حرکت رئیسجمهور امریکا اوباما در جهت عادیسازی روابط با کوبا، باعث ایجاد امیدواریها و تحلیلهای فراوانی شده است که یک حرکت مشابه در روابط آمریکا با ایران نیز میتواند رخ دهد. جیم لوب، موسس لوب لاگ و رئیس دفتر نمایندگی واشینگتن اینترپرس سرویس، یکی از این ناظران ایران است. مقاله او که در لوب لاگ و خلیج ۲۰۰۰ منتشر شد، جزئیات بسیار خوبی از این مباحث را ارائه میدهد. به ندرت پیش میآید که من در مورد نوشتههای دیگران اظهار نظر کنم، اما مقاله لوب مستحق یک پاسخ است.
لوب نوشته است: «به نظر من، تمایل اوباما به انجام یک حرکت چشمگیر در سیاست خارجی (در مورد کوبا) در واقع میبایست (برخلاف روایات نقل شده به وسیله نومحافظهکاران و دیگر بازهای شکاری) منجر به تقویت تیم روحانی-ظریف در رهبری ایران شود که معتقد هستند اوباما هم در مورد رسیدن به یک توافق با جمهوری اسلامی و هم در مورد ایجاد روابط جدید با ایران مصمم است.»
به عنوان کسی که ۲۵ سال در حال تلاش برای بهبود روابط بین ایران و آمریکا بوده است من امیدوارم که حق با آقای لوب و دیگر متحدان آزادیخواه ایشان باشد که میگویند «پس از کوبا نوبت ایران است» و رقبای نومحافظهکارشان در ارزیابیهای منفی خود اشتباه کنند. اما متاسفانه آنها اشتباه نمیکنند. حقیقت این است که اوباما نمیتواند تمامی موانع ۳۵ ساله رابطه ایران-آمریکا که مشتمل بر نیروهای پیچیدهای از قبیل یک انقلاب اسلامی میباشد را به سادگی از سر راه بردارد.
اول، ظریف و روحانی در ابتدای مذاکرات مدام به خامنهای میگفتند که میتوان به اوباما اعتماد کرد، اما پس از گذشت ۱۴ ماه و چندین دور مذاکرات، اکنون آنها نیز با خامنهای همجهت شدهاند و پذیرفتهاند که «ایالات متحده قابل اعتماد نیست». برنامه هستهای ایران همین الان هم تا یک سطح نمادین کاهش یافته است اما وعده آزادسازی تحریمهای کلیدی (که محرک اصلی روحانی برای مذاکره بود) در افق زمان ناپیداست.
همانگونه که به وسیله یکی از نماینده مجلس ایران، یعنی محمد نبویان، در یک مصاحبه فاش شد، در طول نشست عمان بین کری و ظریف، درست پیش از ۲۴ نوامبر ۲۰۱۴ یعنی زمان نهایی ضربالاجل برای رسیدن به یک توافق «جامع هستهای»، «کری از تمامی خطوط قرمز ایران عبور کرد» و ظریف با این تفکر که « مذاکرات میبایست خاتمه بیابد» آنجا را به مقصد تهران ترک نمود. یکی از این خطوط قرمز، برنامه موشکی ایران بود که اکنون در مذاکرات هستهای دوره جدید گنجانده شده است.
ظریف در نامه اخیر خود به همتایانش در سراسر دنیا، در مورد مذاکرات هستهای و اینکه چرا توافق جامع در نوامبر گذشته حاصل نشد مینویسد «تقاضاهای مطرح شده از طرف کشورهای غربی (بخوانید ایالات متحده)، تحقیرآمیز و نامشروع هستند و اکنون توپ در زمین آنهاست». دولت روحانی در اقدامی که تا حدودی منعکس کننده این یاس و ناامیدی است بودجههای دفاعی و اطلاعاتی را برای سال ۱۳۹۴ به ترتیب ۳۳ و ۴۸ درصد افزایش داده است.
دوم، اگر آقای خامنهای به ظریف و روحانی اجازه نداده بود آنها هرگز نمیتوانستند امتیازاتی را بدهند که «فراتر از ان-پی-تی» رفته است. این بحث که اظهار میشود خامنهای و حامیان افراطیاش، مانع موجود بر سر راه هستند منکر این واقعیت است که آنها، بویژه رهبری، ضمن ابراز «نگرانی» در مورد امتیازات اکثرا یک جانبه ایران و تقاضاهای «ظالمانه» امریکا، به صورت مکرر از مذاکرات و مذاکره کنندههای ایرانی پشتیبانی کردهاند.
سوم، طرز فکر لوب این طور وانمود میکند که مشکل بین دو حکومت، یک مشکل استدلالی و شخصی است: اگر خامنهای متقاعد شود که اوباما مرد صادقی است، آنگاه یک توافق هستهای حاصل میشود و یک رابطه جدید بین دو کشور شکل میگیرد. چیزی که این طرز فکر فراموش کرده است، یک «انقلاب اسلامی» رادیکال و نظام (رژیم) «الهی» آن است که بین واشینگتن و تهران ایستاده است.
انقلاب اسلامی از آغاز خود (و نه تنها در ایران)، ضدآمریکایی بوده است و تا زمانی که رهبران انقلابی نسل اول حکمرانی میکنند به همین صورت نیز باقی میماند. ایالات متحده نیز در مقابل این حکومت الهی به صورت متخاصم عمل کرده و اغلب سعی کرده است آن را عوض کند. تعجبی ندارد که خامنهای و حامیانش ایالات متحده را به عنوان یک «تهدید وجودی» میبینند و برای در امان بودن از آن، یک «ژرفای استراتژیک» ایجاد کردهاند که تا سوریه، عراق، لبنان، یمن و دیگر کشورها گسترش یافته است.
چهارم، چندین بار در گذشته، ناظران ایران در غرب در مورد انتخاباتی که در ایران دولتهای «میانهرو» سر کار آوردهاند هیجان زده شدهاند و نتیجتا از روی سادگی به ایجاد تغییر در روابط بین ایران و آمریکا خوشبین میشوند. آنچه که آنها در نظر نمیگیرند این است که «رژیم»(نظام) اسلامی و «دولت» اسلامی، دو هویت (نهاد) مجزا از هم هستند که دومی (دولت) کاملا مرئوس اولی (رژیم) است.
به ویژه نظام (در جایی که بیت رهبری و موسسات انقلابی واقع شده است) ایدئولوژیک و انقلابی است، در حالی که دولت اغلب عملگرا است. در طول ۳۵ سال گذشته، تندروها شاخه اجرایی (قوه مجریه) را برای کمتر از ۱۰ سال در کنترل خود داشتهاند. درک تقسیم نیروی کار باید ساده باشد: نظام از انقلاب اسلامی الهی در برابر انحراف و تعدی محافظت میکند و دولت با موضوعات زمینی مثل نان و آب مردم سر و کار دارد.
پنجم، برای اجتناب از یک تقابل نظامی زیانبار با ایالات متحده و در عین حال کاهش توانایی واشینگتن برای تغییر رژیم یا «لیبرالیزه کردن سیاسی آن»، جمهوری اسلامی سیاست هوشمندانهای را در مقابل ایالات متحده اتخاذ کرده است که عبارت است از: «نه جنگ، نه صلح. «ایالات متحده نیز یک رویه مشابه را نسبت به ایران در پیش گرفته است تا هم نیروهای ضدجنگ و هم نیروهای ضدصلح در این اختلاف را آرام نگهدارد. بنابراین، برای بیش از ۳۵ سال، روابط ایران-آمریکا مابین افزایش تخاصم و اعتدال مشروط (به قول آقای خامنهای، «نرمش قهرمانانه») در حال نوسان بوده است».
ششم، موارد کوبا و ایران اساسا با هم متفاوت هستند. درست است که کاستروها نیز ضدآمریکایی بودند و رهبران نسل اول هستند، اما فیدل بازنشسته شده و در بستر مرگ قرار گرفته است در حالی که برادرش رائول هیچ وقت به اندازه فیدل انقلابی نبوده است. گذشته از اینها، کاستروها کوتاه نیامدند، بلکه این اوباما بود که کوتاه آمد. علاوه براین، کاستروها روسای خود هستند، سران یک رژیم سوسیالیست رو به موت هستند، و خودشان در مورد «میراث» خود قضاوت میکنند.
در تعارض کامل با این موارد که گفته شد، خامنهای متعهد به یک اسلام در حال گسترش در منطقه است، یک حکومت خداسالار، اگرچه متناقض، را رهبری میکند، و هنوز هم در سایه آیتالله خمینی قرار دارد که آمریکا را «گرگ» و ایران را «بره» نامید و حکم داد که اینها نمیتوانند با هم همزیستی کنند. در مورد کوبا این آمریکا بود که سرسختانه با کوبا برخورد میکرد اما در مورد ایران، رد کردن سازش و صلح به صورت دوجانبه است. علاوه براین، قدرت لابی کوبایی نزول کرده است و دیگر حریف حمایتهای جهانی برای نظام کوبا نیست. اما به صورت عکس، در مورد ایران، اوباما میبایست لابیهای قدرتمند عربی و اسرائیلی را راضی کند و جمهوری اسلامی، حمایت بینالمللی موثری ندارد.
از طرف دیگر، مورد کوبا و ایران شباهتهایی هم دارند. برای مثال، هر دو انقلاب در معرض تحریمهای شدید و دیگر شکلهای تهدید و زور ایالات متحده قرار گرفتهاند که اوباما آن را یک «روش شکست خورده» نامید. اوباما همچنین در دوره دوم ریاست جمهوریاش فارغ از یوغ سیاستهای داخلی است و میخواهد یک میراث ماندگار از خود به جا بگذارد. علی رغم این شباهتها، تفاوتهای بین رژیم اسلامی ایران و سیستم سوسیالیست کوبا، ایجاد تغییر در شرایط ایران را به چالشی سختتر برای اوباما تبدیل کرده است.
در نهایت، در حالی که من فکر نمیکنم موقعیت کوبا در آینده نزدیک برای ایران پیش بیاید، اما بر این باور هستم که تحولاتی در حال شکل گرفتن هستند که دو کشور را مجبور خواهند کرد که به ضرورت مصالحه در آینده نزدیک بیشتر فکر کنند. از طرف ایران، این تحولات عمدتا عبارتند از یک اقتصاد فلج شده که با کاهش قیمت نفت نیز مواجه است، یک جمعیت جوان فعال که تقاضای تغییرات بنیادین دارد، و یک گروه کوچک رهبران نسل اول انقلاب اسلامی که در حال انقراض هستند.
از طرف آمریکا، این تغییرات شامل این موارد هستند: ابر قدرتی که به صورت فزایندهای تمایلی به استفاده از زور ندارد، خیزش افراطیهای اسلامگرا، رشد بیثباتی در خلیج فارس و در سطح وسیعتر خاور میانه، و مشکل حفظ وضعیت «نه جنگ، نه صلح» در غیاب یک توافق جامع هستهای. در رابطه با این موضوع آخر، در تهران و واشینگتن، بدبینی بضرر خوشبینی رشد کرده است که این غمانگیز است. بگذارید همگی امیدوار باشیم که میانهروی و عقل سلیم حکمفرما میشود.