.(JavaScript must be enabled to view this email address)
هدف از نوشتن این مقاله مقایسهی دستگاه قضایی برآمده از انقلاب مشروطه با قوهی قضاییهی ساخته شده بعد از انقلاب اسلامی آیتالله خمینی است. در این سنجش و مقایسه بهتر آن دیدم که بجای یک تحلیل طولانی، ماجرای قتل دو ایرانی بهایی یعنی امین العلماء اردبیلی و عطاالله رضوانی را به اختصار شرح دهم و داوری در این مورد را به عهدهی خوانندهی بیدار و عدالت طلب بگذارم.
١- در بارهی امین العلماء:
ملا عبدالعظیم ملقب به امین العلماء روحانی انساندوست و نواندیشی بود که در آن آشفته بازار پایانی قاجاریه در جهت حفظ دست آوردهای مشروطه، ترقی عمومی و تنویر افکار مردم شهر اردبیل از ته دل تلاش و کوشش میکرد.
او به سواد آموزی عمومی بویژه آموزش دختران اردبیلی اهمیت بالایی میداد و ثروتمندان و مشروطه طلبان شهر را در ساختن مدارس مدرن، تایید و تشویق میکرد. امین العلماء بطور جدی هوادارآزادی زنان و مخالف با هر گونه قید و بندی بود که زن را تا حد بندهی مطیع مرد پایین میآورد.
او مدافع افکار نو، مروج مدارای مذهبی بود و هر گونه تعصب و قشری گری را که به جنگ فرقه ای-مذهبی منجر میشد سخت محکوم میکرد.
امین العلماء مانند آن دانای آذری، صابر شاعر، میرزا معجز شبستری و دیگر روشنفکران ایرانی و قفقازی با نفوذ مخرب ملایان قشری و نیز آشوب گری خوانین عشیرتی نهایت درجه مخالفت میکرد و در جهت برچیدن بساط قدرت تخریبی آنها از هیچ کوششی دریغ نمینمود. در واقع همین نواندیشی و ترقی خواهی امین العلماء بود که رضا خان سرتیپ، رضا شاه، را در زمان خدمت در آتریاد اردبیل، به طرف او کشید و مودت و دوستی پایداری بین آن دو بزرگمرد بوجود آمد.
شخصیت برجستهی ملی بابا صفری دربارهی امین العلماء اینگونه مینویسد:
«نام وی ملا عبدالعظیم بود و همشهریان و بطور کلی هر کسی که با او سر وکار داشت وی را به اسم امین العلماء میشناخت. او مرد مستعد و شوخ طبعی بود و به ترافع مردم رسیدگی میکرد و مثل صاحبان دفاتر رسمی کنونی، با تحریر معاملات مراجعین زندگی مینمود و ظهر و غروب نیز در مسجد بازار چاقوسازان- پیچاق چی بازاری- که از بزرگترین مساجد اردبیل است نماز جماعت میخواند و گاهی برای وعظ به منبر میرفت.
بر خلاف وعاظ دیگر به سخنانش بیشتر جنبهی شوخی میداد و بدین طریق مطالبی را که گفتنش برای دیگران مشکل بود، بیان مینمود و از این جهت مستمعین و پای منبر نشینان وی هم غالبا مثل خود وی ظریف و شوخ طبع بودند... امین العلماء در تهران و تبریز با کسان و بزرگانی آشنایی داشت و مورد علاقه و احترام بود، یکی از دوستان وی حضرت اشرف سردار سپه بود که مدتها قبل از کودتا با او آشنایی داشت و بعد از نیل به مقام سردار سپهی ایران نیز رابطه خود را با وی حفظ نمود.»(۱)
باری، این فعالیتهای روشنگرانهی امین العلماء و موقعیتی که از نظر اجتماعی کسب کرده بود، خشم میرزا علی اکبر آقا مجتهد اردبیلی را که از مستبدترین ملایان ضدمشروطه و ضد تجدد محسوب میشد برانگیخت. این مجتهد ضد آزادی و ترقی ٧٥ سال قبل از انقلاب اسلامی خمینی، دور اردبیل و حومه دیوار آهنینی کشیده بود و به نام ولی امر مسلمانان بر آنان حکم میراند.
مورخ اردبیلی بابا صفری در بارهی او مینویسد:
«او مرد با هوش و زرنگ و به ظاهر سادهای بود که حکومت شرعی را از آن خود میدانست و در برابر این قدرت همه را حقیر و زبون میشمرد و در تحقیر صاحبان شوکت از هر اقدام مشروعی باز نمیایستاد... بزرگترین گناه او این بود که تصور مینمود یک تنه میتواند در این نقطه از جهان جلوی پیشرفت علمی دنیا را بگیرد و یا دور اردبیل حصار محکمی بکشد و آن را از نفوذ تمدن جدید باز دارد... دشمنان میرزا علی اکبر آقا روشن فکران و آزادی خواهان بودند... اینان پول جمع کرده مدرسه تأسیس مینمودند و آنان- عوام مرید آقا- بدستور آقا، معلمها را بچوب میبستند و شاگردان را پراکنده میساختند. اینها آخوند روشنفکری پیدا کرده بمنبر میبردند و آنها با چماق تکفیر او را تهدید نموده از هر اقدام ممکن فرو نمیگذاشتند.»(۲)
وی در بارهی خصوصیات فردی میرزا علیاکبر آقا مینویسد:
«برای اینکه خوانندهی محترم با نحوهی عمل او در این مورد آشنا شود بدو رفتار او بعنوان نمونه اشاره مینماییم... آقا بعضی از مواقع با تشریفات خاصی از شهر حرکت میکرد و برای جمع آوری وجوه شرعی بدهات و بخشها میرفت... در یکی از این سفرها خبر بازگشت او بشهر رسید. طبق معمول جمعی برای تحصیل ثواب اخروی و بعضی برای مصونیت از تکفیر دنیوی باستقبال وی از شهر خارج شدند... آقا بر الاغ سفیدی سوار بود و قرآنی نیز در جلوی خود بر روی قاچ زین در دست داشت. چون بمستقبلین رسید اظهار رضایت نمود و انگاه با احترام آنکه الاغ حامل قرآن کریم است امین الرعایا و وکیل الرعایا را وادار بزیارت و بوسیدن گوشهای الاغ کرد.»(۳)
آری با توجه به خصوصیات ارتجاعی میرزا علیاکبر آقا، طبیعی بوده که حضور روحانی نواندیشی چون امین العلماء را بر نتابد و در صدد طرد و نفی او بر آید. لذا در پی فرصتی میگشت تا زهر خود را در جان امین بریزد. این فرصت طلایی وقتی بدست آمد که خبر تغییر مذهب امین العلماء و گرویدنش به آیین بهایی نقطه به نقطه، جمع به جمع همه جا پیچید و اردبیل و حومه را به لرزه در آورد. در اینجا بود که میرزا علیاکبر آقا حکم به ارتداد و مهدورالدمی امین العلماء داد و ریختن خون او را مباح اعلام کرد.
حاجی آقا بالا بقال، مقلد متعصب میرزا علی اکبر مجتهد، رای ولی فقیه خود را به اجرا در آورد.
باری، در شب تاریک ششم فروردین هزاروسیصدوشش شمسی دشنهی مرگای جانگداز بر سینهی امین العلماء فرود آمد، آن روحانی آزاده به شهادت رسید.
اما دستگاه قضایی- نظامی غیر مذهبی پهلوی اول،که کمابیش تحت تأثیر مشروطیت بود، اجازه نداد که قاتل از چنگال عدالت فرار کند. آقا بالا بقال زود دستگیر شد و در بازجویی مدعی شد که دستور مرجع تقلید خود را اجرا کرده یعنی از خود گناهی ندارد. از طرفی فریاد تودهی عوام و ملایان قشری منطقه در آمد که آقا بالا مجاهد فی سبیل الله است، زیرا یک بهایی را از پای در آورده و کشته، پس باید آزاد شود. ولی تمامی این تلاشهای ارتجاعی بی نتیجه ماند. زیرا به امر رضا شاه، سپهبد امیر احمدی از تهران بر وقایع اردبیل نظارت دقیق داشت. او محاکمهی قاتل را به عهدهی مسئولان قشون و نظمیه در خود شهر اردبیل گذاشت و حکم به تبعید میرزا علی اکبر آقا مجتهد داد.
آقا بالا را محاکمه و به اعدام محکوم کردند. حکم بلافاصله به اجرا در آمد. از طرفی با وجود اعتصاب عمومی در اردبیل و حومه، میرزا علی اکبر آقا را هم به زنجان تبعید کردند. جالبتر اینکه جسد امین العلماء را که ملایان قشری از دفن در قبرستان مسلمانها ممانعت کرده بودند، سران نظمیه خود اقدام کرده در محلی که بعد دبیرستان معروف صفوی در آنجا ساخته شد، دفن کردند.
٢- دربارهی عطا الله رضوانی:
در اطلاعیههای داده شده اینطور آمده که عطاالله، پنجاه و سه ساله، ساکن بندر عباس، دانشجوی پلی تکنیک بوده به علت بهایی بودن از آن دانشکده اخراج شده، عضو هییت خادمین بندر عباس بوده و به کار هم کیشان خود در بندر عباس رسیدگی میکرده است.
وی سالها پیش به غلامعلی نعیم آبادی امام جمعهی بندر عباس نامه نوشته و او را از تحریکاتی که علیه بهاییها میکرده بر حذر داشته و تقاضا کرده که نگذارید میان مردم، نزاع مذهبی بوجود آید و از جامعه سلب آسایش شود.
عطا الله رضوانی دوم شهریور ١٣٩٢ یعنی سه سال پیش از خانه خارج شده و بعد جسم بی جان اورا که گلولهای در جمجمهاش جا گرفته بوده به خانوادهاش تحویل دادهاند.
در درازای این سه سالی که از قتل این بهایی بی گناه میگذرد:
١- مقامات قضایی جمهوری اسلامی اجازهی برگزاری مراسم ترحیم برای رضوانی را ندادهاند.
٢- افسر پلیسی که مسئول پروندهی مقتول بوده کار تحقیق را متوقف کرده و از دادن پاسخ به خانوادهی رضوانی خودداری میکند.
٣- جاوید امانی بازپرس پرونده، خانوادهی رضوانی را سخت تحت فشار قرار داده که با گرفتن دیه از دولت، پرونده را مختومه اعلام کنند.
٤- کریم میرزایی، سرایدار که از موضوع چیزهایی میدانسته سر به نیست شده.
٥- نوید اقدسی پسر خالهی عطا الله چون در مورد قتل رضوانی مصاحبه کرده، به دادگاه فرا خوانده شده در انتظار محاکمه است.
٦- کورش رضوانی فرزند مقتول چون پیگیر پروندهی قتل پدر است سخت تحت فشار دستگاه قضایی جمهوری اسلامی قرار گرفته و به دستور حسن زندی رئیس دایرهی اماکن بندر عباس مغازهی عینکسازیاش در بندر پلمب شده است.
حال قضاوت با شماست که کجا بودیم به کجا رسیدیم.
کاغذین جامه به خونابه بشویم که فلک
رهنمونیم به پای علم داد نکرد
(حافظ)
دوم شهریور ١٣٩٥ _ تگزاس
———————————————-
منابع:
١- باباصفری - اردبیل در گذرگاه تاریخ - گفتار پنجم
٢- و ٣- همان منبع
■ اقای ارسی گرامی در گذرگاه تاریخ پر ظلم و بیداد دین و إیمان و سیاست از انسان ایرانی اعجوبهای پدید آورده كه شوربختانه زمان را بی هیچ انگارد و خرد را بازیچهای بچه گانه. از شما بابت این گذر ساده و غمناك و البته بسیار پربار تاریخی سپاسگزاریم.
«هنگامهایی كه از پنجهی دین خون فرو میچكد» عدالت مدفون است و محكوم.
پایدار باشید.
■ آقای ارسی گرامی، شما می نویسی؛ «...امینالعلماء مانند آن دانای آذری، صابر شاعر، میرزا معجز شبستری و دیگر روشنفکران ایرانی و قفقازی با نفوذ مخرب ملایان قشری و نیز آشوبگری خوانین عشیرتی نهایت درجه مخالفت میکرد و در جهت برچیدن بساط قدرت تخریبی آنها از هیچ کوششی دریغ نمینمود. در واقع همین نواندیشی و ترقی خواهی امینالعلماء بود که رضا خان سرتیپ، رضا شاه، را در زمان خدمت در آتریاد اردبیل، به طرف او کشید و مودت و دوستی پایداری بین آن دو بزرگمرد بوجود آمد...»
اگر مبنای دوست یابی رضاشاه را آنچنانکه شما نوشتهای؛ «نواندیشی و ترقیخواهی» افراد بدانیم. در زمان حکومت رضاشاه افرادِ دیگری نیز چون زنده یادان فرخی یزدی، تقی ارانی و....... هم میزیستند، که در نواندیشی و ترقیخواهی زبانزد خاص و عام بودهاند. اما بین رضاشاه و این افراد نه تنها هرگز «مودت و دوستی» برقرار نگردید، بل تمامی این افراد در زندانِ حکومت رضاشاه بطرز مشکوکی جان باختند.
متأسفانه از آغاز عصر روشنگری و تجدد در ایران، که با انقلاب مشروطیت حرکت جدی خود را شروع کرد، تا به امروز منشاء و مبدأ حل و فصل امور کشوری بیشتر از آنکه قوانین مصوبهی مجالس قانونگزاری کشور باشد، بر مبنایِ سلایق و علایق حاکمان وقت بوده است.
و چون اتحادی مؤثر و پایدار بین مردمان کشور بر پایهی مفاهیم مشترک و فراگیری به مانند آزادی بیان، امنیت اجتماعی و قضایی، عدالت اجتماعی و... وجود ندارد. لذا متولیان حکومت ج.ا. نیز توانستهاند، همچون تمامی مستبدین پیش از خود، بر مبنای سلایق و علایق خود، حتی زندانیانی را که بر مبنای قوانین قضایی خود حکم زندان داشته و در حال گذراندن احکام خود در زندان بوده اند را به اعدام محکوم، و احکام اعدام را اجرا کنند.
شاد و سرافراز باشی
البرز