.(JavaScript must be enabled to view this email address)
استاد دردآشنا آقای دکتر عبدالکریم سروش
همانگونه که میدانید پس از توافقنامهی اتمی جمهوری اسلامی ایران با شش قدرت بزرگ جهانی، تنش میان کشور اسرائیل با جمهوری اسلامی به نقطۀ اوج تازه و بس خطرناکی رسیده و اگر کنگره آمریکا آن توافقنامه را تصویب و تأیید هم بکند، بیم آن میرود که دست راستیهای افراطی اسرائیلی با یاری افراطیهای سعودی و سنِّی و محافظهکاران غربی- آمریکایی در ناکام و ناکار کردن آن توافقنامهی تاریخی، خصمانهتر عمل کنند و دولت و ملت ایران و مردم منطقه را از چاه درگیری هستهای بیرون ناآمده به تلهی فاجعه و درگیری دیگری بیندازند. و در این طرف، فرماندهان بسیجیها و پاسداران و جهادیان نظام فقاهتی نیز بیکار ننشستهاند یعنی در ستیزهجویی با موجودیت اسرائیل و در دشمن تراشی و تلاش شبانه روزی برای برهم زدن «توافقنامه» و تشدید دوبارهی دشمنی با امریکا هیچ فرصت تازهای را از کف نمیدهند و آرام و قراری ابداً ندارند.
باری با یک محاسبۀ ساده و منطقی میتوان نظر داد که:
طی این ۱۲- ۱۰ سال پس از سقوط صدام بعثی، جنگ و جدالهای گوناگون خاورمیانه بر محور درگیریهای میان تهران و تل آویو چرخیده یعنی از هر زاویهی دیدی ببینیم منبع اصلی انواع ستیزهجوییهای غرب آسیا را که به جنگهای نیابتی شهره شدهاند در همین نزاع نابودگر و رقابت تباهکنندهی این دو کشور مهم منطقه خواهیم یافت.
اگر عربستان و امارات متحده یا دولت بحرین این چنین جری شده و لشکرکشی و یکّه تازی میکنند، به سبب خصومت تند و دیوانهواری است که بین تهران و تل آویو وجود دارد.
اگر سنّی- وهابیهای افراطی به راحتی انبوه شیعیانِ افغان و پاکستان و سراسر «منطقه» را به خاک و خون میکشند، با سودجویی از فضای پرستیزهایست که میان جمهوری اسلامی ایران با کشور اسرائیل به وجود آمده. اگر فاشیست-اسلامیستها جان گرفته و چنین جان میستانند از برکتِ تنش تند و تیزی است که ایران و اسرائیل را فرسوده کرده. و در نهایت تردیدی نیست که هر بلایی آمریکا بر سر مردم ایران آورده و میآورد، به نام دفاع از امنّیت اسرائیل بوده و مخالفت با موضع جمهوری اسلامی در ارتباط با موجودیت اسرائیل!
در نتیجه قاطعانه میتوان مدعی شد که:
تنش شدید چند دههای میان جمهوری اسلامی ایران و کشور اسرائیل محور اصلی بسیاری از درد و رنجها و درگیریهای مردم خاورمیانه، و دیوار بلند قهر و رقابت خصومت آمیزی بوده که غرب به ویژه آمریکا را چنین دشمنانه از ما دور و جدا کرده است. در واقع ما ایرانیها فرسودهی آن سیاست خارجی خالی از خرد و منطقی هستیم که از بین بردن موجودیت یک «دولت و ملت» عضو سازمان ملل متحد را هدف فوری و اسلامی و انقلابی خود قرار داده، به اصولِ دین و خط قرمز تبدیل کرده، به هیچ وجه هم دست بردار نیست. توجه داشته باشیم که جبهۀ متحد دست راستیهای افراطی غربی–عبری-عَربی هم از همین سوراخ خسارت بار سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران است که زَهر در رگ حیات ملت ما میریزند و ایران را چنین ایزوله، زخمی و محاصره میکنند، به طوری که تمامیت ارضی، حتی هستی و حیات ایران نیز زیر سئوال میرود.
«حیاتی بودن تنش زدایی با اسرائیل»
پس تصدیق باید کرد که تنشزدایی با اسرائیل و عادیسازی روابط دو کشور امری بسیار ضروری و حیاتی است. یعنی واقعیتی است که بدون گشودن گره سخت رابطۀ ایران و اسرائیل، حل مشکلات و مسائل دیگری که ملت و مملکت و منطقۀ ما را مبتلا کرده اگر نگوئیم ناممکن، میتوان گفت، سهل و ساده نخواهد بود.
باری با توجه به مطالب بالا ادعا این است که:
اگر بهبود رابطه با غربیها و آمریکا را میخواهیم، اگر خواهان خاورمیانهای خالی از جنگ و درگیریهای سکتاریستی هستیم و توفیق در اجرای توافق– نامهی اتمی را از ته دل آرزو داریم و میخواهیم از زیر بار تحریمها و تهدیدها و توطئهها بیرون بیاییم و به انزوای سیاسی و به درگیری با همسایهها و قدرتهای منطقهای نیز نقطۀ پایان بگذاریم، باید با تنشزدایی با اسرائیل زمینهی عادی سازی روابط دو طرف را فراهم آوریم و از اصرار در ادامه سیاستی که ایران را تباه و خاورمیانه را به خراب آبادی بدل کرده است، دست برداریم. زندگی کنیم، بگذاریم دیگران هم زندگی کنند.
«تنشزدایی با اسرائیل امری حیاتی برای دمکراسیسازی در ایران»
از طرفی برای دمکراسی سازی و بنای آزادی در ایران که مهمترین نیاز زمانه و هدف فوری و خواست اصلی هر فرد ملّی و ترقی خواهی است، ما جداً نیازمند تنشزدایی با اسرائیل، عادی سازی رابطه با تل آویو و همزیستی مسالمتآمیز با همهی ملتهای منطقه هستیم. زیرا سرداران و سرهنگانِ نیروی بسیج و سپاهِ نظامِ فقاهتی که امروزه همه کاره در ایراناند همیشه به بهانهی مبارزه با اسرائیل و حمایت از ملت فلسطین بوده که به جان مردم ایران افتاده، هر حرکت مدنی و دمکراتیکی را به بنبست کشانده، و نواندیشان دینی و روشنفکران و دگراندیشان ایرانی را سرکوب و به بند کردهاند. یعنی برای تمامیتخواهان مستبدی که حاکم و مالکِ ایران مظلوم شدهاند، این همه فلسطین، فلسطین گفتن و با اسرائیل ستیزیدن، نسخهی رسوایی است که سراسر مصرف داخلی دارد. در معنا داد و فریاد وا فلسطین زدن و با صهیونیزم درافتادن و انقلاب به «قدس» صادر کردن، قصد بدی است برای انحصار ثروت و قدرت مملکت، و ابد مدت کردن حکومت شریعتمداران و سرلشگران گرانسری که به منافع خویش فقط میاندیشند و هیچ رقیب و منتقد و دگراندیشی را برای لحظهای هم که شده تحمّل نمیکنند.
وقتی خود فلسطینی یا مصری و اردنی... موجودیت اسرائیل را رسماً میپذیرد و با تل آویو رابطه میسازد، وقتی سنّی و عرب به گفتگوی صلح روی میآورند، وقتی یاسرعرفات و محمودعباس دست رهبران اسرائیلی را میفشارند و به مذاکراه مینشینند، در توجیه سیاست ناسازگار سران نظام فقاهتی چه میتوان گفت؟
واقعاً معنی فلسطینیتر از فلسطینی شده چیست و از عرفات تندتر دویدن، به چه معناست؟
در این جاست که هر حقیقتجویی به این نتیجه برسد که: این «سرآمدان شرعی و لشگری» آن «انقلاب» بزرگ مردمی را به این سبب به سطح نازل ستیزهجویی با موجودیت اسرائیل فرو کاستند و از آن ستیزهجویی و دشمنی اصول دینی و اصل اسلامی ساختند که دل از لبنانی و سوری و اهل غزه ببرند و از آن مسیر سرکرده فکری دنیای عرب و سنّی مذهبان بشوند و سپس امت میلیاردی و متفرق اسلامی را بر حول لوای ولایت فقیه از نو متحد کنند. که دیدیم چقدر هم متحد کردند و امروزه زندگی مسلمانان چگونه است و در چه وضعی به سر میبرند!
باری ملت ایران نیک دریافته که سیاست دشمنی با موجودیت اسرائیل، به ویژه از عَرب فلسطینی خود را فلسطینیتر نمایاندن، نه به آوارهی فلسطینی تا کنون سودی داده، نه از اسرائیل امتیازی گرفته و نه به ایرانیِ مددی رسانده. صد البته فلسطینی را متفرقتر، دست راستی اسرائیلی را قویتر و ملت مظلوم ایران را فقیرتر و در به درتر کرده است و در نهایت، آن سیاستِ تنش زا ابزاری گشته در دست پاسدارانِ نظام فقاهتی برای تداوم خودسریها و توجیه سرکوبگریها...
به همین سبب بود که تودهی میلیونی ملت ایران به ویژه جوانان در آن نهضت سبز و دموکراسیخواهی، شعار نه غزه نه لبنان، جانم فدای ایران سر دادند و به این وسیله ضرورت تنشزدایی با اسرائیل، و عدم مداخله در امور فلسطین و لبنان را با صدای رسا خواستار شدند و در معنا به دنیا نشان دادند که خواست واقعی ایرانی همزیستی و همکاری و زندگی در صلح و دوستی در سطح منطقه است و با هیچ مردم و ملتی هم خصومت خاصی ندارد...
در حال حاضر، ایدهی «تنشزدایی با اسرائیل» وسیعاً در سطح ملی و تودهی عادی مطرح شده و به محافل مختلف دولتی نیز راه یافته. به ویژه پس از توافقنامهی اتمی و با وجود موضعگیریهای ضد ایرانی نتانیاهو برخی از مقامات نزدیک به بیت «رهبری» هم این نیاز به تغییر در سیاست سنّتی جمهوری اسلامی را حسّ و به گونهای گوشزد کردهاند.
اما مشکل مسئله در اینجاست که با وجود نیازی که تودهی ملت حتی شماری از مقامات حکومتی نسبت به این تنشزدایی حسّ میکنند و دلیرانه در آن مورد نظر میدهند، روشنفکران ما عموماً، بزرگان فکریمان خصوصاً در این باره مُهر سکوت بر دهان زده و حرفی نمیزنند. در حالی که میدانیم موضوع تنشزدایی با اسرائیل مقدمۀ استقرار صلح در سراسر خاورمیانه و حلّ یکی از مهمترین معضلات بینالمللی است که اسلام و ایران را به مقابله با امریکا و غرب برده و ادیان ابراهیمی را هم به رویارویی با هم کشانده...
پس روشن است که نظیر هر مسئلۀ دیگری زمانی عمده و حلّ میشود که روشنفکران و بزرگان فکری جامعه وارد میدان شوند و با نقد و نظر و گفتگو، از آن موضوع، امری مفهوم و مقبول و قابل اجرا به وجود آورند.
لذا منظور از این نامه این بوده که از شما عالِم و فاضلی که یک اتوریتهی فکری برجسته در حوزۀ روشنفکری دینی محسوب میشوید و حرمتی ملّی و شهرتی بینالمللی دارید، درخواست شود که: ای بزرگمرد، در این حرکت صلحطلبی و تنشزدایی، جای دکتر سروش خالی است. اگر آن همه علم و دانشِ سروشی و قدرت قلمی و سخنوری شما همینجا و حالا مصرف نشود پس کِی و کجا به کار خواهد رفت؟ به داعشیهای وطنی که علنی با شعار آرامش، آشتی و صلح در منطقه، دشمنی میکنند چه کسی یا کسانی جواب باید بدهند؟
ببینید و بشنوید که این مقام بالای دینی و مملکتی، آقای مصباح یزدی چه میگوید:
«عدهای از ته دل رابطه با کفّار را دوست دارند و نقشی برای احکام دین در این مسائل قائل نیستند... حتی گاهی شعار آشتی با جهان نیز سر میدهند و توجیه میکنند که اسلام دین صلح و آرامش است. در حالیکه همین اسلام اشدأ علیالکفّار هم بیان کرده است. از خط امام دَم میزنند، اما فراموش کردهاند که امام آمریکا را شیطان بزرگ میدانست. همهی اینها به خاطر این است که احکام اسلامی را باور نکردهاند.»(۱)
وااسفا که آن سردار سپاهی هم متأثر از این نوع موعظههای مصباحی میگوید: «برخی افراد میگفتند که نظام اسلامی مستقر شده، حالا باید مردم خود را اداره کنیم و به ما ربطی ندارد که در کشورهای دیگر چه اتفاقی میافتد. این همان شعار خطرناکی بود که برخی افراد بیان میکردند. چفیهای که بر دور گردن رهبر انقلاب قرار دارد برای مقابله با همین تفکرات است... خطر اصلی ما ایجاد انحراف در مسیر انقلاب اسلامی، در داخل است و چفیه روی دوش آقا نیز علامت همین موضوع است...»(۲)
آقای دکتر سروش
اگر شما و روشنفکران دینی دیگری چون جناب بازرگان (ابولفضل) و مهاجرانی و اشکوری... و استادانی مانند مجتهد شبستری و امثالهم گام پیش بگذارید و مسئلۀ تنشزدایی با اسرائیل را آنگونه که خود میبینید و صلاح میدانید، مورد نقد و بررسی قرار دهید، نخست اینکه دهها و صدها نفر از روشنفکران دینی و نخبگان فکری دیگری هم به این بحث و نظردهی میپیوندند و در نتیجه تابوی این موضوع ممنوعالبحث میشکند و حقیقت مطلب برای همه معلوم میگردد. دو دیگر اینکه ضرورت فوری و حیاتی قطع جنگ و درگیریها و استقرار صلح و همزیستی در کشتارگاه انسانی پر وحشتی که خاورمیانه مینامند به مسئلۀ اصلی «جامعه» و به مشغلۀ فکری عمده در مملکت و منطقه تبدیل میشود. وظیفۀ عظیم متفکران یک کشور و منطقهی در غلیان بحران نیز همین است که بتوانند، مسئلۀ عمده و مشکل اول یک جامعه را به عنوان مشکل و مسئلۀ عمده و اول برای همه مطرح کنند. یعنی زُعمای قوم و تودهی عادی همه بدانند که آن مسئلۀ اصلی اگر حلّ نشود، دیگر مسائل ملی و منطقهای هم حلّ نخواهد شد.
استاد محترم جناب دکتر سروش
شما با نوشتن قبض و بسط ایدئولوژیک شریعت و گفتارهایی که در بارهی آزادی و کرامت انسانی و نقد ایدئولوژیهای ضد بشری داشتید، نقش فکری بیهمتایی در تدارک ذهنی جنبش سبز و اصلاحطلبی و تلاش برای تأسیس آزادی و دموکراسیسازی در ایران ایفا کردهاید. از صمیمم سبز دلم میگویم که:
یک دهان خواهم به پهنای فلک / تا بگویم شرح آن رَشک مَلک
حال بیایید، بنای بلند گفتارهای پیشین خود را با ظرفیتسازی ذهنی و مذهبی، برای تخلیهی خاورمیانه از جنگ و جدالها و تلاش فکری برای برقراری صلح سراسری در این منطقۀ بلازده تکمیل کنید.
یادمان باشد که کار کوپرنیکها و دکارتها و نیوتنها... یا مارتین لوتر و جان لاکها و اسپینوزا... را در رهایی از دورهی تاریکی و ورود به دنیای مدّرن و روشن و نو، افراد درد آشنا و صلح طلبی مانند گروتیوس هلندی ۱۶۱۵ – ۱۵۸۳ یا جان کُمه نیوس اهلِ چک، ۱۶۷۰ – ۱۵۹۲ تکمیل کردند.
در واقع قرارداد صلح وستفالی که به جنگهای ویرانگر ۳۰ ساله در اروپا در ۱۶۴۸ میلادی پایان داد و در روابط بینالمللی دوره تازهای را بر اساس اصل عدم مداخله در امور داخلی یکدیگر آغاز کرد، ثمرهی کوششهای این نوع صلح–دوستان والا بود که انسان را از هر حقیقت و مکتبی بالاتر مینشاندند یا هر جنگی را به هر بهانهای که میخواست در بگیرد محکوم میکردند و بزرگترین حق یک انسان را هم حق شرکت نکردن در جنگ و زندگی در صلح میدانستند و همین جان کُمه نیوس میگفت:
«ما همه شهروندان این عالمایم، در خلقت مثل همایم، خونمان یکی است، اینهمه جنگ و کشتار چرا؟»
این برداشتهای نو از صلح و دوستی و ضرورت همزیستی میان مردم و ملتهای مختلف دنیا بود که به برقراری روابط نوین بینالمللی و به شکلگیری الهیات صلح و همزیستی در مسیحیت و در نهایت به تشکیل سازمان ملل متحد و اعلامیۀ جهانی حقوق بشر در سدههای بعدی منجر گردید.
اگر امروزه سران مسیحیت در ترویج ایدهی صلح و ایجاد رابطۀ مسالمت آمیز میان دولتها و ملتهای دنیا پیشتازند و نقش شایسته یک روحانی را ایفا میکنند، از این جهت است که از صلح و همزیستی در معنی قدیمی آن گسسته و در معنای مدرن و وستفالی و با فرمول «انسان بالاتر از هر حقیقت و مکتب است» آن را پذیرفته و به کار میبرند. یعنی برای صلح و همزیستی میان یک ملت مسیحی با غیرمسیحی، ارزشهای دینی خود را معیار و ملاک صلح و همزیستی قرار نمیدهند. نمیگویند که اول بیا «مسلمان» شو بعد در صلح و مسالمت با هم زندگی کنیم! بل همهی ملل عالم را با هر دین و آئین و قومیتی همانگونه که هست میپذیرند و به زندگی در صلح و همکاری و برابری دعوت میکنند.
درحقیقت تلاش برای توقف جنگ و جدالها و تقلا برای برقراری صلح و همزیستی در سطح دنیا، امروزه به هستهی اصلی پیام معنوی سران بسیاری از جوامع و فرقههای مسیحی تبدیل شده تا جایی که کثیری، مسیحیت را با این نوع صلحطلبی یکی میدانند. در معنا اینگونه نگرش به صلح و همزیستی است که به پاپ فرانسیس رهبر کاتولیکها امکان میانجیگری میان اسرائیلی و فلسطینی میدهد و ضمن اینکه وی حق موجودیت دولت و ملت اسرائیل را میپذیرد، میکوشد تا به درد و رنجی که به ملتِ فلسطینی تحمیل شده با روش مسالمت آمیز نقطۀ پایان گذاشته شود و دو دولت و ملت با دوستی و همکاری کنار هم باشند و زندگی کنند.
در پایان این نامه باز میگویم:
اگر آزادی و استقلال و توانمندی ملت ایران را میخواهید. اگر میخواهید خاورمیانهی نفرینزده از این باتلاق خون و خونریزی و جنگ و تروریزم خارج شود و فلسطینی آواره هم از درد و رنج و بدبختی نجات پیدا کند. اگر خواهان جداسازی حساب اسلام و مسلمانی از تروریزم و آدمکشی هستید، بیایید در مسیر «صلح» حرکت کنید و عنایت داشته باشید که گام نخست این صلحطلبی سراسری، تلاش راستین در راستای تنشزدایی میان تهران و تل آویو است و عادیسازی روابط دو کشور ایران و اسرائیل! باری، با آن پختگی رأی و استواری عقل و قدرت منطقی که در شماست، درصورت ورود به عرصۀ صلحطلبی، تردیدی نیست که ارزشهای متعالی ملّی و عرفانی را از نو زنده خواهید کرد و عظیم کارساز خواهید بود.
دوستدار شما محمد ارسی
تگزاس- آگوست ۲۰۱۵
پانویسها:
۱- کیهان تهران ۱۲ تیر ۱۹۹۴
۲- همشهری تهران ۲۱ مرداد ۱۹۹۴
■ تلاش آقای محمد ارسی جهت تنش زدائی در منطقه قابل ستایش میباشد و نشان از یک انساندوستی دارد فارغ از احساسات مذهبی یا ناسیونالیستی. یاری جستن ایشان از برجستگانی چون آقای دکتر سروش نشان از تواضع ایشان دارد و اعتقاد وی که این گره بدست کسانی گشوده میشود که در جامعه دارای وزنه ای هستند. با تمام انتقادی که بدولت اسرئیل نسبت به فلستینی ها وارد است ولی مادران اسرائیلی همان اندازه از کشته شدن فرزندانشان بیم دارند که یک مادر فلسطینی. این تابو فقط از سوی متفکران اجتماعی میتواند شکسته شود.
درود بر شما آقای ارسی
■ آقای ارسی گرامی با درود بسیار در نظرات شما تغییرات فاحش و خطرناکی پیش آمده. تغییر در صورتی مثبت است که صاحب نظر را به سوی کمال و اعتلای اندیشگی پیش ببرد . شما کجا می روید و مارا به چه اشارت و بشارت می دهید. آقای سروش یکی از مهرههای سوخته ی رژیم جمهوری جهل و جنایت است که خود در بستن دانشگاه های ایران و اخراج استادان و دانشجویان مبارز نقش داشته است. ایشان امروز که در موضع ضعفند و گاهگاهی اظهار لحیه می فرمایند و ادای روشنفکری و آزاد اندیشی در میاورند.
خدایشان مقدورشان نکناد که به مسند قدرت نشینند که اگر چنین شود چون دزدی با چراغ استادانهتر از همکاران دیروز و صدرنشینان امروز ریشهی فرهنگ را در سرزمین ما بخشکانند. شما از ایشان انتظار دارید که چه گلی به سر مردم ایران بزنند.
بگذارید ایشان در خلوت خود بنشینند و برای دو جفت و یک پا طرفدار نا آگاه خود کشک بسایند یا بکوشند مولوی و حافظ را مسلمانانی بزرگ جلوه دهند. و درجاهلان توهم ایجاد کنند.
زمانی که آقای سروش بیایند و صادقانه به خطاهای (نمینویسم خیانت) خود و ضرباتی که به دانشگاه و دانشجویان و استادان زده اند اعتراف کنند (یادتان باشم نوشتم صادقانه) آنوقت می شود به ایشان امیدوار شد و به بخشیدنشان در پیشگاه مردم فکر کرد. و تصوری وقوع چنین حادثه از مسلمان بلند پایه ای مثل آقای سروش بعید است. تغییر ذاتی پدیده هاست ولی همین تغغیر دو جهت دارد، یکی مثبت و دیگری منفی. بیایید با نقد خود جای خودرا در طیف تغییر پیدا کنیم.
با درود مازیار تبری
■ سلام ٬ من فکر می کنم که برای این آقایان بیشتر اسلام مهم باشد تا صلح و دوستی بین ملتها. حرف این آقایان زمانی مورد پذیرش قرار می گیرد که فقط برای آنها انسان وانسانیت مهم باشد نه ایدیولوژی . امیدوارم که وارد این کارزار شوند و برای صلح تلاش کنند. مذهبی ها متاسفانه انسانهای خود بزرک بینی هستند ٬ ای کاش آنها هم روزی همچون پزشکان همه را مداوا کنند خارج از دین ونژاد٬ و فقط به فکر پیشبرد مذهب نباشند. نمیدانم با به خاک سیاه نشستن ملت و منطقهای٬ مذهب چه گرهی از مردم را باز خواهد کرد.
دامون
■ جناب ارسی استنباطتان نسبت به دکتر سروش اندکی با مبالغه همراه است. صرفنظر از درستی اندیشه همزیستی مسالمت آمیز با همسایگانمان، راه آن همواره تأکید عمده بر بهبود رابطه با غرب آنهم در یک فهم جهانی از روابط قدرت و سیاستی فعال با یکایک دول منطقه است. روابط با اسرائیل فراتر از خواست و اراده آقای سروش و حتی دمکراتهای ایرانی اتفاقأ روابطی آسان نخواهد بود، این را از دمکراتهای جهان بپرسید!
کاوه
■ آقای ارسی گرامی، خواندنِ این نوشتار، برایم نویدگر آغاز فصلی نوین در تحولاتِ اندیشهای میهن مان است. فصلی که در آن زنان و مردانِ هوشمند و خوشفکرِ میهن، به جای زانویِ غم بغل کردن، عزم خود را جزم کردهاند، تا با فشردن دستهای یکدیگر، دست به دستِ هم داده، و پایانی خردمندانه بر دویدنهای سراسیمه ترسیم کنند. و بجای دویدن به دنبالِ یکدیگر، سعی در دویدن و تلاش در کنار یکدیگر داشته باشند. تا بدین ترتیب هم خود و هم دیگر هموطنانشان را، از گزندِ ناشی از حرکتهای کودکانه، سراسیمه و دور از عقلانیت انسانی ایمن دارند.
صمیمانه آرزو می کنم، که آقای سروش و دیگر اندیشمندانِ خوشفکر و مردم دوستِ ایران زمین به این دعوتِ خوب شما پاسخی مثبت دهند.
شاد و سرافراز باشی
البرز