مبارزهی خشونت آمیز یک دهه پیش از انقلاب فرزند نامشروع دیکتاتوری حاکم بر جامعه بود. گونهای اِعمال قدرت و نمایش قدرت بوسیلهی نسلی بود که هیچ راه دیگری برای نمایاندن ارادهی آزاد خود نداشت. اعتراض نسل جوان بود به ناممکن بودن مشارکت سیاسی و واکنشی به قفل شدن فضای سیاسی در جامعه.
جامعهی خفقان زده با تولید ضدیتی آشتیناپذیر در درون خود - میان پدر و فرزند نامشروعش- نسل جوان را حلاجوار و انهالحقگویان روانهی کارزاری کرد که به سیاست قدسیتی قهرمانانه و شهادت طلبانه میبخشید.
بر این روند قدسی شدن مبارزهی خشونت آمیز بود که اسلام– پس از تجربهی شکست خوردهی فداییان اسلام- دگرباره سیاسی شد. گرایش اسلام به سیاست سمپتوم الهی شدن مبارزهی خشونت آمیز بود. گرایش دگربارهی اسلام به سیاست در ایران پس از شکستهایی که در دوران دولت ملی متحمل شده بود، نتیجهی مبارزهای بود که قصد داشت با فرهنگ شهادت طلبانه سکوت سیاسی مسلط بر جامعه را بشکند و در این امر نیز موفق شد. موفقیتی که به نیاز ژرف جامعهی خفقان زده به یک نسل هرکول پاسخ میداد. نسلی که بجای کلام از گلوله سود میجست بی آنکه بداند پیآمد منطقی الهی کردنِ مبارزهی خشونت آمیز، الهی شدن سیاست است.
الهی کردن مبارزهی خشونتآمیز در عین حال بازگو کنندهی یاس مطلق سیاسی حاکم بر جامعه و بر نسل جوانی بود که پیشگامانش برای مقابله با آن سر خود را به دیوار واقعیت میکوبیدند و ابراهیم وار به میان شعلههای آتش میرفتند و این، دست بر قضا، پاسخ دقیقی بود به نیاز جامعهی خفقان زده به آرمانی که آزادی را مورد غفلت و چشم پوشی قرار میداد.
جامعهی خفقان زده به حکم طبیعتش سیاست را به یک انتزاع خالص تبدیل میکند. انتزاعی که برای نسل جوان جاذب است چرا که تولید آرمان میکند.
به این دلیل بود که صحنهی خالی و ممنوع فعالیت سیاسی در ایران پیش از انقلاب با حضور گریزان پارسایان و ایثارگران جان بر کف پر شد و افسانهی انقلاب دینی که از یک دهه و نیم پیش از آن در ذهن بیمار میراثخواران خفقان و خشونت میلولید به واقعیت تبدیل گردید.
مبارزهی خشونتآمیز کارزار مقدسی بود که جامعهی خفقان زده آن را آفرید تا ناتوانی خود را از ادامهی مبارزه بر بستر تحول ملی و تحلیل علل اجتماعی این ناتوانی بپوشاند. مبارزهی خشونت آمیز یک خودزنی فرهنگی بود، انتحاری عارفانه که به خلاء جهانی ناشی از مرگ خدا واکنش نشان میداد و بجای حرکت بر بستر تحول ملی، در دایرهی اعتقادی تردید ناپذیر محبوس میماند و جای خالی باور به خدا را با باور به ساختار سیاسی قدرتی که در کانون علایق ایدئولوژیکی او منزه و نقد ناپذیر قرار داشت، پر میکرد. و اینچنین بود که ترکیب خفقان و خشونت، به انقلاب مردم سمت و سوی دینی داد.
ناصر کاخساز
۲۷ آپریل ۲۰۱۵
http://www.hadewasat.com/