پیشکش به فرزندان باخرد ایران تا بدانند ما از بیخردی چه میکشیم
به تازگی با جوان نو خاستهی کم سوادی گفت و گوی داغی داشتم که از پدرش یا از دیگران شنیده بود که من از ایرانیان پیرو دکتر مصدق و ملی هستم. او مانند بسیاری از فرزندان کوچ کنندگان به بیرون از کشور، نه ایرانی است، نه سوئدی. ایرانی نیست چون نمیخواهد و میکوشد خود را سوئدی نشان دهد که نمیشود. سوئدیها هم به این سادگیها کوچ نشینندگان (مهاجرها) را سوئدی نمیدانند. برخیها، مردم بودن(انسان بودن) را به سرزمین یا به نژاد یا به دارایی و یا به نام و نشان میدادند. برای من مردم بودن به معنای همراهی و همدلی با مردم ایران و جهان است. من با این جوان از دیرباز آشنا هستم و گهگاه او را در فروشگاهها یا خیابان میبینم و به آیین خودمان (ایرانیها) به هم لبخند میزنیم و یا اگر پیش بیاید با هم سخن هم میگوییم.
دوستی نازنین دارم که یک روز پیش از روز ملی سوئد، ما را برای جشن پایان دبیرستان فرزندش در خانه اش مهمان کرده بود. آن جوان نوخاسته و همسرش و فرزندانش هم به این مهمانی آمده بودند. برخورد ما دوستانه و خوش و خوب آغاز شد. به او گفتم پدر و مادر او را در اوپسالا در یک جای بن و بست و پرتی دیدیم . گفت آنها در آنجا یک “استله”ی بزرگ ! دارند. استله یک واژهی سوئدی است به معنای؛ جا، مکان، زمین، ملک، کلبهی ییلاقی، ویلا و... این واژه، بسته به فروتنی هر کس معنای ویژهای به خود میگیرد. یادم آمد که پدرش همانگونه که خوی همیشگی اوست، در آن دیدار کوتاه یک شوخی سبک و زشتی با من کرد. از آن شوخی سخنی به میان نیاوردم و دنبال این گفت و گو را رها کردم. در آن مهمانی بیشتر کودکان با هم به فارسی و گاهی هم به سوئدی، سخن میگفتند، اما فرزندان آن جوان فارسی نمیدانستند. دریغم آمد از آن کودکانی که ریشهی ایرانی دارند و فارسی نمیدانند. چرا ؟ پاسخ این را کارشناسان آموزشی و روانشناسان میدانند. به او گفتم فارسی هم یک زبان است و یاد گرفتنش برای کودکی که پدر و مادرش فارسی میدانند، سودمند است، تو که خانمت هم فارسی یادگرفته و پدر ومادرت هم اینجا هستند، چرا فرزندانت فارسی نمیدانند؟
نمیدانم این پرسش بر او گران آمد و یا مانند پدرش و دیگر دشمنان مردم ایران، با ملی بودن ایرانیها، دشمن است. با تندخویی گفت تو ناسیونالیست هستی. چون او در سوئد بزرگ شده است، ناسیونالیست(به معنای نژادپرست و شوینیست) را همچون ناسزا بر زبان آورد و به دنبال آن گفت:” هر کس را من میشناسم که فارسی حرف میزند، دروغگو و بی تربیت و دغل باز است. به بچههایم فارسی یاد بدهم که این چیزها را یاد بگیرند؟” خوشبختانه واژههای پدوفیل و بچه باز را به زبان نیاورد. نمیدانم، شاید او این کار را در خور ایرانیها و فارسی زبانها نمیدانست. این جوان در سوئد بزرگ شده است، نمیدانم خودش فارسی نوشتن را میداند یا نه؟ اما پدرش که فارسی نوشتن را هم میداند، در یک مجمع عمومی دروغی و با کمک شماری آدمهای وابسته به حکومت اسلامی، یک انجمن خوشنام و سودمند را از هم پاشید. در مهمانی دوست مشترک ما، کسی از عموی او سخنی به میان آورد. او پس از ستایش از عموی خود گفت عموی من در دانشگاه فنی استکهلم درس میداد. من عموی او را در زمانی که زنده بود دیده بودم و میشناختم. عموی او نه کتابی نوشته است و نه مقالهای علمی یا غیر علمی از او در جایی به فارسی یا انگلیسی یا سوئدی چاپ شده است! شاید این که او گفت: «هر کس فارسی حرف میزند دروغگو و ... است»، از خود و خانواده اش سخن میگفته است.
او در آن مهمانی با گستاخی چندین بار مرا «ناسیونالیست» نامید. من هرچه کوشیدم تا به او بفهمانم ناسیونالیست واژهای است تازه که در اروپای سرمایه داری و پیشرفته پیدا شده و ما ایرانیها هنوز به آن پایه از پیشرفت نرسیده ایم تا بتوانیم این واژه را به خود بچسبانیم به مغزش فرو نرفت و هر از گاهی به بهانههای گوناگون، به میگفت که تو ناسیونالیست هستی.
اما چرا من خود را ناسیونالیست نمیدانم؟ از دیدگاه من که ملی هستم و نه ملیگرا! (چون ملی بودن در من یک گرایش نیست. من خود را به راستی با همهی جان و تنم ایرانی میدانم)، واژهی ناسیونالیست نه معنای ملی را دارد و نه با ملیگرا، یکی است. من واژهی ناسیونالیست را در خور خودم و هم میهنانم نمیدانم، حتا هم اگر پان ایرانیست باشند. من میهنم را دوست دارم و همیشه دلم میخواهد به آنجا برگردم و در آنجا زندگی کنم و در آنجا به خاک سپرده شوم، اما خود را ناسیونالیست نمیدانم. اگر همین امروز، چنانچه یک نهاد جهانی، زندگی کردن بدون زندان و شکنجه و آزار و تیرباران مرا، در ایران تضمین کند، من فردا به ایران بر میگردم.
اینکه چرا ناسیونالیست نیستم؟ برای آن است که «هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد». در همین زبان زد فارسی هم جای سخن را در بستر زبان فارسی دانستهاند. سخن و جا؛ واژههای پارسی هستند. نکته و مکان؛ کلمههای تازی یا عربی هستند. ما هر کدام از این واژهها را در جای خودش به کار میبریم. در تاریخ تکامل انسان هر واژهای در جایی زاده میشود و کاربرد ویژهی خود را دارد. گاهی میشود واژهها را به شوخی گرفت و یا از آنها ناسزا ساخت اما معنای راستین واژهها را نمیشود دگرگون کرد.
به فیلسوف و پزشک بزرگی مانند ابوعلی سینا نمیتوان گفت؛ «دکتر ابوعلی سینا» مگر به شوخی! زیرا دکتر عنوانی است که دانشگاههای امروزی برپایهی تواناییهای نظری و عملی به پزشک یا استادی در رشتهای از دانش میدهند. استاد هم گرچه واژهای است کهنه اما به معنای آموزگار دانشگاه، کاربرد تازهای یافته است. به ملا صدرا هم واژهی دکتر نمیچسبد. به میرزا قاسمی هم نمیتوانیم بگوییم دکتر قاسمی! چون میرزا گرچه درس خوانده بوده اما معنای خودش را داشته است و دکتر نیز عنوانی است که دانشگاهها به این سادگیها به کسی نمیدهند.
ناسیونالیست، کمونیست و یا پرولتر، واژههایی هستند که در جهان امروز در جاهای ویژهای پدید آمدند و با ساختار اجتماعی کار دارند. تا جامعهای به رشد صنعتی و اقتصادی پیشرفته نرسد پرولتر در آن پدید نمیآید. گدا، باربر، خرک چی و کارمند دولت، پرولتر نامیده نمیشوند. دربارهی واژهی ناسیونالیست؛ فرهنگ فرانسوی روبر(ت) در صفحهی ۱۴۰۳ مینویسد که واژهی ناسیونالیست، نخستین بار در ۱۷۴۸ در نوشتهها به کار رفته است. بر پایهی همین فرهنگ، واژهی پرولتر را در سال ۱۸۴۷ مارکس، در مانیفست کمونیست به کار برده است: «پرولترهای همهی کشورها، متحد شوید!» [من در کتابهای فارسی از قول مارکس خوانده بودم؛ پرولترهای جهان... که گویا نادرست است، چون همهی کشورهای جهان پرولتر نداشتهاند و هنوز هم ندارند.] فرهنگ روبر مینویسد: «پرولتر کسی است که در جامعه از نظر درآمد، پایین ترین جایگاه را دارد (که در برابر سرمایه دارها و بورژواهاست) و برای گذران زندگی، جز (مزد) نیروی کارش (ابزاری) ندارد.» یعنی روابط اجتماعی و اقتصادی باید سرمایه داری باشد تا پرولتر را بکار بگمارد یا بیکار کند . پس یک بنا و یا یک خرک چی، در یک کشور واپس مانده، نمیتواند پرولتر باشد چون جامعهی سرمایه داری ساختار ویژهی خود را دارد.
ناسیونالیست هم یک واژهی سیاسی و اجتماعی است و به معنای کسی است که به کشورش میبالد و میپندارد میهناش از کشورها دیگر، بهتر و مهمتر است. این برتری و بهتری ویژهی کشورهای پیشرفتهی صنعتی است. کشورهایی که سرنوشت خودشان در دست مردم خودشان است و برخی از آن مردم، کشور خود را برتر از دیگر کشورها میدانند و بر این باورند که برپاکردن یک حزب ناسیونالیستی و پیروزی در انتخابات میتوانند سکان رهبری کشور برتر و بیمانند خود را در دست گیرند. ناسیونالیستها میکوشند با برتری یافتن بر دیگر هم میهنان خود بر دیگر کشورهای سرمایه داری نیز برتری پیدا کنند. کشورهایی که در همه چیز، دم از شمارهی یک بودن میزنند. من که کشورم را و خودم را عقب نگه داشته شده و ویران شده و استعمار زده میدانم، چگونه میتوانم ناسیونالیست باشم؟ ناسیونالیست هم مانند پرولتر از زبان لاتین آمده است و کاربردی تازه دارد، هرجا نمیتوان آن را به کار برد. ناسیونالیست بنا به نوشتهی فرهنگ روبر، که با دیگر فرهنگهای اروپایی کم و بیش یکی است، در سال ۱۸۳۰ پدیدار گشته است. فرهنگ ماریام وبستر مینویسد در ۱۸۴۴ پدید آمده است. یعنی پس از انقلاب کبیر فرانسه در اروپای سده نوزدهم سرمایه داری کاربرد پیدا کرده است. امروزه واژهی ناسیونالیست در کشورهای اروپایی هم چندان پسندیده نیست و بیش از همه هیتلر را به یاد میآورد، که به قول خودش، هم ناسیونالیست بود و هم سوسیالیست !!!( در هر فرهنگ لغتی، میتوانید به واژهی ناسیونال سوسیالیست نگاه کنید، گرچه فرهنگ لغت همهی مطلب را نمیتواند بیان کند.)
ما به فردوسی که هزار سال پیش در ایران میزیسته است، نمیتوانیم ناسیونالیست بگوییم. او دهگان زادهای ایران دوست بود که ساختار اقتصادی اجتماعی میهناش را مسلمانها بهم ریخته بودند و آیینهای بیابانگردی را با خود آورده بودند. ما به ژاندارک که در آغاز سده پانزدهم درون آتش میهن دوستی سوخت و یا به ولتر و ژان ژاک روسو هم نمیتوانیم بگوییم ناسیونالیست. اینها کسانی بودند مردم دوست و میهن دوست، اما ناسیونالیست نبودهاند. ناسیونالیسم در پی دشواریهای جهان سرمایه داری پدید آمده است. در چنین دورانی، حزب کارگران آلمان خود را ناسیونال سوسیالیست نامید و هیتلر با تردستی سوار چنین موجی شد.
دکتر مصدق که راه گشا و پیشتاز جنبش ملی در ایران است، نه خود را ناسیونالیست نامید و نه کسی او را ناسیونالیست میداند. او پیش از همه چیز مردم دوست، ملی و میهن خواه بوده است. چون کشور ما پیشرفت اقتصادی نکرده بود و گروهها و سازمانهای ملی پدید نیامده بود، ناچار دکتر مصدق به پیشنهاد دکتر فاطمی، جبههی ملی را پایه گذاشت. جبههی ملی یعنی چتری فراگیر از همهی اندیشههای ایرانی که با هر باور و اندیشهای جز سربلندی مردم ایران، آرزویی نداشته باشند. دکتر مصدق به سازمان دانشجویان جبههی ملی که آنها را چشم و چراغ و آیندهی ایران میدانست، در سال ۱۳۴۳ نوشت: «... جبهه ملی مرکز احزاب و اجتماعات و دستجاتی است که برای خود تشکیلاتی دارند و مرامی جز آزادی و استقلال ایران ندارند. این مرام چیزی نیست که یک عده قلیل و هر قدر صاحب فکر، بتوانند در مملکت آن را اجرا نمایند، بلکه مجری این مرام باید ملت ایران باشد. گذاردن یک عدهای در خارج و عدم پذیرش آن بهر عنوان که باشد بر خلاف مصالح مملکت است. . . » [ کتاب نامههای دکتر مصدق ، گرد آورنده : محمد ترکمان جلد اول ص.۳۲۲].»
کسانی که به دکتر مصدق خرده میگیرند که چرا دکتر مصدق حزب درست نکرد یا چنین نکرد یا چنان نکرد، نمیدانند که در یک کشور عقب نگه داشته شده که همه چیز پس پس میرود، با ” یک عده قلیل و هر قدر صاحب فکر” هم که باشند، نمیشود یک شبه حزب ساخت و بر نیروهای واپس گرای درون کشور که همیشه از کمک سرمایه داری جهانی بهره میگیرند، به این سادگیها پیروز شد.
در ساختار سرمایهداری جهانی کنونی، کشور ما کشوری است، واپس مانده، اسلامی با قوانین ۱۴ سدهی پیش، وابسته به سرمایه داری جهانی که “سرمایه داری ملی” آن را آخوندها و دلالهای بین المللی و رانت خواران، از میان برداشتهاند. ساختار کشور ما که در سرمایه داری جهانی یک کشور پیرامونی است، مانند ساختار یک کشور سرمایه داری یعنی انگلیس یا فرانسه یا آمریکا نیست. در این ساختار، مردم ایران امروز جیره خوار سرمایه داری جهانی شدهاند. جیرهی مرغ و ماهی یخ زده و گندم و برنج و ... اگر نباشد حتا روستاییان ما هم از گرسنگی خواهند مرد. پودر و ماتیک زنان بیکارهای که جیره خوار سرمایه داران خارجی هستند، حتا در شرائط تحریمهای اقتصادی، هم به هر روی و از هرکجا که شده، تهیه میشود. کارگر ایرانی هم چشمش به آن سوی مرز است و با رشتههایی پنهانی وابسته شده است. نه ثروتمند ایرانی ملی است و نه کارگر ایرانی پرولتر به معنای اروپایی آن است. به جای هیتلر ناسیونالیست هم این حزب الله و خامنهای ضد ملی است که به بهانهی آیات ضد انسانی و کافرکش، مردم را میکشد. کاش ایرانیان ملی و میهن دوست از خواب بیدار شوند.
منوچهرتقوی بیات
استکهلم هشتم تیر ماه ۱۳۹۴ خورشیدی برابر با ۲۹ ژوئن ۲۰۱۵ میلادی