دو سال پیش و پس از شنیدن کنسرت زیبای گروه «رَستاک» در گزارشگونهای بنام «همه اقوام من» (۱) نوشتم:
«هنرمندان راستین، در کنار مردم و برای مردمند، و سیاستپیشگان، مردمان را در کنار خود میخواهند، تا از تن آنان نردبانی برای رسیدن به آرمانهای خود بسازند و اگر در این میانه فرهنگ در آتش دشمنی سوخت و همبستگی از هم گسیخت و آتش دشمنی و کشتار از هر سوی زبانه برکشید، چه باک که «آرمان» از هر چیزی برتر است. پس در برابر زهر کشنده سیاستپیشگان خشکمغز و آرمانزده، از صالح بن عبدالله که زبان دیوانی از پارسی به عربی گرداند گرفته تا بیهقی که دبیران را میفرمود در نوشتههای خود هرچه بیشتر واژگان تازی بکار برند، تا غزالی که آئین مجوس و بویژه جشن نوروز را نابود میخواست، و سرانجام سودازدگان و دلباختگان انقلاب شکوهمند، فرهنگ کهنسال و دیرپای این سرزمین پادزهری آفرید که بُنمایهاش همانا جادویی بنام «هنر» میبود. بیهوده نیست که ما جایپای هنرمندان راستین را در همه آبادکدهها و اثرانگشت سیاستپیشگان را در همه ویرانسراها میبینیم. شکوه و هوشمندی فرهنگ ایرانی را در همین نیرنگ شگرف و شیرین میتوان بیکباره دید، «هنرمندی» پادزهر «سیاستپیشگی»»
دیدن برنامه افق در روز بیستوچهارم ژوئن (۲) به میزبانی پیام یزدیان و میهمانی مژگان شجریان و سعید شنبهزاده مرا بار دیگر بیاد این سخن انداخت. در همین آغاز سخن و با نگاه به روند دگردیسیها در این سالیان، ناگزیر از گفتنم که من نمیدانم شنبهزاده فردا هم بر سر این سخن خود خواهد ایستاد و یا پسینفردا در اینباره چه خواهد گفت. همچنین نمیدانم که آیا پیام یزدیان کنترل برنامه را از دست داد و نتوانست شنبهزاده را بدانجا بکشاند که خود میخواست، یا اینکه با برنامه پیشین و با دانش بر این که او چنین سخنانی را بر زبان خواهد راند، به سراغش رفته بود تا کمی چهره صدای امریکا را از گمانه پشتیبانی از خامنهای بپیراید و نشان دهد این تنها اپوزیسیون دلبسته نیست که در این رسانه صدای خود را به گوش همگان میرساند. پس سخن من در این نوشته پیشرو تنها و تنها بر سر سخنانی است که شنبهزاده در بیستوچهارم ژوئن بر زبان آورده است.
آنچه که بیش از هر چیزی بر چشم میزد، پشتیبانی و دفاع آشکار و بیپرده یزدیان از جمهوری اسلامی و نهادهای سرکوب آن بود. او با «خودسر» نامیدن نیروهایی که کنسرتها را به هم میزنند، خواست همصدا با اپوزیسیون دلبسته دستان نهادهای سرکوب جمهوری اسلامی و بویژه دولت روحانی را از این گناه نیز بشوید و با این کار بارها خشم شنبهزاده برانگیخت و او را وادار کرد که با صدای بلند بگوید «نه نه نه نه! خواهش میکنم حرف من رو ترجمه نکنید، نه در دوره آقای احمدینژاد آزادی وجود داشته، نه در دوره آقای روحانی. من میگم تکلیف حکومت مشخصه. هنرمندا و مردم اگر که منظور و حرف حکومت رو نگرفتن، در اشتباه هستن [...] پیام حکومت ایران کاملا روشنه: میگه آقا! هر چیزی که در خدمت حکومت باشه حلاله، هر چیزی که در خدمت حکومت نباشه، حتی شما اگر قرآن هم بخونی، ممنوعه.»
کار ولی بدینجا پایان نگرفت. پیام یزدیان بارها و بارها با گفتن اینکه «آقای شنبهزاده! ولی اوضاع میتونست خیلی بدتر از این هم باشه» یا اینکه: «آقای خامنهای خیلی راحت میتونن به هر حال فتوایی بدن که موسیقی حرام است، به سادگی! و الآن به هر حال در فتاوی که از ایشون موجود هست، به این نتیجه نرسیدهاند دیگر مراجع تقلید که در هر حال بخوان حکم بدن مشخصا به حرام بودن موسیقی» تلاش کرد نشان دهد که روزگار هنر و هنرمندان در ایران اسلامی آنچنان هم بد نیست و بر ایرانیان است که سپاسگزار گشادهدستیهای رهبر معظم و سپاه و وزارت اطلاعات باشند، که موسیقی را همچون مفتیان عربستان و طالبان و داعش یکسر ممنوع نکرده است.
اگرچه آماج من از نوشتن در باره این برنامه پرداختن به تکتک سخنان آمده در آن نیست، ولی دریغم آمد که اندازه دلبستگی گردانندگان وی-او-اِی به رژیم جمهوری اسلامی را نشان ندهم. شاید بهتر میبود اگر پیام یزدیان پیش از دفاعی چنین آشکار و بیپروا از خامنهای اندکی در اینترنت پرسه میزد، تا سخنان رهبر معظم انقلاب را در دیدار با با رئیس و اعضای شورای انقلاب فرهنگی (۱۳۸۲/۱۰/۲۳) بخواند، آنجا که میگوید: «ترویج موسیقی یک کاریست بر خلاف مذاق اسلام»(۳). اینهمه پشتیبانی از رژیم ولایت فقیه و آنهم چنین آشکار، بیگمان از سر ناآگاهی گردانندگان وی-او-ای نیست. در پشت این سیاست رسانهای آماجهایی خفتهاند که من بارها و بارها در باره آنها نوشتهام.
هسته پُربَهای سخنان شنبهزاده، که چندان هم از نوشتههای من در اینباره به دور نبود، به آنجا بازمیگردد که او میگوید: «احمدینژاد و روحانی و خاتمی و اینها هم که اصلا میدونن هیچکارهاند [...] اصلا نهاد حکومت ایران مشخصه: مقام معظم رهبری، وزارت اطلاعات، سپاه، امامهای جمعه، بسیج. بقیه هم اینا پادوی این نهادها هستن. این داستان مشخصه، من نمیدونم دیگه بحث سر چیه» این سخنان که به نگر ساده میرسند بهدرستی ساختار نهادهای سرکوب و پیوندهای آنان را با یکدیگر نشان میدهد و همچنین سرراست و بدون پیچاندن سخن آب پاکی را بر دستان اپوزیسیون دلبسته میریزند که با پشتیبانی رسانههای بزرگ پارسیزبان میخواهد به مردم بباوراند اگر به پای صندوقهای رأی بروند و بهجای جلیلی روحانی را برگزینند، سرنوشتشان دگرگون خواهد شد. جان سخن او این است که: «اینها میگن آقا، میزان علاقه شما رو ما باید تعیین بکنیم، ما باید بگیم چه چیزی برای شما خوبه، چه چیزی برای شما بد هست. مسئله اینه، مسئله موسیقی نیست» آیا شنبهزاده راه گزافه میپیماید؟ ایکاش سخنان اپوزیسیون دلبسته و پشتیبانان آنان در بیبیسی و وی-او-ای درست بود و کسانی چون شنبهزاده سرگرم سیاهنمائی بودند. ولی شنبهزاده درست میگوید. جمهوری اسلامی و نهادهای سرکوبگر آن نه تنها به ایرانیان میگویند چه بپوشند و چه بخورند و چه بنوشند و چه بگویند و چه بشنوند و چه ببینند و چه بخوانند، که حتا به مردمان این سرزمین نفرین شده میگویند آیا میتوانند موهای شرمگاه خود را بتراشند، یا نمیتوانند(4).
برای من بسیار مایه شادمانی و خوشبختی بود که در این هیاهوی «اصلاحطلبی» (بخوان سازشطلبی) که بدست اپوزیسیون دلبسته و رسانههای بیگانه براه افتاده است، دو هنرمند میهنم از «بازیهای رژیم» سخن گفتند و نگذاشتند که کارگزار وی-او-ای سیاست خارجی نوین حکومت امریکا را از دهان آنان بازتاب دهد. شنیدنی بود که چگونه هردوی هنرمندان میهمان و بهویژه سعید شنبهزاده ساختار سیاستگزاری رژیم را همانگونه که هست و نه آنگونه که دلبستگان میگویند، در پیش چشم بینندگان نهادند و به بهانه موسیقی و رفتاری که با هنرمندان این رشته میشود، نشان دادند که درمان نابسامانیهای این آب و خاک، رفتن محمود و آمدن حسن نیست و خانه از پایبست ویران است و بر روزگار آن خواجگان باید گریست که در این گیرودار در اندیشه نقش ایوان هستند. باید گفت که براستی اگر ایرانیان را گوش شنوایی باشد، هنرمندان در این برنامه یکساعته بسیاری از رشتههای دلبستگان و سازشکاران را پنبه کردند. مردم، اگر چشم خود را نبندند و انگشت در گوشهای خود فرو نکنند، باید بسنجند آنچه را که سعید شنبهزاده در باره جایگاه موسیقی در اسلام و بویژه در «مذهب شیعه» گفت، با آنچه که مسعود بهنود در باره روشنفکری و پیوند آن با «مذهب شیعه» بر زبان آورد، و ببینند جایگاه هنرمندان مردمی کجاست و سیاستبازان دلبسته در کجا ایستادهاند.
چکیده سخن چیست؟ جمهوری اسلامی رژیمی است که از ساختاری استوار و یکپارچه برای سرکوپ و چپاول برخوردار است. سپاه پاسداران در گذر چندین دهه خود به یک نهاد (بزرگترین نهاد) اقتصادی و سیاسی فرارُسته است که در یک بدهوبستان روزاروز با خامنهای برنامههای خود را به پیش میبرد و در این راستا سود و زیان مردم ایران را به هیچ میگیرد. آنکه میگوید چه کسی باید بر تخت ریاستجمهوری یا صندلی مجلس بنشیند، نه صندوق رأی، که فرمان خامنهای و مافیای سپاه است. این نهاد که آن را باید تنه درخت رژیم به شمار آورد شاخوبرگهای فراوانی چون امامان جمعه و بسیج و شوراهای اسلامی و ... دارد و کسانی که پیام یزدیان بارها و بارها در این برنامه بر خودسر بودنشان پای میفشارد نیز یکی از همین شاخهها هستند. پس شنبهزاده هنرمند، ساختار قدرت و سرکوب را هزاران بار بهتر از سیاستبازان دلبسته و توده خودفریب همیشه رقصان دیده و شناخته است، آنجا که میگوید: «خواب و رویای حکومت اسلامی اینه که، ناراحته که چرا الان مثل حکومت داعش نمیتونه آدمها رو تو قفس بکنه بندازه داخل آب خفه بکنه، یا نمیتونه اینا رو بسوزونه. اینا خواب و رؤیاشون اینه و به این سمت دارن پیش میرن. حالا اگر شما از یک همچین حکومتی، خیلی خوشبینی که مثلا یه روزی کنسرتی در استادیوم آزادی بیاد برگزار بکنه، یا بیاد کنسرت رو دیگه لغو نکنه، این به نظرم خیلی خیال واهیه و خیلی باید آدم سادهلوح باشه، چون حکومت ایران پیامش مشخصه. اونها لذت نهادشون، نشون دادن در این سیوچند سال، اون چیزی که لذت بخش است برای حکومت ایران، مثل طالبانه، مثل داعشه[...] بقیه مسائل هم اینا بازیهاست، جمهوری اسلامی واقعیت خودش رو تو یک پریود نشون داده»
آنچه که شنبهزاده و شجریان میگویند، نمیتواند خوشایند سیاست خارجی امریکا باشد، که در کار یک سازش همهسویه و گسترده و دراززمان با جمهوری اسلامی است. از همین روست که پیام یزدیان در رویارویی با هنرمندی که پروای سیاست و بازیهای پلشت آن را ندارد، رودربایستی را به کنار مینهد و در ستایش حکومت اسلامی همه پردهها را میدرد. بارها نوشتهام و بر این سخن خود پای میفشارم که کارمندان و گردانندگان رسانههای پارسیزبان بیگانه، همه دستمزد ماهانه خود را از حکومتهای بریتانیا و آلمان و امریکا دریافت میکنند و کاری بس ناپسند و نکوهیده خواهد بود، اگر سود کارفرمایان خود را به کناری نهند و در سر پروای سود و زیان مردم ایران را داشته باشند. پس بر پیام یزدیان نیز نمیتوان خرده گرفت، که چرا در برابر دو هنرمند ایرانی به سود جمهوری اسلامی چنین سینه سپَر میکند و شمشیر برمیآهیزد: سیاست نوین امریکا، سازش با جمهوری اسلامی و پذیراندن آن به مردم ایران در جایگاه تنها گزینه در دسترس است.
پرسشی که پیش روی چشمان ماست ولی، این است که چرا سعید شنبهزاده ساختار قدرت و سرکوب و جانمایه اندیشه ولایتفقیه را به این خوبی بازشناخته و جایگاه کارگزارانی چون رئیسجمهور و نمایندگان مجلس را چنین نیک بَررسیده است، ولی انبوهی از سیاستبازان اپوزیسیون و میلیونها ایرانی رأیدهنده به گفته او چنین «سادهلوح و دچار خیال واهی»اند؟
تلاش کردهام پاسخ را در بخش هفتم جستار «در هراس از خویشتن» با فرنام «گفتار در ناآگاهی و نادانی» که در روزهای آینده به چاپ خواهد رسید، فراهم آورم.
خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایرانزمین بدور دارد
مزدک بامدادان
mbamdadan.blogspot.com
.(JavaScript must be enabled to view this email address)
————————-
http://mbamdadan.blogspot.de/2013/06/blog-post_3.html .۱
http://ir.voanews.com/media/video/horizon/2835526.html?z=1566&zp=1 .۲
http://www.farhangnews.ir/content/27082 .۳
۴. بنگرید به داستان پر سروصدای «اپیلاسیون» موهای شرمگاه و فتواهای خامنهای و چند آیتالله دیگر در اینباره
■ آقای رحمانی گرامی، با درود و سپاس
من بارها و بارها نوشتهام حتا اگر خود خامنهای روزی بخواهد گامهایی بردارد که زندگی مردم اندکی آسانتر شود و بینوایان ایرانی ناچار از فروش کلیه خود نباشند و کسی را در خیابانها همچون دوران قاجار به دار نیاویزند، باید از او پشتیبانی کرد و به یاریش شتافت. “پارسائی سیاسی” کالایی بسیار لوکس است که مردم ایران توان پرداختش را ندارند و در جهان سیاست گاه باید حتا با دشمن خونی همپیمان شد.
سخن من بر سر این نیست. به وارونه آنچه که بسیاری از دوستان میپندارند، من بدنبال کینهکشی نیستم و سود وزیان ایران و ایرانیان را از آنچه که بر سر خود من رفته است، برتر و بالاتر میدانم. شما در میان همه کارگزاران رژیم (از خود خامنهای گرفته تا رفسنجانی و خاتمی و روحانی) یک تن، آری تنها “یک” تن را به نشان بدهید که براستی در دل مهر ایران را داشته باشد و سود این کشور و مردمانش را برتر از هر چیز دیگری بداند.
خاتمی دیگر باید به چه زبانی بگوید که اگر ناچار از گزینش میان “مردم” و “نظام” باشد، بیدرنگ “نظام” را برخواهد گُزید، تا این دوستان شیفته خاتمی بدانند او نیز پادویی از سدها پادوی مافیای سپاه و بیت رهبری است، که به فراخور نیاز به میدان میآید؟ شما به من آن چهره ایراندوست را نشان دهید که میخواهد در همین رژیم گام بردارد، آنگاه شکسته باید آن دستی که در پشتیبانی او ننویسد!
■ در همین شماره ایران امروز مقالهای است در مورد قائممقام فراهانی. دربار فتحعلی شاه را اگر با بیت رهبری كنونی مقایسه كنیم، نقش سیاستمداران ایران دوست وتاثیراتی كه آنها در دفع گزند و چاره جویی برای خروج از بحرانهای كمر شكنی كه موجودیت كشور و تمامیت ارضی آن راتهدید می كنند برجستهتر میشود. هر چند خشم و احساسات من كاملن با شما همسو است، ولی سیاستمداران ایران دوست را نباید سرزنش كرد كه چرا در ركاب حكومت میرانند هر چند كه عمر او را نیز میافزایند.
البته نظر من به فرد خاصی نیست، و من بطور كل كسانی چون آقای روحانی را در سلك این افراد بشمار نمیآورم. سیاستمدار نمیتواند منزه گرا باشد. من همیشه افسوس خوردهام كه اگر مرحوم مصدق به جای تقابل با حكومت با شاه به تفاهم و همكاری رسیده بود، وضعیت ما امروز بسیار بهتر از این نبود؟ از دید آن زمان ما هم هر كس با حكومت شاه همكاری میكرد خود بخود بازیچه دربار و بفرموده بود. این بود كه سیاستمداران وطن دوست تمایلی برای ورود به این وادی خطر خیز نداشتند، ودر نهایت آن شد كه نباید!
با احترام، هادی رحمانی
■ هممیهن گرامی باسپاس از پیام شما و با پوزش از دیر شدن پاسخ من، من در نوشتهای آورده بودم که ما ایرانیان “مینیمالیست”ترین مردم جهانیم و شوربختانه این نوشته شما نمونهای آشکار بر درستی این سخن من است، هنگامی که میگویید: «بهتر میبود به من میگفتید، که کدام از این دوراه مرا از مقصدم کمتر دور میکند» شاید برای همین است که ما زبان یکدیگر را دشوار میفهمیم: کسی که از تهران بسوی قم براه افتاده چه تند برود و چه آنگونه که شما میخواهید آهسته و گامبگام، هزار سال دیگر هم به تبریز نمیرسد. برای نزدیک شدن به تبریز، باید راه تبریز را در پیش گرفت؛ هر راه دیگری چیزی جز بیراهه نیست.
ولی بگذارید به انتخابات بازگردیم.
فرمودهاید: «من هرگز ادعا نمیکنم «که مافیای سپاه و بیت رهبری به همین مردم برای گزینش بالاترین پست اجرائی حق گزینش میدهند؟». منتهی این وظیفه با دخالت شورای نگهبان در تصفیه کاندیدها انجام میگیرد و نه بعد از آن» این سخن، در کنار اینکه «تقلب تنها هنگامی صورت میگیرد که اختلاف رأی یکی دو میلیون باشد و نه ده-دوازده میلیون» درست همان چیزی است که مافیای سپاه و بیت رهبری میخواهند شما باور کنید. بگذارید بر سر همین واپسین انتخابات اندکی درنگ کنیم:
گفته میشود خامنهای خواهان برگزیده شدن جلیلی بود، ولی شرکت گسترده مردم در انتخابات و گزینش روحانی او را ناکام کرد» به گمان شما اگر جلیلی سر کار آمده بود، چه میشد؟ آیا او ۱. همچنان بر ستیز با شش کشور بر سر برنامه هستهای پایفشاری میکرد؟ ۲.
بیشتر اعدام میکرد؟ ۳. سختگیریها در خیابان را افزایش میداد؟ ۴. کنسرتها را بر هم میزد؟ ۵. جلوی رفتن بانوان به ورزشگاهها را میگرفت؟ و ...؟ میبینید که همه این موردها بجز مورد ۱ به انجام رسیدهاند.
سیاست رژیم در باره برنامه هستهای نیز نه با روی کار آمدن روحانی، که نزدیک به دو سال پیش از آن دیگرگون شده بود و مربی تیم، باید یک بازیکن هجومی (احمدینژاد) را بیرون میکشید و یک هافبک دفاعی (روحانی) را به زمین میفرستاد، زیرا افزایش تحریمهای کمرشکن و رسیدن آنها به در خانه ولی فقیه و سپردههای مافیای سپاه، چیدمان نو و آرایش دفاعی را ناگزیر کرده بود.همه آنچه که شما در باره خاتمی و رفسنجانی و ناطق نوری نوشتهاید، چیزی جز بازیهای فریبنده برای سادهلوحان نیستند. واگرنه کدام دیوانهای که همه قدرت را در دست داشته باشد و از کسی هم نهراسد، هر چهار سال یکبار بخشی از آن را به مردم واگذار میکند؟ این رژیم به نمایش پشتیبانی مردمی نیازمند است تا از یکسو مردم ایران را همچون شما به این دلخوش کند که با رأی دادن میتوان سرنوشت کشور را دگرگون کرد، پس نیازی به نافرمانی مدنی نیست، و از دیگر سو با نشان دادن انبوه رأیدهندگان محبوبیت خود را به رخ جهانیان بکشد. واگرنه شما بگویید اینهمه خواهش از ایرانیان برای رأی دادن برای چیست، که خامنهای میگوید «حتا اگر نظام را قبول ندارید، بخاطر ایران رأی بدهید»؟ جز اینکه او رأی شما را برای پیشبردن تاراج هرچه بیشتر داریئیهای این مردم و سرکوب هرچه گستردهتر میخواهد و شما و هماندیشان شما را به بازی گرفته است؟ اینرا مژگان شجریان و سعید شنبهزاده به نیکی دریافتهاند، در شگفتم که چرا شما درنمییابید!
شاد و سرافراز باشید
■ با سلام مجدد و سپاس از عنایت شما به نوشته اینجانب، سعی میکنم با چند سطردیگر هم به سوال شماپا سخ بدهم و همینطور با روشنتر شدن تمایز بین دید شما و دید خود ویا دید کسانیکه شبیه بمن فکر میکنند به چند نکته از پا سخ شما بپردازم .
در جواب به مثال سفر به قصد تبریز شما، من مساله را طور دیگری میبینم. من بقصد سفر به تبریز بههر علت به راهی افتادهام که به سمت تبریز نمیرود و خود نیز به این مساله واقف میباشم. حال بر سر یک دوراهی شما بعنوان راهنما میگویید هیچیک از این راه هارا نروید که شما را به مقصد نمیرساند. بهتر میبود به من میگفتید، که کدام از این دوراه مرا از مقصدم کمتر دور میکند، وقتی راه دیگری نیست که به مقصدم نزدیکتر شوم.
ولی برای شما راه سومی وجود دارد و آن “نافرمانی مدنی” است. مسلما “نافرمانی مدنی” میتوانست یک راه حل خوبی باشد، اگر اپوزیسیون دموکرات ایران توانایی بسیج مردم را میداشت که در شرایط فعلی متاسفانه از چنین تواناییای برخوردار نیست. ما دیدیم که تحریمی که در انتحابات سال ۸۴ انجام گرفت (در آن سال چون مردم از خاتمی سر خورده شده بودند، عده کمی در انتخابات شرکت کردند)، نه تنها موجب بر چیده شدن بساط شورای نگهبان نشد، بلکه همانطور که در بالا اشاره کردم، زمینه را برای موفقیت احمدینژاد آماده کرد و بدین ترتیب به قدرت شورای نگهبان افزوده نیز شد. شما احتمالا خواهید گفت که به جای شرکت در انتخابات فرمایشی رژیم بهتر است کوششمان را در جهت بدست آوردن توانایی بسیج مردم بکار ببریم. من ولی هیچ تضادی بین این دو نمیبینم. ما تا زمانیکه هنوز توانانی بسیج مردم را برای تحریمی که بتواند رژیم را وادار به عقبنشینی نماید نداریم ضمن تلاش برای برای دست یافتن به این توانایی میتوانیم درزمان انتخابات در عین روشنگری درباره غیر دمکراتیک بودن و اشکالات دیگر انتخابات، به کاندیدی رای دهیم که معتقدیم، در صورت موفقیتش شرایط برای انجام کار ما مهیاتر و کار ما آسانتر خواهد شد.
البته شما گفتهاید که «انتخابات ایران پیشاپیش برنامهریزی شده است و چه چهل تن به پای صندوق رأی بروند و چه چهل میلیون تن، در پایان روز نام کسی خوانده خواهد شد که از پیش از سوی سپاه و رهبری برگزیده شده است».
بنظرم تجاربی که از انتخابات خاتمی، احمدینژاد و روحانی داریم، در تضاد با این تز شما میباشند. تا تصفیههای شورای نگهبان، من حق را بشما میدهم که نمیگذارند کسی وارد کاندیدها بشود، که با جمهوری اسلامی جدا مخالف است. بعد از آن ولی کاندیدها وارد یک رقابت میشوند، که از قبل سرنوشتش بههیچوجه معلوم نیست و بستگی به تعداد رای منتخبین دارد. غیر از این نمیشود کوشش گسترده ای را که جناحهای مختلف صرف بدست آوردن آرا میکنند توضیح داد. اگر سر نوشت انتخابات گذشته از قبل تعیین شده بود، کاندیداتوری رفسنجانی و آن افتضاح بعد از آنرا چگونه تفسیر میکنید؟ یا تقلب گسترده انتخابات ۸۸ و دخالت علنی سپاه پاسداران برای تغییر سر نوشت انتخابات به نفع احمدی نژاد برای چه بود، که باعث اعتراضاتی به آن گستردگی شد، که ارکان سیستم را بلرزه درآورد؟ یا در انتخابات سال ۷۶ با وجود پشتیبانی علنی خامنهای از ناطق نوری چرا خاتمی پیروز ان انتخابات شد؟
امیدوارم توانسته باشم با این چند سطر روشن کرده باشم که عدم شرکت در انتخابات در آن حد بدیهی که شما تصور میکنید نیست. و فکر میکنم ضمنی جواب سوال آخرتان را هم داده باشم. من هرگز ادعا نمیکنم «که مافیای سپاه و بیت رهبری به همین مردم برای گزینش بالاترین پست اجرائی حق گزینش میدهند؟». منتهی این وظیفه با دخالت شورای نگهبان در تصفیه کاندیدها انجام میگیرد و نه بعد از آن.
با درود فراوان
ف. ت.
■ هممیهن گرامی، با درود و سپاس از پیام شما، بگذارید در همین زمین گامبهگام پیش برویم
۱. نخست اینکه این سخن که اگر کسی خود راهکاری نداشته باشد، باید زبان درکشد و خاموش بماند، سخنی سرتاسر نادرست است. اگر شما برای رفتن به تبریز راه قم و کاشان را در پیش بگیرید، من باز هم به شما خواهم گفت از این راه به تبریز نمیرسید، آیا به گمان شما چون من نمیدانم چگونه میتوان به تبریز رفت، باید خاموش بنشینم، تا شما روانه کویر نمک شوید؟
۲. من هرگز نگفتهام «تفاوتی در این نیست که احمدی نژاد رییس جمهور کشورمان باشد یا خاتمی» من گفتهام رفتن یا نرفتن به پای صندوق رأی کوچکترین تأثیری در گزینش خاتمی یا احمدینژاد ندارد. اینها همه کارگزاران مافیای اقتصادی-نظامی سپاهپاسداران و بیت رهبری هستند که به فراخور نیاز به میدان فرستاده میشوند. اگر نوشته من در همین تارنما را با نام “ما لعبتکان” بخوانید، خواهید دید که برای من این بازیگران مانند بازیکنان یک تیم فوتبال هستند. پرسش شما از من مانند این است که بپرسیم آ«آیا تفاوتی نیست که آرایش تیم فوتبال دفاعی باشد، یا تهاجمی؟» بله هست. ولی اینکه کدام بازیکن در کدام پست بازی کند، در دست تماشاگران نیست. مربیان و پیش از همه سرمربی میگویند چه کسی، کجا و چگونه بازی کند.
۳. راهکار من تنها «در رای گیری شرکت نکنید» نیست. من میگویم تنها هنگامی رأی بدهید، که بدانید رأیتان خوانده میشود و بیاد داشته باشید که اگر سپاه و بیت رهبری کاندیدایی را نخواهند، او هرگز از بند شورای نگهبان گذر نخواهد کرد، پس گزینش میان جلیلی و روحانی یک نمایش شرماور است که بخش بزرگی از ایرانیان از بازی در آن شادمان و سرافرازند. انتخابات ایران پیشاپیش برنامهریزی شده است و چه چهل تن به پای صندوق رأی بروند و چه چهل میلیون تن، در پایان روز نام کسی خوانده خواهد شد که از پیش از سوی سپاه و رهبری برگزیده شده است.
راهکار من “نافرمانی مدنی” است و نه بیکنشی و در خانه نشستن. راهکار من نه تنها دوری جستن از صندوق ردِ برای وادار کردن رژیم به برچیدن شورای نگهبان، که دوری گزیدن از فروشگاهها به هنگام افزایش بهای کالاها است. هیچ کس در هیچ کشوری اگر یک هفته گوشت مرغ نخورد، نمیمیرد، ولی تنها ۳ روز نخریدن مرغ بسنده است که بهای آن را بشکند.
جمهوری اسلامی هیچ کس را برای نرفتن به ورزشگاه به زندان نمیافکند، ولی تنها یکماه دوری جُستن از میدانهای ورزشی از سوی مردان، میتواند درهای ورزشگاهها را بروی زنان نیز بگشاید و ... ولی اپوزیسیون دلبسته نمیخواهد کوچکترین فشاری بر رژیم وارد شود و همگان را فرامیخواند بازیگر بازیهای کودکانه او شوند.
۴. آیا شما براستی برآنید رژیمی که در هیچ زمینهای به شهروندانش حق گزینش نمیدهد (همانگونه که در نوشته آوردم، به شهروندان حتا حق تراشیدن موهای شرمگاهشان در آرایشگاهها را هم نمیدهد) سرنوشت سیاست درونی و خارجی جمهوری اسلامی را در دست رأیدهندگان مینهد؟ کسانی مانند شما در برابر این پرسش خاموشی میگزینند و شوربختانه خود را به نشنیدن میزنند. در جایی که شهروندان ایرانی حق گزیدن “هیچ” چیزی را ندارند، چگونه میشود پذیرفت که مافیای سپاه و بیت رهبری به همین مردم برای گزینش بالاترین پست اجرائی “حق گزینش” میدهند؟ بسیار شادمان خواهم شد، اگر در یادداشت کوتاهی به این پرسش پاسخ دهید!
■ با سلام به آقای بامدادان. من این نوع موضعگیری را از طرف شما چندین بار خواندهام ، که تمام کسانی را که در رایگیریها شرکت میکنند با یک چوب میرانید و از آنها بهعنوان “اپوزیسیون دلبسته” و یا با عناوین مشا به دیگری یاد میکنید، و یا فکر میکنید آنها ساده لوحانه فکر میکنند، که اگر خاتمی و یا روحانی را بجای احمدی نژاد انتخاب کنند گویا سیستم را تغییر دادهاند. من متقدم صرفنظر از گروها و کسانیکه طرفدار جمهوری اسلامی هستند، و مانند اصلاح طلبان خود آنرا بدون مهابا اعلام میکنند، اغلب رای دهندگان مخالف جمهوری اسلامی تقریبا به تمام آن اشکالاتی که شما در مورد رژیم بیان میکنید واقف هستند و ابدا ساده لوح و یا متوهم نیستند. فرق آنها با شما فقط در این است، که شما معتقد هستید که تفاوتی در این نیست که احمدی نژاد رییس جمهور کشورمان باشد یا خاتمی. آنها با وجود آنکه به محدودیت نقش و تعیین کنندگی ریس جمهور در ج.ا. واقف هستند. علیرغم این بنظر من بدرستی بین دو حالت فوق خیلی تفاوت میبینند. با وجود اینکه اینها احتمالا در یک انتخابات آزاد، رای خودشان را به هیچیک از اینها نمیدادند، ولی در شرایط فعلی که چاره دیگری ندارند، میخواهند با انتخاب کاندیدی که از دیگران نسبتا بهتر است کمی از ابعاد فاجعهای که کشور مان را روز بروز به قهقرا میبرد بکاهند. خوب اگر اینکار را نکنند چکار کنند؟ اگر در انتخابات سال ۸۴ همه کوشش میکردند، که بجای احمدی نژاد کاندید اصلاح طلبان انتخاب میشد، و او هم حداقل با همان روش خاتمی اداره کشور را به پیش میبرد، وضع کشور ما با حالا فرق زیادی نمیداشت؟ شما احتمالا خواهید گفت نه. ولی کسانی از اپوزیسیون که آن زمان خاتمی را انتخاب کردند و احتمالا اینبار رایشان را به روحانی دادند، نظر دیگری دارند. آنها معتقدند که اگر راهی جز انتخاب بد و بدتر وجود نداشته باشد، باید بد را انتخاب کرد وگر نه به بدتر کمک کردهایم و نظر من هم همین است. و الا نه میخواهیم برای جمهوری اسلامی کسب آبرو کنیم، نه میخواهیم ج.ا. را از بن بست بیرون بیاوریم و نه سایر نسبتهایی که به ما داده میشود. حال اگر شما جز مذمت اینان راه حل موثر دیگری میداشتید، شاید در آنصورت انتقادات شما میتوانستد بیشتر قابل قبول باشند. ولی من متاسفانه از طرف شما هم راه حل جامع دیگری نخواندهام. بهنظر من وقتی ما یک راه و یا راه حلی را رد میکنیم، باید بجایش راه حل موثر دیگریرا ارائه بدهیم. من «دررای گیری شرکت نکنید» را راه حل نمیدانم. باید توضیح داد چرا اگر در رای گیری شرکت نکنیم، بهتر خواهد بود.
با درود