بار دیگر دوست نادیده جناب آقای مزدک بامدادان (که با استفاده از تعیبر خودشان میتوان گفت: کسی که هرگز از نوشتن در نکوهش من و حتی دروغ بستن به من خسته نمیشود)، نوشتهای با عنوان «یسئلونک عن الافک» در تارنمای «ایران امرور» منتشر کرده و در آن بار دیگر، وفق روش مألوفشان، دعاوی ریز و درشت زیادی را در یک شبهکیفرخواست نسبتا طولانی علیه الله و محمد و قرآن و من مطرح کرده و در پایان صد البته راضی و خرسند و پیروز صحنه را ترک کرده است. هرچند که من هم مانند ایشان امید چندانی ندارم که گفتوگو با چنین دوستانی با چنین مفروضات و گاه توهماتی، سودی داشته باشد؛ با این همه، محض اطلاع ایشان و بیشتر مخاطبان (که داوری نهایی آناناند) در این مقال مشفقانه در باب برخی دعاوی جناب بامدادان سخن گفته و در چند مورد مهم شرحی میآورم؛ بدان امید که راه همدلی را بگشاید و حداقل از مفروضات نادرست ایشان (و مانند ایشان) در باره من بکاهد.
یکم. ایشان از استناد من به بیتی از مولوی به نتایج شگفتی رسیده است که به راستی در نوع خود «شاهکار» است. آورده بودم «اندرونی که خیال اندیش شد/ چون دلیل آری خیالش بیش شد». ایشان از یک سو با نقل ابیات بعدی نتیجه گرفته است که من (=اشکوری) به این دلیل به منتقدانی چون ایشان پاسخ نمیدهم که اینان را «ابله» میدانم (از به کار بردن این تعبیر هم از ایشان و هم از خوانندگان بهجد پوزش میخواهم). از سوی دیگر، این موضوع را ربط داده است به آیهای از قرآن و فرموده است «بدین گونه ایشان از مولانا کمک میجوید تا بگوید با «ابلهان» سخن نمیگوید و در یک لغزش فرویدی و بیآنکه خود خواسته باشد، مُهری سترگ و برجسته بر درستی سخنان من میزند، که گفته بودم پرهیز مسلمانان از پاسخگویی به خردهگیران دین مبین از آن روست که آنان میپندارند هر کس که مسلمان نیست، «سفیه» (ابله) است (بقره ۱۳)».
راستی در باره چنین ذهنی خیالاندیش و متوهم چه میتوان گفت؟ از قضا همین تفسیر به اصطلاح «بمالایرضی به صاحبه» ایشان، خود «مهری سترگ و برجسته بر درستی سخنان من میزند»، که گفته بودم آقای بامدادان در مواردی «خیالاندیش»اند و به همین دلیل «چون دلیل آری» «خیالش بیش» میشود. به یاد میآورم حدود پنجاه سال پیش در درس استادی یکی از شاگردان، که احتمالا دلش به موضوع درس نبود، یک دفعه و بیمقدمه پرسید: راستی استاد! جمله معترضه یعنی چه؟ استاد لحظهای درنگ کرد و پاسخ داد: یعنی همین جمله که الان گفتی!
محض اطلاع ایشان صادقانه عرض میکنم که استفاده من از یک بیت مشهور، که کاری است رایج و متداول، بدون توجه به ابیات دیگر پیش و پس بوده است و من حداقل در زمان نوشتن آن جمله نه به یاد ابیات بعدی بودم و نه اصولا آنها را از حفظ داشتم. بر این قیاس لابد شش دفتر مثنوی نیز به نوعی با گفته من ربط پیدا میکند و من باید پاسخگو باشم! از آن همه مهمتر، ربط ماجرا به فلان آیه قرآن است و از همه مهمتر، این دعوی سترگ که به استناد آن آیه «مسلمانان از پاسخگویی به خرده گیران دین مبین» پرهیز میکنند!! ای کاش آقای بامدادن فقط من را متهم میکرد و از این دعوی گزاف و خلافواقع و به یک معنا ظلم فاحش بر مطلق مسلمانان خودداری میکرد.
برای نشان دادن این خلاف گویی آشکار، کافی است که نگاهی به تاریخ پر ماجرای تفکر اسلامی در نحلههای مختلف مسلمان از گذشته تا حال بیندازیم و معرکه آرا بین مسلمانان و بین مسلمانان و پیروان دینهای دیگر (به ویژه مسیحیان) و اخیرا متفکران مسلمان با صاحبان ایدئولوژیهای غیر دینی و ضد دینی را ملاحظه کنیم. حداقل به مجادلات تند بین دو متفکر بزرگ مسلمان یعنی ابوحامد غزالی و ابن رشد در باب فلسفه و نیز جدالهای فکری بین دو رازی، یکی مخالف ادیان و از جمله اسلام (محمد زکریای رازی) و دیگر، مدافع آتشین اسلام (ابوحاتم رازی) سری بزنیم. آیا آقای بامدادان این اندازه با تاریخ اسلام بیگانه است و یا تجاهل میکند؟ با خواندن این نوشته آقای بامدادان (البته مانند دیگر نوشتههایشان) به یاد متفکری هوشمند از دنیای کهن افتادم که سخنی به این مضمون گفته بود: کتابی به من بدهید تا من از آن حکم اعدام نویسندهاش را در بیاورم!
قابل تأمل اینکه جناب بامدادان بر انگیزهکاوی من خرده گرفته است اما خود نیز در نقد و نفی من، بر همان سبیل عمل کرده است. ظاهرا داستان «چهار نمازگزار» تکرار شده است.
دوم. جناب بامدادان مرقوم فرموده است: «ناگزیر از گفتنم که به چالش کشیدن دینمداران و دینباورانی چون آقای اشکوری، نه برای برون راندن آنان از سپهر سیاست، که برای نمایاندن چهره راستین اسلام و نمایندگان آن (از کهنهپرست و نواندیش)...»
در این فقره دو پرسش به ذهن متبادر میشود:
اولا- «چهره راستین اسلام» یعنی چه و در تاریخ پر تحول و متضاد اسلام، کدام «چهره» «راستین» است؟ اصولا به لحاظ فلسفی و معرفتی، ذات ثابتی برای اسلام (و البته هر دین و یا مرامی دیگر) متصور است؟ معیار اسلام ناب و راستین و دروغین آن کداماند؟ قرآن؟ کدام دسته از آیات قرآن و تفسیر آنها با کدام روش تفسیری؟ حدیث و سیره؟ باز کدامین و با کدام معیار علم الحدیث؟ اصحاب پیامبر هریک کدام نوع از انواع اسلام را نمایندگی میکردند؟ علما و فقها و متکلمین و عرفان و... باز کدامین؟ در همین زمان خودمان مثلا آیت الله خمینی نماد اسلام راستین است یا آیات شریعتمداری و یا منتظری و یا وحید خراسانی و... و یا اصلا مسعود رجوی؟! وهّابیّت و سلفیگری اسلام ناب است و یا تشیع امامی و یا زیدی و یا اسماعیلی و...؟ و هلّم جرّا. چنین تفکر ذاتگرایانه افراطی از یک مدعی اندیشه و تحقیق در قرن و بیست و یکم، به راستی شنیدنی است!
ثانیا- مراد از «سیاست» چیست؟ مبارزه سیاسی منظور است و یا سیاستورزی و یا فرمانروایی؟ روشن است هر یک از اینها حکم جداگانهای دارند. وانگهی، مگر من و شما بر سر سیاست (به هر معنا) با هم گفتوگو میکنیم؟ ظاهرا (حداقل از نظر من باطنا نیز) محل نزاع و یا گفتوگو حوزه اندیشه و علم و تحقیق است و چگونگی و قواعد آن و البته در نهایت صدق و کذب فلان نظریه و یا گزاره تاریخی و یا اسلامی. امر سیاست هیچ مدخلیتی در منازعات فکری ما ندارد و نباید داشته باشد.
اما گویا ایشان سوراخ دعا را گم کرده و در ادامه گفته است: [دین باورانی چون اشکوری] هنوز گمان میکنند با ریسمان مسلمانان میتوان در چاه سیاست و کشورداری فروشد و گرهی از کار فروبسته میهن گشود». این دعوی بدان معناست که اشکوری معتقد به حکومت اسلامی و نظام مذهبی است؟ مستند این ادعای کذب کجاست؟ کدام نواندیش دینی بیست سال اخیر در ایران است که باور داشته باشد «با ریسمان مسلمانان میتوان در چاه سیاست فروشد و...»؟! البته ظاهرا باید مراد «اسلام» باشد نه «مسلمانان» چرا که هیچ چیزی نمیتواند مانع مشارکت سیاسی شهروندان به اعتبار عقاید مذهبی و غیر مذهبی باشد. وانگهی، مگر من گفتهام که شریعت منشاء قانون است و باید میهن را با قواعد فقهی و شرعی مدیریت کرد، که جناب بامدادان در مقام رد و انکار آن برآمده است؟ این شیوه نخنمایی است که اول حریف را به اموری متهم کن (و آن هم چندان قاطع که کسی در آن تردید نکند) و آنگاه با قیافه حق به جانب بدان حمله کن.
در هرحال در گفتوگوهای فکری من با آقای بامدادان و همتایانش، نه مطلقا سیاست مطرح است و نه دفاع از حکومت مذهبی و یا باور به «حق ویژه» در سیاست برای مسلمانان و هر گروه دیگر و به طریق اولی نه اجرای شریعت در قلمرو حکومت و دولت و جامعه. اما شواهد نشان میدهد که برای آقای بامدادان سیاست، و آن هم در نوع متداولش یعنی «سیاست زدگی»، معیار داوری و انگیزه این متهم کردنهای آشکار و شبهنقدهای پیاپی حذفی (نه خلاق) است.
سوم. جناب بامدادان نوشته است: «... مانندگان اشکوریها و گنجیها و کدیورها و... هزارانهزار در تاریخ هراسناک این دین مبین پدید آمده و گُم گشتهاند و اگر نامی از آنان برجای مانده، همانا هنگامی که دست به شمشیر برده و ریشه مشرکان و ملحدان و کافران را خشکاندهاند». از تعابیر غیر معرفتی و دشنامگونه و صد البته نفرت افکن و معلل (نه مدلل) جناب ایشان که بگذریم، این دعوی مطلقا کذب است و خلاف دادههای تاریخی. گفتن ندارد در تاریخ اسلام (مانند تواریخ اقوام و ملل دیگر از جمله تاریخ ایران باستان) ظلم و جنگ و جنایت و ویرانی بسیار و بسیار رخ داده است اما عامل اصلی ماندگاری «دین مبین» در درازنای تاریخ و امروز، که حدود یک پنجم جمعیت جهان را به خود اختصاص داده است، اندیشهورزان و اخلاقمداران و معنویتبخشان و آموزگاران علم و عرفان و اخلاق بودهاند نه فرمانروایان و فاتحان و جنگاواران ویرانگر. ابوحنیفهها و غزالیها و بوعلیها و ابن رشدها و مولویها و ابن عربیها و حافظها و سعدیها و هزاران هزاران ادیب و فیلسوف و عارف و مورخ و مفسر و متکلم و... معماران تمدن و فرهنگ اسلامی (و به ویژه تمدن اسلامی-ایرانی) بودهاند. جناب ایشان جمله مشهوری (البته بسیار درست و مهم) را به طور ثابت در پای مقالاتشان میآورند، لطفا نگاهی به گوینده آن بیندازید و دیگر افکار و اعمال وی را در نظر آورید، تا روشن شود که نباید در باره آدمها و مکتبها و دینها قضاوت گزینشی و فرمالیستی داشت و به اصطلاح با نگاه سیاه-سفیدی به تاریخ در باب رخدادها و شخصیتها داوری کرد.
چهارم. ادعا شده است «سخن گفتن با «مؤمنون بالغیب»... ناشدنی است». این دعوی گزاف مستند به کدام دلیل پیشینی و پسینی است؟ چنین ادعای شگفتی در کجا و چگونه ثابت شده است؟ در واقع نه به لحاظ منطقی چنین الزام قطعی وجود دارد که مؤمنان به غیب نمیتوانند با کسانی از نامؤمان به غیب گفتوگو کنند و نه به لحاظ پسینی و تجربی و در عالم واقع چنین بوده و هست. «غیب» و «ایمان به غیب»، به هر معنا که باشد، ربط مستقیمی با گفتوگو و تعامل فکری و تبادل دادههای علمی ندارد. حداکثر این است که، ممکن است نوعی تفسیر از غیب و به ویژه ایمان به غیب، مانعی بر سر راه تعاملات فکری و گفتوگوهای خلاق علمی ایجاد کند. در این صورت این مانع علت ناقصه است و نه علت تامه.
البته بدیهی است در شرایطی گفتوگوها ناممکن میشود اما دلایل آن اموری معرفتی و غیر معرفتی دیگر است. به گمان من، دو عامل اساسی میتواند مانع جدی گفتوگوهای فکری و علمی بشود. یکی، به رسمیت نشاختن طرف مقابل به عنوان یک انسان آزاد و دارای اراده و انتخاب و احیانا اندیشمند؛ و دوم، عدم التزام به قواعد نقد و تحقیق در گفتگوهای علمی. اما ظاهرا آقای بامدادان و همفکرانش میخواهند طرف مقابل یعنی افراد مذهبی از افکار و مذهب و باورهای دینیشان دست بردارند و عملا نسخه بدل آقای بامدادان شوند تا جواز ورود به عرصه تفکر و پژوهش پیدا کنند و درخور گفتوگو شمرده شوند. روشن است که این تصور از نظریه ناسنجیده و معیوب «امتناع تفکر در فرهنگ دینی» برآمده و در ذهن و زبان کسانی چون آقای بامدادان خوش نشسته است. این امتناع بدان معناست که ایمان را رها کن تا بفهمی، اما در برابر میتوان گفت ایمان بیاور تا بفهمی (چنان که برخی گفتهاند)؛ اما من چنین میاندیشم که «اندیشیدن» به معنای دقیق و معرفتی آن، منطقا مشروط به هیچ نوع امر فرضی پیشینی (دینی و غیر دینی و ضد دینی) نیست.
بیفزایم که، وقتی مثلا اشکوری بامدادان دیگری بشود، دیگر چه نیازی به گفتوگو؟ دیگر (حداقل در قلمرو معرفت دینی)، اختلافی باقی نمیماند تا محل اختلاف و محتاج گفتوگو باشد.
در هرحال با افراد مختلف و جناحهای فکری و عقیدتی مختلف از حوزههای مختلف میتوان گفتوگو کرد و به نتایج خوب و مفید و سازندهای رسید و باید به ضرورت چنین کرد. کاری که در طول تاریخ همواره جریان داشته و دارد. دینداران و بیدینان میتوانند، هم از منظر قواعد مقبول بیرون دینی با هم گفتوگو کنند، و هم از منظر قواعد و منابع درون دینی. من هیچ شرطی برای گفتوگو با افرادی چون آقای بامدادان تعیین نمیکنم، اما رعایت قواعد بازی گفتوگو و صلاحیت لازم برای اظهار نظر در هر حوزهای مهم است و تعیین کننده. مثلا من که از فیزیک و ریاضیات چیزی نمیدانم، طبعا نمیتوانم در این باب مدعی باشم و مهمتر نظریهپرداز باشم.
پنجم. مرقوم کردهاند: «شاید از بخت بد آقای اشکوری باشد که من نه تنها سالیان درازی از زندگی خود را بر سر پژوهش در تاریخ اسلام و سیرهها و صحاح سپری کردهام، که شبهای فراوانی را نیز با مولانا و مثنوی و معنویاش گذراندهام و...»
از آنجا که من جناب ایشان را نمیشناسم نمیتوانم در صحت و سقم این دعوی بزرگ داوری کنم، ولی اگر چند مقالهای که آقای بامدادان در ارتباط با من نوشتهاند، ملاک داوری باشد، باید صریحا اعلام بگویم که متأسفانه این نوشتهها چنین دعوی مهمی را تأیید نمیکند. حداقل یکی از قواعد مسلم پژوهش در تاریخ (از جمله تاریخ اسلام) دیدن منابع معتبر در حد کفایت و نقد و بررسی بیطرفانه اسناد مختلف و متضاد و جرح و تعدیل آنها در موضوعی معین و در نهایت استنتاجهای محتاطانه است. در تحقیقات علمی جزمیت و تعصب و داوریهای نامستند و به ویژه شعار و ابراز احساسات و نتیجه از پیش معین جایی ندارد. انتخاب یک جمله از اینجا و یک جمله از آنجا، و آن هم گزینشی، به شیوه کپی/پیست، نه تنها پژوهش نیست، بلکه مخل پژوهش است. اگر بتوان با یک آیه قرآن و با یک روایت در واقدی و طبری و ابن سعد و ابن اسحاق، به نتیجهای کلان و قطعی رسید، دیگر این همه قال و مقال در تاریخ اسلام پیدا نمیشد و این همه معرکه آرا پیش نمیآمد.
ششم. اما آقای بامدادان عنوان مقاله را آیه تازه نازل شده «یسئلونک عنالافک» قرار داده است و (چنان که بعدا توضیح داده) خطاب یسئلونک من هستم و در اقع ایشان در این باب از اشکوری در باره افک عایشه و رفتار علی میپرسد. ظاهرا دلیل طرح این سئوال نیز جملهای بوده که در مقاله پیشین خود در باره افک عایشه از وب سایت من نقل کرده بود و من نیز بدان واکنش نشان داده بودم.
اما از آنجا که به گفته خود ایشان طرح موضوع عایشه و علی موضوعیت ندارد بلکه بهانهای است برای به چالش کشیدن من و اثبات این مدعا که اشکوری (و البته مانند تمام مسلمانان گذشته و حال و آینده) برای پیامبر و امام مقام عصمت قایل است و آنان را نقدناپذیر میشمارد، به خواسته درست ایشان پاسخ مثبت داده و یکبار و برای همیشه خدمت ایشان و برای ثبت در تاریخ میگویم که: من هیچ شخص و شخصیت و مقامی را در کره خاک در قلمرو نظر و عمل «مقدس» و مصون از خطا و و به دور از نقد و ایراد و بری از چون و چرا نمیبینم. حداقل این است که من (به استناد دهها گفته و نوشتهام)، وقتی برای فرمانروایی ده ساله محمد در مدینه، منشاء آسمانی قایل نیستم و به اصطلاح «شأن سیاسی» پیامبر را از «شأن نبوی» جدا میدانم، دیگر چگونه میتوانم برای مقام سیاسی و فرمانروایی او عصمت قایل باشم و او را فوق نقد بدانم؟ اصولا وقتی خود پیامبر خود را نقدپذیر میدانست و علی نیز خود را فوق نقد نمیدانست، من چرا باید برای آنان عصمت قایل باشم؟ (البته این صرفا عقیده من نیست بلکه شمار زیادی از نواندیشان مسلمان معاصر چنین نظری دارند). من (چنان در سلسله مقالات «دین اسلام در پویه تاریخ اسلام» -قابل دسترسی در سایت رادیو زمانه و در وبساست شخصی- گفتهام)، معتقدم که هر مسلمانی حق دارد فهم و تفسیری مستقل از خدا و آموزههای تفسیری نبی و وحی و نبوت و هر باور و ادب دینی دیگر داشته باشد؛ چرا که مسلم مینماید که هر مؤمنی، شخصا مسئول ایمان و عقاید و اعمال خود است و از این رو باید پاسخگو باشد و به تعبیر قرآن هر انسانی در گرو سعی و تلاش خود است (سوره نجم، ۳۹ و طه ۱۵) و گناه کسی را بر دیگری نخواهند نوشت (سوره فاطر، ۱۸ و اسراء، ۷). این فتوای اجماعی فقیهان «تحقیق در اسلام واجب است و تقلید حرام»، معنای محصلی جز این ندارد (هرچند که خود غالبا بدان ملتزم نیستند).
اما جای شگفتی است که جناب بامدادان بدون هیچ دلیل و سندی مرا متهم میکند که اولیای دین را خطاناپذیر میدانم. ایشان بفرماید که من در کجا چنین سخنی گفتهام؟ ظاهرا ایشان حداقل به وب سایت من مرتب مراجعه میکند، در این تارنما صدها مقاله و دهها سخنرانی و حدود هفتاد برنامه سخنرانی تلویزیونی در موضوعات مختلف از من منتشر شده و در دسترس است، در کجا من چنین چیزی گفتهام؟
یک بار در چهار سال پیش (البته در مورد دیگری) نوشتم که برخی منتقدان اسلام میزان اطلاعاتشان از دین و منابع دینی چندان بیش از همان دینداران مقلد و عامی نیست و به ویژه تفاسیرشان از منابع و گزارههای دینی غالبا مانند تفاسیر سنتگرایان و حتی بنیادگرایان مسلمان است و در آن زمان و نیز در مقاله پیشین ایشان (گلایههای حجهالاسلام) این مدعای من مورد اعتراض قرار گرفته است؛ اما حال، با این دو نوشته جناب بامدادان همان مدعا تأیید میشود. این همه اصرار بر انتساب ذات ثابت برای اسلام و تأکید بر صحت تفسیر معین از یک رخداد تاریخی، بدان معناست که اسلام و فلان حادثه و یا فلان روایت یک تفسیر بیش ندارد و آن نیز همان تفسیر و نظر آقای بامدادان است؛ و این، دقیقا همان است که عموم فقیهان و عالمان سنتی و کسانی چون بن لادن و ابوبکر بغدادی و مصباح یزدی میگویند. این رویکرد نشان میدهد که، جناب بامدادان در همان زمان که مسلمان بودهاند، همین اندازه از اسلام و تاریخ تفکر آن آشنایی داشته و اکنون البته با افتخار آن را رها کرده که صد البته مبارک است!
آقای بامدادان به طعن این را بخت بد من دانسته است که ایشان اسلام و منابع اسلامی را میشناسد و در تاریخ اسلام پژوهش کرده و این لابد موجب آزردگی من میشود! چنان که گفتم، متأسفانه، این چند نوشته ایشان نشانی از پژوهش ندارد. آرزو میکردم چنین بود. چرا که در این صورت، بیگمان از تجارب علمی ایشان (ولو در نقد و رد آرای من) سود میبردم، و از قضا این از بخت خوش من بود.
به این دوست نادیده و مدعی، دوستانه عرض میکنم، حال که هیچ مسلمانی را اهل علم و گفتوگو نمیداند و هیچ محقق مسلمانی را پژوهشگر نمیشناسد، توصیه میکنم که، حداقل، اسلامشناسان غربی و به ویژه پژوهشگران نامدار آلمانی را الگو قرار داده و آثاری عرضه کنند که در نهایت، هم به علم خدمت کند و هم به مسلمانان، و هم برای امثال من نیز، که از قم آمدهایم و پژوهش نمیشناسیم، مفید و قابل استفاده باشد.
■ ایران و ایرانیان نمیتوانند به راحتی اسلام را کنار بگذارند و از شرش راحت شوند. غربیها هم نتوانستند چنین کنند. اینجا طرف شما تنها آخوندها و انواع دینورزان نیستند، بلکه میلیونها مردم دینباور است. غربیها راه اصلاح دین را در پیش گرفتند و مشکل خود را با دین به عنوان مانع توسعه حل کردند. ایرانیها نیز راهی جز این در پیش ندارند. بهترین مصلحان دینی هم از درون خود گفتمان دینی برخواستهاند. اصلاح دینی در ایران نیز باید به کمک امثال آقایان منتظری، باقی، اشکوری و کدیورها صورت گیرد. ای کاش همه آیتاللهها مانند آقای منتظری و همه حجتالاسلامها مانند آقای اشکوری میبودند آنگاه ما مشکلی به نام دین اسلام به عنوان مانع در برابر توسعه ایران نداشتیم. بعضی وقتها در بحثها مسائل را قاطی میکنیم و مقصود فراموش میشود و سوءتفاهم ایجاد میشود.
با تشکر قنبری
■ آقای اشکوری سخن بر سر ادعای اسلام است. آقای اشکوری اسلام ادعا میکند که آخرین و کاملترین دینی است که از طرف خدا فرستاده شده است. پیامبر اسلام در تمام تاریخ اسلام به عنوان خاتم النبیا شناخته شده که پس از او پیامبر دیگری نخواهد آمد. قرآن کتاب این پیامبر است که باید تأ روز قیامت راهنما برای مسلمانان باشد.
ادعای اسلام این است که این کتاب از طرف خدا به پیامبر اسلام وحی شده، خدایی که دآنای مطلق است. قرآن در تمامیت خود کتابی است که چیزی جز حقیقت در آن نیست، این باور تمام مسلمانان است. اما خواننده قرآن در آن به آیات شگفت انگیزبر میخورد:
یک آیه میگوید که هر گاه شیاطین قصد عروج به آسمان دارند خدا آنها را با شهاب ثاقب میزند. آیه دیگر میگوید که خدا در جهنم کافران را میسوزاند و وقتی پوستشان سوخت پوست نو به جایش میافریند. آیه اول که با علم و تجربه نمیخواند و بنابرین دروغ است. ایه دوم هم که خدایی را توصیف میکند که لایق پرستیدن نیست.
آیا همین دو آیه برای فهمیدن این که قرآن حقیقت مطلق نیست و خدای اسلام سزاوار پرستیدن نیست کفایت نمیکند؟ برای رد ادعای حقیقت مطلق یک مثل نقض کافی است. اگر کسی یک گوسفند سیه پیدا کند برای رد این ادعا که همهٔ گوسفندان سفید هستند کافی است. این است آقای اشکوری که رد ادعای اسلام که حقیقت مطلق است محتاج خوندن کتابهای بسیار و تحقیقات دامنه دار نیست. فقط این میماند که شما که همهٔ قرآن را حتما خواندید چطور میتونید هم مسلمان و هم روشنفکر باشید.
■ جناب اشکوری سلام.
فکر میکنم جنابعالی هم بامن موافق باشید که کار علمی، نگاه علمی و تحقیق علمی، در گرو پرداختن به جزییات قابل مشاهده و قابل بررسی و قابل آزمایش است وگرنه ما از علم دور شدهایم و به فلسفه و دین و کلام پرداختهایم که مباحثی کلی با دالانهای تودر توست.
از شما خواهش میکنم فقط به یک مورد از گفته های آقای بامدادان جواب بدهید - یک واقعه مشخص تاریخی - آن این است.
(۱. زناشویی (همخوابگی) با زنی که بستگان نزدیکش همان روز کشته شدهاند، کاری شایسته است (نمونه جویریه). مانند این داستان در جنگ خیبر نیز هست که محمد صَفیّه دختر حُیَی ابن اَخطَب را در همان روزی که شوهر و پدرش را با شکنجه و آزار بسیار کشته بود، به بستر خود برد و با او درآویخت(۹).)
البته منظور من با نگاه امروز است نه نگاه ۱۴۰۰ سال پیش. به عنوان یک انسان امروزی آیا: ۱- ایا این واقعه درست است؟ ۲- آیا چنین رفتاری را با دید انسانی و رحمانی امروزتان خوانایی دارد؟ ۳- آیا چنین رفتارهایی از طرف آیتالله خمینی در زندان های ایران تایید شده است؟ آیا جنابعالی و آقای سروش و دیگران ، از این گونه اعمال تبرا جستهاید و آنها را غیر اسلامی و تبهکارانه دانستهاید؟
با سپاس از شما- اشکبوس
■ با درود به آقای اشکوری و مزدک گرامی!
بسیار جالب است که آقای اشکوری تلاش کردند که به مزدک پاسخ بدهند، این بخودی خود یک اقدام بسیار درست است. اما نه تنها قانع کننده نبود بلکه نوعی فرار از ذات و منطق بحث بود، ممکن است مواردی حق با آقای اشکوری باشد اما من خواننده توان و دانش قضاوت آن را ندارم. بر این مبنا آنچه راکه مزدک آشکارا سعی در گفتنش داشت و دارد من خواننده نتوانستم بفهمم چه جوابی اقای اشکوری می گوید، من در یافتن جوابها خود را همچنان در حاشیه می دیدم. من همچون مهناز خانم در اینجا می خواهم بدانم که آقای اشکوری یک لیستی از کمبودها و نقصهای محمد، علی، و یا قرآن را برایمان بنویسد. که بسیار ساده میشود فهمید که حرف حساب چیست. وقتی ایشان میگوید آنها معصوم نبودند من میخواهم کارکرد عملی و نقصها را ببینم. آیا آقای اشکوری میتواند یک لیست از نقص های این دین را در مورد نگاه به زن، حق آنها، سن ازدواج، کشتار مخالفان، غارت اموال دیگران، راهزنی میلیشیای علی و محمد در مدینه ارائه دهد؟ چون ”سپاه” پاسداران آن زمان، تجاوزات تاریخی مسلمانان در صدر اسلام به دستور پایه گذاران خود اسلام را برایمان بنویسد … آیا این یک ایدلوئوژی توتالیتر اسلامی به سرکردگی محمد، علی و ..برای تاریخ بشریت، حرفش را نمی زنیم ....
تقاضا می کنم پشت مردم عادی که اسلام خود را ساختند آنهم برای آسایش روحی و زندگی روزمره قایم نشوید!! .. باور آنها را با اصل اسلام در نیامیزید که خود راهزنیست.
هوشنگ اسدی استکهلم (hoas)
■ آقای اشکوری عزیز من اگر اشتباه نکنم شما را اولین بار در کنفرانس برلین در زمان آقای خاتمی دیدم. همیشه میخواستم که بدانم برشما چه گذشته؟ چون صحبتهایتان و خوداری شما از عکسالعمل تند در مقابل تظاهرات تااندازهای غیر متعارف عدهای از هموطنان ما، برای من احترام انگیز بود. یادتان هست سال ۲۰۰۰ در برلین؟ از آن پس از دست همین نمایندگان خدواند در زمین بر شما همان رفت که بر هزاران هزار ایرانی دگر ولی از بخت خوب، شما از جمله میلیونها ایرانی هستید که در دنیا اوارهاند و در دنیای غیر اسلامی و در کنار کفار (بنابه گفته قران) اما در امنیت و آزادی زندگی میکنید و ظاهرا چنان بیدغدغهاید که جانشین فردی چون شریعتی و همآواز آنانی شدهاید که دچار تفکرات خوابآلودهای هستند که یا گذر زمان را یا درک نمیکنند.
جناب به گفته و اقرار خودتان وقتی خود شخص پیامبر دین اسلام و مشخصه مذهب شیعه علی از اتهام و توطعه و ستم مبرا نیستند چگونه به نسل جوانمان میخواهید القا کنید که قران پیام و سخن خداوند است؟ اخر این چه خدایی است که اینان نماینده و پیامآور او در زمیناند؟ اسلام از ابتدای پیدایشش سیاسی بود و بنا بر همین خصوصیتش سیاسی و آلوده به دروغ و سالوث خواهد ماند. اسلام را یا باید پذیرفت و “اسلامی” بود یا باید که بیاعتنا به دستوراتش بود و مسلمانزاده و اما انسان آزاده باقی ماند قرانش را بدون خواندن مانند ملیونها مسلمانزاده در گنجه و بالای طاقچه نهاد.
به امید روزهای بهتر سال نو میلادی بر شما مبارک. کاشکی به سخنان خانم مرکل نخست وزیر این مملکتی که من و شما در آنیم که به مناسبت سال نو گفته بیشتر میاندیشیدیم. ایشان در دامان یک کشیش مسیحی بزرگ شدهاند.
■ آقای اشکوری
لطفا بفرمایید چه فرقیست میان علی داماد محمد و ابوبکر البغدادی؟ مگر نه اینکه هر دو سر از تن مخالفین اسلام جدا میکردند و میکنند. چه تعداد کودکان را علی یتیم و چه تعداد از زنان را ایشان بی شوهر کردند؟ گناه سرباختگان چه بود؟
■ آقای اشکوری گرامی،
یکم : پای فشاری کنایه آمیز و طعن آلود شما بر آشکار شدن هویت و نام آقای مزدک بامدادان (بدون نیازی به آن ) کاری ناشایست است! چرا که میدانید و دیده ایم که کشتار مخالفین اندیشه دینی و همگی آنانی که دین و دین باوران و دینکاران اسلامی را به چالش میکشند بدست آدم خوا را نی ملقب به سربازان امام زمان و مقلدین ولایت و داعشیان سالیان دراز و در همین دوران “جمهوری” جهل و جنون کاری رایج بوده و بارها تکرار گردیده است.
گویا فراموش کرده اید که پنهان نکردن نام و هویت از جانب شما به برکت روش مدارا گر و صلح آمیز مخالفین سکولار شما در دمکراسی غربی فراهم آمده است. اینرا به حساب شجاعت و بی باکی خود نگذارید! آسودگی و آرامش خاطر شما از افشای نام و هویت بدلیل حاشیه امنیت سترگ حاصل از تلاش و جانفشانی های آزادی خوا هان و باور مندان به دمکراسی و سکولاریزم و به بار نشستن حکومت قانون است. آزادی بیان کامل و امنیت پس از آن موهبت والائی است که شما با زندگی در پناه دمکراسی از آن سود برده ولی شور بختانه و با تاسف فراوان همچون دوستان دیگرتان ( آقایان گنجی و سهیمی و کدیور و ...) ارزش گرانبهای آنرا آنچنان که بایستی پاس نداشته و پیوسته دمکراسی غربی را بیش از جمهوری اسلامی نکوهش میکنید!! بد نیست گوشزد کنم که در “بی باکی و شجاعت ” دینکاران در افشای “نامشان” - بویژه آنان که هم اکنون در ایران بر قدرت سوارند - همین بس که هر کدام دارای اسامی مستعار و قلابی گوناگونی بوده و هستند.
دوم : آقای اشکوری! با کلمات بازی نکنید و برسم فقها سفسطه نفرمایید . همانگونه که خانم مهناز گرامی در زیر از شما پرسش نمودند، شما نگرشتان را از “اسلام راستین” بیان کنید. آیات قران بسیار سا ده و صریح در بسیاری از مسایل حکم رانده است. احتیاج به “تفسیر” و توجیه ندارند چون به گفته بسیاری از “نو اندیشان دینی” برای فهم عامه مردم گفته شده اند. شما بجای حاشیه رفتن و مغلطه خطا های رسول اسلام و امامان شیعه را که به باور شما معصوم نبوده و دارای “شان سیاسی” و “شان نبوی” هستند برشمارید. روشن بفرمایید که اگر پیامبردر جایگاه “شان سیا سی” مرتکب خطا و گناه گردید چگونه توانست صلاحیت رهبری امت را بدست آورد تا نبوت را به سرانجامی رساند؟ اساسا تقسیم بندی “شان سیاسی” با “شان نبوی” از کجا آمده و بجز شما تا کنون چه کسانی این “تقسیم بندی” را انجام داده اند؟ البته بشما قول میدهم در صورت نامبردن و شمارش صحیح و صادقانه خطاهای پیامبر که “مقدس” نبودن وی را اثبات نماید، من به شخصه به همان ” تقسیم بندی” شما رضا یت دهم!
سوم و چهارم و پنجم و ششم همگی در یکم و دوم آمده است!
با سپاس از روشنگری های نویسنده نیک اندیش، راست گفتار و توانمند مزدک بامدادان.
رضا
■ جناب اشکوری،
وارد دعوای شما با مرذک بامدادان نمیشوم زیرا اطمینان دارم با قلم نافذش جوابیه مناسبی را برای شما در دست دارد. ولی در جوابیه چند بندی شما یک بند نظر من را بیشتر جلب کرد و ان اینکه در طول تاریخ، علمای اسلامی آمادگی کامل برای درگیر شدن در یک بحث ازاد و شرافتمندانه با اسلام ستیزان را داشته اند و برای اثبات سخن خویش بعضی از مباحث معروف در تاریخ همچون دو رازی را آوردهژ اید. ولی گویا یادتان رفت آخر داستان ذکریای رازی که با تکفیر علمای آن زمان خونش مباح شده بود را ذکر کنید واینکه سلاطین عباسی با مدد تکفیر همین علما آنقدر با کتاب این بزرگ مرد بر سرش کوفتند تا کور شد و چندی بعد وفات یافت. در طول تاریخ اسلام از این دست حوادث بسیار است و بیشمار. حتما بلافاصله میگویید اثباتش چیست؟ اثباتش را در کتاب مقدستان بیابید که بدون استثنا در هر برگش توهین و ناسزا به کسانی است که تفکر سیاه اسلامی را بر نمیتابند و در برگ برگ این کتاب وعده عذابی است برای آنان وسفارشات ویژه جهت سربه نیست کردنشان.
خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایرانزمین بدور دارد.
قاسمی
■ آقای اشکوری گرامی، بی آنکه قصدی برای ورود به بحث شما و آقای بامدادان داشته باشم، لازم می بینم که بنویسم، اگر به سکولاریزیم یا عدم دخالت دین، مذهب و عقیده در امورات جاریه کشور معتقدیم، از همین مجرا ایجاد بحثهای دینی در فضای عمومی هم خلاف اصول سکولاریزم است. اینکه آقای اشکوری معتقد به اسلام و آقای بامدادان معتقد به مرام دیگری است، مربوط به خودِ ایشان است.
اگر قرار است، آقای اشکوری یا آقای بامدادان در صحن علن جامعه موردِ سئوال واقع شوند. این سئوالات باید پیرامون اندیشه های سیاسی ایشان باشد، و نه پیرامون مرام اعتقادیشان، که امری است صد در صد خصوصی.
- میتوان از آقای اشکوری پرسید، که چرا سران جنبش سبز مورد حمایت ایشان، با اینکه می دانند، همه ی تنگناهای امروزی کشور بواسطه وجود قیمی به نام ولی فقیه است، و مبدع این قیمومیت آقای خمینی است، اما با اینهمه دوران حیات آقای خمینی را عصر طلایی می نامند؟
- و از آقای بامدادان میتوان سئوال کرد، از جایی که دستگاه حکومتی پهلوی دوم با خروارها اشتباه سیاسی، اجتماعی و اقتصادی شرایط ظهور ج.ا. را فراهم آورد، چرا ایشان خط در میان، با (سوء) استفاده از جنایات ج.ا. تلاشی بی حد برای تطهیر پهلوی ها به خرج می دهد؟
ولی از طرف دیگر عمق نگرانی آقای بامدادان را هم درک می کنم، به لحاظ آنکه در دوران حاکمیت پهلوی دوم، کسانی چون جلال آل احمدها و علی شریعتی ها توانستند برای نسل جوان کشور جا بیندازند، که بازگشت به خویشتن یعنی رجعت به اسلامی که به اعتقاد ایشان ظلم ستیز بود. تا جایی که این نحوه از پرداخت به دین، توانست حنیف نژادها را در مسیر مبارزه با نوعی از ظلم قرار دهد، و گلسرخی سوسیالیست را به الگو برداری از علی ابن ابیطالب بکشاند.
و همه ی آن تلاشها ختم به ج.ا. شد، که بنا بر ادعای بنیانگذارانش حکومت عدل است. و همه به عیان طعم این عدل!!! را چشیده، و به عینه تجربه می کنیم، که در این حکومت نیز به مانند تمامی حکومتهای ماقبل روزنه ای برای دگر اندیشی یا تحول وجود ندارد. و همه باید به فرموده اندیشه و عمل کنند، و الی در بهترین حالت سر از تبعید یا زندان در خواهند آورد.
البرز
■ جناب اشکوری،
با سلام. نوشته اید که جنابعالی هیچ شخصیتی، از جمله محمد و علی، را مقدس و غیره قابل نقد نمیدانید و به عصمت آنها قائل نیستید.
خواهشاً اگر ممکن است برای خوانندگان معمولی مثل من (و نه دانشمند و محقق و پژوهشگر و مفسر علمی دین نظیر شما) که اسلام و محمد و علی و سایر “معصومین” را آنگونه که در جامعه ایران معرفی شدهاند شناختهایم، و نه از نظر علمی، بلکه با پوست و گوشت و استخوان خود آنها را درک کرده ایم، لطف کنید و بما نشان دهید که چه نقدی بر محمد و علی و اسلام دارید. با عرض پوزش از اینکه با تمام نوشتجات جنابعالی آشنا نیستم ممنون میشوم اگر لینک یا نشانهای از مقالات منتقدانه که در مورد اسلام و محمد (و انشاالله قرآن) نوشته اید ارائه بفرمایید تا ما افراد بی صلاحیت در امورات دین بفهمیم شما به عنوان عالم دین چگونه نقدی بر اسلام و محمد وارد میدانید.
با تشکر، مهناز.