علی خامنهای را باید خوشبختترین دیکتاتور جهان بهشمار آورد. کمتر رژیم سرکوبگری را میتوان یافت که “اپوزیسیون”ش با او چنین بر سر مهر باشد و هر دژخوئی و تبهکاری را که از او سربزند، بیبهانه بر او ببخشاید. من از تاریخ جهان تنها اندکی میدانم و بر آن نیستم که سخنم را به سرتاسر تاریخ، یا به تاریخی که در گذشته نزدیک است و یا به تاریخی که همین امروز در پیش چشمان ما روان است، بگسترانم. ولی هرچه در نوشتههای تاریخنگاران دیگر کشورها بیشتر میجویم، کمتر نشان از اپوزیسیونی مییابم که چنین دلبسته و شیفته دژخیمان خویش باشد و چنین در شستن خون از دستان آدمکشان سر از پای نشناسد.
سخن از گروهی است که من آن را “اپوزیسیون دلبسته” مینامم. هموندان این گروه هرچند خود زندانی و شکنجهدیده و رنجکشیده جمهوری اسلامی هم باشند، تا ژرفای جان و مغز استخوان دلبسته این رژیماند و برای برپایماندن آن و برجایماندن سردمداران آن اگر که نیاز باشد، جان خود را نیز میفشانند. اینان یا از دیرباز در کشورهای اروپایی لنگر افکندهاند و پیوسته گوشه چشمی به رژیم ولایت فقیه داشتهاند و یا خود از کاربران و وابستگان نزدیک این رژیم بودهاند، که کمابیش از ده سال پیش بدین سو در جامه “اپوزیسیون” رهسپار فرنگ شدهاند و نرمنرمک در میان آنچه که خود را اپوزیسیون مینامد جای خوش کردهاند. روندی که با آمدن “زندانیان” آزادشده آغاز شده بود به جایی انجامید که چهرهای چون عطاءالله مهاجرانی که بهروزگار وزیریاش آتش بر خرمن رسانهها افکنده بود، نه تنها در گردهمائیهای اپوزیسیون سخنرانی کرد، که رفتهرفته بستانکار ما قربانیان تبهکاریهای ولایتمداران نیز شد، و با گفتن اینکه «حتی یك نقطه خاكستری در پرونده اقتصادی آقای خامنهای سراغ ندارم» آب پاکی را بر دستان کسانی ریخت که از سالها پیش بدین سو جان خود را برداشته به این سوی جهان گریختهاند. گفتنی است که پای مهاجرانی را، که هنوز هم کشتن سلمان رشدی را کاری درست و بجا میداند، مسعود بهنود و فرخ نگهدار به نشستهای اپوزیسیون باز کردند. بهنود را ما سادهدلان خاماندیش با گل و شیرینی به پیشباز رفتیم و بر سر شانه خود به درون خانه خویش آوردیم و داستان فرخ نگهدار و دلبستگیهایش هم که بر سر هر کوی و برزن است، با نامهنگاریهایی که آنها را با “آرزوی توفیق” (بخوان: مِنْ الله التّوفیقُ وَ عَلَيْهِ التُّكَلان!) به پایان میبرد.
بهنود ولی بدین هم بسنده نکرده است. او چندی پیش در گفتگویی با کامبیز حسینی دلبستگیهای خود را بیپرده و آشکار با بینندگان در میان گذاشت، آنجا که در باره خاتمی گفت: «من فکر میکنم از زمان مشروطیت رئیس دولت و حتی رئیس حکومت این قدر فرهنگی نداشتیم» و در همسنجی او با امیر عباس هویدا افزود: «اصولا روشنفکر ایرانی بدون فرهنگ شیعی معنی نداره، چون وقتی معنی پیدا بکنه، اون وقت همون چیزی میشه که ازش تو تفهیم روشنفکر غربزده، الگوهای غربی، اینا رو میگیم» و ایکاش کار این عشق سودائی به همین سخنان شرمآور پایان میگرفت. او در باره چمران (فرمانده نیروهای سرکوب در کردستان) و سردار قاسم سلیمانی (فرمانده سپاه قدس) میگوید: «این سردارهای عارف، که توی تاریخ ایران هم زیاد بودند، فراوون بودند توی تاریخ گذشته ایران و حضور داشتند، یک نمونه آخریش مصطفا چمران بود و الان آقای سلیمانی است». مسعود بهنود بیگمان پدیدهای است که بررسی جایگاه او خود نوشتار ویژهای میطلبد. همین اندازه میبایستم گفت، که در جامه “همکار” یا “کارگزار” بیبیسی بر اوست که سخن بر خوشایند گردانندگان این رسانه بگوید و آنان نیز که مزد و هزینه خود را از مالیاتدهندگان انگلیسی دریافت میکنند، باید درستکار باشند و در راستای سود بریتانیا گام بردارند.
اپوزیسیون دلبسته چهرههای فراوانی دارد و به همان اندازه نیز از نیرنگهای بیشمار بهره میجوید. یکی چون محسن کدیور چشم در چشم میلیونها بیننده میدوزد و به دروغ میگوید: «مردم ایران شعار دادند هم غزه، هم لبنان، جانم فدای ایران و نه چیز دیگری» و در کنار آن در وبگاه اینترنتی خود در باره “حرام بودن خودارضائی” و “حرمت مشروبات الکلی” فتوا میدهد و دیگری همچون حسن یوسفی اشکوری از برافراشته شدن پرچم جمهوری اسلامی در میان هموندان اپوزیسیون فریاد شادی سرمیدهد. صدیقه وسمقی و فاطمه حقیقتجو میهمانان همیشگی رسانههای پربیننده در باره زنان و حقوق و جایگاه و آنان در ایران هستند، دو میهمانی که اگرچه خود میگویند با جمهوری اسلامی درگیرند و سرکوبهای او را برنمیتابند، ولی پوشش آنان درست همانی است که ولایت فقیه بر زنان ایرانی میپسندد: روسری بر سر و پروای آنکه تار موئی در برابر چشمان بینندگان برون نیفتد. اینان نمایندگان زنان ایرانی در میان “اپوزیسیون” هستند. در کنار آنان مسیح علینژاد زنان را به “آزادیهای یواشکی” (از آنگونه که جمهوری اسلامی میخواهد) فرامیخواند و شگفت آنکه میتواند هرگاه که بخواهد با بالاترین سردمداران جمهوری اسلامی بیپرده و بیپروا تلفنی سخن بگوید و برای نمونه احمد خاتمی و سعید مرتضوی را به چالش بگیرد.
بدین سپاه پرشمار باید محمد سهیمی را نیز افزود، که هیچ بزنگاهی را برای پشتیبانی از جمهوری اسلامی از دست نمیگذارد و با همه توان خود در باره رفتار سردمداران رژیم ولایت فقیه – چه کشتار بیگناهان باشد و چه دیوانگیهای هستهای و چه جنگافروزی در عراق و لبنان و سوریه - بی هیچ چون و چرایی سپیدنمایی میکند و از این رهگذر گناه کشتارهای کردستان و تابستان شصتوهفت را با همکاری اکبر گنجی به گردن قربانیان و جانباختگان میاندازد و خون از دست دژخیمان فرومیشوید (۱) و چنان آشکار و بیپروا، که حتا فرخ نگهدار هم کار او را “تهوعآور” میخواند (۲).
“گنج” بزرگ این گروه ولی اکبر گنجی است، که من با پرداختن به چند نوشته از او و در جایگاه یک بررسی نمونهوار میدانی، در پی آنم که نشان دهم چرا و چگونه جمهوری اسلامی توانسته است بخش بسیار بزرگی از اپوزیسیون را بفریبد و سیاست خویش را از دهان کسانی جار بزند که خود را قربانیان این رژیم مینامند و به بهانه “حفظ ایران و دور کردن خطر جنگ” به پشتیبانی شبانه روزی و همهسویه از تبهکاریهای رژیم ولایت فقیه سرگرمند. پیش از آن ولی تهی از هوده نخواهد بود، اگر نگاهی کوتاه به شگردهای فریبکارانه این دلبستگان بیفکنیم:
اپوزیسیون دلبسته توانسته است با پشتیبانی همهجانبه جمهوری اسلامی اندیشهها و باورهای زیر را در میان ایرانیان، چه مردم کوچهوخیابان و چه کنشگران سیاسی جا بیندازد:
*) ایران برابر است با جمهوری اسلامی و هرگونه دشمنی کشورهای بیگانه با جمهوری اسلامی دشمنی با ایران است. برای نمونه هنگامی که دلبستگان سخن از “حق مسلم ایران برای داشتن فناوری هستهای و حتا بمب اتم” میراندند، خود به خوبی میدانستند که “ایران و ایرانیان” هرگز در هیچ کجا نتوانسته بودند صدایشان را بگوش جهانیان برسانند که آیا خواهان انرژی و جنگافزار هستهای هستند یا نه. بمب اتم را جمهوری اسلامی بود که میخواست و نه ایران. و از نگر من رژیم ولایت فقیه همین امروز هم نه تنها حق داشتن بمب اتم را، که حق داشتن یک مَگَسکُش را نیز ندارد. بمب، انرژی، فناوری و یا هر نام دیگری که دلبستگان به برنامههای ویرانگرانه رژیم بدهند، هیچ سودی برای مردمان این آب و خاک نداشته و ندارد. ایران، جمهوری اسلامی نیست.
*) براندازان خواهان جنگ امریکا و اروپا با ایران هستند. این سخن دروغی بیشرمانه است که سرنخ آن را در اطاقهای وزارت اطلاعات باید جُست. دلبستگان با گفتن اینکه «ما که خود توانائی سرنگونی جمهوری اسلامی را نداریم. پس اگر کسی بدنبال واژگونی این رژیم است، “باید” چشم امید به زرادخانه کشورهای بیگانه دوخته باشد و بدینگونه یک “جنگطلب” باشد» در چارچوب یک جنگ روانی رهبری شده از سوی وزارت اطلاعات درونمایه واژههای “براندازی” و “بمباران ایران” را به هم پیوند زدهاند.
*) سخن گفتن از شکنجه در زندانها، کشتار زندانیان، سرکوب زنان دگراندیشان و دگردینان و دگرباشان، و پرده برداشتن از سیاستهای جنگافروزانه رژیم فراخوانی است به دشمنان ایران برای بمباران کشورمان. این سخن دلبستگان برگردان سخن ولی فقیه است که میگوید در باره جمهوری اسلامی نباید دست به سیاهنمایی زد (و برای نمونه داستان کلاهبرداریها را “کش” داد). همانگونه که آوردم، تا آنجا که من جُسته و کاویدهام، در هیچ کجای تاریخ نمیتوان اپوزیسیونی را یافت که تا این اندازه با دشمنان مردم و کشورش بر سر مهر باشد و خود را سپر بلای آنان کند.
*) رفتارهای نکوهیده جمهوری اسلامی ویژه این رژیم نیستند و در کشورهای دیگر نیز انجام میپذیرند. دلواپسان برآنند حتا اگر جمهوری اسلامی بدنبال بمب اتم باشد، نباید بر او خرده گرفت، زیرا خردهگیران خود همگی دارای بمب اتم هستند و از آن بدتر اسرائیل نیز دارنده بیش از دویست کلاهک هستهای است. آنان میگویند اگر در جمهوری اسلامی شکنجه هست، در گوانتانامو و ابوقریب و زندانهای اسرائیل هم هست. اگر در جمهوری اسلامی بر چهره زنان اسید میپاشند، در اروپا و کانادا هم میتوان نمونههای فراوانی از اسیدپاشی سراغ گرفت.
*) گناه سرکوبها و کشتارهای جمهوری اسلامی بر گردن قربانیان این تبهکاریها است. دلبستگان اگرچه گذرا و سرزبانی سخن در نکوهش اعدامها و شکنجهها و سرکوبهای رژیم ولایت فقیه میرانند، ولی با بازگوئی و بَرشماری کردار و رفتار قربانیان (زندانیان مجاهد پیش از کشتار هولناک شصتوهفت و سازمانهای کردی همزمان با کشتار روزانه هممیهنان کُرد و ...) گناه این تبهکاریها را به گردن قربانیان میاندازند و شوریدهوار خون از دستان دژخیمان ولی فقیه میشویند.
این فهرست را همچنان میتوان پی گرفت. دلبستگانی که انگشت سرزنش را بسوی اپوزیسیون آزادیخواه برمیآهیزند و با فریاد «سیاهنمائی نکنید!» راه دموبازدم را بر او میبندند، در “سپیدنمائی” از چهره این رژیم چنان ره به گزافه میبرند که دژخیمان و آدمکشان آن را “عارف” مینامند. و در پیشروی چنین پسزمینهای جمهوری اسلامی نیز چنان گستاخ میشود که برای درگذشت رهبر درگذشته و بنیاگذار دروغ و کشتار و تبهکاری در دل جهان آزاد آئین بزرگداشت برگزار میکند.
با این همه باید بر این سخن پای بیفشارم که من هرگز نامبردگان را مزدور یا کارپرداز جمهوری اسلامی نمیدانم. ریشه پشتیبانی بیچونوچرای آنان از این رژیم چندلایه و چندگانه است. بخشی از این ریشهها را در جستاری بنام “در هراس از خویشتن” در کار واکاویَم. بخشی از آن به دلبستگیهای ایدئولوژیک بازمیگردد و بخشی نیز سود و زیان سرمایهدارانی را در نگَر دارد که تا دیروز در سازمانهای چپ گردآمده بودند و امروز در هراس از آشوب (که سرمایه انها را برباد خواهد داد) خواهان برجای ماندن جمهوری اسلامی (در جایگاه نگاهبان سرمایه آنان) هستند، اگرچه نباید از یاد برد که رژیم ولایت فقیه بیگمان مزدورانی را نیز در میان اپوزیسیون جایسازی کرده است.
به اکبر گنجی بازگردیم و به نمونههایی از نوشتههای او در پشتیبانی از سرکوب و کشتار و شکنجه و جنگافروزی این رژیم.
جمهوری اسلامی و کشتار دگراندیشان (۳): «بدین ترتیب، بنابر اعتراف سازمان مجاهدین خلق، آنان تا قبل از قتل عام زندانیان سیاسی در تابستان ۱۳۶۷، فقط و فقط ۶۹ هزار تن از نظامیان ایرانی را در جبهه های جنگ کشتهاند. درست پس از شکست عملیات فروغ جاویدان، رژیم قتل عام زندانیان را آغاز کرد. در قتل عام تابستان ۶۷ حدود ۳۷۰۰ تن را ناجوانمردانه اعدام کرد که حدود ۳۲۰۰ تن از آنان از سازمان مجاهدین خلق و حدود ۴۱۵ تن از آنان به کلیه گروه های مارکسیست (حزب توده، سازمان اکثریت، فدائیان اقلیت، راه کارگر، فدائیان ۱۶ آذر، سازمان پیکار، و...) تعلق داشتند» پس گناه کشتار سال شصتوهفت به گردن مجاهدین است.
ولی سخن پایانی گنجی در میانه نوشته او آمده است: «دهه شصت، دهه خشونت و سرکوب بود. دهها هزار ایرانی در این درگیریها به وسیله همدیگر کشته شدند» این گزاره را دوباره و چند باره باید خواند. بدینگونه باید بپذیریم که کشتار دگراندیشان سیاست سازمانیافته ج. ا. در راستای افکندن چادر هراس بر سر جامعه و نابودی دستآوردهای مدنی نبوده است و “گروهی از ایرانیان” (و نه حاکمیت در یکسو و مردم در سوی دیگر) در میان میدانی بجان هم افتاده بودند و یکدیگر را می کشتند. از نگر گنجی نوجوان سیزده-چهارده سالهای که بر سر خیابان روزنامه مجاهد میفروخت درست به اندازه خمینی و رفسنجانی و لاجوردی در اعدامها و کشتارهای آن سالیان گناهکار است. گنجی در جامه یک اپوزیسیونر دلبسته آسمان و ریسمان را به هم میبافد تا بما بگوید رژیمی که در نخستین روزهای برپائیاش فرماندهان ارتش ایران را در پشتبام دبیرستان رفاه اعدام کرد، رژیمی که در کردستان بمب بر سر زنان و کودکان ریخت، رژیمی که به دختران زندانی پیش از اعدام تجاوز کرد، رژیمی که مردم گنبد را به گلوله بست، رژیمی که چندینهزار زندانی را در چند هفته به جوخههای آتش و چوبههای دار سپرد، رژیمی که چهرههای برجسته اپوزیسیون را در دل اروپا کاردآجین کرد و یا به گلوله بست، رژیمی که دست به کشتار نویسندگان گشود و فروهرها را سلاخی کرد، رژیمی که حتا وبلاگنویس بیآزاری چون ستار بهشتی را نیز برنتافت و کشت، در یک سخن رژیمی که در هر بزنگاهی و برای از میان برداشتن هر مشکلی فرمان به شکنجه و کشتن انسانها میدهد و کشتار را درمان همه بیماریهای جامعه میداند، “رژیم کشتار” نیست.
اپوزیسیون دلبسته در کار شستن خون از دستان ولی فقیه ولی بسیار فراتر از این میرود.
دنباله دارد ...
خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایرانزمین بدور دارد
مزدک بامدادان
mbamdadan.blogspot.com
.(JavaScript must be enabled to view this email address)
http://news.gooya.com/politics/archives/2013/11/170636.php .1
http://www.radiozamaneh.com/110411 .2
http://news.gooya.com/politics/archives/2013/11/170162.php .3