج از اتحادیه اروپا وارد کردند. فرانسه، ایتالیا و حتی آلمان با مشکل رشد گرایشات ناسیونالیستی آلوده به نژادپرستی روبرو شدند. در نظرات ترامپ این ناسیونالیسم و نژادپرستی جنونآمیز با زبانی عامهپسند به روشنی دیده میشود.
سیری ناپذیری سرمایهداری در کنار ناتوانی حکومتهای این کشورها در کنترل آنها و سهمگیری از درآمد بیکران سرمایهداران خودی برای تامین نیازهای اجتماعی مردم و از طرفی ایجاد امکان آموزش تکنولوژیهای جدید طبقه متوسط برای اشتغال در سیستمهای مدرن، رویهم موجب بیکاری و فقر طبقه متوسط شد. استیصال مردمی که کار و درآمدشان را از دست داده بودند رویکرد مخالفت با مهاجرت، نجات از دست تروریستهای اسلامی
جداکردن خود از سایر مردم جهان و خزیدن بدرون مرزهای خود را تقویت کرد و ناخواسته به سمت تمایلات ناسیونالیستی و حتی نژادپرستانه سوق داد.
مقایسه دونالد ترامپ با هیتلر از همین گرایش خبر میدهد. هرچند ترامپ ناچیز تر از آن است که حتی با هیتلر مقایسه شود. جالب این است که گروهی از افراد مدعی سوسیالیسم هم زیر عنوان مخالفت با امپریالیسم و همراهی با زحمتکشان کشورهایی که خود ساکن آن هستند، در کنار همین نژاد پرستان و ناسیونالیستهایی چون ترامپ قرار گرفته و چشم خود را بر رهایی از فقر نزدیک به یک میلیارد مردم جهان سوم بسته و رای به ترامپ را تبلیغ میکنند.
به هرحال انتخاب خانم کلینتون تنها شانس برای امنیت سیاسی و اجتماعی جهان امروز و حفظ اتحادیه اروپا و قطعا به نفع مردم کشورهای در حال توسعه است. مشروط بر آنکه اروپا و امریکای شمالی به سرعت برای رضایت، امنیت اقتصادی و اجتماعی طبقه متوسط و کنترل بیکاری اقدام نمایند.
خسرو بندری
۲۹/۱۰/۲۰۱۶