درس آموزی از گذشته برای ایجاد تغیرات دمکراتیک در آینده
ایدههای بسیاری را برگزیدیم، راههای زیادی را تجربه کردیم و آروزهای زیادی را در سر داشته و داریم. تصورات صد و ده ساله اخیر ما برای ایجاد تغییرات دمکراتیک در ایران به چه نتایجی رسیده است و چرا موفق نشدیم و اکنون که نتایج همه اینها بر اکثر ماها روشنشده چه باید بکنیم؟
نتیجه مجموعه کنشهای ما در چهار چوب ایدیولوژیهای موجود همین وضعی است که امروز شاهد آن هستیم. با توجه به تجربیات گذشته ما کدام یک از سیاستها، برنامهها، تئوریها و ایدهها با واقعیات کشور ما بیشتر همخوانی داشته و دارند. بلاخره ما نیاز به یک جمعبندی از آن چه گذشت باید داشته باشیم و اشتباهات گذشته را دوباره تکرار نکنیم و برای پیریزی آینده به آن چه در گذشته اتفاق افتاده و مثبت بوده و قابل اتکا میتواند باشد استفاده کنیم.
هدف این مقاله واکاوی آن چیزی است که بر ما گذشته و گرفتن آموزشهائی است برای این که بتوانیم آینده را بسازیم و ساختن آینده بدون اتکا به نکات مثبت گذشته امکانپذیر نیست. برای این منظور به سر انجام تجربه سلطنتطلبها، کمونیستها و اسلامیستها خواهم پرداخت و در پی آن در باره راه میانه مصدق خواهم نوشت و در پایان برخی پیشنهادات را برای رسیدن به طرحی مشترک برای ایجاد تغییرات دمکراتیک در ایران خواهم پرداخت.
سر انجام سلطنت در ایران
انقلاب مشروطیت سر آغاز راهی برای ایجاد عدالتخانه و رژیم پارلمانی در ایران بود که با اتحاد نیروهای طرفدار استبداد و نیروهای ارتجاعی مذهبی و در شرایط ضعف وجود نیروهای مدافع دمکراسی و دخالت بیگانگان و شورشهای منطقهای به شکست انجامید. در چنین شرایطی سردار سپه رضاخان با حمایت بریتانیای کبیر به قدرت رسید. رضاخان ابتدا قرار بود رئیس جمهور شود اما وقتی حمایت مرتجعین و مستبدین را دید تخت پادشاهی را بر جمهوری ترجیح داد. اشتباهات رضا شاه در سرکوب ملت و در پی آن با اشتباه محاسبه از اوضاع جهانی و پیوستن او به جبهه متحدین و فاشیستهای آلمانی هم به کشور ضربه زد و هم خود رضا شاه به تبعید فرستاده شد و در تبعید وفات یافت و هزینه اشتباهاتش را پرداخت اما کشور در موقعیتی قرار گرفت که دخالت خارجی را بیش از گذشته آسان و ممکن نمود.
با آن که رضا شاه از راه استبداد به نتیجهای نرسید، پسرش محمدرضا شاه نیز به جای قبول دمکراسی پارلمانی و آزادی احزاب راه پدر را درپیش گرفت و در مقابل رژیم پارلمانی که در دهه بیست پس از تبعید رضا شاه جان تازهای گرفته بود و منجر به روی کار آمدن نیروهای ملی و دمکراتیک شده بود ایستاد و با جلب حمایت خارجی و همه نیروهای مرتجع برعلیه دولت ملی و دمکراتیک مصدق کودتا نمود. پس از کودتای ۲۸ مرداد شاه تا استبداد مطلقه فردی و ایجاد حکومت تکحزبی رستاخیز پیش رفت و نتیجه آن از جمله منجر به انقلاب بهمن و فرار او از کشور شد.
محمد رضا شاه متاسفانه از تجربه پدر درس نگرفت. اکنون تعدادی از افرادی که هیچگاه سیاسی نبودهاند و از سیاست خبر چندانی هم ندارند پیرامون رضا پهلوی جمع شدهاند و از جمله کارشان تخریب جنبش ملی و دمکراتیک ایران است. این نیروها به همراه اسلامیستها بر علیه جنبش ملی و دمکراتیک دهه ۲۰ به بعد دروغ پراکنی نموده و شهامت انتقاد به اعمال محمدرضا شاه که یک مستبد بوده و به مانند کشورهای کمونیستی رژیم تکحزبی بر قرار نموده بود ندارند و ادعا میکنند که طرفدار دمکراسی و حقوق بشر هستند.
حداکثر خواهی سلطنتطلبان سبب شد که قوانین مشروطه تعطیل گردد و شاه به قول مصدق به جای این که سلطنت کند حکومت کرد. رضا شاه و محمد رضا شاه هیچگاه حاضر نشدند به قوانین مشروطه پایبند بمانند و محمد رضا شاه کشور را به مانند کشورهای کمونیستی تک حزبی کرد. آنها همه قدرت را میخواستند و به همین سبب هم بود که دیکتاتوری فردی را بر قانون اساسی مشروطه ترجیح دادند.
محمدرضا شاه با بر چیدن مشروطیت به یک دیکتاتور تا حد سایه خدا بر روی زمین تبدیل شد که نتیجهاش به سرنگونی و فرار او از کشور بود. سرانجام سلطنت پهلوی بدین گونه رقم خورد.
مجامع طرفدار سلطنت پادشاهی به خاطر مقابلهشان با جنبش ملی و دمکراتیک ایران عملا در خدمت رژیم جمهوری اسلامی هستند، نگاه آنها نه به آینده بلکه برگشت به گذشته است. امروز این جمع با جذب کمکهای مالی از کشورهایی که خواهان ایجاد تنش و جنگ و در گیری با ایران هستند میخواهند بار دیگر خود را بر مردم ما تحمیل کنند. سلطنت طلبان هر چند نتوانستند هیچ یک از نیروهای سیاسی را متحد خود سازند اما با تخریب گری پروسههای دمکراتیک در کشور و ایجاد تبلیغات بر علیه دمکراسی خواهان به اتحاد نیروهای ملی، دمکراتیک و چپ دمکراتیک لطمه وارد میسازند.
سر انجام کمونیسم در ایران
گروه ۵۳ نفر که در مقابل استبداد رضا شاهی قد علم کرده بودند نتیجه کارشان منجر به تشکیل حزب توده با ایدههای کمونیتسی و ایده ایجاد دیکتاتوری پرولتاریا شد. حزب توده و گروههای کمونیستی مشابه راه پیشنهادیشان این بوده و هست که حق طبقه کارگر و حزب بر آمده از آن حزب کمونیست است که همه قدرت را بدست بگیرد و بورژوازی را نابود سازد، همه احزاب را غیرقانونی اعلام نماید و سرمایهداری و سرمایهداران را نابود سازد.
کمونیستها در غالب حزب توده و جریانات فدائی با طرح استقرار حکومت کارگری و ایجاد سوسیالیسم آن هم از نوع روسی، چینی، کرهای و یا کوبائی هیچ تحلیل واقعی از کشور، مردم و امکانات چنین امری را مدح نظر نداشتند. حزب توده ایران هم به خاطر انتخاب یک ایدیولوژی افراطی و هم به خاطر همبستگی با حزب کمونیست اتحاد شوروی و انترناسیونال کمونیستی و هم به خاطر مقابلهاش با دولت ملی و دمکراتیک مصدق و هم سکوت و حمایتش از فرقه دمکرات آذربایجان هیچگاه نتوانست در میدان سیاست ایران نقش آفرینی مثبتی داشته باشد.
حزب توده ایران با ساختن «خط امام خمینی» و این ایده که اسلام سیاسی میتواند به نفع کشور عمل کند به جنبش دموکراسی در ایران لطمه زد. ایده راه رشد غیرسرمایهداری و فراروئی به سوسیالیسم از طریق مقابله با جهان سرمایهداری زیر عنوان مبارزه ضد امیپریالیستی با حمایت اتحاد شوروی و اقمار آن برای رسیدن به سوسیالیسم از نوع روسی آن سبب اتحاد این حزب با اسلامگرایان شد و به این نیروهای مرتجع وجهه بخشید. همزمان مقابله حزب با دولت بازرگان و دیگر نیروهای ملی به تضعیف دولتی انجامید که خواهان یک جمهوری سکولار در ایران بودند.
سیاست ضدلیبرالی حزب که همه آزادیخواهان غیرکمونیست را در بر میگرفت فقط به نفع مرتجعین اسلامی تمام شد. سقوط اتحاد شوروی و پیوستن بخشی از متحدین سابقش به دمکراسیهای جهان، زمینه را برای تغییرات جدی در جنبش چپ ایران و جهان ایجاد نمود. اکنون اکثریت چپهای سابق دیگر اعتقادی به افکار کمونیستی پرولتاریا ندارند و به جنبش دموکراسیخواهی و ایجاد رژیم پارلمانی چند حزبی پیوستهاند.
گروههای کوچکی از چپها کماکان به افکار کمونیستی و دیکتاتوری پرولتاریا اعتقاد دارند اما توانائی دفاع از چنین ایدیولوژی افراطی را ندارند. اینها به شدت بیبرنامه و دچار بحرانانند. چپهای دموکراتی هم که از باورهای افراطی کمونیستی دست کشیده و طرفدار رژیم پارلمانی و حکومت چندحزبی هستند، متحد نیستند.
سرانجام کمونیسم در سطح جهانی هم به مانند آن در ایران یک شکست همه جانبه بوده است و کمونیستها تاثیرشان بر وقایع و رویدادهای جهان به حداقل ممکن خود هم در سطح جهانی و هم در سطح ملی انجامیده است. در مورد سرنوشت ایدههای کمونیستی و سوسیالیستی همبس که گفته شود کشورهای سابقا سوسیالیستی یا متمایل به سوسیالیسم، در چند دهه اخیر هر اندازه از سوسیالسیم و افکار کمونیستی فاصله گرفتند به همان اندازه رشد و توسعه یافتند و از زحمت مردمان خود کم و به رفاه و آسایش آنها افزودند.
بیشترین چپهای امروز با درسآموزی از گذشته تلاش میکنند که راه جدیدی را برای تاثیرگذاری بر گزینند و این مجموعه بسیار کسترده اما بدون سازمان و تشکل هستند. شخصیتهای شناخته شده سیاسی، فرهنگی و بسیاری از اندیشمندان طرفدار عدالت و دمکراسی هستند و این مجموعه میتوانند در آینده کشور نقشآفرینی کنند.
البته سر انجام کمونیسم و جنبش سوسیال دمکراسی چه در سطح ملی و چه در سطح جهانی را نباید یکی گرفت و سوسیال دمکراسی توانانی تاثیرگذاری هم در سطح جهانی و هم در سطح ملی را دارد و میتواند آلترناتیو دمکراتیک سیستم سرمایهداری باشد. همچنین باید توضیحا گفت که احزاب چپ دمکراتیک در اروپا و برخی دیگر کشورهای جهان دست از انحصارطلبی و این ادعا که حکومت باید در دست طبقه کارگر باشد برداشتهاند و در سیستم پارلمانتاریستی تلاش میکنند که از حقوق کارگران و دیگر اقشار پائین جامعه دفاع نمایند.
سر انجام اسلام سیاسی و حاکمیت دین
دستهجات و گروههای اسلامی در زمان مشروطیت به دو گروه طرفدار و مخالف مشروطه وارد میدان شدند. مشروطهخواهان و مشروعهطلبان؛ که مشروعهچیها در آن زمان شکست خوردند. اسلامیها در زمان به قدرت رسیدن رضا خان به مخالفت با ایجاد جمهوری بر خواستند و رژیم پادشاهی را بر جمهوری ترجیح دادند. در زمان ملی شدن نفت اسلامگرایان ابتدا بخشا با مصدق همراه شدند اما با پیشرفت دموکراسیخواهان در مقابل آن ایستاده و بار دیگر با رژیم شاهنساهی متحد شدند و در سرکوب جنبش جمهوریخواهی با شاه همکاری کردند.
پس از سقوط دولت ملی دکتر مصدق، اسلامیها با تشدید دیکتاتوری شاه از یک طرف و تغییرات اجتماعی ناشی از پیشرفت جامعه از طرف دیگر، از موضعی ارتجاعی به مقابله با اصلاحات ارضی و شاه پرداختند. بخشیهایی از روحانیون زیر رهبری خمینی به مقابله با شاه پرداختند و بخشهای دیگر از شاه و رژیم او حمایت کردند.
در انقلاب سال ۵۷ به دلیل سرکوب مستمر دموکراسیخواهان و عدم وجود احزاب سیاسی و حصر و زندانی نمودن شخصیتهای دمکرات، اسلامگرایان که همه مساجد و حوزههای علمیه را در دست داشتند توانستند به سرعت خود را سازماندهی نموده و به مهمترین نیروی مقابله با رژیم تبدیل شوند. انقلاب بهمن پلی شد برای به قدرت رسیدن اسلام گرایانی که خواهان بر قراری یک حکومت اسلامی بودند. دولت موقت بازرگان طرح یک جمهوری بدون ولایت فقیه را پیشنهاد داده بود اما طرفداران اسلام سیاسی آن را به کناری نهاده و قانون اساسی مبتنی بر ولایت فقیه را در مجلس فرمایشی خبرگان به تصویب رساندند.
با حاکمیت دستگاه دین به جای جمهور مردم همه آرزوهای مردم برای پشرفت، آزادی، عدالت و دمکراسی بر باد رفت. ایدههای اسلامگرایان شیعی برای ایجاد حکومت عدل علی به یک دیکتاتوری تمامعیار دستگاه دین بر کشور و جامعه مبدل شد. امروز دستگاه اداری ولی فقیه به کمک شورای نگهبان همه نهادهای انتخابی بر آمده از انقلاب را از محتوی تهی نموده و ذوب شدگان در ولایت فقیه اکثریت قاطع مجلس خبرگان و مجلس شورای اسلامی را در دست دارند و حتی یک نفر که مخالف حاکمیت دستگاه دین باشد در این دو نهاد وجود ندارد و رئیس جمهوری هم به جای اینکه خود را منتخب مردم بداند ولایت فقیه را اساس و پایه حکومت میداند.
۳۷ سال حکومت دین هیچ پیشرفتی را برای کشور به ارمغان نیاورده است. دستگاه دین با سرکوب، زندان، کشتار و آوراه نمودن ملیونها ایرانی به حیات ننگین خود ادامه میدهد. آقایان که مدعی فرستادن مردم به بهشت بودند و هنوز هم هستند ایران را به جهنمی برای اکثریت قاطع ایرانیان تبدیل کردهاند.
اسلام سیاسی و حاکمیت دستگاه دین هم از جبنه سیاسی و هم از جبنه ایدیولوژیک و هم از جنبه اخلاقی به شکست انجامیده است و برای مردم و همه نیروهای ملی دمکراتیک و چپ دمکراتیک و بخش بزرگی از گروههای اسلامی روشن شده است که ایده ایجاد حکومتی بر پایه دین یک فاجعه بزرگ بوده است و همه به شکلی تلاش میکنند که راهی بیابند که از شر این سیستم استبدادی رهایی یابند.
شاخه دیگر اسلام سیاسی در ایران سازمان مجاهدین خلق است که از حکومت دمکراتیک اسلامی سخن میگوید. این گروه هم حداکثرخواهی و گروهگرائی را به اوج رسانده است و برای رسیدن به قدرت دست به هر کاری میزند، زمانی متحد صدام میشود که در جنگ با ایران بوده است و اکنون متحد عربستانی است که مرتجعتر از رژیم ولایت فقیه در ایران است. این گروه برای خود رئیس جمهور خود خوانده و رهبر عالیقدر دارد و هیچ گروه سیاسی دیگری را قبول ندارد. تلاشهای ماههای اخیر این گروه وضع را برای نیروهای دمکراتیک در داخل ایران بدتر میسازد و رژیم با انتصاب نیروها به این گروه به سرکوب خود شدت میبخشد.
کارپایه میانه مصدق
مصدق در زمان انقلاب مشروطیت نوجوانی بیش نبود اما او انتقال دهنده پیام این انقلاب آزادیخواهانه به نسلهای آینده شد. او در مقابله با دیکتاتوری رضا شاه در مجلس شورای ملی طی سخنانی گفت که «بنده اگر سرم را ببرند و تکه تکهام بکنند زیر بار این حرفها نمیروم که یک کسی در مملکت باشد که هم شاه باشد هم رئیس الوزراء هم حاکم. اگر این طور باشد که ارتجاع صرف است. استبداد صرف است. پس چرا خون شهدای راه آزادی را بیخود ریختید؟»
مصدق بر حق بود دیکتاتور به هیچکس گوش فرا نمیداد و تصمیمات فردی خود را تصمیمات ملت جا میزد و بزرگترین اشتباهش این بود که با تشخیص غلط از شرایط جهان به فاشیسم هیتلری پیوست و موقعیت کشورها ما را در مناسبات بینالمللی تضعیف نمود و در پی شکست فاشیسم رضا شاه هم تبعید شد و اما مصدق به صحنه سیاست ایران بازگشت.
مصدق از رضا خان میخواست که نخستوزیر شود نه پادشاه و به همین خاطر هم سالها ناچار به کناره گیری از سیاست شد. مصدق درست در زمانی که استعمار بریتانیای کبیر در امور ایران دخالت میکرد و استقلال ایران زیر پرسش برده بود و نفت ایران را به غارت میبرد با شعار ملی شدن صنعت نفت وارد میدان شد و در پی موفقیت در ملی کردن صنعت نفت خواهان آن شد که محمدرضا شاه بر اساس قوانین مشروطیت، حکومت نکند و پادشاه مشروطه باشد.
قانونگرائی، استقلالطلبی، میهندوستی، آزادیخواهی، سکولاریسم، عدالتجوئی، صداقت و راستگویی، پاکی و پاکدستی و تلاش برای ارتقاء سطح زندگی و رفاه مردم و پیشرفت کشور از مهمترین شاخصههای «مکتب مصدق» بوده است که همه این موارد تا امروز هم ایدههایی برای دمکراسیخواهان است. در واقع کار پایه میانه او همین مواردی است که در بالا گفته شد.
رژیم شاهنشاهی به خاطر عدم توجه به خواستهای بالا و تشدید استبداد و ایجاد یک دیکتاتوری تمام عیار سرنگون شد. حکومت بر آمده از انقلاب نیز به خاطر حاکم شدن طرفداران اسلام سیاسی و حکومت دستگاه دین همه آن خواستهای دمکراتیک و ملی را زیر پا گذاشت و استبدادی خشنتر را بر قرار ساخت. اسبتداد و دیکتاتوری مبتنی بر دین منجر به بی قانونی، دشمنی با فرهنگ و تمدن ایران و همه سنن ملی، سرکوب آزادیها، بی عدالتی، توسعه دروغ و تزویر، دزدی و ارتشا، دشمنی با حقوق برابر انسانها، پائین رفتن رفاه اجتمائی و دشمنی با دمکراسی شد.
یکی از بزرگترین ویژهگیهای دکترین مصدق که سبب ماندگاری او شد این بوده است که بر خواستهای مشخص ملت استوار بود. ملی شدن نفت، آزادی مطبوعات، دمکراسی برای همه بوده است. ویژگی بزرگ دیگری که او را نسبت به دیگران مشخص میکرد مخالفت او با حداکثر خواهی بخشهای مختلف جامعه ایرانی بود. او با حداکثر خواهی محمدرضا شاه که میخواست بر خلاف قوانین مشروطه حکومت کند مخالفت میورزید و از او میخواست که پادشاه مشروطه باشد و از سیاست برکنار بماند اما محمد رضا شاه میخواست سایه خدا بر روی زمین باشد یعنی حداکثر غیر ممکنی که نمیتوانست وجود داشته باشد.
روحانیت شیعه خواهان دخالت در سیاست بود و از زمانی که مصدق، توسعه دمکراسی و محدود کردن اختیارات شاه را در دستور قرار داد به سمت شاه متمایل شدند و در مقابل مصدق ایستادند. او با حزب توده ایران نیز که نیرویی انحصارطلب و طرفدار دیکتاتوری پرولتاریا بود مخالفت میورزید. مصدق در چنین شرایطی که سه نیروی حداکثرخواه در مقابلش بودند به دموکراسیخواهی پایبندی نشان داد و از آن مسیر فاصله نگرفت و در حصر ماند و در تنهائی مرد اما نشان داد که سیاست مصدقی در مقابل حداکثر خواهان، در درازمدت، امکان بیشتری برای ابراز وجود دارد.
ویژهگی دیگری که اصول اندیشههای مصدق را از دیگر جریانات مشخص میسازد، مسالمت جوئی و پایبندی به دمکراسی با اعلام مواضع روشن خود بوده است و هیچ گاه حاضر به تقیه و دروغگوئی و پنهان کاری نشده است. در تمام سالهایی که در حصر بوده حاضر نشد که راههای خشونت آمیز را به نیروهای ملی و دمکراتیک پیشنهاد کند. ویژه گی دیگر کار پایه مصدق میهن دوستی دمکراتیک اوست که او و هوادارانش را از ناسیونالیستهای پوپولیست جدا میسازد.
پیشنهادات برای رسیدن به طرحی مشترک
اکنون با این فرض که سر انجام سه نیروی حداکثرخواه سلطنت، کمونیسم و اسلامیسم بر همه روشن شده است میتوان گفت که دکترین مصدق هنوز میتواند از جنبه پرنسیپها مورد توجه قرار بگیرد. اما آن چه امروز بدان نیاز داریم نه پیروی از شخص مصدق و سیاستها و برنامههای گذشته او بلکه تدوین سیاستها و برنامههایی است که بتواند کشور ما را از وضع بحرانی کنونی بدر آورد و برای این کار میتوانیم با فاصله گرفتن از همه این ایدیولوژیهای تمامیتخواه و حداکثرطلب و انحصارطلب برای ساختن دو باره جامعه ایرانی دست بدست هم دیگر بدهیم و با تدوین برنامهها و سیاستهای منطبق بر منافع ملی مردم، یک دمکراسی پارلمانی در ایران بر قرار سازیم.
کارپایه میانه امروز ایران
۱. اولین چیزی که باید تغییر کند همین کنار گذاشتن، حداکثرحواهی، انحصارطلبی و تمامیتخواهی است که سبب همه شکستهای ما تا کنون بوده است. همه نیروهایی که خواهان تغییرات دمکراتیک در کشور هستند میبایست با فاصله گرفتن از حذاکثرخواهی برای مشکلات کشور راه حلهای مشترکی را جستجو نمایند.
۲. ما نیاز به یک گفتمان دمکراتیک و ملی جدید داریم که احزاب، سازمانها، گروهها، شبکههای دمکراتیک و شخصیتهای سیاسی، فرهنگی، علمی و کلا الیت جامعه ما بتوانند راههای جدیدی را برای ایجاد تغییرات دمکراتیک جستجو کنند.
۳. ایران کشوری بزرگ و دارای تاریخی کهن است. دفاع از این تاریخ و فرهنگ مثبت نیاکان یک ضرورت است و طی این ۳۷ سال هواداران اسلام سیاسی که همه قدرت را در دستشان داشتهاند بر علیه این تاریخ و فرهنگ عمل کردهاند تا بتوانند عقاید ارتجائی و عقب مانده خود را بر مردم تحمیل کنند. دفاع از این تاریخ و فرهنگ برای همبستگی ملی یک نیاز مبرم است. اتحاد نیروها بر محور ایران و ملت ایران برای ایجاد دمکراسی ممکن است.
۴. در سیاست خارجی مبنا نه بر ایدیولوژی، بلکه همکاریهای اقتصادی و فرهنگی قرار بگیرد. پیش فرضهایی از این قبیل که غرب و آمریکا و یا امپریالیستها نمیخواهند ما پیشرفت کنیم با تجربیات ما دایر بر پیشرفت هند، چین، کره، مالزی و.... دهها کشور دیگر نشان میدهد که این تصورات نادرست است و ما باید در هماهنگی با جامعه جهانی مشترکا بتوانیم مشکلات کشورمان را حل کنیم.
۵. در عرصه داخلی باید ملت به این نتیجه برسد که حکومت دستگاه دین نه تنها ما را به بهشت نخواهد برد بلکه تا هم اکنون کشور را به جهنمی برای مردم تبدیل نموده است. حکومت دستگاه دین به خود «دین مردم» هم صدمه زده و خواهد زد.
۶. از آن جا که بیشترین شیعیان جهان در ایران زندگی میکنند وجود یک واتیکان شیعی در قم یا مشهد شاید راه حلی باشد که بتوان دستگاه دین را از دستگاه دولت جدا نمود و همزمان جایگاه دستگاه روحانیت شیعه را که همواره طی این صد سال مشکلی بر سر راه ایجاد دمکراسی در ایران بوده است را روشن نمود. روحانیت شیعه باید خود برای جدائی دین از حکومت پا پیش بگذارد و نگذارد که بیش از این دین وسیله سرکوب مردم قرار بگیرد. هم اکنون جنگ شیعه و سنی در کشور ما و در کشورهای همسایه ایران زیر رهبری دستگاه اداری ولی فقیه از یک طرف و عربستان سعودی از طرف دیگر در جریان است. نیروهای دمکراتیک میبایست در مقابل این جنگ باشند و مردم را از خطرات آن آگاه سازند.
۷. بیعدالتی در همه عرصههای سیاسی، اجتمائی، فرهنگی و اقتصادی به اوج خود رسیده است. ایجاد عدالت در همه عرصهها میبایست خواست مرکزی ما باشد. خواست رفاه عمومی و دخالت جامعه مدنی برای کمک به مردم از همین امروز ضرورت دارد.
۸. استقلال مردم و حق انتخاب آنها از طرف حکومت از طریق شورای نگهبان گرفته شده است و خواست یک انتخابات آزاد بدون دخالت شورای نگهبان باید در دستور کار هر نیروئی که خود را دمکرات مینامد باشد. انتخابات آزاد در شرایطی ممکن میشود که احزاب آزاد باشند. جامعه مدنی باید بتواند آزادی فعالیتهای مدنی و آزادی احزاب را به حکومت تحمیل کند.
۹. رعایت حقوق بشر و مبارزه مشترک برای تحقق آن وظیفه هر نیروی سیاسی است. بساط شکنجه و اعدام که مدعیان اسلام سیاسی بر پا کردهاند باید برچیده شود. همه زندانیان سیاسی باید آزاد شوند.
۱۰. احترام به حقوق شهروندی برابر و اعتقادات دینی و آداب و رسوم و زبانها و گویشهای تمامی مردم سرزمین ایران باید مساله همین امروز ما باشد. دفاع از تدریس زبان مادری در مدارس باید پی گیری شود. در این زمینه پیروی از قوانین و عهد نامههای سازمان ملل بهترین گزینه است.
۱۱. کشورهای کوچکتر برای تامین منافع ملی مردم خود سیاست پشتیبانی از اصول و هدفهای منشور ملل متحد، دوستی و احترام متقابل با همه ملتها و کشورها بویژه کشورهای منطقه و مبارزه با هرگونه تروریسم فردی، گروهی و دولتی را پیشه میکنند. ادعاهای مقابلهجویانه گروههای ایدیولوژیک و جاهل بر ضد دیگر کشورها و بر ضد سازمان ملل بر ضد منافع ملی کشور ماست. سیاستمداران ما میبایست به ایجاد دشمنی با سازمان ملل پایان بدهند و دوستی با سازمان ملل را پیشه کنند.
۱۲. حقوق همه اقوام ساکن ایران را میتوان با استفاده از تجارب کشورهائی چون هند که به مانند ما چند زبانه هست و به گونهای غیر متمرکز اداره میشود حل نمود. جستجوی راه حلهای جدید، خصوصا در شرایط جدید که خاورمیانه در آتش جنگهای داخلی میسوزد اهمیت دو چندان مییابد.
۱۳. ایجاد دمکراسی پارلمانی و رد هر نوع رژیم دینی، ایدیولوژیک و موروثی میتواند فصل مشترک همه دموکراسیخواهان ایران باشد. همه اقشار و طبقات اجتماعی، همه اقوام و پیروان همه مذاهب میتوانند به گونهای مشترک در ایجاد این دموکراسی پارلمانی شرکت جویند.
۱۴. برای رسیدن به دموکراسی پارلمانی مبارزه مسالمت آمیز، مدنی مسالهای مرکزی است. تلاش برخی نیروها برای جلب حمایت کشورهای خارجی که به دلایل گوناگون بر علیه کشور ما عمل میکنند و یا دست زدن به اعمال خشونتآمیز، بر ضد ایده ایجاد دموکراسی پارلمانی است.
۱۵. آزادیهای اجتماعی که ملت ایران طی یک قرن اخیر بدست آورده بود توسط جمهوری اسلامی سرکوب گردید. وظیفه مشترک نیروهای ملی و دموکراتیک این است که بر علیه قوانینی که آزادیهای اجتماعی را زیر پا میگذارند مقابله کنند.
۱۶. حکومت حقوق برابر زنان و مردان و همه مذاهب و ادیان و همه اقوام ساکن ایران را به رسمیت نمیشناسد. فقط کسانی که شیعه باشند و ملتزم به ولایت مطلقه فقیه باشند و مرد باشند میتوانند مقامات بالای حکومتی را بدست گیرند به طور مثال رئیس جمهور شوند و رهبری کشور بر طبق قانون اساسی برای ابد در دست ولی فقیه شیعه است. ایران متعلق به همه ایرانیان است و هر فردی باید شانس این را داشته باشد که در یک انتخابات آزاد خود را برای هر مقامی در کشور کاندید نماید. همه قوانین ضد دموکراتیک باید به کناری نهاده شود.
۱۷. عدالت در همه عرصهها باید اجرا شود. مبارزه برای حقوق اقتصادی کارگران و زحمتکشان و حق ایجاد تشکلهای مدنی باید همین امروز در دستور کار باشد.
۱۸. در هر مسالهای باید منافع ملی مردم ایران در مرکز توجه باشد. منافع ایدیولوژیک و گروهی نباید بر منافع ملی ترجیح داده شود. آن جا که دستگاه اداری ولی فقیه مصالح دستگاه روحانیت شیعه را بر منافع ملی ترجیح میدهد و همچنین گروههایی که برای کسب قدرت به حکومت ارتجائی و یا حکومتهای خارجی دل میبندند، منافع ملی را زیر پا میگذارند. منافع ملی ملت ایران ایجاب میکند که ایدیولوژی و مذهب این یا آن گروه دخالتی در سیاست نداشته باشد و منافع ملی در مرکز باشد.
۱۹. واقعیت این است که اجرای قانون اساسی مبتنی بر ولایت فقیه نتیجهاش همین است که امروز میبینیم، به قول آقای ناطق نوری رئیس دفتر خامنهای، دزدی، رشوه، فقر، اعتیاد و... میباشد و بر خلاف وعدههای دستگاه حاکمیت دینی که میخواستند حکومت عدل علی و بهشت برین بسازند ایران را به جهنمی تبدیل نمودهاند. برای ایجاد تغییرات دموکراتیک میبایست قانون اساسی موجود تغییر کند و برای ایجاد تغییر میبایستی راههای امکان این تغییر جستجو شود. یکی از راهها میتواند بر گزاری یک انتخابات آزاد بدون نظارت استصوابی باشد و یا همه پرسی قانون اساسی در دستور قرار گیرد. در هر حال این امر باید روشن شود که با ادامه حاکمیت دستگاه اداری ولی فقیه به شکل کنونی امکان ایجاد تغییرات دمکراتیک ممکن نیست. هر روز که میگذرد تعداد بیشتری به این نتیجه میرسند که حاکمیت دینی به خود دین هم صدمه میزند. ما باید همه این نیروها را فرا بخوانیم که یاری رسان راهی برای کنار نهادن دستگاه دین به نیروهای دمکراتیک یاری برسانند.
۲۰. رابطه بین نیروهای سیاسی میبایست بر مبانی و اصولی استوار شود تا حداکثرخواهان و پوپولیستها نتوانند از جنبشهای اجتماعی به نفع خود سودجوئی نمایند. برخی با ارزیابی غلط از رقابتهای درون جناحهای حکومتی که برای ایجاد دموکراسی نیست، نیروهای جنبش برای دموکراسی را در مقابل هم قرار میدهند. هر سیاستی که به اتحاد و همبستگی نیروهای دموکراتیک که خواهان ایجاد دمکراسی و جدائی دستگاه دین از حکومت هستند ضربه میزند باید پرهیز شود. اصل بر همبستگی نیروهایی است که میخواهند تغییرات دموکراتیک ایجاد کنند. باید توجه نمود که همه جناحهای حکومتی طرفدار اسلام سیاسی و حاکمیت دین هستند و تا زمانی که حاضر به جدائی دین از حکومت نشوند نباید مورد تائید ما قرار بگیرند. در تاکتیکهای سیاسی میتوان هوشمندانه، برخورد مناسب را در پیش گرفت.
۲۱. یکی از مشکلات بزرگ کشور ما عدم وجود یک نیروی متحد دموکراتیک با کارپایه مشترک است و عدم وجود چنین نیروی دموکراتیکی سبب ادامه حکومت ضد مردمی اسلامگرایان سیاسی، و کلا دستگاه دین است. همه نیروهایی که تغییرات دمکراتیک را در دستور کار خود دارند و جز حد اکثر خواهان نیستند میتوانند وارد یک گفتمان دموکراتیک و ملی شوند و زمینه را برای ایجاد یک نیروی متحد و دموکراتیک هموار سازند.
۲۲. نیاز مرکزی برای این مجموعه از نیروها داشتن تئوریهای سیاسی مبتنی بر تحقیق و پژوهشهای دانشگاهی است. پژوهشگران دموکرات ما میتوانند نقش مرکزی در ایجاد تئوریهای لازم برای ایجاد تغییرات دموکراتیک داشته باشند. عمل بدون پشتوانه تئوریک در دراز مدت ما را به جایی نمیرساند.
در پایان امیدواری من این است که همه آنهایی که در جستجوی راه حلهای دموکراتیک برای ایران هستند به این نکات توجه لازم را بنمایند و در نقد این نوشته از هیچ کوششی فرو گزار ننمایند.
ایران دمکراتیک آینده را میتوانیم به همراه یک دیگر بسازیم.
■ آقای لیماکشی گرامی، ضمن ارج نهادن به تلاشت در جهتِ رسیدن به اتحادی دموکراتیک و فراگیر برای نیل به آزادی، دموکراسی و عدالت اجتماعی، لازم می بینم که به چند مطلب پیرامون مطلب و تلاشِ با ارزشت اشاره داشته باشم.
شما می نویسی؛ «... ما نیاز به یک جمعبندی از آن چه گذشت ...[داریم، تا] اشتباهات گذشته را دوباره تکرار نکنیم، و برای پیریزی آینده به آن چه در گذشته اتفاق افتاده و مثبت بوده و قابل اتکا میتواند باشد [نیاز داریم]...» در اینجا تصور می کنم، نباید فراموش کنیم، که هر یک از ما ایرانیان، و هر نیرویی از نیروهای ایرانی خاستگاهِ نظری خاص خود را دارد و بالطبع از زاویه ی دیدِ خود به «جمعبندی از آن چه گذشت» رسیده و همچنان خواهد رسید.
و لذا در این راه و با در نظر داشت پراکندگیها و تفرقه هایِ مزمنِ مستولی بر اپوزیسیون و مجموعهی سیاسیون و آحادِ کشور بعید می دانم از طریق «جمعبندی از آن چه گذشت» به اتحادی فراگیر و دموکراتیک برسیم. بدین جهت تصور می کنم، وظیفهی بنیادین و فوریِ ما دموکراسیخواهان کشور این است که روی طرحهایی مشترک برای رفع مشکلات اساسی کشور چون محیط زیست کشور، امنیت قضایی و اجتماعی، آموزش و پرورش، بیکاری روزافزون در بین جوانان، خروج زنان کشور از جایگاهِ شهروندِ درجه ی دوم، برابریهای ملی و قومی و... کار کنیم. و به حتم یقین در اثر این کار مشترک و عملی نیروهای مختلف راحتتر و سریعتر به اتحادِ فراگیر دموکراتیک خواهند رسید.
در بخشی از مطلب شما در بارهی اردوگاهِ موسوم به سوسیالیزم واقعاً موجود مینویسی؛ «... هر اندازه از سوسیالسیم و افکار کمونیستی فاصله گرفتند به همان اندازه رشد و توسعه یافتند و از زحمت مردمان خود کم و به رفاه و آسایش آنها افزودند...»، اگر تدقیقی غیر جانب گرا در بابِ این موضوع داشته باشیم، شرایطِ زندگیِ امروز یک شهروندِ معمولی روسی، چینی، بلغاری و ... اثباتگر گزارهی فوق شما نیست. به بیانی دیگر امروز شهروندانِ این کشورها نظر اقتصادی و فرهنگی شاید وضعیتی به مراتب بدتر از گذشته دارند. لذا همانگونه که از فحوایِ سخن شما هم بر می آید، سوسیالیزمی دموکراتیک می توانسته و میتواند حلالِ مشکلات باشد.
تصور می کنم، بندهای بیست و دوگانهای که زیر عنوانِ «کارپایه میانه امروز ایران» به اختصار آورده ای، ارزش آن را دارند که هر بندی از آن عنوانِ مقاله ای تحلیلی شده، و با جزئیاتِ بیشتری بدانها توجه و پرداخته شود. در باره ی بندِ یکم با شما کاملاً موافقم در اینکه «...حداکثرخواهی، انحصارطلبی و تمامیتخواهی است که سبب همه شکستهای ما تاکنون بوده است...».
اما واقعِ مطلب اینجاست که هیچ نیرویی از نیروهایِ فعال کشور خود را در زمرهی حداکثرخواهان، انحصارطلبان و تمامیتخواهان تعریف و تحلیل نمی کند، هر یک از نیروهای فعال کشور با شمردنِ هزار و یک دلیل، دیگری و دیگران را، متصف به صفاتِ یاد شده می داند. بنابراین تصور می کنم، تنها از راهِ بر کشیدن و سر لوحه قرار دادن مشکلاتِ اساسی کشور چون محیط زیست، امنیت قضایی و اجتماعی، و... و حرکت در سمتِ رسیدن به طرحهایی مشترک برای رفع این دست از مشکلات، به تدریج نیروهایِ مختلفِ فعال کشور زمینه، نیاز و لزومی برای اِعمالِ حداکثرخواهی، انحصارطلبی و تمامیتخواهی نخواهند داشت.
شاد و سرافراز باشی
البرز
■ هم میهن گرامی راه حل شما حرف جدیدی نیست باور کنید هزاران مقاله شبیه پیشنهاد شما داده شده و چون این پیشنهادها نه تخصصی است و نه صادقانه راه بجایی نمیبرد. تخصصی نیست چون شما به تمام گروهها با نظر منفی نگاه کردهای که این یک نگاه درون حزبی غیر علمی و نادرست است و صادقانه هم نیست بدلیل احساسی بودن آن و علایق شخصی به یک تن، که آن یک تن حتا در میان طرفدارانش نتوانسته اتحادی را ایجاد کند. راه حل نجات از حکومت فعلی و داشتن فردایی امیدوارکننده و شاداب تنها و تنها با یاری همه مردم ایران از چپ چپ چپ گرفته تا راست راست راست و میانه امکان پذیر است و این کار با کوبیدن سلطنت طلب و چپ و حتا مذهبی و غیره که شما همه را کنار زدهای دست نیافتنی است. از اروپا یاد بگیریم و دست از این فرهنگ تحقیر و کوبیدن این و آن برداریم بت سازی را که تا امروز باعث گرفتاری بوده کنار بگذاریم. چه نیازی داریم نام این و آن را بیاوریم تا دشمنی ها را شدیدتر کنیم. ما تا به امروز باید فهمیده باشیم همانقدر که شما به یک فرد علاقه داری در گروههای دیگر سیاسی هم علاقهشان به یک شخص بوده که نگذاشته همبستگی ملی بوجود بیاید. ما با نوشتن یک مقاله نمیتوانیم طرفداران پادشاهی را بنام دکتر مصدق به کنار دیگران بنشانیم. و نمیتوانیم طرفداران دکتر مصدق را با نام شاه و سلطنت کنار هم بنشانیم. و بقیه هم همینطور. نخستین گام ایران دوستی و رفتن بسوی داشتن ایرانی آباد و آزاد ریختن همه نامهای حساسیت برانگیز به انبار تاریخ است و ما تا با الگوهای قدیمی بخواهیم فردایمان را بسازیم آب در هاون میکوبیم. اتفاقا از بی سیاستیهای همین قدیمیها بودکه به اینجا رسیده ایم. همانقدر که شما برای دکتر مصدق مناقب و محاسن بتراشی ده برابرش را سلطنت طلبها برای رضا شاه و محمد رضا شاه میتراشند. شما بگو محمد رضاشاه باعث انقلاب شد آنها میگویند مصدق باعث انقلاب بود و این جنگ را پایانی نیست. بهترین کار برای شما دلسوزان گذر از این منزل و منظر گذشته و گذشتگان است. همانطور که شما دیگر در منزل خود تلفن شماره گیر قدیمی نداری و از بهترین های امروزینش بهره میبری در سیاست هم باید طرحی کاملا نوبریزید و به زبان کوچه و بازار با صفر کیلومتر آغاز کنید تا راه بجایی ببرید. نه نام مصدق و اندیشه هایش، نه نام شاه و اندیشه هایش نه نام خدایان کمونیستی و راه حل هایشان هیچکدام بدرد فردای ایران نمی خورد. گذشته را برای خاطره نویسان بگذارید مانند کتابهای امیر ارسلان و شاهنامه برود گوشه کتابخانه ها. و برای ایران فردا بدون توجه به احساسات سیاسی گذشته خود با پلاتفرمی نو آغاز کنید...... کوچکترین ارادتی به اشخاص و ایدئولوژی های گذشته و مذاهب مانند سیلابی است که پس از کاشتن خرمنی بیاید و همه را از بین ببرد. نامها باعث اختلاف بیشترند تا اتفاق. از این راه بند عبور کنید همه چیز درست میشود.
سیاوش لشگری