پذیرش شکست فضیلت است. درک و پذیرش واقعیت به هنگام یک شکستِ واقعی، نه ننگ است، نه تسلیمطلبی است، نه بیخردی، نه بیغروری است و نه هیچ منفی دیگری. نه برای یک شخص و یک نهاد و نه برای یک کشور و یک ملت. عنصر منفی نه در درک واقعیت یک شکست بلکه در آغاز و پیشبرد یک روند محکوم یا منجر به شکست میتواند باشد.
درک و پذیرش یک شکست میتواند همچون اعلام پایان یک روند بیسرانجام و آغاز یک روند نوین باشد. تشخیص شکست در یک روند بخشی از آگاهی و اقدام لازم برای اصلاح شیوه و روش و هدف است. در مقابل، عدم تشخیص و یا انکار خودسرانهی وضعیت شکست مانع اصلاح راه و روش شکست خورده است. عدم تشخیص و پذیرش شرایط شکست بیانگر سه عنصر عمده است. نادانی، تحجّر و بیمسئولیتی.
نادانی است، چون عامل انسانی، آگاهی و هوش و قدرت تشخیص لازم برای فهم شرایط شکست را در حد لازم از خود نشان نمیدهد.
تحجّر فکری است، چون عامل انسانی فکر میکند که پذیرش شکست ضد ارزش است و مثلا در یک نبرد بهتر است همه بمیرند اما شکست را نپذیرند.
“همه سر به سر تن به کشتن دهیم
از آن به که کشور به دشمن دهیم”
بیمسئولیتی است، چرا که عامل انسانی، به قیمت آسیب زدن به خود و دیگر انسانها و به جامعه از ارزشهای دُگماتیستی دفاع میکند.
برخی تصور میکنند که پذیرش شکست همواره با نوعی خفت همراه است. چنین نیست. حتی میتواند بر عکس باشد و عظمت آفرین گردد. در گذشته، قبایل جنگجوی زولو در جنوب آفریقا، یک رسم زیبا در پذیرش شکست داشتهاند. وقتی به اندازهی کافی میجنگیدند، اگر تشخیص میدادند که حریف قوی تر است و آنها راهی به پیروزی نمیبرند، پس از مشورت اقدام به یک حرکت جمعی میکرند. آنها در میدان جمع میشدند و با زدن نیزه بر سپرهای خود و کشیدن هورا حریف جنگی خود را درود میفرستادند و تحسین میکردند و اعلام میکردند که آن حریف به پیروزی رسیده است. این کار قبایل زولو یکی از مهمترین عناصر تصویر پرشکوه زولو در ذهن استعمارگران اروپائی شد.
در شاهنامه فردوسی، پس از جنگهای بیشمار بین ایران و توران، به هنگام جنگ سرنوشتساز نهایی٬ گودرزِ کشوادگان خردمندترین سپهسالار ایران و پیران ویسه سپهسالار مدبر و خیرخواه تورانیان با هم در بارهی جنگی که در پیش بود گفتگو میکنند و به این نتیجه میرسند که به جنگ لشکری دو طرف خاتمه دهند تا انسانها قربانی نشوند. در عوض قرار میگذارند از هر سپاه یازده نفر پهلوان انتخاب شوند و این افراد به نبردهای فردی دو طرفه بپردازند. تعداد برد هر سپاه که بیشتر بود برنده جنگ اعلام شود و کل جنگ خاتمه یابد. پس چنین کردند. پس از پیروزی پهلوانان ایرانی، سر انجام دو سردار پیر نیز نبرد میکنند و متأسفانه پیران کشته میشود. با این همه تورانیان پیمان را رعایت میکنند و ایران پیروز جنگ شناخته میشود و لشکرها به روی همدیگر شمشیر نمیکشند. پس از آن، ایرانیان چنان بر نعش سپهسالار پیران ویسه ماتم میگیرند که مثل آن فقط در مرگ اسفندیار و سهراب دیده شده است. گودرز خود با چشم گریان پرچم ایران را بالای سر نعش پیران در خاک میکوبد تا آفتاب چهرهی بشری او را نسوزاند. سپس، تمام سپاه ایران و توران مشترکاً پیران را با عظمت بر تابوت پاشاهی میبرند و در آرامگاهی با شکوه در سینهی کوه مشرف به پایتخت ایران به خاک میسپرند. تورانیان و سرداران آنان در هیچ کجا آن چنان زیبا جلوه گر نمیشوند که در جنگ یازده رخ. جانمایهی زیبایی و عظمت پیران و تورانیان در این نبرد در همین اصل درک و پذیرش خردمندانهی شکست نهفته است.
در مقابل اینگونه نگاه پر عظمت عقلانی به حاصل یک نبرد یا مبارزه، روشهای دیگری چون روش ناپلئون بوناپارت و آدولف هیتلر و ساموراییهای ژاپنی وجود دارد. ناپلئون که فردی بسیار باهوش و محاسبهگر بود، علیرغم عقل خود، در پذیرش نتیجه نبردها بردهی احساسات و خودپرستی خویش بود. او نه تنها ماجراجویانه نبرد بیسرانجام واترلو را براه انداخت بلکه حتی پس از آشکار شدن شکست خونین فرانسویان در این جنگ حاضر بود تک تک سربازان فرانسوی را به کشتن بدهد اما جام زهر را سر نکشد. او دشت واترلو را در خون انسانها غرق کرد تا غرور پوک خود را پاس بدارد.
آدولف هیتلر نیز همینگونه کرد. او وقتی سربازان شوروی و نیروهای آمریکایی و انگلیسی سپاهیان آلمان را در هم شکسته بودند و وقتی که برلین خرد شده و نابود شده آخرین دروازههایش را به روی سپاهیان مهاجم باز میکرد باز حاضر نشد آتش بس و صلح را بپذیرد. برای او نه آلمان که هیتلر مورد دفاع بود و هیتلر هم چیزی جز یک ادعای پیروزی پوک نبود.
در یک بررسی میتوان به این نتیجه رسید که انسان منعطف و توانا برای درک و پذیرش شرایط گوناگون در قیاس با انسان ناتوان در درک و پذیرش اینگونه شرایط بسیار بهتر عمل میکند. به گروههای سیاسی ایرانی نگاه کنیم. آنهایی که بضاعت کمتری در درک و پذیرش واقعیتهای ناگوار دارند به نسبت این ناتوانی خود دچار دگماتیسم و انحراف بیشتری شدهاند. برخی از این گروهها با انکار شکستهای خود به فسیلهای واقعی بدل شدند. بخش بزرگی از جنبش چپ توانست بر جادهی درک و پذیرش خطاها و شکستهای خود زندگی نوینی پیداکند و به نیروی نوین سوسیالسیم و دموکراسی بدل شود.
اکنون، در ایران امروز، ما با پدیدهی چگونگی برخورد با واقعیتهای جهانی و تعادل قوای جدید روبرو هستیم. قصد ندارم در این نوشته به کسی یادآوری کنم که من چه نظری در بارهی جمهوری اسلامی و ایدئولوژی راهنمای آن دارم. توجه خاص من در اینجا به مذاکرات هستهای و وضعیت ایران است. من مدافع خلع سلاح جهانی و برچیده شدن کل تسلیحات و نیروگاههای اتمی هستم. در جایگاه یک مدافع محیط زیست استفاده از انرژی اتمی را همچون نشستن بر سر شاخ و بریدن بن میبینم. اما، آنجا که به توافقنامههای جهانی و حقوق ملتها و دولتها برمیگردد آشکارا میبینم که حق و حقوق ملت ما رعایت نمیشود. مذاکرات هستهای به صورت یک زورگویی آشکار و مبتنی بر سمتگیریهای امپریالیستی پیش برده میشود. سخن از برد برد در میان نیست. حرف اول و آخر طرفهای اصلی مذاکره برد خود بود و هست. آنها کالا و وسیلهای به نام زور دارند و عصری که در این دو سه دههی خیر آغاز شده است عصر فروش و اعمال همین کالا است. زور کمتر زمانی در تاریخ مثل امروز عریان و بیشرمانه وارد میدان شده بود.
با این همه، میتوان درک کرد که، حتی برد یک طرفه طرف مذاکره، به شرط برقراری توافق و تأمین امنیت کشور، در عمل برد بزرگتر ایران است. چرا که، توافق در این مذاکرات کمک به دفع آن خطری است که با سرمایهی عظیم تسلیحاتی و پولی و نفتی، با اصرار میخواهد عدم توافق به کرسی بنشاند و آن را به آغاز تلاشهای جدیدی برای تحمیل شرایط جنگی به کشور ما بدل کند. در این مذاکرات، با هر بردی که طرف مذاکره داشته باشد، نفس توافق برد اصلی و مهمترین برد ایران است. ایران راه دیگری جز حل مسایل عمده خود از مسیر تأمین دوستی و همکاری با ایالات متحده آمریکا ندارد. اگر ایران برای تأمین این دوستی و همکاری ارزش اساسی قایل باشد میتواند موفق شود و به هدف برسد.
در سیاست خارجی اساس استراتژی ایران باید حل مجموعه مشکلات در رابطه با آمریکا و اروپا و گزینش راه همکاری و دوستی با آنها باشد. هیچ دلیلی وجود ندارد که ایران در این کار موفق نشود مگر تداوم ایدئولوژی و سیاست انقلابی و نابینای گذشته. شک نیست که کماکان تأمین بنیادین امنیت کشور بر اتحاد مردم در یک نظام دموکراتیک متکی است. میتوان مثل عربستان دوست و متحد قدرتهای جهان بود و در عین حال حکم یک بمب آمادهی انفجار را داشت. ایران نمیتواند به دموکراسی نوع اروپایی مجهز نشود. بدون تأمین دموکراسی در این کشور حل بسیاری از مسایل ناممکن است.
خوشبختانه جنبش دموکراسی در ایران در وجه غالب به آن حدی از بلوغ رسیده است که مبارزهی پیگیر برای دستیابی به حقوق دموکراتیک مردم را ضمن مراقبت کامل از شرایط امنیت کشور و مردم پیش ببرد. این جنبش با این خصوصیت راه تکامل و توانمندی بیشتر را خواهد پیمود. بنیادگرایانِ مخالف دموکراسی و عادی شدن شرایط کشور٬ که اغلب اهمیت توافق در مذاکرات جاری را نیز درک نمیکنند و علیه مذاکرکنندگان دست به توطئه میزنند٬ میتوانند به خودآیند و بیش از این با سرنوشت هشتاد میلیون ایرانی بازی نکنند.
اگر ایران جدا از جهان باشد راه انفجار را خواهد پیمود و اگر جزیی از جهان باشد٬ که هست و خواهد بود٬ راهی جز پیوستن به کاروان دموکراسی و پیشرف و سکولاریسم ندارد. دوران سیاست شعار و شعائر به پایان رسیده است. ایران استبداد را برنخواهد تابید. مذهب مردم ناچار باید آزادی خود را از حکومت بازپس بگیرد و مستقل از دستگاههای اداری کشور به مسایل دینی مردم بپردازد. درآمیزی دین با دولت و سیاست عامل اصلی عقب ماندگی اجتماعی ایران و خاورمیانه و مسبب اصلی فاجعههای جاری در این منطقه است. نیروی دموکرات ایران هیچ فرصتی را برای مطرح کردن این خواست اجتماعی نمیتوان از دست دهد. به امید روزها و نوروزهایی که دین در مسجد و دولت در اداره و مردم در جامعهی آزاد خود موفقیت مشترک ملی و مردمی خویش را در رسیدن به اتحاد بر اساس دموکراسی جشن بگیرند. نوروز مبارک باد!
■ من هم به سهم خود نوروز ایران باستان رابه خواننده گان این دیدگاه و این جهاننگری زیبا بدون تعصب و ویرانگری نظری را تبریک میگویم امید آرزو دارم روزی به همراه دیگر هموطنانم وطنمان را از نو تعریف و بسازیم.
شاد باشید، ملازداه
■ آقای ممبینی گرامی، باید صادقانه بگویم،
نوشته های شما را همیشه خوانده و می خوانم، و با روش و منش سیاسی شما در کلیت آن توافق دارم.
اینکه کوران نبرد شایسته ترین محل برای طرح بحثهای مربوط به اختلافات درونی نیست، کاملا صحیح و منطقی است. اینکه چرا چنین بحثها یا جدلهایی، در کشورهای استبدادزده ای چون کشور ما، درست در مواقع بحرانی و حاد کشور فوران می کند، شاید به لحاظ آن است که در شرایط غیر حاد و آرامش نسبی، حاکمیت استبدادی چنان قدَر قدرت است، هیچ بحثی امکان طرح، و هیچ صدایی امکان و مجال جولان ندارد.
اگر بخواهم دنباله موضوع فوق را در مثال فرزند و والدین، که شما طرح کردی، پی بگیرم، باید بگویم، در اینکه والدین [مردم، نیروهای سیاسی] نگران فرزندِ [کشور] خود در زمان بیماریش هستند، هیچ شک و تردیدی نیست.
اما باید توجه داشت، که علم پزشکی و محاسبات پیرامونیش می گوید، درمان یک بیماری همواره گرانتر و پرهزینه تر از پیشگیری آن است.
هم از این روست، که گمان می کنم، برای حذر از اسباب کشی از چاله ای به چاله دیگر، ایران دوستان مؤظفند از مشکلات به گونه ای صریح و آشکار سخن بگویند. و بزرگترین مشکل زمان حاضر، عدم وجودِ تحرکی آشکار و ملموس به سمتِ تدوین برنامه ای مشترک در اپوزیسیون ج.ا است. در اثر وجودِ یک اپوزیسیون متحد پیرامون برنامه ای هوشمندانه و متکی به منافع ملی کشور، حاکمیت قادر نخواهد بود، کشور را با آهنگ ناموزون خود، به رقصی قیقاچ وا دارد.
با هیچ منطق و سنجشی نادیده گرفتن «...مدرنخواهی محمد رضا شاه...» قابل قبول نیست، اما همزمان باید توجه داشت که؛ ترجیح آقایان کاشانی و شعبان جعفری به زنده یادان مصدق و فاطمی نهایتِ عقب ماندگی فکری ایشان را نمایش داد.
باید صادقانه بگویم، که «...خنده[تبسم]خاتمی...»، در دورانِ تسلط چهره های دُژم، یکی از نقاطِ قوت و قدرتِ جامعه ایرانی است، و باید آن را پاس داشت و حمایتش کرد. اما همزمان نباید فراموش کرد که، آقای خاتمی علیرغم ناکارآمدی دستگاه ولایت فقیهی در جهت ایجادِ جامعه ای همگون و صلح آمیز در طی سه دهه گذشته، آن را همچنان تأیید می کند.
گرچه استفتائات آقای خامنه ای ممکن است به انسانهایی در جامعه اسلامیش حق حیات و تنفس داده باشد. ولی همزمان باید توجه داشت، که آقای خامنه ای در پیام نوروزیش مدعی میشود، که این تنها او و نیروهای پیرامونیش بوده اند، که میخواهند کشور را با دست و پشتوانه مردم کشور بسازند.
و آقای خامنه ای می داند، برای اداره کشور با دست و پشتوانه مردم، نیاز به مشارکت مردم در امور است. و همه از پیش میدانیم که هر مشارکتی باید تابع قواعد و مقرارتی باشد، و الی در بی نظمی هیچ کاری سامان نخواهد یافت. در این احوال، که ج.ا حتی از رعایت قانون اساسی خود طفره می رود، آیا میتوان از مشارکت مردم در امور سخن گفت.
البرز
■ با سپاس از دوستان که مرا مورد مهر قرار دادند و با تبریک سال نو به شما.
البرز عزیز در تکمیل یا ادامه نوشته شما و ضمن همفکری چند نکته را میخواهم با مناسبت یا بی مناسبت در اینجا بگویم.
از دید من تمایز سیاست حرفه ای ملی و مردم با با برداشتهای رایج از سیاست در دو نکته است:
۱- سیاست حرفهای و خالص قبل از هر چیز از سیاستگر میخواهد که موقع سیاست پردازی خود را در قدرت و مسئول کل تصور کند و به جای رهبری دولت یا حکومت قرار دهد و مسئولیت مجموع مسایلی که دستگاه دولتی و اداری یک کشور باید به آنها بپردازند را بر عهده خود فرض کند و آنگاه سیاستپردازی کند. یعنی، اگر سیاستگر میخواهد در صفحه شطرنج مهره انتقاد به عمل دولت در فلان عرصه مشخص داخلی را به حرکت درآورد مجبور و مسئول است در همان لحظه رابطه مجموع مهره ها و وضعیت آینده را در نظر بگیرد و حرف بزند.
۲- سیاستگر حرفهای برای این که ملی و مردمی و مترقی عمل کند باید هر حرکتی را با محاسبه ضرر و زیان مجموع وضعیت در رابطه با مردم و کشور انجام دهد. یعنی، اگر آقای ظریف مشغول مذاکرهای سخت برای صلح با آمریکاست سیاستگر حرفهای نمیتواند بدون محاسبه حرفی بزند که ظاهرا مترقی اما در لحظه مخرب آن مذاکرات است. او ممکن است دریک لحظهی مشخص حرفی بزند که در ده حرکت آینده شطرنج حاصل بدهد. مثلا، با این که اپوزیسیون است باید حتی دولت را در آنجا که به منافع ملت بر میگردد و لازم است مورد حمایت قرار دهد.
مثلا وقتی مذاکرات صلح و خطر تحمیلات جنگی وجود دارد، ممکن است بنویسد که چگونه یک ملت برای دفاع از خود مثل پولاد متحد است حتی اگر شدید ترین اختلافات را با هم داشته باشند. این حرف ظاهرا بیربط او در واقع روی فضای روانی تأثیر فوری دارد و در جهت دفع تحمیلات اثر میگذارد. کسی که واقعا میهن و مردم و ملت خود را دوست دارد با مشکلات کشور از هر درجه ای که باشد طوری برخورد میکند که انگار فرزند دلبند او گرفتار فلان بیماریهای مشخص شده است و او میخواهد در رفع این بیماریها بکوشد. انسان وقتی برای معالجه و حتی جراحیهای شدید اقدام میکند به شدت مراقب است که همه اقدامات مستقیمان علیه خود بیماری باشد و هیچگونه آسیبی به کلیت ارگانیسم فرزند خود وارد نکند. انسان در این حالت هم مراقب روحیه و امید بیمار است و هم مراقب خورد و خوراک و تقویت جسمی او. یعنی، در بدترین حالت، اگر یک حکومتی یک غده خظرناک در تن بیماری به نام کشور تصور شود نهایت اقدام باید صورت گیرد تا این غده بدون درد و بدون آسیب به اندامهای سالم برداشته شود یا حذف شود و تحلیل برود. اگر والدین دانا هم نباشند خوب به این امر آگاهند که باید سعی خود را برای جلوگیری از آسیب بیشتر به فزندشان بکنند. حال اگر ما ایران را آن فرزند و سیاستگران را والدین فرض کنیم خواهیم دید در صد بالایی از اینان هدفشان نه مداوای فرزند بیماری به نام ایران بلکه سهم بری از میراث آن فرزند است، حتی به قیمت بیمارتر شدن او. بدینگونه، تضاد و نفاق و ستیز های معمول در میان نیروهای سیاسی اکثرا جنگ بر سر منافع خود از ایران است و نه معالجه ایران. درصد بالایی از اینگونه سیاست ورزی هیچ چیزی جز خیانت عادت شده نیست که کسب و کار بسیاری شده است. ایجاد نفرت نسبت به مخالفان و تحقیر و پست خواهی مخالفان یک پستی کامل است. آن که ایران و مردم آن را دوست دارد و شعور ملی کافی دارد میداند که میل به تجدد رضا شاه، مدرنخواهی محمد رضا شاه، گل ارکیده هویدا، زیبا پوشی فرح، تجدد شاملو، شجاعت حمید اشرف، شکوه سخنرانی طالقانی، اسلام بازرگان، خنده خاتمی، دیپلماسی ظریف، امیدمداری روحانی، پیگیری سیاسی نگهدار، خرافات ستیزی خویی، قهرمانی خسرو روزبه، عذرخواهی هوشنگ تهرانی، پرهیز پاسبان مرادی از زدن زندانی، جمع کردن ته سیگارها از کف خیابان توسط فلان آدم مسئول، مهربانی منتظری، کله شقی گلسرخی و استفتائات بسیار مهم خامنهای در آداب دینی و از آن جمله تغییر تعریف کافر و نسبی کردن آن و زدودن آن از جرگه نجاسات، هم و همه جزء میراث ملی و مردمی هستند و همه اینها رویهمرفته یک کشور را میسازند و پیش میبرند.
کسی که مخالف خود را پست میخواهد تولید کننده پستی است نه مبارز علیه پستی. کسی که اعدام علنی میکند و میگذارد تا شاش مقتول، حتی اگر جنایتکار حرفهای باشد، از پاچه شلوارش پایین بریزد و یک لنگ دمپایی پلاستیکی او پایش باشد و لنگ دیگر ناپیدا و این همه را بگذارد رسانه ها به سرتاسر جهان مخابره کنند، او خود یا از حماقت و یا از جنایت مشغول خیانت و جنایت علیه یک ملت است و سیمای آن ملت را کریه و آینده آن را طعمه راسیستها میکند.
■ با سپاس از آقای ممبینی گرامی. باید اذعان کنم که اولین بار است که یک اایرانی فارغ از تعصب و خودبزرگ بینی تحلیل شایسته ای از وضع ایران و جهان ارائه میدهد و آنچه را که در بازار شعار و هایو , هوی سوء استفاده ها و تاراج ذخایر ملی نادیده میشد را روی میز میگذارد و منافع ملی را بخوبی بررسی میکند.
اطاله کلام را بیهوده میدانم ولی در این ۳۶ سال تنها و تنها و فقط این پیام شما را منطقی دیدم و بس. شاد و شادکام باشید.
با سپاس دوباره مهندس منوچهر کارگر
■ آقای ممبینی گرامی، ضمن شادباش نوروز، جشن باستانی آغاز سال به شما و همه خوانندگان این سطور، باید صمیمانه بگویم، که می خواهم مانند شما خوشبین بوده و بگویم، «...خوشبختانه جنبش دموکراسی در ایران در وجه غالب به آن حدی از بلوغ رسیده است که مبارزهی پیگیر برای دستیابی به حقوق دموکراتیک مردم را ضمن مراقبت کامل از شرایط امنیت کشور و مردم پیش ببرد..». با اینکه شما محتاطانه و هوشمندانه واژه های «... در وجه غالب...» را بکار می گیری.
اما وقتی در وجه غالب هم به آرایش نیروها توجه کنیم، علیرغم وجودِ واقعی فریادهای آزادیخواهی در اجتماعمان، گویی همه عوامل دست به دست هم داده اند، تا دور باطل استبداد از نفس نیفتاده، و به عمر خفت آور خود در فرهنگ اجتماعمان ادامه دهد.
اپوزیسیون ج.ا با اینکه در وجه غالب خود از ماجراجوییها دست شسته، اما از جایی که نه تنها هیچ حرکتی در جهتِ تدوین برنامه ای مشترک برای حال و آینده کشور صورت نمی دهد، بل نیروی خود را در وجه غالبش، صرف تخطئه یکدیگر, و یا جعل و واژگون نشان دادن تاریخ برای رجعت به گذشته می کند. و بنا به دلایل یاد شده فوق و دلایل بسیار دیگر، پراکندگی وجه غالب اپوزیسیون ج.ا، و علت اصلی ناتوانی آن در شرکت و سازماندهی مؤثر مبارزات ضد استبدادی است.
اپوزیسیون وابسته به حکومت هم، با اینکه تضادهای شدیدی با حاکمان وقت پیدا کرد، به قسمی که به سَمت رهبری جنبش سبز کشانده شد، علیرغم تمامی تضییقات و فشارهای ناجوانمردانه، نمی خواهد بپذیرد، که مشکل فقط، بودنِ اکبر، محمود و علی در رأس هرم نیست، بل دستگاه ولایت فقیهی است، که به جامعه، دستگاه هرمی قدرتِ استبدادی را، تحمیل کرده است. خلاصه اینکه این بخش از اپوزیسیون مانند بندبازان ناشی روی بندِ ولایت فقیهی مشغول بندبازیند، بی آنکه بتوانند رضایت صاحبان سیرک(ولایت فقیه) و یا تماشاچیان(مردم) را جلب کنند.
البرز
■ سپاس استاد ممبینی با سلام و شادباش
نوروزی چون بیشتر مقالات شما حظ وافر نصیب من فرمودید. درود و سلام و سپاس بسیار با شادباش های صمیمانه نور.وزی نیز بر سامانه ی سخت به سامان و پیشرو و جامع و سودمند: ایران امروز-باد-که در کوتاه هنگامی- راهی بس دراز و آموزنده پیموده اند.آفرین بر سردبیر و دست اندرکاران محترم و گرامی ایران امروز باد!
نوروز همیگی تان- در این سال پر امید و شادی متبارک باد! با ادب و احترام دوستدار:
منوچهر پرشاد