.(JavaScript must be enabled to view this email address)
در سال ١٣٩۴ شمسى تحریکات تروریستى و تحرکات جنگی در خاورمیانه و تنشهای تندو تیز میان دولتهای منطقه بیشتر و ترسناکتر شد و با آغاز سال نوی میلادی به مرحله بس خطرناکتری رسید.
عربستان سعودی با لشکرکشی به یمن فقرزده و حاکمان ترکیه با دور تازهای از سرکوبگریها در مناطق کردنشین جنوب شرقی ترکیه و دخالت در أمور عراق و سوریه بر گسترهء جنگ و جدال در غرب آسیا هر چه بیشتر افزودند.
از طرفی با ورود جمهوری روسیه به صحنه نبرد سوریه و درگیری با ترکها، همچنین با حمله خونبار تروریستهای داعشی به اروپا و امریکا جنگ و تروریسم و مردمکشی، ابعاد جهانیتری به خود گرفت.
در حال حاضر از این ورطه ویرانگری و دربدری و کشتار جمعی راه روشنی به بیرون دیده نمیشود. زیرا الگوهای همکاری شناخته شده میان کشورها برأی حل اختلافات موجود با تعصبات قومی و فرقهای نفی میشوند و قدرتهای مؤثر منطقه از هر واقعه منفی و مثبتی در جهت افزودن دشمنىها و تندرویها سود میجویند و بر پیچیدگی درگیریها میافزایند. در حقیقت خاورمیانه امروزه به محلی تبدیل گشته برای جنگ همه با همه، بهشتی برای اسلحه فروشهای غربی و امریکایى، و جهنمی برای مردم منطقه.
خاورمیانه گورستان گندهگوییها و عظمتطلبیها
در خاورمیانه گندهگویی عقیدتی - سیاسی همیشه رایج بوده و جاذبه داشته ولی هیچوقت پایان خوشی نداشته. حاکمان خود نهنگبین گندهگو، در آغاز قدرتشان خدماتی کردهاند ولی از شدت خود بزرگبینى و عظمتطلبی فردی یا قومی و مذهبی کارشان به شکست و خاری کشیده و یا در بهترین صورت به نوشیدن جام زهری مجبور گشته و عقب نشستهاند.
جمال عبدالناصر رهبر ملی مصر با اجرای چند مورد اصلاحات اقتصادی و اجتماعی «فیل نفسش شوق هندوستان کرد»، تمرکزش را از مشکلات داخلی برداشت و به فکر ریاست بر جهان عرب، سلطه بر خاورمیانه و از بین بردن اسرائیل افتاد.
لذا سوریه را زیر سلطه مصر در آورد، به یمن لشکر کشید و آنجا با عربستان سعودی درگیر شد، دولت ایران را چون با اسرائیل رابطه برقرار کرده بود دشمن اعراب نامید و به خصومت برخاست، در معنا تا توانست رویا سازی کرد و وعدههای غیر عملی داد. در نهایت، باخت و زمین خورد و از خود، مصری به یادگار گذاشت که امروزه از پر مسئلهترین، وابسته و دیکتاتوری زدهترین کشورهای خاورمیانه محسوب میشود، جوری که بدون یاری رقبای سابقش یعنی عربستان، اسرائیل و امریکا توان ایستادگی ندارد.
عظمت طلبان دیگری چون عبدالکریم قاسم، صدام، قذافی و یا طالبان... با بیصبری و بیتدبیری بیشتری همان راه خطا را رفتند، در نتیجه خود کیفر چشید ند و مردمشان را هم به طوفان بلا سپردند.
در ایران آیتالله خمینی به قدرت نرسیده به فکر صدور انقلاب اسلامی افتاد. تودههای مسلمان جهان و «مستضعفان» را به قیام علیه امریکا و مخالفت با حکومتهای طرفدار غرب دعوت کرد. برای نابودی اسرائیل نقشه کشید و روز قدس راه انداخت. «سفارت» تصرف کرد. تجاوز نظامی صدامیها را به ایران نعمت خدایی نامید و با بیسیاستی تمام ٨ سال جنگ با عراق بعثی را روی دست ایرانیها گذاشت و عاقبت امر، چیزی عاید ایران و شخص حضرتش نشد که هیچ، آن ایران پر ثروت و قدرت و آبرومندی را که گرفته بود، فقیر و ضعیف و منزوی شده به جانشینان تحویل داد و رفت.
و حالا رئیس جمهوری ترکیه اردوغان همان اشتباهات را تکرار میکند. درست است که تحت رهبرى او ترکیه رشد اقتصادی چشم گیری کرده و اصلاحات سیاسی و قضائی موثری هم صورت گرفته است ولی چون ظرفییت سازی فرهنگی و ذهنی کافی نشده، بهجای استفاده از جایگاه برتر ترکیه در حل مسائل منطقهای، آقای «رئیس جمهوری» به فکر سلطه بر خاورمیانه، درگیری با غرب و اسرائیل، و احیاء امپراتوری عثمانی افتاده در نتیجه شعار انتخاباتی او که رفع هر گونه تنش سیاسی و مرزی با همه همسایههای ترکیه بود، در عمل به درگیری با همه همسایهها کشیده و به اعتبار، اقتصاد و موقعیت ترکیه زیان فراوان زده است و این تازه، آغاز کار است زیرا مشکلات بیشتری در راهاند.
وضع بازیگر دیگر منطقه که عربستان سعودی باشد برای همه روشن است. عظمتطلبی سعودیها برای احیاء خلافت بنیامیه و در هم شکستن جنبشهای مردمى و بهار عربی کار عربستان را به حمایت از تروریستها در سوریه و عراق، پشتیبانی از سرکوبگری اخوانالمسلمین در مصر و آفریقا، قطع پیوند دوستى با امریکا، ضدیت با اوباما و دشمنى دیوانهوار با ایرانیها و شیعهها کشانده که حمله به بحرین و یمن نمونه روشن ایرانستیزى بیحساب و کتاب سعودی هاست که صد البته جز سر افکندگی، شکست و بد نامی چیزی نصیبشان نخواهد شد. زیرا هم اکنون در تمام جبههها متوقف گشته و عملا وا دادهاند.
در حقیقت این موقعیت تراژیک خاورمیانه نتیجه همین سیاستهای جنگافروزانه و سلطهجویانهایست که قدرتهای برتر بینالمللی و بازیگران منطقهای بهنام نامی آزادی و حقوق انسانی یا تحت عنوان اسلامییت و ملییت و قومییت و غیره در اینجا اعمال کرده و دوزخى از خاورمیانه ساختهاند که اگر آتشش خاموش نشود، میتواند دنیا را به تباهی بکشد.
خاورمیانه و اروپای عصر جنگهای سی ساله
در واقع وضع امروزی خاورمیانه شبیه به اروپای دوره جنگهای سی ساله در اوایل سده هفده میلادی است. در آنجا نیز قدرتهای بزرگ و کوچک اروپایی سر اختلافات ارضی و مذهبی یا اقتصادی و قومی به جان هم افتاده بودند و سه دهه تمام با بیرحمی میزدند، میکشتند و میسوختند. سر آخر دریافتند که همه بیچاره و بدبخت و باخته و قربانیاند. قربانی حوادث و وقایعی که از درک حقیقتشان ناتوان بودند. در نهایت فهمیدند که با جنگ و ستیزهجویی و خونریزی به چیزی نمیرسند.
در آن معرکه سی ساله که از ١۶١٨ میلادی آغاز شد، فرانسه با اسپانیا میجنگید، امپراتوری مقدس رم با فرانسه جنگ میکرد، پرنسنشینهای آلمانی علیه هم و علیه «امپراتور» بودند، کاتولیکها نیز در مقابله با پروتستانها قرار داشتند.
پای هلند و لهستان و سوئد و دانمارک و سویس و روسیه نیز به آن معرکه کشیده شده بود و هر کدام حقی را میطلبیدند. ولی ٢۵ سال پس از آغاز آن جنگها همه دریافتند که دارند خودزنی و خودکشی میکنند، زیرا نفس اروپا بند آمده بود. فقر و گرستگی و ویرانی و مرگ فراگیر گشته بود. فقط در آلمان یک چهارم جمعیت منطقه تلف شده بود، گرسنگی در آنجا به حدی بود که از گوشت مردگان تغزیه میکردند. سرانجام به تبادلنظر و مذاکره رویاروی روی آوردند تا اختلافات را با گفتوگو فیصله و جنگهای ویرانگر را خاتمه دهند.
باری ١٩۴ دولت بزرگ و کوچک و ١٧٩ قدرت تامالاختیار اروپایی پس از چهار سال مذاکره سخت ولی سازنده با حضور صدها کارشناس سیاسی و حقوقی و مذهبی از جمله با شرکت نمایندگان پاپ، پای سند صلحی را سال ١۶۴٨ میلادی در وستفالیای آلمان امضاء کردند که به قرارداد صلح وستفالی معروف شد. با آن «صلح» سویس از سلطه اتریش درآمد و مستقل شد. هلند هم کسب استقلال کرد. پرنسنشینهای آلمانی حق و حقوق محدوده خود را به دست آوردند و زمینهساز شکلگیری سیستم فدرال در آلمان گشتند. فرانسه بخش اعظم آلزاس و لورن را از آن خود کرد و سوئد نیز زمین و غرامت گرفت. مهمتر از همه اینکه پروتستانتیزم تثبیت شد و باقی ماند.
ولی آنچه به آن قرارداد بینالمللی ارزش فوقالعاده تاریخی داده صرف استقلال هلند و سویس یا تثبیت موقعیت پروتستانتیزم یا مواردی از این دست نبوده، بل این ایده بوده که:
١- تنها با گفتگوى صادقانه و مذاکره صلحآمیز میتوان به جنگ و درگیرى هاى بینالمللى پایان داد، نه با زور اسلحه و ستیزهجویى و روشهاى خشونتآمیز...
٢- به رسمیت شناختن حق حاکمیت هر قدرت کوچکى بر سرزمین و محدوده مربوطه، یعنى اصل عدم مداخله در امور یکدیگر.
و این آغازى نو در روابط بینالمللى بود که در تکامل بعدى به تشکیل سازمان ملل متحد، صدور اعلامیه جهانى حقوق بشر، طرح اصل همزیستى مسالمت آمیز میان ملتها منجر گردید و اساس و پایهاى شد براى برقرارى صلح جهانى و إیجاد امنیت جمعى در دنیا.
آرى خاورمیانه جنگ زده و سوخته هم نیازمند آنگونه گفتوگو و دیالوگ و مذاکره است که در وستفالیا صورت گرفت. زیرا در اینجا نیز هر دولت و قدرتى با هر انگیزه و امکاناتى در کار خاورمیانه فرو مانده و در رسیدن به اهدافش شکست خورده است.
مثلأ جمهورى اسلامى که صدور انقلاب اسلامى، نابودى اسرائیل و غلبه بر آمریکا را شعار اصلى و سر لوحه همه کارها قرار داده بود، به چیزى نرسیده که هیچ از حل بحران درونى خود نیز باز مانده است.
در واقع موقعیت همه طرفهاى درگیر در منطقه و وضع انواع ستیزهجویىها و ایسمها به همین گونه است:
- ایرانستیزى، شیعهستیزى، عرب ستیزى به کجا رسیده؟
- تشویق به شیعهکشی و تحریک به اسلامستیزى و قرانسوزی کجا را آباد کرده، به فتح کدام قله رسیده؟
- از غربستیزى و اسلامستیزى چه چیزی حاصل شده، نعرههای مرگ بر آمریکا، مرگ بر اسراییل گره از کدام مشکلی گشوده؟
همه این ستیزهجوییها از غربستیزى و ایرانستیزى و اسراییلستیزى گرفته تا اسلامستیزى و بهائیستیزى و کردستیزى و دیگر و دیگر درد و رنج به خاورمیانه آورده، دوا و درمان را بردهاند. زیرا همه این ستیزهجوییها مانند آزادیستیزى و زنستیزى، صور مختلف انسانستیزى یا ضدیت با آدمیت و انسانیتاند.
نتیجه اینکه با تروریسم و رژیمافکنی و سلطهجویی از این دوزخ جنگ و تروریسمی که در خاورمیانه است نمیتوان نجات یافت. تنها راه ممکن، گفتوگو، دیالوگ و مذاکره میان قدرتهای اصلی منطقه یعنی ایران، اسراییل، ترکیه و مصر است که میتواند به یک مذاکره همه جانبه در منطقه منجر شود. در آن صورت، صلح، دوستی و امنیت سراسری دور از دسترس نخواهد بود.
روشن است که ترکیه، مصر و اسراییل برای مذاکره مشکلی ندارند. منشأ مشکلات، امتناع جمهوری اسلامی ایران از شناسایی موجودیت اسراییل است که به فتنه و فساد و درگیریهای زیادی در خاورمیانه دامن زده و به ویروس تروریسم و لومپنیزم امکان رشد داده است.
گفتنى است که شمارى از کشورهاى عربى مانند عربستان سعودى یا امارات متحده عربی و کویت و غیره هستند که اسرائیل را بهرسمیت نمىشناسند و روابط رسمى دیپلماتیک با تلآویو ندارند اما تفاوت آنها با جمهورى اسلامى ایران اینستکه:
آنها نابودى دولت اسرائیل را به محور اصلى سیاست خارجى خود تبدیل نکردهاند و از گفتوگوهاى صلح اسرائیل و فلسطین هم رسمأ دفاع مىکنند در واقع دولت سعودى یا امارات متحده عربى و غیره نمىگویند که اسرائیل دشمن اصلى ماست و نابودى آن را تبلیغ و ترویج نمىکنند. اسرائیل هم به این کشورها به عنوان خصم اصلى خود نمىنگرد. ضمن اینکه میان ریاض و تل آویو یا امارات و بحرین با اسرائیل ارتباطات پنهانى زیادى نیز وجود دارد.
از اینروست که مىگوئیم: خصومت بیش از حدّ جمهورى اسلامى ایران و اسرائیل که یکدیگر را تهدید به نابودى مىکنند به مانعى در برابر شکلگیرى گفتگوى صلح سراسرى و ایجاد امنیت در منطقه ما تبدیل شده است.
از این جهت است که میگوییم: عادیسازی رابطه ایران و اسراییل شاه کلید حل معماست. تردیدی نباید داشت که همکاری آین دو کشور به نفع همه است بویژه اینکه به تروریسم و لومپنیزم و قلدری و جنگها پایان میدهد، حل مسئله فلسطین را ممکن میسازد و شرایط ضروری را برای برقرارى صلح و امنیت سراسری فراهم میآورد...
اینجانب به تحقق این «عادیسازی» باور دارم بویژه اینکه معتقدم در هر دو کشور ایران و اسراییل برترین فضائل نه از آن آفراطیها و جنگجویان بل از آن معتدلان و صلح جویان است.
■ جناب ارسی ضمن تبریک سال نو خورشیدی، مقاله حاضر که بسیار از آن آموختم یک نمونه تاریخی بیمانندیست که چندین قدرت اروپایی چگونه توانستند با مذاکرات طولانی بهیک جنگ ویرانگر ۳۰ ساله پایان دهند.
رسالت یک متفکر اجتماعی، کنکاش در انبوه مسایل و مشکلات جامعه و تشخیص مشکل اصلی و در پی آن جستجوی راه حل برای آنست کاری که شما آنرا به بهترین شکل ممکن انجام میدهید. بدون شک این مقاله راهبردی جایگاه ویژه خود را در میان فرهیختگان کشور پیدا خواهد کرد و دیر یا زود این راهیست که باید پیموده شود. بنظر اینجانب این مقاله شاه کلید حل وفصل مسایل درهم پیچیده و در هم تنیده منطقه پر آشوب خاورمیانه است.
با سپاس فراوان ارسلان - الف
■ استاد گرامی
این مقاله شما راه صلح و سعادت را برای همه نشان میدهد جز این طریقی که شما گفتید راه نجاتی نیست . آیندگان قدر شما را خواهند دانست. نوروزتان پیروز
مهتاب- آلمان
■ آقای ارسی گرامی، ضمن تبریک و تهنیت پیشاپیش فرا رسیدن نوروز باستانی به شما و همه ی دیگر هموطنانم، بی هیچ تردیدی حق به جانب شماست، وقتی می نویسی؛ «...جمال عبدالناصر رهبر ملی مصر با اجرای چند مورد اصلاحات اقتصادی و اجتماعی «فیل نفسش شوق هندوستان کرد»، تمرکزش را از مشکلات داخلی برداشت و به فکر ریاست بر جهان عرب، سلطه بر خاورمیانه و از بین بردن اسرائیل افتاد...»
و یا وقتی چند سطر پائینتر می افزایی؛ «...در ایران آیتالله خمینی به قدرت نرسیده به فکر صدور انقلاب اسلامی افتاد. تودههای مسلمان جهان و «مستضعفان» را به قیام علیه امریکا و مخالفت با حکومتهای طرفدار غرب دعوت کرد. برای نابودی اسرائیل نقشه کشید و روز قدس راه انداخت. «سفارت» تصرف کرد. تجاوز نظامی صدامیها را به ایران نعمت خدایی نامید...»
اما گمان میکنم، اگر به آنچه شما آوردهای، این بیفزاییم، که اگر در ایران جبههی متحدی با شرکت همه نیروهایِ آزادیخواهِ استبدادتیز حول برنامهای مبتنی بر فراگیرترین خواستها و مطالبات مردمی داشتیم، به یقین قیام بزرگ و مردمی بهمن ۵۷ میتوانست به جای هرز رفتن به انقلاب بزرگ اجتماعی در جهت آزادی، دموکراسی و عدالت اجتماعی فرا بروید.
حالا هم دیر نیست، اگر همهی روشنگران اجتماعی ایران بتوانند، از قلم پرتوان خود در جهت اتحاد مردمان ایران سود بجویند، به یقین نتیجه ی تمامی این روشنگریها در سایهی اتحاد بزرگ مردمان کشور جامهی حقیقت خواهد پوشید.
شاد و سرافراز باشی، البرز