iran-emrooz.net | Thu, 24.11.2005, 4:38
بنام رفراندوم، علیه رفراندوم
امیر مومبینی
پنجشنبه ۳ آذر ۱۳۸۴
بیانیه
بند یک:
«ما معتقدیم جمهوری اسلامی نظامی است تام گرا (توتالیتر) مبتنی بر استبداد مذهبی، كه حق حاكمیت و قانونگذاری را از شهروندان ایران سلب كرده است. تجربه ثابت كرده كه این نظام اصلاح ناپذیر است؛ بنابراین هیجگونه سازش یا مصالحه ای با این نظام ممكن نیست. از این رو نظام جمهوری اسلامی باید كلا برچیده شود و جای خود را به نظامی مبتنی بر حق حاكمیت و آراء شهروندان ایران دهد.»
بیانیه از این حکم که «این نظام اصلاحناپذیر است» به این نتیجه میرسد که «هیچگونه سازش یا مصالحهای با این نظام ممکن نیست» و بنا بر این « باید كلا برچیده شود و جای خود را به نظامی مبتنی بر حق حاكمیت و آراء شهروندان ایران دهد.» از آنجا که همهی استراتژی بیانیه بر این حکمها متکی است لازم است کمی به ژرفا برویم. در این بحث روی سخن من تنها بیانیه نیست بلکه همچنین اندیشهای را مخاطب قرار میدهم که تصور میکند نباید خواستار برچیدن کل رژیم شد چرا که ظرفیت اصلاح دارد. این دو فکر دو روی یک سکه هستند.
اصلاح نظام، همانگونه که از نام آن برمیآید، امری دروننظامی است و تا آنجا اصلاح است که چارچوب کلی نظام، هر چند با تغییرات کارکردی بسیار زیاد، حفظ میشود. مرحلهی تغییر نظام و تبدیل آن به نظامی دیگر فراتر از اصلاح است و خاصیت انقلابی دارد. چنین تحولی را به جای اصلاح نظام میتوان تبدیل نظام نامید. اگر گفته شود نظام جمهوری اسلامی اصلاحپذیر است بدین معنی است که این نظام میتواند خود را بهسازی کند و از یک جمهوری اسلامی عقبمانده به یک جمهوری اسلامی پیشرفتهتر، آزادتر و غیره تبدیل شود. اما، اصلاحپذیر بودن نظام به معنی توان یا امکان قطعی آن برای نفی خود به سود یک نظام پیشرفتهتر نیست. تفکیک و تعریف دقیق این دو حرکت، اصلاح نظام و تبدیل نظام، کمک میکند تا ما بحث را به گونهی دقیقتری پیش ببریم.
از دیدگاه دانش، هیچ نظام زندهای نمیتواند بدون قدرت انطباق دوام بیابد. نظام زنده تنها از طریق داد و ستد با محیط خود میتواند خود را حفظ کند و دوام بیابد. نظام برای تداوم خود از یک سو میکوشد تا محیط را با خویش منطبق کند و از سوی دیگر خود ناچار در حد قابل تحمل با محیط تطابق مییابد. هیچ نظامی، مطلقاً هیچ نظام زندهای نیست که از لحاظ علمی فاقد هرگونه توان تطابق با محیط، یا فاقد امکان اصلاح، باشد. اگر چنین نظامی پیدا شود آن دیگر نظام و ارگان زنده نیست بلکه خاصیت زیستی خود را از دست داده و به نعش تبدیل شده یا در حال تبدیل شدن به نعش است.
توان تطابق هر نظام، از جمله نظام اجتماعی و سیاسی، معادل یا متناسب است با توان اصلاحپذیری آن نظام. به بیان دیگر، توان تطابق و اصلاحپذیری معادل هم هستند. پس، صدور این حکم که «این نظام اصلاح پذیر نیست» پایهی علمی ندارد و یک حکم مدرسی است.
آیا براستی برای بیانیه دشوار است که ببیند در همین مدت ۲۶ سال چه تغییرات بزرگی در این جمهوری اسلامی پدید آمده است؟ آیا مجموع جنش دوم خرداد، دولت خاتمی، جنبش اصلاح ایدئولوژیک، جنبش اصلاح دین، کاهش پیگرد و سرکوب، رهایش بیشتر زندگی خصوصی و غیره اصلاح نیستند؟ آیا امروز هم به اندازهی ده سال پیش سرکوب و کشتار وجود دارد؟ آیا خفقان به همان اندازهی قبل است؟ شما اکنون میبینید که یک زندانی طرح تغییر کل این نظام را میدهد و حرفش را به همهی دنیا میرساند بدون آن که بتوانند وی را بکشند. چند سال پیش از این تنها به خاطر یک کلمهی ضد رژیم ممکن بود صدها نفر را اعدام کنند. اگر اینها اصلاح نیست پس چیست؟ ممکن است بگویید که همهی اینها زیر فشار داخلی و جهانی صورت گرفته و میگیرد و به نظام تحمیل میشود. خوب، مگر کل اصلاحات و تغییراتی که در نظام زیستی و اجتماعی در سر تا سر تاریخ انجام گرفته زیر فشار و در نتیجهی تحمیل شرایط نبوده است؟ مگر همهی تکامل موجودات زنده زیر فشار محیط نبوده است؟ مگر واکنش یک نظام به فشارهای محیط نمیتواند بیانگر توان تغییر و اصلاح آن باش؟ مگر اصلاح چیزی جز تلاش برای خنثی کردن فشار ناشی از ناهماهنگی با هدف حفظ و تداوم خود است؟
پس، به عکس ادعای بیانیه، نه علم و نه تجربهی ۲۶ سال گذاشته هیچ کدام ثابت نمیکنند که این نظام اصلاح پذیر نیست. اتفاقاً ظرفیت نسبی اصلاحپذیری این نظام به گواه آن چه صورت گرفت بالاتر از ظرفیت رژیمهای معمول پادشاهی در آسیا است. خمینی با همهی استبداد و خشونتش آن اندازه ایرانیان را خوار نکرد که در تعیین جانشین حاصل اسپرم خود را پیشآورد. او به نوعی انتخاب روی آورد، اگر چه در کاست شیوخ. در این جمهوری اسلامی با همهی ساختار ارتجاعی آن هیچ رهبری به این درجه از حقارت نرسیده است که اسپرم و تخمک را معیار گزینش رهبر کشور کند.
بیانیه میتوانست با مشخص کردن کمیت و کیفیت اصلاحات مورد نظر خود و با مشخص کردن طول زمانی که از نظر بیانیه این اصلاحات میباید طی آن انجام گیرد، اعلام کند که این نظام قادر به انجام چنین اصلاحاتی نیست. به همان اندازه که اطلاق صفت اصلاحناپذیر به نظام نادرست است، ناتوان شناختن نظام در انجام حد معینی از اصلاحات در محدودهی معینی از زمان می تواند درست باشد. میتوان گفت، مثلاً، که در این نظام طی ده سال آینده چنان اصلاحاتی صورت نخواهد گرفت که منجر به کنار گذاشتن ولایت فقیه شود. سیاست میتواند بر اساس چنین ارزیابی به طراحی استراتژی بپردازد. اما بر اساس جامد شمردن کامل نظام فقط میتوان مقاصد خاص خود را پیش برد و احساسات استراتژیک خویش را ارضاء کرد.
پس، به جای اصلاحناپذیری نظام باید ناتوانی نظام در انجام اصلاحات معین در زمان معین را مورد بحث قرار داد و از آن جا ضرورت تبدیل نظام را پیش کشید. باید اصلاح نظام از تبدیل یا تغییر نظام تفکیک شود. باید نشان داد که شکل نظام، سوای هرگونه اصلاح درونی، به خودی خود عاملی بازدارنده و ضد دموکراتیک است. باید نشان داد که خود شکل و شمایل بیرونی یک نظام به کیفیت درونی تبدیل میشود و علیرغم هر اصلاحی در دروننظام عملکرد ارتجاعی خود را حفظ میکند. در چنین صورتی میتوان ضمن پذیرش امکان اصلاح در درون نظام و مثبت دانستن آن به این امر بیتوجه نشده و از آن به سود جامعهی خود استقبال کنیم. از سوی دیگر، با شناخت تأثیرات بازدارنده و ارتجاعی شکل و ساختار نظام در کلیت آن، علیرغم هر مقدار اصلاح درونی خواهان تغییر کلیت نظام شد و استراتژی معینی را در این زمینه پی گرفت. چنین حرکتی را من استراتژی موازی نامیدهام. استراتژی موازی امکان اصلاحات در نظام را میپذیرد و برای اصلاحات در هر اندازهای که باشد اهمیت قایل است و میکوشد که روند اصلاحی را تقویت و از آن حمایت کند. به موازات آن، این استراتژی ساختار کلی جمهوری اسلامی و قانون اساسی آن را ارتجاعی میداند و مانع دستیابی کشور به یک جمهوری دموکراتیک هماهنگ با جامعهی پیشرفتهی جهانی ارزیابی میکند و خواهان کنار رفتن آن است. بدینگونه، ما همزمان هم از اصلاحات حمایت میکنیم هم از برکناری نظام. هم برای آن مبارزه میکنیم و هم برای این. درست مثل زندگی واقعی هر یک از ما در هر روز زندگی.
بر این پایه، برداشت من این است که حکم نخست بیانیه صرفاً برای گشودن راه حکم سوم است، بدون این که بیانیه خود را به هرگونه منطقی پایبند ببیند. مهمترین نیرویی که میکوشد از طریق نفی امکان و ارزش اصلاحات در نظام موجود به حکم سرنگونی برسد جیش پادشاهی است. این نیرو از اصلاح و اصلاحات در درون نظام بیزار است و با هر شکل ممکن میکوشد اثبات کند که نه اصلاحاتی در کار است و نه نیروی اصلاحطلبی. انگیزهی اصلی جیش پادشاهی در این کار این است که، هر اصلاحی در این نظام و هر نیروی اصلاحطلبی در این نظام گامی است هرچند کوچک به سوی تقویت نهاد جمهوری در مقابل نهاد ولایت. اصلاحات درونی این نظام هر چقدر هم کور باشند یک سمت بسیار روشن دارند و آن هم حرکت به سوی آزادی، دموکراسی و جمهوری است. تضاد اصلی و نبرد اصلی درون این نظام، که خود عامل اصلیترین اصلاحات میشود، تضاد و نبرد جمهوریت و انتخاب است با ولایت و انتصاب. هر اصلاحی که از این تضاد و نبرد ناشی میشود گامی است در سمت تقویت جمهوریت و انتخاب در برابر ولایت و انتصاب، همچنین در برابر سلطنت و ضد انقلاب. یعنی به طور روشن نبرد اصلی درونی این نظام و اصلاحات ناشی از آن جبههی درونی در راستای نبرد برای تبدیل این نظام به یک جمهوری دموکراتیک است. از این رو، نیروی آگاه دموکرات در خارج از نظام، هم در مسألهی اصلاحات و هم در نبرد برای تبدیل این نظام، به اصلاحات درونی و نیرو و عوامل آن بسیار بها میدهد و آن را ارج میگذارد. نبرد درونی نظام کارخانهی تولید نیرو برای تبدیل این نظام به یک جمهوری دموکراتیک است. پس بیهوده نیست که جمهوریخواهان دموکرات خود را نسبت به این نبرد دروننظامی چنین مسئول احساس میکنند.
اما، جیش پادشاهی صفآرایی درونی نظام و نبردها و اصلاحات ناشی از آن را به عنوان کارخانهی تولید جمهوریخواه علیه خود ارزیابی میکند و از آن متنفر است. همهی تلاش جیش پادشاهی این است که ثابت کند اصلاحات در این نظام انجام پذیر نیست و نیروی اصلاح و غیر اصلاح در این نظام سر و ته یک کرباس هستند و باید بدون توجه به این مسایل برای سرنگونی بسیج نیرو کرد. چنین است که حکم اول اعلامیهی برلین حکم مطلوب جنبش سلطنتی میشود.
حکم دوم بند یک بیانیه چنین است: چون تجربه ثابت کرده است که این رژیم اصلاحپذیر نیست پس «هیچگونه سازش یا مصالحهای با این نظام ممكن نیست.»
گویا این بیانیه خود را به هرگونه منطق سیاسی و ادبی نامتعهد میداند و هر چه دل تنگش میخواهد میگوید. اولاً، برای هر کس و هر گروهی امکان سازش و مصالحه با نظام موجود وجود دارد. اگر من بخواهم، اگر سازمان سیاسی من بخواهد، در سازش و مصالحه باز است و امکان آن موجود است. من میتوانم بگویم امکان سازش و مصالحهی نظام با من وجود ندارد. اما، امکان سازش و مصالحهی من با نظام کاری است که در اختیار من است! من حدس میزنم که منظور بیانیه این است که به دلایلی که گفته شد سازش و مصالحه با نظام، از دید بیانیه، درست یا قابل قبول نیست. نه این که ممکن نیست! در این صورت، باید پرسید، شما تنها به این دلیل با نظام سازش نمیکنید که این نظام اصلاحپذیر نیست؟ این که منطق بسیار شکنندهایست. با این منطق شما با پدیدار شدن یک دوم خرداد چربتر ناچار میشوید با نظام سازش کنید. اگر شما مخالفت خود در سازش با نظام را به اصلاحات درون نظام برگردانید در ناودان لانه میسازید. شما میتوانستید مثل ما بگویید: علیرغم هرگونه اصلاحی در این نظام، ما برای تغییر آن و جانشین کردن یک جمهوری دموکراتیک و لائیک به جای آن مبارزه میکنیم. ما اصلاحات را وسیلهای در خدمت تبدیل این نظام میدانیم و نه عاملی که بتواند ما را با وضعیت موجود این نظام به سازش و مصالحه برساند. همانطور که قبلاً گفتم، علت مخالفت با نظام را قبل از همه باید در خود شکل و شمایل نظام جست و نه در چگونگی برخورد آن با اصلاحات درونی و بهآرای خویش. از همین رو است که مشروطه شدن سلطنت نمیتواند ما را به سازش با این نظام ضد تاریخ بکشاند.
ادامه دارد
بخش نخست مقاله