هنگامی که من از پیچیدگیهای سیاست جهانی سخن میگویم و از این سخن پیشینیان که «صورتی در زیر دارد، آنچه در بالاستی»، برخی از خوانندگان پاسخی جز “تئوری توطئه” ندارند. بگذارید به نمونهای بپردازم، که هماکنون و در برابر چشمان ما رخ میدهد:
چرا اروپا و امریکا که توانسته بودند ج.ا. را با بستن سویفت (۱) بهزانو درآورده و یوغهای سنگین بر گردنش بنهند، همین رفتار را با داعش در پیش نمیگیرند؟ برنامه “کنتراسته”(۲) در سوم مارس ۲۰۱۶ بدین میپردازد که بانکهای شهرهای زیر فرمانروائی ابوبکر بغدادی بیهیچ کموکاستی به همه پیوندهای بانکی جهان دسترسی دارند و کسی نیز بهدنبال بستن این درب بر روی آنان نیست و به دیگر سخن تروریستهای بروکسل میتوانند هزینه ترورهای خود را از همین راه از شهر رقه دریافت کرده باشند. هنگامی که من از پیوندهای پیچیده امپراتوری پول و سرمایه با سیاست و جنگ سخن میگویم، نگاهم به چنین پدیدههایی است. آیا شگفتانگیز نیست که خزانهداری امریکا درست در همان روزهایی که فریاد همگان از رزمایش موشکی سپاه پاسداران بر آسمان است، گرایش خود به همکاری پولی (دلاری) با ج.ا. را آشکار میکند؟
باری، واژه “مهندسی انتخابات” بیگمان برای ما ایرانیان واژه ناشناختهایی نیست. آنچه که باید به زیر نگاه تیزبین گرفته شود ولی برنامهریزی ج.ا. در ده سال گذشته است؛ مهندسی از یک دهه پیش به این سو آغاز شده است و آن را نباید تنها به جابجائی رأیهای مردم و دستکاری در شمارش آن فروکاست. یک از پایههای بنیادین این مهندسی را انبوه چهرههای گریخته به اروپا و امریکا میسازند، که یک روز با نمایش “آزادی یواشکی” به میدان میآیند و دیگر روز، سبزها را بنفش میکنند و فردای آن همه را به “حذف مثلث جیم” فرامیخوانند. پیشاپیش ناگزیر از گفتم که نامبردن از این یا آن چهره سرشناس سیاسی به چَم این نیست که من اینان را وابسته به ج.ا. میدانم. همانگونه که در نوشتار دیگری بنام “ما لعبتکان” (۳) آوردهام، من بخش بزرگی از اپوزیسیون را بازیچه بازیهای امنیتی رژیم میدانم و در آن نوشته پیش از هرکسی بر خود خُرده گرفته بودم. سخن بر سر پیچیدگیهای سیاست و نگاه ابنهشامی ما به پدیدههای پیرامونمان است.
بارها در نوشتههای خود از “اپوزیسیون دلبسته” نام بردهام. مشت نمونه خروار این گروه مسعود بهنود است، که از هنگام آمدنش به اینسوی مرز هیچ بزنگاهی را برای پشتیبانی از جمهوری اسلامی از دست نداده است. هنوز خون ندا آقاسلطان بر زمین بود و هنوز جوانان زخمخورده ایران از درد کهریزک به خود میپیچیدند که بهنود با همکاری فرخ نگهدار در ۲۷ تیر ۱۳۸۸ بهناگاه دست عطاءالله مهاجرانی را گرفت و به میان تلاشگران اپوزیسیون آورد، تا او هر گونه گمانهای را درباره پاکدستی و پرهیزگاری علی خامنهای از میان ببرد و بگوید: «آیت الله خامنهای را میشناسم به عنوان منتقد ایشان اقرار میکنم که یک نقطه خاکستری حتی نه تاریک در زندگی اقتصادی ایشان و خاندانشان نمیشود پیدا کرد» برای یادآوری آن دسته از نبیرگان ابنهشام که در پاسخم خواهند گفت: «مهاجرانی نیز بهمانند هر انسان دیگری میتواند دگرگون شده باشد» باید یادآور شوم مهاجرانی همین امروز (۰۲.۰۴.۲۰۱۶) نیز سلمان رشدی را برای نوشتن رمان آیههای شیطانی سزاوار مرگ میداند و در اینباره کتابی نیز نوشته که چکیده آن را در تارنمایش (۴) آورده است.
بهدیگر سخن مسعود بهنود با دستیاری فرخ نگهدار بهدنبال آن بود برای رسیدن به آزادی با کسی همکار و همپیمان شود که دگراندیشان را آشکار و بیپرده سزاوار مرگ میداند. یک تن دیگر هم که به گروه شگفتانگیز پیوسته بود، عبدالکریم سروش بود که نامش با انقلاب فرهنگی و ویرانسازی زیرساختهای دانشگاهی و بیکار کردن استادان برجسته این آبوخاک پیوند جاودانی خورده است. بهنود ولی به همین بسنده نکرد، او در گفتگویی با صدای امریکا (۱۲ تیر ۱۳۹۰)، یعنی تنها دوسال پس از آنهمه تبهکاریهای مافیای سپاه و بیت رهبری و هنگامی که رهنورد و کروبی و موسوی در زندان خانگی بهسر میبردند، درباره انتخابات مجلس نهم گفت: «تصور من این است که ۶۰ درصد مردم در این انتخابات شرکت خواهند نمود». در کنار سخنان شگفتآوری که بهنود گاهوبیگاه در بیبیسی بر زبان میآورد، جورچین یا پازل دلبستگی او به جمهوری اسلامی آنجا آشکارتر شد که در یک گفتگوی تلویزیونی با کامبیز حسینی گفت: «اصولا روشنفکر ایرانی بدون فرهنگ شیعی معنی نداره، چون وقتی معنی پیدا بکنه، اون وقت همون چیزی میشه که ازش تو تفهیم روشنفکر غربزده، الگوهای غربی، اینا رو میگیم». بهنود سپس برای آنکه هیچ چونوچرایی در دلبستگیش به ج.ا. برجای نگذارد، در یک میزگرد دیگر در بیبیسی درباره مصطفا چمران (فرمانده سرکوب در کردستان) و قاسم سلیمانی (فرمانده سپاه قدس) چنین گفت: «این سردارهای عارف، که توی تاریخ ایران هم زیاد بودند، فراوون بودند توی تاریخ گذشته ایران حضور داشتند، یک نمونه آخریش مصطفا چمران بود و الان آقای سلیمانی است». و چه جای شگفتی که بهنود از یکسو جایگاه ویژهای در بنگاه خبرپراکنی بیبیسی داشته باشد و از سوی دیگر برای نبیرگان ابنهشام “استاد بزرگوار” و “میرزای پیر شهر” و “پدر روزنامهنگاری” باشد. آوردن نمونههای بیشتر، چارچوب این نوشته را خواهد شکافت و به گمانم همین یک نمونه خود گویای همه چیز است.
تا هنگامی که ج.ا. بر “حق مسلم” خود پایفشاری میکرد، دلبستگان نیز میگفتند و مینوشتند چرا باید اسرائیل که یک کشور زورگو و اشغالگر است، جنگافزار هستهای داشته باشد، و ج.ا. که تا کنون آغازگر هیچ جنگی نبوده است، نداشته باشد؟ ولی از روزی که بادنمای سیاست در تهران سوی دیگری را نشان گرفت و رهبر فرمان به نرمش قهرمانانه داد، همه اینان بسیج شدند تا از پیمانی که هیچکسی از درونمایهاش آگاهی نداشت، سندی بر خردورزی سردمداران ج.ا. بسازند و شادمان از این باشند که ج.ا. از “حق مسلم” خود چشمپوشی کرده است.
چرا کسانی چون فرخ نگهدار و مسعود بهنود و اکبر گنجی و همانندانشان اینچنین در دل رسانههای پارسیزبان، بویژه بیبیسی و صدای امریکا جای دارند؟ چرا بیبیسی که هنوز پس از گذشت نزدیک به هفتاد سال برای دروغهای شرمآورش درباره دکتر مصدق (و همچنین رضاشاه و محمدرضاشاه) از مردم ایران پوزش نخواسته است، برای یک یا دو واژهای که آذر ماجدی درباره اکبر گنجی گفته است بارها از او پوزش میخواهد و در بازپخش برنامه، سخنان ماجدی را سانسور میکند؟ چرا ابراهیم نبوی هر بار و پیش از هر انتخاباتی به این رسانهها خوانده میشود تا بگوید پس از انتخابات ایران بهشت برین خواهد شد و خود او نیز در یکی دو ماه آینده به ایران خواهد رفت؟ چرا پابپای پیشرفت گفتوگوها با ایران و بازشدن راههای دادوستد با ج.ا. (بخوان چپاول دارائیهای ایرانیان) سیامک دهقانپور که برنامهای پربیننده را برگزار میکرد، کنار گذاشته میشود و جای او را کسانی مانند پیام یزدیان میگیرند که در پشتیبانی از ج.ا. و علی خامنهای پردهپوشی را بکناری مینهند؟
پاسخ به این پرسشها، همان پاسخی است که به چرائی رفتار رسانههای اروپایی در کوران جنبش سبز میتوان داد. دستکم در رسانههای آلمان گزارش در باره هر فیلمی (بویژه فیلم جانباختن ندا) با این گزاره پایان مییافت که: «ما از راست و دروغ این فیلم آگاهی نداریم». کشورهای اروپایی و امریکا و کانادا از نخستین روز برپائی رژیم اسلامی هرگز در پی سرنگونی آن نبودهاند و اکنون نیز نیستند. این رژیم باید همینگونه که هست برجای بماند، چرا که روزگار سرمایهداران اروپائی و امریکایی در این سیوهفت سال هر روز بهتر شده است. تنها هنگامی که مافیای سپاه و بیت رهبری چموشی میکنند، کمند “تحریم” بر گردنشان افکنده و زین پیمانهای پولی بر پشتشان نهاده میشود، تا جیب کنسرنهای بزرگ همچنان از خون کودکان کار انباشته شود. پس تا هنگامی که بودن این رژیم به انباشت سرمایه در اروپا و امریکا میانجامد، چه باک از اینکه دولت میانهروی روحانی رکورد پیشین در اعدام را بشکند و در این سپهر تدبیر و امید هر هشت ساعت یک ایرانی اعدام شود؛ همیشه دلبستگانی خواهند بود که گناه این همه را بر گردن دیگران بیندازند.
اینچنین است که ما نوای هماهنگ ولی گوشخراش پابرجائی و ماندگاری رژیم را از ارکستری میشنویم که نوازندگانش سازمانهای امنیتی ج.ا.، نهادهای پولی و سرمایهای سپاه و بیت رهبری (و همچنین کنسرن پولی غولآسای خاندان رفسنجانی)، دلبستگانی که جامه اپوزیسیون بر تن کردهاند و رسانههای کشورهای بیگانه مانند بیبیسی، صدای امریکا و دویچهوله هستند. تا روزی که چرخ پول بسود سرمایهداری جهانی بچرخد، دربِ سیاست در ایران نیز بر همین پاشنه خواهد گردید و انبوهی خوابزده گیج و گول خواهند پنداشت که میتوانند با رأی خود چیزی را دگرگون کنند.
ج.ا. نیاز روزافزون به نمایش انتخابات دارد و در این راه چنان به دریوزگی میافتد، که حتا تن به این میدهد نام رهبران فراموش شده “فتنه” باز بر سر زبانها بیفتد و برای آنان در زندان خانگی “صندوق سیّار” میبرد. از آن شگفتآورتر ولی رفتار همان رهبران زندانی است. موسوی از آن رو در زندان خانگی است که تقلب در شمارش رأیها را برنتافته است. ولی امروز خود او از همان تقلبکنندگان میخواهد تا صندوق رأی را به زندانش بیاورند. بدینگونه میتوان رأیندادن را بیکنشی نامید و نبیرگان ابنهشام را که میپندارند رفتن محمود و آمدن حسن به شیهه اسبی بند است، به پای صندوقهای رأی کشاند. نکته پُرارجی که در این میان به چشم میزند ولی، شنیدن سخنانی است که نخست بر زبان اپوزیسیون روان میشوند، تا ماهها و سالها پس از آن دانسته شود که در نهانخانههای امنیتی پدید آمدهاند. در یکی دوسال گذشته از زبان برخی از چهرههای اپوزیسیون (بویژه در درون ایران) شنیده میشود که اگر سپاه قدس در سوریه و عراق و یمن نجنگد، درگیریها به خاک ایران کشیده خواهد شد. و خامنهای در دیدار با بازماندگان کشتهشدگان سوریه و عراق میگوید: «اینهـا رفتنـد بـا دشـمنی مبـارزه کردنـد کـه اگـر اینهـا مبـارزه نمیکردنـد ایـن دشـمن میآمـد داخـل کشـور... اگـر جلویش گرفتـه نمیشـد مـا باید اینجـا در کرمانشاه و همـدان و بقیه اسـتانها بـا اینهـا میجنگیدیم» از فردای انتخاب خاتمی نیز این سخن بر سر زبانها افتاده بود، که اگر رأی یک نامزد تنها یک یا دو میلیون بیشتر از آن دیگری باشد، شورای نگهبان میتواند تقلب کند، ولی اگر این تفاوت به دَه میلیون برسد، تقلب ناشدنی است، پس باید رفت و رأی داد. همین سخن موبهمو از زبان خامنهای در سخنرانی ۲۹ خرداد ۱۳۸۸ شنیده شد. تا دیگر چونچرایی در این بهجای نماند که همه این سخنان از نهانخانه امنیتی بیرون میآیند. و هر کجا هم که ج.ا. لَنگ یک آمار باورکردنی میماند، رسانههایی چون صدای امریکا به یاریش میشتابند و حسین قاضیان و تریتا پارسی را (۵) به میدان میآورند، تا یا پیشبینی یک مشارکت هفتاددرسَدی را بکنند و یا دم از خرسندی مردم از ج.ا. و سیاستهای مرگبارش در سوریه و عراق و یمن بزنند.
نبیرگان ابنهشام نه میتوانند و نه میخواهند این همه پیوندهای پیچیده و پیدا و پنهان را ببینند. جهان آنان جهانی ساده است، که در آن پدیدهها تکریشهایاند و رخدادها به کنش/واکنش فروکاسته میشوند. آمدن یا رفتن سیاستمداران برای آنان نه فرآیند پیمانها و پیوندهای گسترده، ژرف و پیچیده پولی و سرمایهای، که فرجام رأی آنان است، آنهم در رژیمی که به آنان حتا حق گُزیدن اندازه شلوارشان را هم نمیدهد. نگاه آنان، همان نگاه ابناسحاقهاست، شاهی میآید و شاهی میرود، زیرا اسبی شیهه میکشد، یا نمیکشد.
دوستی نازنین برایم نوشته بود، این مردم همین امروز هم دسترنجشان را در صندوقهای صدقه میاندازند، تا مگر کامشان برآید و آرزویشان برآورده شود با آنکه خود میدانند صدقهدادن چیزی جز خرافه و واپسماندگی نیست. صندوق رأی که دیگر همان هزینه اندک را هم ندارد و تازه نشان از خردورزی و آگاهی و کُنشگری هم است، پس چه خردهای میتوان بر آنان گرفت، هنگامی که دل به افسانههای دلبستگان میسپارند و به امید فردایی بهتر، امروزشان را نابود میکنند؟
و من از پس هزار سال گوش جان به سخن بیهقی بزرگ میسپارم که «بيشتر مردم عامه آنند که باطل و ممتنع را دوستتر دارند، چون اخبار ديو و پری و غول و بيابان و کوه و دريا که احمقی هنگامه سازد و گروهی همچون او گرد آيند و وي گويد که در فلان دريا جزيرهای ديدم و پانصد تن جايی فرود آمديم، در آن جزيره. و نان پختيم و ديگها نهاديم. چون آتش تيز شد و تَبَش بدان زمين رسيد، از جای برفت. نگاه کرديم ماهی بود [...] و آنچه بدین ماند، از خرافات که خواب آرد نادانان را، چون شب بر ایشان خوانند، و آن کسان که سخن راست خواهند تا باور دارند، ایشان را از دانایان شمُرند، و سَخت اندک است عدد ایشان»(۶)
آری! سخت اندک است عدد ایشان ...
خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایرانزمین بدور دارد
مزدک بامدادان
mbamdadan.blogspot.com
.(JavaScript must be enabled to view this email address)
—————————-
S.W.I.F.T: Society for Worldwide Interbank Financial Telecommunication.1
http://www.rbb-online.de/kontraste/archiv/kontraste-03-03-2016.html .2
http://mbamdadan.blogspot.de/2014/04/blog-post.html . 3
http://maktuob.net/book/mohajerani/213.php .4
http://news.gooya.com/politics/archives/2016/04/210426.php .5
6. تاریخ بیهقی، پوشینه سوم، برگ 1099
■ با درود به جناب البرز و جناب بامدادان, با اینکه پیش از این مقالاتی پسندیده از البرز عزیز خوانده و ایشان را ستوده بودم, لازم است بر ایشان در دست بردن در نوشتار بامدادان عزیزو در پی آن تحلیل نوشتار ایشان همانطور که مزدک گرامی خود اشاره داشتند, گلایه کنم. در ضمن مصدق یک برهه از تاریخ ایران است و نامش گرامی خواهد ماند اما امروزه مردمانی شیوه بت پرستی را در مورد ایشان دنبال میکنند و آگاهانه از اشتباهات بزرگ و شاید نا بخشودنی ایشان به راستی سخن نمیآورند تا از اشتباهات مجدد تاریخی جلوگیری شود. از هیچ کس پیامبر معصوم نسازیم و هیچ چهرهای را بت نکنیم و این دگمی اندیشه ره به قهقرا میبرد. مواظب باشیم و هم از مصدق و هم از شاهان پهلوی بیاموزیم, چه اندیشههای درستشان و چه تصمیمات و موضعگیریهای خطایشان درسی شود برای امروز و آیندگان ما. با درود به همه ایران دوستان وآروزی سربلندی و خرسندی و غلبه راستی بر دروغ و حقیقت بر کتمان.
با مهر, مهرداد(م.ج)
■ با سلام و درود. من ۷۰ سال از عمرم میگذرد.همیشه گوش میدهم و میخوانم تا بلکه، چیزی یاد بگیرم.
چندی ست با این سایت آشنا شدهام و مطالبش را میخوانم.سایت مفیدی ست. در این مقالههای فرستاده شده از هر دری که باشد هموطن گرامی ما آقای: البرز معمولا نقطه نظراتشان را درج مینمایند.
تعجب من یک: این است که این هموطن عزیز و گرامی در هر زمینه ئی ماشاالله سررشته دارند و نظر میدهند و گاه هم بقول نویسنده این مقاله: کمی با تغیر هوشمندانه مطالب سعی در تغیر معنا دارند!!
این هم سیاستی ست در کار مطبوعاتی و نوشتنی در رسانههای امروز. مطالب نویسنده کاملا درست و با قاعده میباشد. و در چهار چوب طرز نویسندگی “بیپیرایه” ملکم خان خدا بیامرز است که پایه درستی بر نویسندگی فارسی نهاد... با تشکر از نویسنده مقاله اقای بامدادان که مطالب سودمند و پر مغزشان را بنده بیسواد میخوانم و لذت میبرم... تا حدی هم میفهمشان!
■ با سپاس فراوان از هممیهنانی که مرا به مهر خود نواختهاند.
البرز گرامی،
برایم بسیار جای شگفتی میبود، اگر شما با این نوشته برخورد دیگری میکردید. شما نوشتهای را که بیش از دوهزار واژه دارد، به یک گزاره فروکاستهاید. کسانی که پیامهای شما را خوانده باشند، درمییابند که برای شما تاریخ با بیستوهشتم مرداد سیودو آغاز میشود و حتا هنگامی که من در باره نواندیشان دینی (اشکوری) و سنجش اسلام و قرآن مینویسم، شما باز هم سخن را به خاندان پهلوی و محمد مصدق میکشانید. اینگونه برخورد را فرنگیان “اوبسِسیو”* مینامند که در زبان پارسی “وسواس” برگردانده شده است.
هممیهن گرامی، اگر نوشته مرا درست خوانده باشید، با بسآمدی بسیار به واژه “رفتارشناسی” برخواهید خورد. در رفتارشناسی این برخورد شما همین بس، که سخن مرا سانسور میکنید، تا در چارچوب نگرش شما بگنجد.
نوشته من این است: «چرا بیبیسی که هنوز پس از گذشت نزدیک به هفتاد سال برای دروغهای شرمآورش درباره دکتر مصدق (و همچنین رضاشاه و محمدرضاشاه) از مردم ایران پوزش نخواسته است». شما آگاهانه “دکتر مصدق” را در نوشته من سانسور میکنید و شاهان پهلوی را از پرانتز بیرون میآورید، زیرا از نگر من دچار یک وسواس یا “اوبسِسیون” تاریخی هستید که میپندارید:
1. همه بدبختیهای ما ریشه در سرنگونی دولت دکتر مصدق دارد، 2. هر کس هر روز پنج بار فریاد “بگو مرگ بر شاه!” سَر ندهد، هوادار پهلویها و در پی [بگفته خودتان] “شستن و منزه جلوه دادن چهرهی رضاشاه و محمدرضاشاه” است. تلاش من این است که رخدادها را با رویکرد خردگرایانه بکاوم، ولی برای شما کینه بیپایان به شاه و عشق بیکران به مصدق جایی برای رویکردهای دیگر نمیگذارد.
نوشتهاید «بی آنکه بخواهم زنده یاد مصدق را به مقام خدایی رسانده و خودم و دیگران را به پرستش این انسان شریف بکشانم» البرز گرامی، یک بار دیگر پیامهایتان را که در این چند سال نوشتهاید بخوانید، رویکرد شما به مصدق بسیار فراتر از پرستش و کُرنش است.
شاد و شادکام و کامروا باشید
■ جناب البرز، آورده اید: «...منزه جلوه دادن چهره ی رضاشاه و محمدرضاشاه ...»! جای تعجب دارد که چطور به این نتیجه رسیدهاید؟!
خواننده در نوشته جناب بامدادان در جستجوی کلمه “شاه” در سه جای متفاوت به جز کلمه/جمله: “کرمانشاه”، “شاهی میآید و شاهی میرود” و “...همچنین رضاشاه و محمدرضاشاه” چیز دیگری مشاهده نمی کند. حال شما چطور به این نتیجه دگم رسیده اید پیش خودتان محفوظ خواهد ماند!
اگر من مخالف نظام شاهی باشم که هستم دلیل بر آن نخواهد شد که دروغ دیگران را راجع به شخصیتی در آن نظام مورد انتقاد قرار ندهم. خارج از آنکه سیستم کشورداری آلمان و ایران زمان شاه کاملن متفاوت است اما شما را رجوع میدهم به نوشته جناب “گیزی” رییس سابق فراکسیون چپهای آلمان در مورد مرحوم “وستروله” رییس سابق لیبرالهای آلمان!!!
با احترام بیژن
■ با سلام به جناب مزدک بامدادن تشکر از مقاله خواندنی جنابعالی. با نظرات شما کاملا موافقم. نمیدانم چیزی به نام خردگرایی (rationality) در جامعه ایران باقیمانده است یا خیر. به هر حال منتظر بمانیم و ببینیم رای سلبی مردم خردمند !!!!! ایران به کجا میرسد.
ارادتمند شما قاسمی
■ بعضاً درک شیوه ی نگاهِ آقای بامدادان برایم بسیار دشوار است. ایشان از یکسو به بیان خودش بر “اپوزیسیون دلبسته” تاخته و می نویسد؛ «...هنوز خون ندا آقاسلطان بر زمین بود و هنوز جوانان زخمخورده ایران از درد کهریزک به خود میپیچیدند که بهنود با همکاری فرخ نگهدار در ۲۷ تیر ۱۳۸۸ بهناگاه دست عطاءالله مهاجرانی را گرفت و به میان تلاشگران اپوزیسیون آورد، تا او هر گونه گمانهای را درباره پاکدستی و پرهیزگاری علی خامنهای از میان ببرد و بگوید: “آیت الله خامنهای را میشناسم به عنوان منتقد ایشان اقرار میکنم که یک نقطه خاکستری حتی نه تاریک در زندگی اقتصادی ایشان و خاندانشان نمیشود پیدا کرد”...»
و از سوی دیگر با مهارتی شگرف در نوشتار سرگرم تطهیر دستهی دیگری از قلداران تاریخ کشورمان شده و می نویسد؛ «... چرا بیبیسی که هنوز پس از گذشت نزدیک به هفتاد سال برای دروغهای شرمآورش درباره... رضاشاه و محمدرضاشاه از مردم ایران پوزش نخواسته است...»
اگر مبنایِ شوریدن آقای بامدادان بر علیه آقای خامنهای استناد به مدارک فراوانی دال بر استبداد و قلدری آقای خامنه ای و شرکاء می باشد. چرا پس از هفتاد سال هنوز هم آقای بامدادان سعی در شستن و منزه جلوه دادن چهره ی رضاشاه و محمدرضاشاه دارد؟
بی آنکه بخواهم زنده یاد مصدق را به مقام خدایی رسانده و خودم و دیگران را به پرستش این انسان شریف بکشانم، “همه” میدانیم علاوه بر اشتباهات زنده یاد مصدق در طول مدت کوتاهِ نخست وزیریش، اسناد دهها جلد کتاب تحقیقی بوضوح اثبات می کنند که توطئه های دربار پهلوی به مصدری شخصِ محمدرضاشاه عامل مؤثری در سقوط اولین دموکراسی نوپای ایرانی بود، که تحتِ عنوان توخالی و فریبنده ی “خطر کمونیزم” صورت پذیرفت.
وقتی آقای بامدادان به حق بر مشاطه گران ج.ا. می تازد، و اغلب همزمان جویا و خواستار نیک جلوه دادن دودمان پهلوی میشود، اینهمه قبل از هر مطلبی نشان از تفکر یک بام و دو هوایی ایشان دارد.
شاد و سرافراز باشید
البرز