iran-emrooz.net | Thu, 08.12.2005, 11:45
انقلاب گل قالی ايرا ن
جمشيد طاهریپور
پنجشنبه ١٧ آذر ١٣٨٤
از اين دعوت صحبت در جلسه پالتاکی "اتحاد جمهوريخواهان" بسيار سپاسگزار هستم و خيلی خوشحال هستم که میبينم با جمع دوستانم هستم، در چهارگوشه عالم، بی سفر و حضری!
توی اين هفته، هر بار جمهوريخواهان را کليک کردم چشمم روی آگهی جلسه پال تاکی امشبمان ماند و هر روز فکر من مشغول اين آگهی بوده! اما تا اين لحظه که دارم با شما صحبت میکنم هنوز نسبت خودم را با اين آگهی نفهميدهام! متن آگهی اين است: موضوع: بازگشت سلطنت: راهکار آينده يا سقوط به گذشته. مهمانان: جمشيد طاهریپور- مهدی فتاپور.
اين که عرض کردم نمیتوانم نسبت خودم را با اين آگهی بفهمم از جمله به اين خاطر است که من چند بار نوشتم و خيلی جاها از جمله در "نشست برلين" که حالا شهرت جهانی پيدا کرده، گفتهام و حقيقتاً هم فکر من اين است که مسأله امروز ايران، سلطنت يا جمهوری نيست، مشکل ايران حکومت دينی است و مسأله امروز ما دموکراسی است. حالا چه کسی موضوع روز ما را بازگشت سلطنت میداند و من و آقای فتاپور هم دعوت شدهايم که با هم بحث کنيم تا ببينيم راهکار آينده است يا سقوط به گذشته بايد بگرديم پيدا کنيم! ظاهراً هر فکر و انديشه مستقل نوظهوری در صفوف ما محکوم تقليل به مفهوم و مفکورهایست که حساسيتها، برانگيختگیها، عادات و افکار و علايق و تعصبهای کهنه و قديم ما آن را میسازد.
متوجه هستم که "نشست برلين" خشم و غضب بعضیها را برانگيخته است. اين جور که پيداست دعوت من به صحبت اولاً به اين دليل است که من در نشست برلين حضور داشتم و ثانياً و بويژه به خاطر مقاله اخير منست که در دفاع از جنبش رفراندم و روح منشور آن نوشتم و رديهایست عليه "مشی پيروی" که در چشم من محملی است برای تأمين و تثبيت هژمونی سياسی و ايدئولوژيک جمهوری اسلامی در صفوف ما جمهوريخواهان! من نسبت به اعمال و افکار خودم پاسخگو هستم و حالا میخواهم در باره همين اعمال و افکار توضيحی بدهم:
همانطور که اشاره کردم من نظرم اين است مشکل ايران حکومت دينی است. سلطنت و جمهوری مسأله امروز ما نيست. مسأله امروز رفع حکومت دينی و استقرار دموکراسی در کشور است. در تطبيق اين فکر با آرايش نيروهای اجتماعی و سياسی در شرايط امروز ايران من از اين تدبير دفاع کردهام که بايد در راه تشکيل يک اتحاد فراگير و گسترده اهتمام بورزيم و در تشخيص و نشانه گزاری نيروهای شرکت کننده در اين اتحاد تصريح کردهام که سلطنتطلبان مشروطه خواه متعهد و ملتزم به اهداف و خواستهای جنبش دموکراسی و حقوق مدنی مردم ايران نيز از شمار نيروهای اجتماعی و سياسی هستند که در آن شرکت و حضور خواهند داشت. به اين ترتيب من آينده دموکراسی ايران را در دو شکل ديدهام: مشروطه جمهوری و مشروطه سلطنتی. و تأکيد کردهام عامل تعيين کننده رأی ملت ايران است در يک همه پرسی – رفراندوم- دموکراتيک و آزاد. من تا اين لحظه فکر میکنم حرفهای من درست و سنجيده هستند.
اين که میگويم "مشروطه جمهوری" برای تمايز آرمان سياسی ما يعنی جمهوری با انواع جمهوریهای مطلقه، اقتدارگرا و توتاليتر است. جمهوری که من به آن اعتقاد دارم مشروط به رأی ملت و مشروط به قانون است، يعنی بيرون است از هر مکتب و مسلک يا جباريتی برخاسته از اراده فردی، صنفی و يا گروهی از شهروندان جامعه. و امتياز و برتری آن بر مشروطه سلطنتی در اين است که هيچ نهاد موروثی، مادامالعمر و غير منتخب يا انتصابی در ساختار آن جا ندارد و نبايد مجال وجود و ظهور پيدا کند.
فهميدن درستی اين حرفها مشکل است و اشکال هم در خود ماست! من در جريان درک آن متوجه چند اشکال اساسی در خودم شدم و در اين مقاله آخر اندکی جمع و جورتر تجربهی نقد خودم را نوشتم: اسارت در کابوس تاريخی کودتای ٢٨ مرداد سال ٣٢ که بيش از نيم قرن است کر و کورمان کرده و ما هنوز توان آن راه نيافتهايم از چنگ ننگ و نکبت آن خود را آزاد بکنيم، يکی از آگاهی بخشترين موألفههای اين تجربه است. موألفه با اهميت ديگر نقش و تأثير اين اسارت در پذيرش قيموميت خمينی است! انتخاب ٢٧ سال پيش ما که ميان "جباريت دينی" و "جباريت سياسی"، "جباريت دينی" را انتخاب کرديم از الهامات و تبعات اسارت ما در همين کابوس تاريخی بوده، تأمل در اين موألفه از نقد تجربه گويای اين حقيقت است که ما از جايگاه خود که تجدد و تجدد خواهی است به اردوی سنت و سنتگرائی در غلطيديم و در سمت جانبداری از "مشروعه" ايستاديم! که متأسفانه اين انحطاط تا امروز نيز ادامه دارد! پس ضرورت يک بازنگری در ميان است تا خود را از سلطه هژمونيک فرهنگ سياسی دينی بيرون بکشيم، خود را در مقام فرد باز بشناسيم و در منازعه تاريخی ميان مشروعه و مشروطه که انقلاب مشروطيت را به انقلاب اسلامی دوخت، دو باره در جايگاه تجددخواهی – مدرنيته - و در موضع مشروطه – در معنای عام آن – قرار بگيريم. فهم اين مسائل، ارتباط جدائی ناپذيری دارد با درک ماهيت و سرشت جنبش دموکراسی و حقوق مدنی مردم ايران، جنبشی که برپا دارندگان و صاحبان اصلی آن زنان و مردان نسلهای امروز ايران هستند و ما عموماً آنها را درک نمیکنيم!
دهسال است، دستکم اگر انتشار مقالهام زير عنوان "٢٠ سال انقلاب برآمد جنبش حقوق مدنی در ايران" را مبنا بگيرم؛ هفت سال آزگار است هر چه فرياد میزنم که آقا! يک جنبشی در داخل کشور شکل گرفته که سرشت و ماهيتش بر خاسته از بازشناخت انسان ايرانی در مقام فرد و شهروند از خودش است، پژواک چندانی پيدا نمیکند! هر چه فرياد میزنم آقا! فرمان اين جنبش به ما نگاه به خود و نقد خودمان است، فرمانش به ما تجهيز خودمان به فرهنگ سياسی تازهایست، مثل قطرههای آب باران در برهوت کوير گم و ناپيدا میشود.
شناخت جنبش دموکراسی و حقوق مدنی مردم ايران، حلقه اصلی و کليدی در آشتی ما با جامعه و جهان امروز ماست و هرکس و هر گرايش و از جمله اتحاد جمهوريخواهان وقتی میتواند در امروز و آينده کشور، تأثير گذار باشد و ايفای نقش بکند، که به اين جنبش مربوط و متکی باشد و بکوشد خود را به موألفهای از آن فرا بروياند. ميزان دوری و نزديکی با اين جنبش، يک ميزان اصلی برای سنجش و داوری در اين باره است که کی پوزسيون حکومت دينی است و کی ا پوزسيون حکومت دينی! و بر پايه همين معيار و ميزان است که من مدعی هستم در کادر "مشی پيروی" چيزی بنام اپوزسيون وجود ندارد. و اگر گفتهام "نشست برلين" يک گام است در راه تشکيل اپوزسيون دو تا دليل داشته: اولش مبتنی بودن بر "جنبش رفراندم" است و دليل دوم سرشت دموکراتيک و مدنی منشور آن است که به طور نسبی اهداف و خواستهای جنبش دموکراسی و حقوق مدنی مردم ايران را در خود باز تاب داده است.
اين جا و آن جا میشنوم که میگويند اين "جنبش رفراندوم" صدتا متولی دارد و يک آشفته بازاری است که هر جور متاعی توش پيدا میشود و بعضیها هم در توجيه انفعال و کنارهگيریشان میگويند: تيول سلطنت طلبهاست، رفراندوم يعنی بازگشت سلطنت!
من از شما میپرسم وقتی کسی که خود را جمهوريخواه مینامد، يعنی علی القاعده بايد پيگيرترين مدافع حق انتخاب مردم باشد، به خاطر اسارت در کابوس سلطنت، در موضعی قرار میگيرد که در چشم مردم ترسان و گريزان و حتی مخالف و معاند با حق انتخاب میآيد، لطفاً به من بگوئيد که از جمهوری خواهی ديگر چه باقی ميماند؟ اين که نجنگيده تسليم کردن همه به سلطنت است! ذهن چنين انسانی است که انباشته از تصور باز گشت سلطنت است! ساختار استبدادی همين ذهن است که چون به بازگشت سلطنت میانديشد آن را "راهکار آينده" در عين "سقوط به گذشته" میفهمد!
برخلاف نظر بعضیها من آن تنوع و تکثری را که در "جنبش رفراندم" هست نشانه اين میدانم که "رفراندم" بمثابه راهکار آينده، علايق طيف گستردهای ازنيروهای اجتماعی و سياسی کشور را بازتاب میدهد و مؤيد استعداد و ظرفيت آن است برای تبديل شدن به يک جنبش عمومی، به يک جنبش فراگير ملی با هدف رفع حکومت دينی و استقرار دموکراسی در کشور. زيانبارترين سياست امتناع از شرکت در اين جنبش است. در چشم من اين جنبش يک بستری است برای دموکراتيزه کردن مناسبات نحلهها و گرايشهای مختلف اپوزسيون، بستری است برای همفکری، همگامی و همکاری و رسيدن به يک تفاهم دموکراتيک ملی. رقابت دموکراتيک ميان گرايشهای مختلف شرکت کننده در آن، تحرک و رشد و بالندگی اين جنبش را تأمين میکند و منشور جنبش رفراندوم تا آنجا و هر اندازه که بيانگر اهداف و خواستهای جنبش دموکراسی و حقوق مدنی مردم ايران است، همان اندازه صورت بيانی است از وحدت نيروهای شرکت کننده در آن. ميان جمهوری خواهان دموکرات و سلطنتطلبان مشروطه خواه، رقابت دموکراتيکی بايد جريان پيدا بکند که میکوشد فرهنگ دموکراسی را در اپوزسيون و در اذهان زنان و مردان نسلهای امروز ايران اشاعه داده، آن را بارور کرده و نهادينه کند. ما با شرکت در اين رقابت دموکراتيک است که در قلوب و اذهان مردم خود جا و اعتبار پيدا میکنيم و اگر جمهوريخواهی ما در معنای دموکراتيک مشروطهی خود اصيل و پيگير و شجاع باشد، در تعادل دموکراتيکی که در جامعه شکل خواهد گرفت شايستگی آن را پيدا میکند از اعتماد مردم برخوردار باشد و با رای ملت ايران، آرمان سياسی ما را که جمهوری است، متحقق کند. در منظر چشم من روز انتخاب مردم ديريا زود فرا خواهد رسيد و رأی ملت ايران بر هر مشروطه ای که تعلق بگيرد برای من محترم و ارجمند خواهد بود. محترم و ارجمند است زيرا انتخاب مردم انتخاب دموکراسی است. من اين روز را دوست میدارم و انتظار-اش را میکشم و در حد بضاعت خود در تدارک آن کوشا هستم. در چشم من اين روز روز پيروزی انقلاب گل قالی ايران است.
در برابر ديدگاه و افکار و انديشههای خودم، هنوز من سر در نياوردهام که حرف حساب منقدين چيست! همين اندازه فهميدهام که اولاً بعضیها حساب سود و زيان را میکنند و میگويند مربوط شدن ما با جنبش رفراندم و سلطنت طلبان مشروطه خواه، همهاش به سود آنها تمام میشود! پيشنهاد میکنند برای اين که ما سود ببريم، به خودمان مشغول باشيم. به نظر من اين صورت بيان تازه از ايده قديم صف مستقل است که به دوران کودکی سياسی ما تعلق دارد. اگر سود و زيان را تعريف کنيم معلوم خواهد شد که مشکل سر تعريفهای متفاوت ما از سود و زيان است. من هر فکر و اقدامی را که معنای جمهوريخواهی را مخدوش، پايبندی ما را به دموکراسی لکه دار، مخالفت ما را با حکومت دينی بیاعتبار و سمتگيری ما را در اين که با مردميم ، از اهداف و خواستهای جنبش آنها دفاع میکنيم و در يک کلام در جبهه مشروطه، تجدد و مدرنيته ايستادهايم در سايه قرار دهد به زيان میشناسم.
ثانياً میگويند تعيين کننده داخل است و ما وظيفهمان پشتيبانی از داخلیهاست. من هم میگويم تعين کننده داخل است اما معنای اين داخل را منقدين يک جور میفهمند و من يک جور ديگر. منقدين وقتی میگويند داخل، چشمشان توی حکومت دينی و دور و بر آن است و من وقتی میگويم داخل منظورم جنبش دموکراسی و حقوق مدنی مردم ايران است. اين جنبش نيروی محرکه رفع حکومت دينی در کشور ماست و ما از سکوی اين جنبش اگر حرف بزنيم و عمل کنيم به عامل فشار موثر و فعالی تبديل میشويم: اولاً در باز داشتن محافظهکاران و مجموعه اقتدارگريان از پيشروی و ثانياً عقب راندن آنها از مواضع قدرت و ثالثاً با بيرون کشيدن خود از زير هژمونی به اصطلاح روشنفکران و اصلاح طلبان حکومت دينی امکان نقد آنها را پيدا میکنيم و به اين ترتيب به جای پيروی از آنان و همسرائی با آنها که از ما مشاطهگران بیارج و قرب حکومت دينی ساخته و پرداخته است، به عناصر نقادی تبديل میشويم که به آنها ياری میرساند تا بر ترس و واهمه خود از جنبش دموکراسی و حقوق مدنی مردم ايران فايق آيند، از رهبری فقهی بگسلند و شجاعت اين را پيدا کنند که در راه رفع حکومت دينی و استقرار دموکراسی در ايران با ما هم صدا و همگام شوند.
تقابل و دشمنی حکومت دينی با جنبش مردم و نيز ترس و گريز طيف اصلاح طلب "مشارکت" از اين جنبش و سخنگويان آن، پايبندیشان به حکومت دينی و وفاداری آنها به رهبری فقهی به اندازه ايست که نمیگذارد ثقل رهبری جنبش مردم در داخل کشور سامان و سازمان پيدا کند از اينرو ثقل رهبری جنبش دموکراسی و حقوق مدنی مردم ايران الزاماً میبايست در بيرون از مرزهای کشور سامان و سازمان بيابد. انقلاب ارتباطات و اطلاعات بستری که فراهم آورده با زمان انقلاب اسلامی خمينی اصلاً قابل مقايسه نيست واين دوست ما؛ اينترنت عزيز به ما امکان میدهد که سلولهای پيامرسانی خود را تا دور افتادهترين نقاط کشور سامان و سازمان دهيم و با فعالين جنبش دموکراسی و حقوق مدنی مردم ايران- البته اگر بخواهيم و همت کنيم- در ارتباط ارگانيک قرار داشته باشيم.
ترجيح میدهم در سخن پايانی به بحث نسبتم با آگهی اين جلسه پالتاکی در سايت اتحاد جمهوريخواهان برگردم! بيائيد فکر کنيم چرا بجای پرداختن به انديشههائی که ظرفيت آن را دارند که ما را با جامعه و جهان زمان خودمان آشتی دهد يا آنها را نمیشنويم و يا اگر به گوشمان رسيد آنها را به مفکورههائی تقليل میدهيم که بیرودروايسی تحقير تعقل و مسخ و ترور انديشه است.
٨ مارس سال ٢٠٠٣ ، "فراخوانی برای هماهنگی جمهوريخواهان ايران" از طريق همين آقای فتاپور عزيز خودمان برايم فاکس شد. با دقت تمام خواندم . در ٤ صفحه رئوس نظرم را که طرح همين انديشههای امروز بود به انضمام ٥ پيشنهاد مشخص مترتب بر آنها نوشتم و در ٢٠ مارس فاکس کردم.
٢٤ اپريل پيش نويس نهائی بيانيه" برای همآهنگی جمهوريخواهان ايران " برايم فاکس شد. بادقت تمام خواندم.٢٧ اپريل آقای فتا پور به من زنگ زد . پرسيد خواندی؟ گفتم با دقت خواندم اما حتی يک کلمه از چهار صفحه پيشنهاد که برايشان نوشتم در اين بيانيه نيست يعنی يک کلمه از حرفهای من برای شان قابل اعتناء نبوده؟ گفت: من برايشان فرستادم، بهر حال حالا طرح نهائی اين است، چه میگوئی امضايت را بگذارم. گفتم حتماً! با سرافرازی خيلی هم ممنون میشوم من حقيقتاً قائل به اين هستم که ما جمهوريخواهان تريبون خاص خودمان را داشته باشيم بعلاوه من فکر میکنم اين بحثها دير يا زود طرح خواهند بود و اتحاد جمهوريخواهان در جريان همين بحثهاست که استحکام خود را پيدا میکند ... و من خوشحالم که اين روز اکنون فرا رسيده است.
٠٣.١٢.٠٥
*
پيوست: يادآوری سابقه بحث در "اتحاد جمهوریخواهان"، به روفتن محيط سوء تفاهم کمک میکند. بايد بکوشيم فضای گفتگو شفاف شود زيرا تنها در چنين صورتی است که همفکریهای ما جمهوريخواهان ثمر بخشی و زايائی خود را پيدا میکند. حقيقتاً از سر چنين قصد و باوری است که به انتشار متن نظرات و پيشنهادات ارسالی خودم، مورخ ٢٠ مارس٢٠٠٣ ، پيرامون پيش نويس اول "فراخوان..." مبادرت میورزم:
...
دوستان عزيز!
من اين چند کلمه را در عين قدرشناسی از زحمتهای شما و دوستان مینويسم، اين روحيه را هم ندارم فکر کنم حالا اگر دوستان نظرم را مقبول نيافتند، آسمان به زمين میآيد و اگر اسم ناقابلام زير فراخوان بيايد، چنين و چنان میشود! نخير! من هم يکی از آن انبوه جمهوريخواهان هستم "که در پی تحول مسالمت آميز جامعهاند" و چون ضرورت "حرکت تازه" و رساترکردن صدا-مان را درک میکنم، میفهمم که خيلی از نظرات را بايد درز گرفت و در سطح يک همآهنگی کلی برخی جنبهها را ياد آوری کرد... تا چه قبول افتد و چه در نظر آيد؟
*
١- "فراخوان..." بيشتر با اين روح نوشته شده تا هم آهنگی با اصلاح طلبان حکومت دينی و در درجه بعد، اتفاق نظر جمع هرچه وسيعتری از جمهوريخواهان بيرون مرز را تأمين کند. من به روح ديگری اعتقاد دارم؛ روح مطلب بايد همزبانی با مردم باشد،يعنی يک هم صدائی و پيوندی را بيشتر برساند با جنبش دموکراسی و حقوق مدنی مردم ايران که خاستگاه و پرورشگاه آن داخل مرز است. در همين ارتباط آوردن دو تا از خواستهای اساسی در "فراخوان..." که در شعارهای مردم بوده و خاتمی و اصلاح طلبان دولتی آنرا هميشه دور زده و خيلی وقت است زمين گذاشتهاند، بنظرم اهميت دارد: "برپائی جامعه مدنی" و " ايران برای همه ايرانيان"
٢- اين اصطلاح "مردمسالاری" چيست که اينقدر جمهوريخواهان ما به آن علاقه دارند! بخدا اين يک ترجمه غلط و توهم برانگيزی است، هنوز که هنوز است هيچ دموکراسی در هيچ کجای دنيا وجود ندارد که مردم در آن " سالار" باشند! اصلاً دموکراسی يعنی مخالفت با سالار و سالاری. دموکراسی فقط با دموکراسی قابل تعريف و توصيف است. اصرار برای به تعريف در آوردن آن با يک مفهوم ارزشی بر تر: مردمسالار- دينی- ملی- خلقی- پرولتری – سوسياليستی- شورائی- مشارکتی و... معنايش بی اعتقادی به دموکراسی است! معنايش مسخ و زوال دموکراسی است... چرا اصطلاح قشنگ دموکراسی را بکار نمیگيريم که هم قشنگ است، هم گوش نواز است و هم برای همه يک معنی را میرساند. اگر منظور چيزی بالاتر از يک ساختار سياسی است، من پيشنهاد میکنم جامعه مدنی را بياوريد؛ حداقل در پاراگراف اول که جمع بندی از تجربه مردم است، با همان زبان داخلیها بنويسيم: "... و عزم و اراده جديدی برای مبارزه در راه استقرار دموکراسی و برپائی جامعه مدنی بر انگيخته است." که خواست رفع حکومت دينی نيز در آن مستتر است، هرچند نظر من بيان آشکار، و بی پرده و حجاب اين خواست و هدف است... و يا در پاراگراف چهارم (صفحه اول) بجای " در نهايت گذار به مردمسالاری"، بنويسيم: " در نهايت گذار به دموکراسی و جامعه مدنی" .
٣- پيشنهاد میکنم يک بند مستقل به شعار "ايران برای همه ايرانيان" اختصاص داده شود. اهميت کليدی و تعيين کننده دارد که همه بدانند ما ايران را فقط برای جمهوريخواهان نمیخواهيم! ايران را میخواهيم برای همه ايرانيان. جای مناسب هم ميان بند٣ و بند ٤ است؛ مثلاً چنين عبارتی آورده شود: ما معتقد به "ايران برای همه ايرانيان" هستيم. همه ايرانيان مستقل از جنسيت، تبار و موقعيت اجتماعی، باورهای دينی يا غير دينی، معتقدات سياسی و علايق قومی و ملی؛ شهروند برابر حقوق به حساب میآيند. ايران خانه مشترک همه ما ايرانيان است.
٤- بند ٦ خنثی نوشته آمده است! چرا؟ مثل اينکه جمهوريخواهان از رفراندم میترسند!! بهتر است جهت قاطع پيدا کند. پيشنهاد میکنم عبارت زير در پايان همين بند آورده شود: "از نظر ما نظام سياسی آينده کشور با بر گزاری رفراندم و با مراجعه به همه پرسی – رأی ملت ايران- تعين و قطعيت میيابد." و اما دو کلمه استدلال من در اين باره:
الف: عبارت پيشنهادی جهت قاطع و روشنی به " فراخوان..." میدهد. ما مخالف حکومت دينی هستيم و هيچ چيزی نبايد بر اين مخالفت ما که خواهان رفع حکومت دينی در کشور است، سايه و خدشه ای وارد کند، بويژه آن که شما در پايان پاراگراف دوم صفحه اول، به درستی گفتهايد: " قانون اساسی جمهوری اسلامی ... نمیتواند ميثاقی ملی برای تنظيم حقوق و مناسبات افراد جامعه به شيوهای امروزی و مردمسالارانه باشد.".
ب: دموکراتيسم جمهوريخواهان نبايد بی رمق تر از دموکراتيسم مشروطه خواهان باشد! اين ظاهراً يک چشم همچشمی است اما من بيشتر يک رقابت دموکراتيک، يک نگاه بازتر و با سعه صدر به آينده و افقهای سياسی احتمالی ، مورد نظرم است. ما جمهوريخواهان نبايد آينده سياسی کشور را در انحصار خود و يا در خود خلاصه ببينيم. اينجور کوته بينی و تنگ انديشیها بسود ما و بسود مردم ما نيست، يعنی بسود دموکراسی نيست. مشروطه خواهانی که در پی بازگشت سلطنت-اند و مشخصاً آقای رضا پهلوی، يک گرايش دموکراسی خواهی و تجدد و مدرنيته در کادر واقعيتهای سياسی امروز و فردای کشور ما هستند. صحيح نيست اين واقعيت ناديده گرفته شود و ظرفيتهائی که در آن برای استقرار دموکراسی و ترقی کشور وجود دارد، يکسره ناديده و باطل انگاشته شود.
٥- بخش سياست خارجی (بندهای ٨ و ٩) بکلی سنتی نوشته شده است! ما در دنيائی زندگی میکنيم که "استقلال" به آن مفهوم سابق خيلی تراشيده و سابيده شده، "منافع ملی" و "حاکميت ملی" محتواهای ديگر پيدا کرده و واقعيت مناسبات بين المللی به گونه ای شده که "منافع متقابل" يک محتوای تازه ای پيدا کرده و... میدانم مقاومت روی اين موضوعها، هم در داخل و هم در خارج زياد است! اين است که من درز میگيرم و فقط به يک پيشنهاد اصلاحی در بند ٨ قناعت میکنم: پيشنهاد میکنم اصطلاح "مصلحت عمومی" که بسيار نامفهوم و کشدار است حذف شود و بجای آن " رشد و ترقی اجتماعی" گذاشته شود. فکر میکنم آسان تر میشود درک کرد منهای دموکراسی که اولويت آن بی چون و چرا و تعطيل ناپذير است – چون يگانه تضمين حاکميت ملت و منافع ملی و استقلال کشور است- ، منافع مرتبط با "رشد و ترقی اجتماعی" از سرشت عام برخوردار بوده و برمنافع طبقاتی اولويت دارد. تنها در شرايط دموکراسی،ايران کشوری خواهد بود دارای حاکميت ملی و استقلال ملی، يک عضو برابر حقوق،دوست و همپيوند و همبسته با جامعه جهانی، و تنها با چنين مختصاتی و نه در انزوا و دشمنی با دول و ملل پيشرفته جهان، ما قادر خواهيم بود ايران را درمسير رشد و ترقی اجتماعی به پيش برانيم. بر اين پايه پيشنهاد میکنم دستکم عبارت زير به پايان بند ٨ افزوده شود: " ما خواهان استقرار مناسبات مبتنی بر صلح و دوستی و احترام متقابل با همه دولتهای جهان هستيم."
برای همه دوستان آرزوی موفقيت
دارم و دستشان را از دور میفشارم.
با ارادت فراوان
ج- ط ٢٠ مارس٢٠٠٣