پیآمد ناگزیر کشاکشی که در بخش پیشین از آن سخن رفت، ستیز پیوسته مسلمان ایرانی با خویشتن کهن خویش است. مسلمان ایرانی تاریخنگاری سنتی را بازگویی درست پیشینه دین خود میداند. پس همانگونه که اسلام در پی پیروزی و گشودن مکه همه نمادهای پیشااسلامی (بتهای درون کعبه) را نابود کرد، او نیز در پیروی از پیامبرش خود را ناچار از نابودی نمادهای روزگار زرتشتیگریاش میداند، زیرا دین او هنگامی بیکموکاست است، که دیگر نشانی از «جاهلیت» بر زمین نمانده باشد. بدینگونه دشمنی سرسختانه مسلمان ایرانی با فرهنگ و اندیشه پیشااسلامیاش را از همان نخستین سالهای پس از فروپاشی شاهنشاهی ساسانی میتوان پی گرفت. از سوزاندن نبشتههای زرتشتی (مجوسی) به روزگار عبدالله پسر طاهر ذوالیمینین و انداختن سَرو کاشمر، یادگار زرتشت و نماد آزادگی ایرانیان بهروزگار پسرش طاهر گرفته، تا ویرانی آتشکدهها و دیگر سازههای پیشااسلامی بهدست ایرانیان مسلمان، تا دشمنیهای آشکار فقیهان مسلمان با فردوسی و ستیزهجوئی کور امام محمد غزالی با نمادهای فرهنگ ایرانی چون نوروز و مهرگان و سده در «کیمیای سعادت»، همه و همه گواهی آشکار بر آنند که مسلمانی انسان ایرانی جز در نابودی بی چونوچرای گذشته پیشااسلامی او شدنی نیست. حتا شهابالدین سهروردی که در شیفتگی او به اندیشههای پیشااسلامی جای گمانه نیست، مانویان و مجوسان را «ملحد» مینامد.
این دشمنی را میتوان در تاریخ هزاروچهارسد ساله اسلام ایرانی پیوسته پی گرفت. از روزگار روشنگری ایرانی بدین سو نیز گریبان ما از این ستیز درونی رها نشده است. من پیشتر نمونههایی از ایرانستیزی شریعتی و احمد شاملو آوردهام و میتوانستم سخن را با شادی صدر پی بگیرم که گناه آلودگی هوای خوزستان را به گردن «ایران لعنتی» میافکند، یا با صادق زیباکلام که «یک موی محمدبن عبدالله را به ۱۰۰ تا کوروش، داريوش، خشايار، تخت جمشيد و ايران و گذشته آن» نمیدهد ، یا با انبوهی از کنشگران چپ، سکولار یا ملیمذهبی، با سخنان ایران ستیزانهشان. ولی بررسی همهسویه این پدیده فرهنگکُش چارچوب این جستار را میشکافد و نیازمند نوشتاری گستردهتر است. پس به سراغ یکی از نشانههای ژرف خودستیزی در میان کنشگران سیاسی و فرهنگی کشورمان رفتهام تا با واگشائی یک نمونه میدانی اندکی به هسته راستین چیستی فرهنگیمان نزدیکتر شوم، به سراغ «شیروخورشید».
هنگامی که اکبر گنجی به بهانه «همبستگی» در نوشتاری به نام «دموکراسی و دیکتاتوری پرچم» (۱) شیروخورشید را «پرچم نظام پیشین» نامید و نوشت «سلطنتطلبان اين پرچم را به رسميت میشناسند»، من در نوشتاری بنام «دیکتاتوری پرچم، یا پرچم ِ دیکتاتوری؟»(۲) به نوشته او پرداختم و پرسیدم: «آیا دشمنی اینان با نماد شیروخورشید از آن رو است که میترسند نمادهای ملی، جای نمادهای دینی را بگیرند؟» رویکرد بخش بزرگی از کسانی که یا مارکسیستاند، یا خداناباور و یا دیندار سکولار به نشان شیروخورشید ولی، آشکار کرد که دشمنی با این نماد، نشانهای ستُرگ در اسلامستائی همراه با ایرانهراسی نهفته در درون ما است. امروزه کمتر سازمان ریشهدار ایرانی را میتوان یافت که بیترس و هراس شیروخورشید را بر سینه پرچم سهرنگ بنشاند و نشستها و گردهمائیهای خود را با آن آذین بندد. از تکتک سازمانهای چپ (چه مارکسیستی و چه سوسیالدموکرات) گرفته تا تارنماهایی که خود را «بدور از وابستگی حزبی و سازمانی» میدانند، همه تنها و تنها پرچم سهرنگ بدون نشان را پرچم ملی خود میدانند. تا جایی که من خوانده و شنیدهام، ریشه این رویکرد را در این باید جُست که همه اینان شیروخورشید را نماد خاندان پهلوی یا رژیم پادشاهی میدانند. در تازهترین نمونه از این دست، میتوان از ششمین همایش «اتحاد جمهوریخواهان ایران – اجا» در برلین یاد کرد که پرچم سهرنگ را با گلدانی در پیشروی آن آذینبخش نشستشان کردهاند (۳).
پهلویها نه برسازنده این نماد بودند و نه هرگز در جایی آن را نماد خاندان خود خواندند. هیچ خاندان دیگری را نیز در تاریخ ایرانزمین نمیتوان یافت که گفته باشد این نماد از آن خاندان ماست. بهوارونه این پندار، این شاهان ایرانی بودند که یک نماد سددرسد ملی را برگزیدند، تا مردم آنان را از خود بدانند، پس ریشه پیوند شیروخورشید با خاندان پهلوی را (یا به گفته اکبر گنجی «نظام پیشین» را) در کجا باید جُست؟
هنوز یک ماه از پیروزی انقلاب شکوهمند نگذشته بود که خمینی در دهم اسفندماه گفت: «باید آرمهای اسلامی باشد. از همۀ وزارتخانهها، از همۀ ادارات، باید این شیروخورشید منحوس قطع بشود، عَلَم اسلام باید باشد. آثار طاغوت باید برود. اینها آثار طاغوت است، این تاج آثار طاغوت است، آثار اسلام باید باشد» همین و دیگر هیچ! پس نیک اگر بنگریم ستیز با شیروخورشید به این بهانه که «نماد شاهی یا پهلوی» است، ریشه در فتوای رهبر فرهمند انقلاب شکوهمند دارد و سی و شش سال است که گروه بزرگی از چپ و راست و خداباور و بیخدا چشم بسته سخنان یکی از ایرانستیزترین چهرههای تاریخ این آبوخاک را بی آنکه لختی در آن اندیشه کنند، واگویه میکنند، و سوگمندانهتر آنکه گاه خود نیز نمیدانند این پندار خام از کجا بر سرشان راه جُسته است.
برای آنکه سخن در برداشتها و انگاشتهای من نماند، چکیدهای از جستار در دست پژوهشام در باره شیروخورشید را که اگر بخت یار باشد به چاپش خواهم رسانید، در اینجا میآورم، تا دانسته افتد که «پهلوی» یا «شاهی» بودن این نماد دروغی زیرکانه از سوی مسلمانانی بوده است که همچون نیاکانشان در هزاروچهارسد سال پیش تیشه بر ریشه فرهنگ ملی ما نهادند تا اسلامشان را فراز آورند و ما در گیجی و گولی هماره خویش، - باز بمانند هزاروچهارسد پیش – در خودفریبی سر از پا نشناختیم و در آتش ویرانگر آنان دمیدیم.
شیروخورشید یک نماد باستانی و نشانگر پیوند دوگانه زمین و آسمان است. در روزگاری که زنان و مردان در جایگاهی کمابیش برابر بهسر میبردند، این پیوستگی زنانه/مردانه یا نرینه/مادینه بود. زن، همچون زمین که بذر گیاهان را در دل خود میپرورد، نماد باروری بود و مرد، همچون آسمانی که بر این زمین میبارید، نماد باروراندن. پس دوگانه زمین/آسمان نمادی بود از همآغوشی جاودانه و پیوند ناگسستنی.
کهنترین دوگانه این چنینی (که در پیوند یکبهیک با شیروخورشید است) را من در نزد مصریان باستان یافتهام. در ویرانههای «مِن-نِفِر»(۴) زَنخُدایی کهن یافته شد بنام «سِخ-مِت»(۵)، خدای شیروَشی که گوی خورشید بر سر دارد (آتون/نَر بر سر شیر/ماده) و شاید کهنترین شیروخورشید جهان باشد. تا جایی که به گستره فرهنگی ایران باز میگردد، پیشینه دوگانه زمین/آسمان از این نیز دورتر است. کهنترین نمونه از این دست، پیکره «اینانا» زَنخُدای سومری است(۶) که در جایگاه خدای آسمان (با دو بال پرواز) پای بر پشت شیر نَری نهاده است، این پیکره را شاید بتوان ریشه آغازین شیروخورشید کنونی دانست. در پیکره دیگری که به نِگَر میرسد آریایی باشد(۷)، باز هم زَنخُدایی را بر پشت شیر نَری میبینیم و پادشاهی را که سرگرم نیایش اوست.
دوگانه زمین و آسمان در نگارههای تخت جمشید رنگوبوی هنرمندانهتری بهخود میگیرد. هنرمندان پارسه در جای جای کندهکاریهای این سازه پرشکوه، با نشاندن گل آفتابگردانی که بر روی نیلوفر آبی نشسته است (میترای آسمانی بر اَپَم نَپَت زمینی)، ژرفای اندریافت هنرمندانه خود از دوگانه زمین/آسمان را به نمایش گذاردهاند(۸). از دیگر سو «شیر» که جای پای آن را در یافتههای سومری، بابلی، آشوری و بویژه ایلامی فراوان میتوان یافت، در اینجا برجستهتر میشود و در کاخ آپادانا با جهیدن بر پشت گاو، در پیکر «میترای گاوکُش» رُخ مینماید. بدینگونه هم خورشید که گردونه مهر/میترا و نماد آسمان است، و هم شیر، که نمادی از میترای گاوکُش است، ریشه در باورهای پیشا-هخامنشی دارند. بررسی اینکه چرا خورشید نرینه در گذر زمان مادینه شد و ما امروز آن را «خورشیدخانم» مینامیم، خود نیازمند جستاری ویژه است.
از نِگَر تاریخی ولی میتوان پیوند استواری میان ایرانگرایی و نماد شیروخورشید یافت. هرکجا بازگشتی به گذشته باشکوه پیشااسلامی رُخ داده، پای شیروخورشید هم به سینه پرچمها و سکهها باز شده است. برای نمونه سلجوقیان روم که بر فرزندانشان نامهای شاهنامهای چون کیکاووس و سیاوش و کیخسرو مینهادند، برای نخستین بار شیروخورشید را بر سکههایشان نشاندند(۹). در روزگار ایلخانیان که آرمان ایرانشهری بار دیگر از فرهنگ و ادب به پهنه سیاست بازگشت، بارها و بارها نشان شیروخورشید بهکار رفته است. در نوشتاری دیگر (۱۰) آورده بودم اندیشه بازآفرینی ایران ساسانی بهروزگار ایلخانیان بود که پاگرفت و صفویان توانستند آن را به انجام برسانند. ایلخانیان که با بریدن از گذشته مغولی خود و رویکرد به فرهنگ ایرانی بهدنبال پذیراندن خود به مردم ایران بودند، نماد شیروخورشید را به فراوانی بهکار میبردند، کاری که بهروزگار تیموریان و جانشینان آنان تا بهروزگار صفویان پی گرفته شد و حتا بابُریان هند نیز که بسیار ایرانگرا میبودند، شیروخورشید را بر سینه پرچمشان نشاندند.
صفویان که با برساختن افسانهای در باره تبار و نژاد خود در پی پایان بخشیدن به کشاکش بیپایان ایران/اسلام بودند، از یک سو پیشینه خود را به امام جعفر صادق رساندند و با برساختن شاهزادهخانمی دروغین بنام بیبی شهربانو، خود را نوادگان یزدگرد سوم نیز نامیدند، تا به ستیز نُهسدساله پایان بخشند. در همین راستا بود که شیروخورشید نماد ملی کشوری شد که اینک «ایران» نامیده میشد. کوتاه سخن آنکه هم دلاوران آذربایجانی و هم دلیران بختیاری در جنبش مشروطه با برافراشتن پرچم شیروخورشیدنشان به ستیز خودکامگی رفتند و مردم ایران که اکنون «ملت ایران» شده بودند، خیابانها را پس از پیروزی جنبش با همین نماد و نشان آذین بستند. گذشته از آن این نخستین برگزیدگان مردم در سرتاسر تاریخ هفتهزارساله این سرزمین بودند که به نمایندگی از آنان نوشتند: «الوان رسمی بیرق ایران سبز و سفید و سرخ و علامت شیرو خورشید است» (۱۱) پس از نگرگاه دموکراتیک هم اگر بنگریم، بر نماد شیروخورشید هیچ خردهای نمیتوان گرفت، در جایی که هنگام جایگزین کردن آن در سال ۱۳۵۷ این نه «مجلس شورای ملی» که «مجلس شورای اسلامی» بود که سررشته را در دست داشت.
پس در پیشروی چنین پسزمینه تاریخیای تنها میتوان گفت که دشمنی با نمادی هزاران ساله به این بهانه که «سمبل پهلویها، یا نظام سلطنتی» است، از یک سو ریشه در ناآگاهی ژرف گویندگانش دارد و از دیگر سو نشانهای است آشکار، بر ایرانهراسی و ایرانستیزی نهفته و نهادینه شده در میان ما. من بررسی نمادشناسانه و تاریخشناسانه شیروخورشید را در اینجا بهپایان میبرم، بدان امید که فرجام این پژوهش را روزی در کتابی بهچاپ برسانم.
کسانی را که با پرچم شیروخورشید از در ستیز درمیآیند، میتوان بیرودربایستی «مقلدان» آیتالله خمینی دانست. نکته باریکتر از موی این داستان شرمآور در این است که اگرچه رنگهای سبز و سپید و سرخ هم همزادان تاریخی و اسطورهای شیروخورشید هستند، ولی کسی از بهکار بردن آنها سرباز نمیزند، زیرا خمینی این سه رنگ را نماد «طاغوت» نخوانده است و میتوان انگاشت که اگر رهبر فرهمند در همان سخنرانی دهم اسفندماهش بر رنگهای ملی ما هم تاخته بود، امروز دلباختگان انقلاب شکوهمند از چپ و راست و بیخدا و ملیمذهبی رنگهای سهگانه را نیز برنمیتافتند و از بهکارگیری آنها به این بهانه که «سمبل پهلویها، یا نظام سلطنتی» است سرباز میزدند. پس بد نیست اگر از سر بدگوهَری کودکانه هم که شده یادآوری کنم، رنگهای سبز و سپید و سرخ رنگهایی هستند که میتوان پیشینه آنها را نیز مانند شیروخورشید تا شاهنشاهی هخامنشیان دنبال گرفت و بهدیگر سخن هر کس که شیروخورشید را برنمیتابد، بایسته است که از رنگهای سهگانه نیز دوری جوید.
نخستین نشان از این سهگانه رنگین را میتوان در درفشی دید که آن را از آن کوروش بزرگ میدانند.(۱۲) گرداگرد شاهین میانه درفش را سهگوشهایی به رنگ سبز و سپید و سرخ فراگرفتهاند. همچنین میتوان در موزه لوور پاریس فروهری را دید که دو رنگ سبز و سرخ را بر روی آن هنوز میتوان بازشناخت (۱۳). بیهوده نیست که سه رنگ سبز و سپید و سرخ را در همه کشورهایی که مردمانشان پیشینه فرهنگی خود را به آریائیان میرسانند، از هندوستان و تاجیکستان گرفته تا کردستان عراق میتوان پی گرفت. در این میان افغانستان بهجای سپید رنگ سیاه را برگزیده است و پاکستان که بنیانگذاریاش بر پایه کیستی اسلامی بوده و کیستی «ملی» نداشته است، تنها رنگ سبز را.
ناگزیر از گفتنم که سخن من در این نوشتار بر سر خودِ شیروخورشید نیست. همانگونه که در آغاز آوردم، با برگزیدن یک نمونه میدانی خواستم نشان دهم که آن کشاکش درونی آمده در بخش سوم این جستار، چگونه بر سر بزنگاههای ویژه سر برمیکند و به دیگرسخن، چگونه بذرهای ایرانستیزی در زمین بارور ناخودآگاه ما میرویند و میبالند. این «ایرانستیزی» یک دشنام فرهنگی نیست. سری به پایگاه اینترنتی بیبیسی بزنیم و ببینیم چگونه پرچم اللهنشان جمهوری اسلامی برافراشته میشود، هنگامی که کارکنان این نهاد انگلیسی به تماشای بازیهای تیم ملی فوتبال ایران مینشینند. از صادق صبا گرفته تا تکتک کارمندان و انبوه کسانی که برای این رسانه کار میکنند، همه و همه دستمزد خود را از دولت انگلستان میگیرند و کودکانه خواهد بود اگر بپنداریم که آنان پروای سودوزیان کشورمان ایران را در سر میپرورند و جز این هم نمیبایست بود، زیرا هر انسان درستکاری در هر کجای جهان باید در راستای خواستههای کارفرمایش گام بردارد، وگرنه بزهکار است. آنان بهدرستی نگهبان سودوزیان همان کسی هستند که نانشان را میدهد و اگر او بخواهد، کشورمان را «جعلی و برپا شده بر خون دیگران» نیز میخوانند(۱۴). ولی آنچه که آدمی را به اندیشه وامیدارد، پذیرفتگی این ستیز با خویشتن ایرانی و این ستیزندگان با فرهنگ ایرانی در میان ما ایرانیان است و پیروزی روزافزون جمهوری اسلامی، پشتیبانانش در میان اپوزیسیون و رسانههای بیگانهای که در ایرانستیزی گذشتهای تاریک و ننگین دارند.
آنگونه که در تاریخنگاری سنتی آمده است، محمد پس از گشودن مکه و ویرانی بتهای آن در دو سال کمر به نابودی فرهنگ پیشااسلامی که خود آن را «جاهلیت» مینامید بست و سرانجام هنگامی که برنامهاش به فرجام رسید، در حجالوداع به پیروانش گفت: «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الإِسْلاَمَ دِينًا * امروز دين شما را به كمال رساندم و نعمتم را بر شما تمام كردم و دين اسلام را بر شما پسنديدم» (مائده، ۳). خمینی نیز انقلاب اسلامیاش را جز در ویرانی یادمانها و نمادهای کهن ایرانی به انجام رسیده نمیدانست و از همین روی بود که کمر به نابودی آنها بست و در این رهگذر از خود مردهریگی برجای گذاشت که تا به امروز گریبان دیندار و بیدین را به یکسان گرفته و رها نمیکند. از خمینی و دیگر اسلامگرایان، چه بر او باشند و چه با او، چشمداشت دیگری نمیتوان داشت، ولی اینکه انبوهی از اندیشورزان این آب و خاک که نه مسلمانند و نه خداباور، در بزنگاهی چون شیروخورشید پیرو امام فرهمند باشند، ریشه در کدام آسیب فرهنگی میتواند داشت،
جز در «خودستیزی»؟
دنباله دارد ...
خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایران زمین بدور دارد
مزدک بامدادان
mbamdadan.blogspot.com
.(JavaScript must be enabled to view this email address)
—————————————
http://news.gooya.com/politics/archives/2009/08/092084.php .۱
http://mbamdadan.blogspot.de/2009/08/blog-post_14.html .۲
http://www.iranglobal.info/sites/default/files/pictures/gallery-safeh-1/10428538_466505740156674_2527680021424033451_n.jpg .۳
Mn-nfr, Memphis .۴
Shmt, Sekhmet .۵
http://static.panoramio.com/photos/large/89366639.jpg
Inanna .۵
http://kirkesisland.files.wordpress.com/2013/06/inanna-and-lion.jpg
از آنجایی که اینانا زنخدایی بسیار نیرومند، یا شاید نیرومندترین زنخدا است، پای نهادن او بر پشت شیر نر، میتواند بازگو کننده برتری جایگاه زنان در فرهنگ سومری بوده باشد، که دوگانه باروری/باروراندن را باژگونه کرده است.
http://media-cache-ec0.pinimg.com/736x/ed/5f/07/ed5f07272c53938ad792b831becb5605.jpg .۷
http://parsiandej.ir/webhaa/ahura/lale.jpg .۸
در ابنباره همچنین بنگرید به: “فره ایزدی در آئین پادشاهی ایران باستان”، ابولعلاء سودآور، 1384، برگ 118
http://munzeo.com/images/23.Nov.2012/230850638388_1.JPG .۹
سکه غیاثالدین کیخسرو، 616 تا 635 خورشیدی
http://mbamdadan.blogspot.de/2009_02_16_archive.html .۱۰
۱۱. اصل پنجم متمم قانون اساسی مشروطه
http://tamadonema.ir/wp-content/uploads/2012/11/20.jpg .۱۲
http://sevencgallery.persiangig.com/image/Achaemenid/Other/Frouharflag.jpg .۱۳
https://www.youtube.com/watch?v=IsXuhd7mqr8 .۱۴
■ ینی باشدان سلام اولسون سیزلره.
آقای مزدک بامدادان و البرز و دوستان دیگر.
مطالب پردرد شما را می خوانم و یاد میگیرم. تجربیات حرفه ای من یک چیز مهم را به من یاد داده است و مایلم که این تجربه ودریافت جود را با شما ها که سری پردرد و دلی پرخون دارید درمیان بگذارم. شاید جایی از کورتکس مغز شما را .....
بیشتر نوشته ها و نظرات، در یک موضوع شبیه هم هستند. همه به نوعی دنبال (مقصر) می گردیم تا خودمان را راحت کنیم . یا تقصیر شاه است یا خمینی یا آل احمدیا شریعتی گاهی هم تقصیر مجاهدین، حزب توده و فداییان. تازگیها هم تقصیر روس هاست. دوستان عزیز این نگرش را ه بجایی نمی برد چرا که بر (روان شناسی قربانی) تکیه دارد و همیشه به دنبال ( توجیه) یک واقعیت تلخ و یا یک شکست تاریخی و یا یک بی عملی شخصی است. البته که شکست های پی در پی ما از انقلاب مشروطیت تا بحال تاثیر خودش را در نا خود آگاه جمعی ما گذاشته و عملکرد مغز ما و تفکر انتقادی و خردمندانه ما را به سوی یک سلسله از مکانیزم های دفاعی نا خود آگاه و سترون برده که فقط برای لحظاتی ما را آرام می کند. اگر طیب و کیانوری و خمینی و تیمسار نصیری و شاهنشاه آریا مهر و چه وچه وچه تقصیر کارند ، من و شما و ما ها و ماها هم بیشتر تقصیر کاریم که به این حضرات چنین اچازه هایی دادیم وگرنه او را آریا مهر نمی خواندیم و عکس آن یکی را در ماه نمی دیدیم و از شیراز تا جماران خاک بر سر کنان نمی رفتیم و آن یکی را سردار سازنگی نمی گفتیم و دیگری را ماندلای ایران..... همان طور که قبلا هم گفتم به درستی ما (ایرانیان) در طول این همه شکست ها روان پریش شده ایم و روان پریش ها همواره در اضطراب و بیقراری و رفتار دفاعی هستند و نمی توانند با مسئله واقعی برخورد عینی و علمی داشته باشند و لاجرم از حل مسئله عاجزند. خواهش می کنم عاطفی نشوید و قدری روی این حرف ها تامل کنید تا باورتان شود همه چیز تقصیر انگلیسی ها هم نبوده است.....
سیز ساغ و منده سالامت. اشکبوس
■ البرز گرامی،
به گمانم گفتگوی من و شما بجایی نمیرسد. من در پی آنم که ببینم ناراستیها و ناسازواریهای این «ما»ی فرهنگی (که محمدرضاشاه و خمینی و شعبان جعفری و اسدالله لاجوردی و سرانجام من و شما را در خود پرورده است) در چیست، و شما برای همه پرسشهای من یک پاسخ از پیش آماده شده دارید: «تقصیر شاه بود!»
شیروخورشید و رنگهای سهگانه جدا از هم نیستند و نبودند. بگذارید برای پایان بخشیدن به این گفتگو نگاه خودم را در این باره برای شما بازگو کنم. کسانی که رنگهای سهگانه را نماد «طاغوت» یا «پهلوی» یا «رژیم شاهنشاهی» نمیدانند، از تاریخچه این نمادها چیزی نمیدانند و یا گوششان به سخنان ارباب کیخسرو شاهرخ است که در مورد رنگهای سهگانه گفت سبز نشان اسلام است، سپید نشان زرتشت و سرخ نشان خود شهیدان آزادی، و یا چشم به دهان خمینی دارند که شیروخورشید را نماد طاغوت خواند. اگر شما دیده یا شنیدهاید که کسی از این انبوه خودستیزان در جایی در باره اینکه چرا رنگهای سهگانه پذیرفتنی هستند، ولی شیروخورشید نیست چیزی نبشته یا گفته است، مهر ورزیده و آن را با من و خوانندگان ایران امروز هم در میان بگذارید.
شاد باشید
■ مزدک گرامی، ممنون از پاسخ و بحثی که در آن مطرح ساختهای.
قبل از هر مطلبی باید بگویم، حکایت، حکایت چند ساعت فریادهای کین توزانه، و حتی حکایت، حکایت پلشتیهای روز کودتا و چند روز دور و بر آن هم نیست. شعبانها در معیت شاه مملکت با در دست داشتن پرچم کشور و نماد زیبای منقش بر آن، نفس و صداها را در سینه ها به مدت بیش از ۲۵ سال حبس کرده بودند. و تنها مجرای باز، مساجد کشور بودند، که در آن آقایان شریعتی، جلال آل احمد و امثالهم، و هر یک به شیوه خاص خود، مردم را به خویشتنی که خود ابداع و ترسیم کرده بودند، فرا میخواندند.
اینکه چرا غالب اندیشه ورزان ایرانی، آن نماد زیبا را که میتوانست، مظهر همبستگی مردم کشور، و نه قلدری شعبانها باشد، پس می زنند، ولی پرچم سه رنگ زیبای کشور را قدر می دانند، حتما به خاطر آن است که خود را از صمیم قلب و وجود ایرانی دانسته، و در ضمن قصدی هم، برای هم کاسه شدن با شعبانها و روح الله ها ندارند. امیدوارم روزی برسد، که با ازدیاد افراد هم اندیشه با زنده یاد آقای داریوش همایون در جبهه سلطنت خواهان، غبار پلشتی را که شعبانها بر این نماد زیبا مالانده اند، پاک شود.
شاد باشیم، که شادی آفریننده زیبایی های پایدار است
البرز
■ عالی جناب مزدک گرامی
نوشتهتان وزین و واقعیت تلخ که ما ایرانیان دانسته و یا ندانسته به آن خو گرفتهایم چه با خدا و چه بیخدا و یا کمونیست و هیج هشداری و تذکر ما را از خواب غفلت بیدار نمیکند جامعهائی که نویسندگانش و رهروانش و استاد دانشگاهش علی شریعتیها - جلال احمدها و فردیدها باشد نباید بیش از این انتظار داشت. لطفا شما ادامه بدهید بلکه جوانان و نو باوگان آینده تفکر غیر از ما داشته باشند.
■ البرز گرامی، با سپاس از شما. اینکه یک نماد هزاران ساله تنها در چند ساعت چنین نگونبخت و تیرهروز شود، اگر بهانه نباشد، نشان از بیارزش بودن فرهنگ ملی در نزد ما ایرانیان است. در اینجا پرسشی را که در درون نوشتار هم درافکندهام، با شما در میان میگذارم، به این امید که با پاسخ سرراست به آن، کمکی به دریافت بهتر این دشواره بکنید؛ پرچم ایران از سه رنگ سبز و سپید و سرخ و نماد شیروخورشید ساخته شده است. پرچمی که در دستان شعبان جعفری برافراشته شده بود، هم شیروخورشید داشت و هم سه رنگ یاد شده را. چرا آن «انبوه اندیشهورزان» کاری به کار رنگهای ملی ندارند و تنها با نماد ملی دشمناند؟ هرچه که در باره نماد شیروخورشید بگویید، در باره سه رنگ نمادین هم درست است. پس چرا آنها رنگهای سهگانه را به همان بهان کنار نمینهند؟
با سپاس دوباره از شما.
مزدک بامدادان
■ مزدک گرامی، اینکه انبوهی از اندیشه ورزان این آب و خاک، پیرو چه آئینی هستند را امری شخصی تلقی می کنم. اما با این همه نمیتوانم تاثیر باورها را در اتخاذ تصمیمات و روش زندگی افراد انکار کنم. و این تاثیرات تا آنجا که منجر به دخالت در زندگی دیگری نباشد، میتواند قابل هضم و درک برای هر کسی باشد.
تعریف زیبای شما از نماد ملی شیر و خورشید و فلسفه وجودی آن را جالب توجه میدانم، اما از جایی که نوشتار شما به صورت مستقیم در رابطه با خود این نماد نیست، بحثم را از آنجا آغاز می کنم، که می نویسی، «...در بزنگاهی چون شیروخورشید پیرو امام فرهمند [شده اند]...» و سپس فاصله گرفتن انبوه اندیشه ورزان این آب و خاک از این نماد را منتج از[«خودستیزی»] می بینی زمانی که نیای فکری [«امام فرهمند»] شیخ فضل الله در اقلیت ممکن بسر می برد، معابر و افکار جامعه ایرانی در شادی ها با این نماد ملی آذین بسته میشد. در واقع پس از توشیح مظفرالدین شاهی قانون مشروطه، این نماد بدل به جزعی از هویت مردم و یا ملت ایران شده بود.
قبل از بلوای خرداد ۴۲ و خواستهای ارتجاعی آن، ایران از اوایل دهه سی شمسی گذر کرده بود. در آن سالها شاه جوان به جای ایستادن در کنار نخست وزیر متجدد و ترقیخواه خود، ابتدا مخفیانه، و سپس در حین و پس از کودتا، آشکارا در صف ارتجاعی ترین نیروهای جامعه قرار گرفت. شاه جوان و مشاورانش برای بازگشت به حکومت مطلقه، بی انصافانه رضایت دادند به اینکه، نماد ملی کشور در دستان اوباشی چون شعبان قرار گیرد، که تخصصی جز چاقوکشی و سخنی جز الفاظ رکیک بر دهان نداشتند.
بنابراین اگر برخی از انبوه اندیشه ورزان جامعه ایرانی نسبت به این نماد زیبا دلچرکین شده اند، نه به خاطر سخنان نه چندان فرهمندانه[«امام فرهمند»]، بل بواسطه کردار نابخردانه شاه جوان اوایل دهه سی شمسی در باره این نماد ملی است، که آن اعمال اسباب تبدیل شدن این نماد ملی به جزعی از تشکیلات سلطنت مطلقه پهلوی را فراهم آورد.
در سالیان اخیر سازمان مجاهدین خلق تلاش کرده و می کند، تا از این نماد در جهت اهداف خود سود جوید، اما ناکام مانده است. تنها راه احیای مجدد این نماد، از ره، سربرآوردن داریوش همایون های فراوانی از میان سلطنت خواهان، میگذرد.
شاد باشیم، که شادی سلامت و موفقیت را تضمین میکند
البرز