شرق / علیرضا بهداد:
گفتوگو با رضا نیازمند، معاون وزیر اقتصاد در دهه ۴۰ و بنیانگذار سازمان گسترش و نوسازی صنایع ایران
این روزهایش را در اتاق ۱۲ متری در ویلای کامرانیهاش میگذراند. ۹۵ سال دارد و میگوید از زمانی که انقلاب شد، روزی هشت ساعت قرآن میخواند. قرآن به ترتیب نزول را چاپ کرده و قرآن به ترتیب موضوع را هم آماده چاپ کرده است. تاریخ شیعه را در قالب کتاب شیعه چه میخواهد و چه میگوید، تدوین کرده. رضا نیازمند در سال ۱۳۰۰ در همدان متولد شد و در ۲۲ سالگی در رشته مهندسی معدن فارغالتحصیل شد. نیازمند یکی از تکنوکراتهایی است که تاریخ ایران به او مدیون است. بنیانگذاری سازمان گسترش و نوسازی صنایع ایران و بنیانگذاری سازمان مدیریت صنعتی را در کارنامه خود دارد و اولین مدیرعامل شرکت ملی مس ایران بوده است. او با دولتمردان زیادی کار کرده اما اوج فعالیتهایش وقتی است که به همراه علینقی عالیخانی، وزیر اقتصاد در دهه ۴۰، در این وزارتخانه قرار میگیرد و فصل صنعتیشدن ایران را ورق میزند.
*دهه ۴۰ از نظر بسیاری از کنشگران تاریخ اقتصادی ایران، یکی از دهههای طلایی بهشمار میرود که در آن تکنوکراتهای جوان و تحصیلکرده زمام امور را به دست گرفتند و باعث بنیانگذاری پایههای صنعتی در ایران شدند. به نظر شما چه عواملی سبب شد اقتصاد ایران در این دهه از صنایع سنتی به صنایع مدرن تغییر استراتژی دهد و زمینهساز رشد اقتصادی و خروج کشور از رکود شود؟
اگر بخواهم یکی از عوامل تعیینکننده را نام ببرم، باید به شخص دکتر علینقی عالیخانی وزیر اقتصاد وقت اشاره کنم. تا پیش از او من وزرای زیادی را دیده بودم و با افراد بسیار قوی مانند ابوالحسن ابتهاج و جعفر شریفامامی کار کرده بودم ولی هیچکدام مانند عالیخانی نبودند. من او را بهشدت دوست داشتم و دارم و هرگز لذت کارکردن با او را فراموش نمیکنم. حیف که روزگار ما را از هم جدا کرد. یکی در آن طرف کره خاکی و دیگری در این سمت کره خاکی. اسدالله علم در ۲۸ تیر ۱۳۴۱ فرمان نخستوزیری را از شاه گرفت و نخستوزیر شد. او پس از شش ماه کابینه خود را ترمیم کرد و دکتر علینقی عالیخانی را برای سمت وزیر بازرگانی و صنایع و معادن به شاه معرفی کرد. من در وزارت صنایع و معادن رئیس مرکز راهنمایی صنایع بودم که یک روز گفتند وزیر جدید برای معرفی خود به وزارتخانه میآید. عالیخانی از نظر تحصیل، از همه وزرای قبلی بالاتر بود. او در ایران حقوق خوانده و لیسانس گرفته و بعد به فرانسه رفته بود و دوره دکترای اقتصاد را در فرانسه تمام کرده و سپس به انگلستان رفته بود. او روی روش اقتصادی یکی از مشهورترین اقتصاددانان آنجا کار کرده بود و پس از دریافت درجه دکترا از دانشگاه، در امتحانات دولتی فرانسه هم شرکت کرده و دکترای دولتی فرانسه را با درجه عالی کسب کرده بود. در نتیجه این موفقیت، او جایزه آریامهر را که مختص بهترین دانشجوی ایرانی در خارج کشور بود دریافت کرده بود. تعداد کمی از دارندگان درجه دکترای دانشگاه، دنبال دریافت درجه دکترای دولتی میروند؛ عالیخانی از معدود دارندگان دکترای دولتی بود.
* با توجه به ساختار رژیم قبل، عالیخانی را چه کسی کشف و به سیستم دولتی معرفی کرده بود؟
بعد از مراجعت عالیخانی به ایران، سپهبد پاکروان که آن موقع رئیس سازمان امنیت و اطلاعات کشور بود، او را به عنوان کارشناس اقتصادی استخدام کرد. او در این سمت ضمن سایر وظایفی که داشت، مأمور ایجاد روابط دوستانه با شیخنشینهای خلیج فارس و ایجاد روابط دوستانه بین آنها و ایران و در حقیقت تحت نفوذ گرفتن آنها شده بود. او در این کار بسیار موفق شد که توجه خاص شاه را در پی داشت. حال او با سمت وزیر بازرگانی و صنایع و معادن آمده بود تا ما کارمندان آن وزارتخانه که در اتاق وزیر جمع شده بودیم، او را ببینیم، با او آشنا شویم و بشنویم این وزیر جوان چه میگوید. من انکار نمیکنم که همیشه معتقد بودم مردان زیبارو و خوشاندام همیشه باهوشتر و موفقتر از دیگران هستند.
در نگاه اول از این وزیر تازهوارد خوشم آمد. کارمندان وزارتخانه در اتاق بزرگ وزیر جمع شده بودند، من رفتم در کنار عالیخانی و رو به جمعیت ایستادم. عالیخانی شروع به سخنرانی کرد. از کلمه اولی که گفت فهمیدم این آقا از جنس آن وزرای قدیم نیست. گذشتگان همیشه حرفهای بچهگانه میزدند که آقایان باید سر ساعت در اداره حاضر شوید. من دستور دادهام دفتر حضور و غیاب بگذارند و همه باید دفتر را امضا کنند و اگر کسی دیر بیاید از حقوقش کم میکنم و امثال این چرندیات. اما این وزیر جوان، وقتی دهانش را باز کرد از سرزمین گسترده ایران سخن گفت که کوههای با عظمت زاگرس از شمال تا جنوب سر به فلک کشیده و کشور را به دو نیم کرده، نیمی پرآب که میتوان در آن به عمران و آبادی پرداخت و نیم دیگر بیابانی و خشک و لمیزرع... . همینطور از مازندران سبز و خرم و جنگلهایی که رها شده و مردم غافل مشغول قطع درختان آن و تولید زغال برای کرسینشینان هستند، سخن گفت. او سپس درباره رکود کشور گفت «یأس و ناامیدی، بازار و سرمایهگذاران را گرفتار خود کرده» و این رکود را گریهآور دانست. او با چنان صلابتی بینظیر درباره اصلاح امور سخن گفت که گویی بهزودی همه ما را به بهشت برین میبرد تا با آسودگی و افتخار زندگی کنیم. من انگشتبهدهان و مبهوت از این همه زیبایی این تازه از فرنگ برگشته بودم که دیدم همه بهشدت دست میزنند و با هم زمزمه میکنند. فهمیدم سخنان وزیر جوان تمام شده. همه انتظار داشتند بنده هم چند کلمه بگویم، ولی دهان من قفل شده بود. حاضران یکایک از اتاق بیرون رفتند. من هم بیرون رفتم و در سرسرای جلوی اتاق وزیر گفتم بچهها این وزیر از آن وزیرها نیست. او میداند چه میخواهد و چه میگوید و چه میخواهد بکند. او کشتیبان ماهری است که کشتی در حال غرقشدن اقتصاد ما را به ساحل رفاه و سربلندی خواهد رساند.
* همانطور که اشاره کردید، در آن زمان اقتصاد ایران دچار رکود شده بود. اولین اقدامی که این اقتصاددان برای اصلاح ساختار اقتصاد ایران انجام داد، چه بود؟
آن روزها رسم نامیمونی متداول بود و آن این بود که برخی افراد جاهطلب وسایلی پیدا میکردند که با شاه ملاقات کنند؛ البته این کار بسیار نادرستی بود؛ ولی شاه خوشش میآمد و این جاهطلبها را میپذیرفت تا بهتدریج از آنها جاسوس خصوصی برای خودش بسازد. یکی از این افراد رئیس اداره آمار وزارتخانه ما بود. یک روز عالیخانی که به دربار رفته بود و در اتاق مخصوص منتظر رفتن به اتاق شاه بود، میبیند که رئیس اداره آمار وزارتخانه از اتاق شاه بیرون آمد. عالیخانی به اتاق شاه میرود و پس از اتمام کارش به وزارتخانه برمیگردد و آن فرد را احضار میکند و میپرسد تو با شاه چه کار داشتی؟ او میگوید گزارش آمار وزارتخانه را میدادم! عالیخانی میگوید: من وزیر این وزارتخانه هستم. تو گزارش کارت را باید به من بدهی، نه اینکه بدون اجازه من به نزد شاه بروی و به او گزارش بدهی! عالیخانی بلافاصله او را از کارش برمیدارد و دیگری را به جای او میگذارد. طرف داستان را به اطلاع شاه میرساند. دفعه بعد که عالیخانی به ملاقات شاه میرود، شاه با خشم میگوید: حالا مردم حق ملاقات با شاه خود را ندارند؟!
شاه به دلیل این برخورد، هرگز عالیخانی را نبخشید. در ۳۰ مهر ۱۳۴۲ کابینه علم ترمیم شد. این بار دکتر عالیخانی بهعنوان وزیر اقتصاد معرفی شد. بعد فهمیدیم که وزارت صنایع و معادن و وزارت بازرگانی و اداره کل گمرکات وزارت دارایی ادغام شده و وزارت اقتصاد جدید تشکیل شده است. مردم این وزارتخانه جدید را Super ministry نامیدند. مدت کوتاهی گذشت که شنیدم عالیخانی از محمد یگانه دوست چندینساله من که در سازمان ملل کار میکرد، دعوت کرده که به ایران بیاید و با سمت معاون اقتصادی عالیخانی مشغول کار شود. بعد شنیدم دکتر رکنالدین ساداتتهرانی را هم به سمت معاون بازرگانی انتخاب کرده و بعد دکتر کیانپور هم معاون امور گمرکی شد.
* و به شما چه پیشنهادی داد؟
در این موقع عالیخانی از من خواست که نزد او بروم. در این ملاقات او از من دعوت کرد که معاون صنعتی و معدنی وزارت اقتصاد شوم؛ یعنی همان شغل وزیر صنایع و معادن که شریفامامی و بعد دکتر ضیائی و مهندس فریور و مهندس سرلک داشتند. البته با کمال میل و افتخار پیشنهاد عالیخانی را قبول کردم. من از همه معاونان عالیخانی مسنتر بودم. از خود عالیخانی هم هفت سال مسنتر بودم؛ علاوهبرآن تجربه بسیار خوبی از کار در صنایع داشتم. عالیخانی همانجا حکم من را نوشت و به من داد و گفت که فرمان همایونی (یعنی حکمی که دراینباره شاه صادر خواهد کرد) بهزودی برایت فرستاده خواهد شد. آن روزها سفرا، وزیران و معاونان وزارتخانهها و رؤسای سازمانهای بزرگ دولتی با فرمان همایونی منصوب میشدند.
چند روز بعد، یک روز پنجشنبه بود. رئیس دفتر عالیخانی گفت که ساعت هشت در دفتر عالیخانی حاضر باش. رفتم دیدم که جلسه معاونان وزارتخانه است که به ریاست عالیخانی تشکیل میشود و گفتند این جلسات هر پنجشنبه ساعت هشت تا ۱۲ تشکیل میشود. روی برنامه و کارها بحث و هماهنگی بین فعالیت معاونان بررسی میشد. من در آمریکا مدیریت خوانده بودم. در آنجا به ما یاد داده بودند که کار اصلی یک مدیر عبارت است از: Planning – Organizing – Coordination and Control این همان کاری بود که عالیخانی میکرد. او اول برای کارش برنامهریزی میکرد. دوم تشکیلات لازم برای اجرای برنامههایش را درست میکرد. سوم بین فعالیتهای معاونانش هماهنگی ایجاد و در نهایت کار انجامشده به وسیله معاونانش را کنترل میکرد. معاونان عالیخانی همه دستچین شده بودند. همه در کار خود وارد بودند. محمد یگانه که متصدی کارهای اقتصادی وزارتخانه شده بود، از همه سابقه درخشانتری داشت. او همان موقع که من در دانشگاه نیویورک مدیریت میخواندم، در دانشگاه کلمبیا اقتصاد میخواند و من با او دوست شدم. او شاگرد درسخوانی بود. صبحها میرفت دانشگاه کلمبیا و عصرها و شبها در سازمان ملل که در همان نزدیکیها بود، کار میکرد.
به یاد دارم که عالیخانی همیشه از تجربیات محمد در زمینههای اقتصاد عملی مثلا تأثیر میزان پول در گردش در اقتصاد، تأثیر میزان بهره و رابطه آن با بهبود اقتصاد و بیکاری و مبارزه با آن استفاده میکرد؛ مخصوصا اینکه محمد میگفت میزان بیکاری نباید از شش درصد کمتر شود چون شش درصد بیکاری طبیعی و مطلوب است و باید از زیادتر شدن آن جلوگیری کرد نه اینکه در کمتر شدن آن کوشید. او شش در صد را میزان طبیعی برای بازنشستگی و استعفای کارکنان و جستوجوی کار بهتر و علامت سلامت اقتصاد میدانست. او بیکاری کمتر از شش درصد را موجب بالارفتن اجرتها و ناسلامتی اقتصاد میدانست. محمد درباره اثر نوسانات ارز روی اقتصاد زیاد کار کرده بود. او روشهای تثبیت قیمت ارز و غیره را میدانست و همیشه با دخالت دولت و محدودکردن خروج ارز مخالف بود و معتقد بود آزادکردن خروج ارز اثرات بهتری دارد تا جلوگیری از خروج ارز. محمد همیشه معتقد بود خروج ارز باید آزاد باشد و میگفت اگر خروج ارز آزاد باشد آنها که ارز در خارج کشور دارند، ارز خود را به ایران منتقل میکنند چون بهره پول در ایران بیش از اروپا و آمریکاست.
در دورانی که هوشنگ انصاری وزیر بود، بین او و محمد یگانه اختلاف میافتد و هویدا پیشنهاد میکند که هر دو نزد شاه بروند و نظر خود را ارائه دهند و تصمیم نهائی با شاه باشد. هوشنگ انصاری و محمد یگانه نزد شاه میروند و پس از یکساعتونیم بحث شاه از محمد یگانه حمایت میکند و اعلان میشود که خروج ارز از ایران آزاد است. حدود سه ماه میگذرد که میزان ارز وارد شده به ایران از ارز خارج شده بیشتر میشود و معلوم میشود که نظریه محمد صحیح بوده است. من نهتنها دوست دیرین محمد بودم بلکه برای دانش او احترام بسیاری قائل بودم. او تلفیق طرحهای مختلف (Project Coordination) استفاده میکرد؛ و تهیه جدول Imput- output table را که تازه متداول شده بود به من آموخت. معاون دیگر وزارت اقتصاد دکتر ساداتتهرانی بود. آن هم تحصیل کرده دانشگاه کلمبیا بود. او فرزند یک تاجر موفق ایرانی بود و از طریق کار با پدر تمام زیر و بمهای بازار را آموخته بود. این معاونان سنگینی زیادی به وزارتخانه داده بودند. به غیر از معاونان فوق که در راستای وظایف اقتصادی به کار مشغول شدند. عالیخانی مرد شریف دیگری را هم بهنام دکتر احمد ضیائی بهعنوان معاون اداری و پارلمانی وزارت اقتصاد انتخاب کرد تا خیالش از اینگونه کارها راحت باشد و بتواند تمام حواس خود را در بهبود مشکلات اقتصادی صرف کند.
* باز هم برگردم به سؤال قبلی خودم. عالیخانی چگونه رکود موجود را برطرف کرد و چه اقداماتی انجام داد؟
اولین مشکل عالیخانی در وزارت اقتصاد، مبارزه با رکود فاجعهآمیزی بود که دولت قبلی؛ یعنی دکتر علی امینی از خود بهجا گذاشته بود، بهاضافه دلسردی و تا حدی ترس و وحشت سرمایهداران که دیده بودند یک روزی یکمرتبه و بدون مقدمه شاه مملکت به خواست دولت آمریکا تمام املاک زمینداران را گرفته و به دهقانان داده و بهجای آن چند ورق کاغذ به مالکان داده بود که هر سال بیایند و اقساطی را که دهقانان صاحبزمینشده، بابت زمینشان به دولت خواهند داد، بهجای ارزش ملکشان بگیرند. همه میدانستند که این یعنی عملا مصادره املاک تمام مالکان. تا آنموقع دو گروه در ایران اقتصاد مملکت را میچرخاندند؛ یکی مالکان که غذای مردم را تأمین میکردند و دوم بازار تهران که مایحتاج مردم را از خارج وارد و تولیدات کشاورزی را به خارج صادر میکرد. حال که مالکان از بین رفته بودند، بازاریان پولهای خود را از بانکها، خارج کرده بودند و حاضر نبودند دیناری سرمایهگذاری کنند. آنها میترسیدند که حالا نوبت مصادره اموال آنها باشد. تصمیم بازاریان که پولهای خود را از بانکها خارج کرده بودند موجب شده بود بانکها نتوانند چک مشتریان را نقد کنند. اینگونه رکود و نبود اطمینان سرتاسر کشور را گرفته بود و بیداد میکرد.
علاوهبرآن یأس و ترس هم بازار را فراگرفته بود. حال، عالیخانی، این جوان تحصیلکرده باید این بار را حمل و رکود منفور را به رونق تبدیل کند. عالیخانی با هوشی خدادادی که داشت، تصمیم گرفت که گروههای مختلف بازاریان و متخصصان را دستهدسته دعوت کند و نظر آنها را درباره چگونگی جلب سرمایه سرمایهداران و مبارزه با این رکود لعنتی بخواهد. اول بازاریان تهران را دعوت کرد. بازار مرکز رونق و رکود کشور بود. پول در بازار بود. اگر بازاریان پول خود را از مخفیگاه بیرون میآوردند و بهکار میانداختند، اقتصاد کشور رونق میگرفت و اگر آنها پولهای خود را مخفی میکردند، مملکت را رکود برمیداشت.
* دلیل ترس بازاریان چه بود؟
از زمان نخستوزیری دکتر امینی و اجرای برنامه اصلاحات ارضی بازار ترسیده و در نگرانی فرو رفته بود و پولها از بانکها خارج شده و در مخفیگاهها نگهداری میشد. حال وزیر من آنها را دعوت کرده که دور یک میز بنشینند و راه چارهای برای تبدیل رکود به رونق اقتصاد جلوی پای او بگذارند. من میدانستم این نشست با شکست مواجه میشود. چون شبیه به این بود که پزشک از بیمار خود بخواهد که راه معالجه را به پزشک بگوید. جلسه بدون نتیجه پایان یافت.
بعد عالیخانی از اقتصادخواندهها دعوت کرد که بیایند و راهحلهای خود را برای خروج از رکود ارائه دهند. از این جلسه هم بخاری بلند نشد. راهحلهای تئوریک مدرسهای ارائه شد و هرکس خواست اطلاعات خود را به رخ دیگران بکشد و کسی قادر به ارائه راهحل عملی برای رفع بحران نبود.
عالیخانی که چون غریقی به هر پارهتختهای میچسبد که نجات یابد، این مرتبه حسابرسان تحصیلکرده انگلستان را دعوت کرد. من تعجب کردم که مگر ممکن است یک چارتر اکانتت (charter accountant) از این چیزها سرش بشود. ناامیدانه در جلسه شرکت کردم. مهدی سمیعی که شاید از اولین حسابداران قسمخورده بود که خارج از سیستم شرکت نفت و از طرف بانک ملی (به دستور ابوالحسن ابتهاج) به انگلستان رفته و پس از برگشت لیاقت خود را در مشاغل کلیدی که داشت، نشان داده بود، در این جلسه حضور داشت. مهدی اجازه سخنگفتن خواست، عالیخانی به او اجازه داد و او در کمال ناباوری من چنان سخنانی گفت که گویی یک جامعهشناس اقتصاددان مسئله را مطالعه کرده و درد را شناخته و اکنون نسخه معالجه این بیمار را ارائه میدهد.
او گفت که برای خروج از رکود، پول لازم است و پول بهوفور نزد بازاریان تهران موجود است. بازار ترسیده و پولها را مخفی کرده و اگر پولها در انبارها مخفی شده و به کار گرفته نمیشود، به دلیل اطمیناننداشتن بازار به دولت است. اطمیناننداشتن به تصمیمات خلقالساعه دولت، اطمیناننداشتن از اینکه پولشان را بگیرند و به نحوی مصادره کنند، اطمیناننداشتن به وضع مقررات صادرات و واردات و وضع عوارض خلقالساعه و به همه چیز.
مهدی گفت مشکل رکود از بیپولی نیست. شما اطمینان را به بازار برگردانید، پولها ظاهر خواهند شد و اقتصاد به راه خواهد افتاد. شما از تصویب مقررات و قوانین خلقالساعه خودداری کنید. قوانین را تثبیت کنید. از پولدارشدن تجار حمایت کنید. کمک کنید پولی که از مخفیگاه بیرون میآید، سود فراوان برای صاحبش ایجاد کند تا بهتدریج کساد تبدیل به رونق شود.
سخنان مهدی طولانی بود و تماما دقیق، درست و بجا بود. او بیماری را تشخیص داده بود. وقتی بیماری بهدرستی تشخیص داده شود معالجه آسان میشود. عالیخانی نظریات مهدی را پذیرفت و بعد از ختم جلسه، معاونان خود را جمع کرد و سیاست وزارتخانه را براساس گفتههای مهدی اعلام کرد تا معاونان بدانند که چه باید بکنند و همه در یک جهت کار کنند. او اصولی ارائه کرد که ما باید همگی مراعات کنیم.
اصل اول این شد که مقررات واردات و صادرات باید نوشته شود و به صورت کتاب چاپ شود و در اختیار بازاریان گذاشته شود و اعلان شود که این مقررات تا آخر هر سال (یعنی تا شب نوروز سال بعد) ثابت خواهد ماند و بههیچوجه تغیر داده نمیشود.
اصل دوم این شد که هر که میخواهد واردات و صادرات کند باید تقاضای خود را در دفتری در وزارت اقتصاد ثبت کند تا اولا دیگران هم از این کار مطلع شوند و کالایی را زیاده سفارش ندهند و به فروش و سود یکدیگر صدمه نزنند و دولت هم همیشه از سفارشات بازار آگاه باشد.
اصل سوم اینکه اجازه واردات اجناس برای تمام واردکنندگان از ۱۵ اسفند هر سال متوقف شود و کسی حق نداشته باشد که از ۱۵ اسفند هرسال تا روز اول فروردین سال بعد کالای وارداتی سفارش دهد.
اصل چهام اینکه وزارت اقتصاد، مقررات واردات و صادرات تمام کالاها را از ۱۵ اسفند هر سال تا آخرین روز سال مطالعه خواهد کرد و مقررات جدید برای اجرا در سال آتی را در آخرین جلسه هیأت دولت مطرح و به تصویب خواهد رساند و بلافاصله مصوبات دولت را چاپ و برای اطلاع و استفاده واردکنندگان منتشر خواهد کرد تا بازرگانان بتوانند از اولین روز کاری در سال آتی طبق آن مصوبات عمل کنند و اطمینان داشته باشند که تا ۱۵ اسفند سال بعد بههیچوجه تغییری در این مصوبات داده نخواهد شد.
اصل پنجم اینکه معاونان وزارت اقتصاد از روز ۱۵ اسفند تا روز آخر هر سال، یعنی ۱۵ روز تمام وقت خود را در جلسات مشترک و محرمانه مصروف برنامهریزی برای توسعه صنایع در سال بعد خواهند کرد و پیشنهادهای تغییرات در مقررات واردات و صادرات منحصرا بر پایه تشویق سرمایهداران به سرمایهگذاری برای ازدیاد تولید داخلی و جانشینی تولید داخلی بهجای واردات باید باشد. این برنامه اینگونه عمل میشد که وقتی برای مثال میخواستیم وسایل خانگی مانند یخچال، ماشین ظرفشویی و خشککن لباس و امثال آن و همچنین وسایلی مانند تلویزیون و رادیو و ... در داخل کشور ساخته شود، میزان عوارضی که واردکنندگان این کالاها باید پرداخت کنند افزایش داده میشد تا ساخت در داخل کشور باصرفهتر شود و واردکنندگان این کالاها ملاحظه کنند که اگر بهجای واردکردن آن کالا آن را در داخل بسازند، سود بیشتری خواهند برد و به این طریق اقدام به ساخت آن کالا در داخل کشور کنند.
(البته این تصمیمات که من در بالا گفتم فقط خاطراتی است که در ذهن من از ۵۰ سال گذشته باقی مانده و آنچه در آن موقع تصمیم گرفته شد دقیقتر و عملیتر و کاملتر بود). در این جلسات که همیشه به ریاست عالیخانی تشکیل میشد، دوست عزیرم محمد یگانه بیشترین زحمت را میکشید و بیشترین راهنماییها را میکرد و اصولا دانش او در این راه بسیار زیاد بود. دکتر سادات تهرانی جنبههای بازاری موضوع را بهتر میدانست. من جنبههای فنی و صنعتی آن را واردتر بودم ولی سکان اصلی در دست عالیخانی بود.
این برنامه چهار، پنج سال چنان با موفقیت اجرا شد که نهتنها رکود بهزودی از بین رفت بلکه رونق اقتصادی و صنعتی جای آن را گرفت و این رونق به ۱۴ درصد در سال و بالاتر رسید و اگر از ژاپن بالاتر نرفت، در ردیف رشد اقتصادی ژاپن رسید و ایران در ردیف کشورهای با رشد بالا قرار گرفت.
* با توجه به اینکه رسوم سنتی بازاریان یکی از مشکلات صنعتیکردن بود، با این مشکل چگونه برخورد کردید؟
صنعتیکردن ایران یک اشکال بنیادین هم داشت و آن سنتهای قدیمی بازار بود. تا آن روز بازار تهران مرکز اقتصاد کشود بود. بازار هم سابقه چندینقرنی داشت و هم ذخایر اصلی پول کشور آنجا بود. بازاریان جامعه مخصوص خودشان را داشتند. سنتهای قدیمی، رفتار و کردار خاص، ازدواج بین خود، مذهبیبودن و ارتباط تنگاتنگ با روحانیت و دینداری به روش سنتی از مشخصات آنها بود. بازاریان یکدیگر را بهشدت حمایت میکردند. اگر کسی به حال ورشکستگی میافتاد، همه کمر همت به نجات او میبستند. این وضع در سایر گروههای جامعه ایرانی مثلا کارکنان دولت، صنعتگران، متجددان و فرنگرفتهها که در حقیقت مملکت را اداره میکردند، دیده نمیشد.
بازاریان همه در یک ناحیه کوچک به نام بازار کار میکردند. هر شهر بازار خود را داشت. بازار تهران مرکز اصلی اقتصاد ایران بود. همه کالاها به تهران میآمد و در محلهای بزرگی به نام «سرا» در داخل بازار انبار میشد. تجار از شهرستانها به تهران میآمدند و کالای موردنیاز ناحیه خود را میخریدند و به شهرستان میبردند و در آنجا بین کاسبکاران که در محلههای مختلف دکان داشتند، پخش میکردند و میفروختند.
از عجایب بازرگانی در ایران این بود که تمام کالاهای تولیدی در داخل کشور هم به تهران فرستاده میشد و از تهران دوباره به شهرستانها برای پخش و فروخته فرستاده میشد. من خود این وضع را هنگامی که مدیریت عامل شرکت نساجی ایران را برعهده گرفتم دیدم. پارچه بافتهشده در کارخانههای بهشهر و ... از مازندران به تهران فرستاده میشد و تجار مازندرانی به تهران میرفتند و پارچههای بافتهشده در مازندران را میخریدند و به شهرهای مازندران میآوردند و میفروختند. بعدها هنگامیکه مدیرعامل سازمان گسترش و نوسازی صنایع ایران شدم، نوسازی کارخانههای قند چناران و آبکوه به من واگذار شد. در آنجا مجددا مشاهده کردم که قند تولیدی ما را از خراسان به تهران میفرستند و تجار خراسانی به تهران میرفتند و قند را میخریدند و به خراسان میبردند.
در هر دو مورد میگفتند طبق رویه متداول، پارچه تولیدشده در مازندران و قند تولیدشده در خراسان باید به تهران فرستاده شود و احتیاجات مردم مازندران و خراسان باید از تهران بیاید. من در هر دو مورد مخالفت و با این روش مبارزه کردم. تنها راه مبارزه من بازکردن فروشگاههای متعدد و فروش مستقیم به مردم بود و چون قیمت فروش کالا مستقیما به وسیله کارخانه کمتر از بازار بود، بهتدریج فروش مستقیم متداول شد. در تهران هر تاجری در بازار یک حجره داشت. حجره یعنی یک یا چند اتاق کوچک بود که تاجر و شاگردانش آنجا مینشستند و کار میکردند تا دلالها که رابط بین تجار بازار تهران و همچنین واسطه فروش کالا به شهرستانها بودند، بیایند و معاملات بین خریداران و تاجران را جور کنند. خرید مدتدار بسیار متداول بود. کمتر کسی هنگام خرید از تاجر بازار همه قیمت کالای خریداریشده خود را پرداخت میکرد. عملا خرید بهوسیله دادن سفته مدتدار انجام میشد. خریداران معمولا در داشتن اعتبار خرید با سفته محدودیتی داشتند و سفتهدادن بیش از اعتبار برایشان میسر نبود. ولی تجار معتبری وجود داشتند که سفته دیگران را «ظهرنویسی» میکردند. یعنی: «اگر امضاکننده سفته نتوانست سر موعد سفته خود را پرداخت کند، من پرداخت میکنم».
تمام معاملات تجار بازار اعم از سفارش کالا به خارج از کشور یا ترخیص کالا و فروش در داخل کشور، در حجرهای یک یا دو و حداکثر سه اطاقه یک تاجر انجام میگرفت. دیگر از محل کار بزرگ، منشی، دربان، تعداد زیاد کارمند و پرونده خبری نبود. از وقتی پرداخت مالیات در ایران اجباری شد، تجار ناچار شدند دفتری هم برای ثبت خریدوفروش خود درست کنند و یک حسابدار هم برای نوشتن آن استخدام کنند. همه تجار دو دفتر داشتند؛ یکی برای ارائه به مأمور دولت و پرداخت مالیات و دیگری برای اطلاع خود تاجر. وقتی که عالیخانی برنامه توسعه صنایع داخلی و جانشینی تولید داخل بهجای واردات را طراحی کرد، من بودم که سمت معاون صنایع و معادن را داشتم. خوشبختانه من درعینحال سازمان مدیریت صنعتی را تأسیس کرده بودم و خود مدیریت عامل آن را یدک میکشیدم. گرچه تمام معاونان و در رأس همه، خود عالیخانی، در اجرای برنامه توسعه صنایع کوشش میکردند؛ ولی من خود را در مبارزه با سنتهای قدیمی بازار بیشتر مسئول میدیدم.
من در سمت مدیرعامل سازمان مدیریت صنعتی، خود را آماده کردم تا قدمبهقدم، روشهای سنتی بازار را به روشهای جدید مدیریت تبدیل کنم. من کار را از تبدیل حسابداری سنتی (حسابداری بدهکار – بستانکار که مسیو نوز، مشاور بلژیکی گمرکات، در زمان مظفرالدینشاه در ایران متداول کرده بود) به حسابداری صنعتی (حسابداری قیمت تمامشده –Cost Accounting) آغاز کردم. خوشبختانه هم خودم اولین کسی بودم که حسابداری صنعتی خوانده بودم و اولین کسی بودم که کلاس حسابداری صنعتی در سازمان مدیریت صنعتی تشکیل دادم و اولین مدرس این رشته بودم.
در دوران ریاست ایرانی هیأت آمریکایی جرج فرای، ما یک کارشناس آمریکایی در رشته حسابداری صنعتی داشتیم که خوشبختانه چند حسابدار صنعتی تربیت کرد و یکی از بهترینهای آنها (بهنام محمد ابوذری) نزد من در سازمان مدیریت صنعتی کار میکرد. من او را مأمور تغییر روش حسابداری بازاریهایی کردم که وارد صنعت ساخت شده بودند.
اولین تاجر بازاری که یک کارخانه نساجی بزرگ وارد کرد و به کار تولید در داخل کشور پرداخت، آقای کورس بود. او محمد ابوذری، کارشناس حسابداری من را پذیرفت تا دفتر حساب مخصوصی برای تعیین قیمت تمامشده محصولات خود درست کند و کارمندان خودش را هم آموزش دهد.
من به تمام کارمندان به کرات و بهشدت سفارش کرده بودم اطلاعاتی که از یک شرکت به دست میآورند، به کسی دیگر منتقل نکنند و کارمندان هم همینگونه رفتار میکردند. صنعت نساجی از بین سایر صنایع برای سرمایهگذاری بازاریان آسانتر بود. مواد اولیه آن در ایران تهیه میشد و سرمایهگذار در صنعت نساجی با کمترین ارز، بیشترین تعداد کارگر را بهکار میگرفت (10 هزار دلار سرمایه برای بهکارگیری هر کارگر). به همین دلیل، اولین گروهی که برای گرفتن پروانه تأسیس کارخانه، به وزارت اقتصاد مراجعه و پروانه ساخت گرفتند، علاقهمندان به تأسیس کارخانه نساجی بودند.
یکی از این افراد که در روزهای اول تولید، متوجه شده بود کالای تولیدی او گرانتر از قیمت بازار، تمام میشود؛ نزد عالیخانی میرود و شکایت میکند. عالیخانی میگوید شما حتما باید مشکل خود را پیدا و حل کنید؛ چون کارخانههای مشابه شما، مثلا کارخانه نساجی کورس، هماکنون با سود کار میکنند. آن تاجر خواهش میکند که عالیخانی قیمت تمامشده یک متر چیت در کارخانه کورس را به او بگوید. عالیخانی به سازمان مدیریت صنعتی تلفن میکند. من نبودم. ابوذری را پیدا میکند و از او میپرسد قیمت تمامشده بافت یک متر چیت در کارخانه کورس، چقدر است؟ ابوذری میگوید من حق ندارم قیمت تمامشده یک کارخانه را به دیگری بدهم. عالیخانی میگوید تو مرا میشناسی؟ میگوید بله شما دکتر عالیخانی، وزیر اقتصاد، هستید؛ ولی من نمیتوانم اطلاعات محرمانه یک کارخانه را به شما بدهم؛ چون محرمانه است.
عالیخانی بسیار تعجب میکند و درعینحال متوجه میشود یکی از دلایل موفقیت سازمان مدیریت صنعتی در کارهایش، رازنگهداری است و ابوذری را تشویق میکند. بهتدریج تُجاری که حاضر شدند سرمایههای خود را ظاهر کنند و در راه ساخت و توسعه صنایع کشور بهکار بیندازند، ناچار شدند محل کار خودشان را از بازار به خیابانهای شهر منتقل کنند. آنها ابتدا در خیابانهای اطراف بازار محلی تهیه کردند و از حجرهنشینی در بازار بیرون آمدند.
بهزودی عدهای ساختمانهای زیبا و مجهز در بالای شهر ساختند و محل کار خود را تبدیل به شرکت کردند. منشی و حتی منشی زن استخدام کردند. میز و صندلی اداری خریدند. برای خود اداره تولید، اداره فروش و اداره خرید تأسیس و راه و روش صنعتداری را متداول کردند.
* نسل بعدی این بازاریان چگونه شغل پدران خود را ادامه دادند؟
از وقایع بسیار خوب و جالبی هم که اتفاق افتاد، این بود که تجار پسران دیپلمه خود را به اروپا و مخصوصا آمریکا اعزام کردند تا علوم مربوط به اقتصاد و صنعت را فرا گیرند و در مراجعت به پدر کمک کنند و در نهایت جانشین او شوند. نمونه بارز آن سادات تهرانی معاون وزارت اقتصاد بود. اولین گروهی از سرمایهگذاران در صنعت که در اثر حمایت وزارت اقتصاد میلیونر شدند، اصغرآقا قندچی و برادران خیامی بودند که از حمایت وزارت اقتصاد بهره میبردند. بعد، صدها سرمایهگذار دیگر هم وارد کار صنعت شدند. وزارت اقتصاد بهشدت از همه آنها حمایت و آنها را در مقابل خطرات سرمایه حفظ میکرد. یکی دیگر از راههای حمایت و حفاظت از صنایع نوپا این بود که وزارت اقتصاد، هزینه گمرکی واردات اجناسی را که معادل آن در ایران ساخته میشد، بالا میبرد تا سازندگان داخلی از خطر رقابت خارجی محفوظ باشند.
* از تولید داخلی در برابر قاچاق و واردات چگونه حمایت میکردید؟
حمایت دیگر وزارت اقتصاد این بود که در داخل کشور گرچه زمینه رقابت آزاد را فراهم میکرد ولی حمایت از صنایع داخلی اینگونه بود که ما با دادن پروانه ساخت تا حد مصرف داخلی از تولیدکنندگان داخلی حمایت و از دادن پروانه بیشتر خودداری میکردیم تا سرمایهگذاران اولیه سود کلان ببرند و تجاری که کالای صنعتی وارد میکردند، ببینند که ساخت کالاهای صنعتی در داخل بیشتر از واردات همان کالا از خارج سود دارد. البته عده زیادی از مردم و مقامات دولتی از اینکه میدیدند سرمایهگذاران صنایع جدید در ایران در مدت کم، درآمد سرشاری به دست میآوردند، ناخرسند بودند و سعی میکردند از راههای مختلف از پولدارشدن سریع پیشآهنگان صنعت جلوگیری کنند. ولی ما در وزارت اقتصاد تا آنجا که توان داشتیم، در مقابل آنها میایستادیم.
یکی دیگر از راههای حمایت از صنایع این بود که وزارت اقتصاد از ایجاد رقیب برای صنایع «تازهپاگرفته» جلوگیری میکرد. به عنوان مثال سرمایهگذاران تمایلی به تأسیس کارخانه سیمان در شهرهای دور نداشتند. پس از تحقیق معلوم شد که از رقیب میترسند. بنابراین برای حمایت از کارخانههای سیمان تصمیم گرفته شد تا شعاع ۱۲۰ کیلومتر برای هر کارخانه سیمان، پروانه کارخانه دیگری داده نشود. این کار موجب شد کارخانههای سیمان متعددی در ایران و در نقاط دورافتاده ساخته شود و همه اطمینان داشته باشند که تا شعاع ۱۲۰ کیلومتر رقیبی برای آنها به وجود نخواهد آمد و به این ترتیب صنعت سیمان حتی در نقاط دوردست صنعت سودآوری شد.
یک روز نامهای از حسابداری مخصوص شاه به وزارت اقتصاد رسید که تقاضای تأسیس یک کارخانه سیمان کرده بودند. (در حقیقت شاه تقاضای سرمایهگذاری در سیمان کرده بود.)
محلی که برای تأسیس این کارخانه تعیین کرده بودند داخل شعاع ۱۲۰ کیلومتری دو کارخانه سیمان تهران و سیمان ری بود، به این دلیل با تقاضای دربار موافقت نشد! شاه عصبانی شد و به دکتر عالیخانی شدیدا اعتراض کرد. ولی عالیخانی حاضر نشد برخلاف ضوابطی که برای توسعه صنایع تعیین شده بود، عمل کند. این مخالفت و همچنین مخالفت عالیخانی با تثبیت قیمتها (یعنی تنبیه گرانفروشان حتی شلاقزدن کاسبان گرانفروش در ملأعام) که اجرای آن را شاه به هیأت دولت دستور داده بود و عالیخانی بهشدت با آن مخالفت کرده بود و همچنین حسادت وزرا و نخستوزیر از موفقیت و محبوبیت عالیخانی در جامعه و شاید خاطرهای که شاه از روزهای اول وزارت عالیخانی داشت (که کارمندی را که برای دادن گزارش مستقیما به ملاقات شاه رفته بود، از کار اخراج کرد) به اضافه اینکه اصولا در آن دوران محبوبیت وزیر موجب اخراج او میشد، همه دستبهدست هم دادند و یک روز شاه عالیخانی را از وزارت اقتصاد برکنار و هوشنگ انصاری را جانشین او کرد؛ اشتباهی نابخشودنی که همه خدمتگزاران صدیق را مأیوس و دلسرد کرد.