«دولت من قطعنامه شورای امنیت را برای ارتقا توافق در راه ایجاد صلحی پایدار و عادلانه، پذیرفته است. همچنین به من اختیار داده شده است که تأکید کنم که ما در جستجوی توافق با هر یک از دولتهای عرب بر سر تمام مسایل مندرج در قطعنامه هستیم.»
این سخنان نماینده دولت اسرائیل در سازمان ملل متحد دراول ماه مه ۱۹۶۸، در باره قطعنامه ۲۴۲ شورای امنیت و بعد از جنگ شش روزه اعراب و اسرائیل در سال ۱۹۶۷ است. قطعنامه ۲۴۲ در تاریخ ۲۲ نوامبر ۱۹۶۷، بعد از جنگ شش روزه، که منجر به اشغال بخشهایی از خاک مصر، اردن، و سوریه گردید تصویب شد. سازمان ملل از اسرائیل خواست به مرزهای پیش ازجنگ شش روزه برگردد. عامل اصلی فاجعه حقارت بار جنگ شش روزه برای اعراب کسانی مانند جمال عبدالناصر، ملک حسین و حافظ اسد بودند.
فلسطینیها نیز قطعنامه ۲۴۲ را تا مدتها نپذیرفتند. تاریخ نشان داد که این کار خطای استراتژیک بزرگی بود. قطعنامه ۲۴۲ حاوی امتیازهای بود که امروز نیز کسب آن برای فلسطینیها بسیار دشوار است. ولی سرانجام یاسر عرفات در سپتامبر ۱۹۹۳، قطعنامه ۲۴۲ و ۳۳۸ سازمان ملل را اساس توافق با دولت اسرائیل قرار داد که در معاهده صلح ۱۹۹۱ مادرید و در پی آن پیمان اسلو در سال ۱۹۹۳، زمانی که جنگ سرد پایان یافته بود، بازتاب یافت.
قطعنامه ۳۳۸ بعد از جنگ معروف به «یوم کیپور» در سال ۱۹۷۳، و برای برقراری آتش بس به تصویب شورای امنیت رسیده بود. این جنگ به مدت ۲۰ روز میان کشورهای مصر و سوریه با اسرائیل، بدون تغییر جدی در مواضع طرفین، پایان یافت، و روحیه تحقیر شده اعراب در جنگ شش روزه ۱۹۶۷، در این جنگ کمی بازیابی شد، و سرزمینهای کشورهای عربی همچنان در کنترل اسرائیل باقی ماند. سرانجام، پس از معاهده کمپ دیوید در سال ۱۹۷۸، اسرائیل صحرای سینا را به مصر برگرداند. اما از آن پس تا به امروز دولت اسرائیل، از اجرای قطعنامه پذیرفته شده ۲۴۲ طفره رفته است. شاید یکی از دلایل آن نقش و نفوذ جمهوری اسلامی در تقویت رژیم اسد، و حمایت از حماس، ساخت حزب الله و مخالفت با روند صلح بود.
دولت اسرائیل، به ویژه حزب لیکود نه تنها به وعده ۱۹۶۸ خود، و دیگر قطعنامههای سازمان ملل عمل نکرده است، بلکه با ساخت شهرکهای یهودینشین در مناطقی از خاک فلسطین، ادامه اشغال و محاصره زمینی، هوایی و دریائی غزه، امکان هر نوع صلحی را از بین برده است. با گذشت ۴۷ سال از تصویب قطعنامه ۲۴۲، و گذشت ۶۶ سال از اعلام موجودیت کشور اسرائیل، همواره جنگ، کشتار، ویرانی، اشغال، محاصره و آوارگی و تحقیر فلسطینیها و درد و رنج مردم در هر دوسوی ادامه یافته است.
اگر ریشههای این جنگ خشکانده نشود، هربار به بهانهای از سرگرفته خواهد شد. ریشه جنگ اشغال سرزمین فلسطین است. تا اشغال خاک فلسطین ادامه دارد، جنگ نیز هر بار با بهانهای شروع و ادامه مییابد. این بار به بهانه کشته شدن سه جوان بیگناه اسرائیلی، و در پی آن دستگیری بیش از پانصد فلسطینی، و کشته شدن یک جوان بیگناه فلسطینی بدست تندروهای اسرائیلی، آتش جنگ شعلهور شد. نه حملات موشکی حماس به مناطق مسکونی اسرائیلی را میتوان توجیهی در برابر اشغال و محاصره سرزمین فلسطین دانست، و نه کشتار بیرحمانه مردم بیگناه فلسطین توسط ارتش اسرائیل را میتوان دفاع از امنیت مردم اسرائیل دانست.
دو سیاست متضاد
نفع مردم فلسطین و مردم اسرائیل در صلح است، نه در جنگ. شصت و شش سال تنش و جنگ نشان داده است که برندهای در این جنگ وجود نداشته و مناقشه موجود راه حل نظامی ندارد. نفع جمهوری اسلامی، متحد حماس، اما در ادامه حفظ تنش و ادامه جنگ میان اسرائیل و فلسطینیها است. در شرایطی که امروز مردم و نهادهای بین المللی شاهد قربانی شدن زنان و کودکان بیگناه در میان آتش و مخروبههای ناشی از بمباران هستند و خواستار آتشبس فوری شدهاند، رهبر جمهوری اسلامی اما خواستار ادامه جنگ و گسترش آن به کناره رود اردن شده است. سیاستی که، نه تنها به نفع مردم فلسطین نیست، بلکه باعث تحریک تندروهای اسرائیلی، و جلب افکار عمومی به سود اسرائیل شده، و میلیاردها دلار به ایران هم زیان رسانده است.
دولت اسرائیل بر بستر شعارهای مقابله با تروریسم، و ساخت و تکرار هزار باره دیسکورس دفاع از امنیت اسرائیل در برابرحملات تروریستی که جمهوری اسلامی پشت آن است، توانسته است با توجه به دسترسی فراوانی که به رسانههای جهانی و حمایت دول غربی دارد، افکار عمومی را به سود خود و علیه فلسطین تحریک، و هر کشتار و تجاوزی را با ظاهر فریبنده «حفظ امنیت مردم اسرائیل» توجیه کند. درمان درد ۶۶ ساله مردم فلسطین و تضمین امنیت مردم اسرائیل صلح، و رسمیت یافتن دو دولت مستقل در کنار هم است. به سود مردم فلسطین است که از پیروی و دنباله روی از سیاست جمهوری اسلامی، و عامل مخرب آن در منطقه، یعنی حزبالله، که مخالف صلحاند، دوری جسته و به جای نابودی اسرائیل، صلح پایدار و عادلانه با اسرائیل را محور سیاست استراتژیک خود قرار دهند.
چرا اعراب...
روزگاری تمام کشورهای عرب و مسلمان، بیآنکه با ایدئولوژی اسلامگرایی پیوندی داشته باشند، از خواست به حق مردم فلسطین پشتیبانی میکردند. جمهوری اسلامی اما با مسلکی و مذهبی کردن، و با ایدئولوژیک نمودن و مشروط کردن این دفاع، عامل ایجاد شکاف درمیان فلسطینیها و متحدین آنها شد. آنها با چسبیدن به حماس و حزبالله، تبلیغات گستردهای را علیه الفتح و شخص یاسر عرفات، یا اصولا هر شخص و کشوری که خواهان مذاکره و صلح با اسرائیل بود آغاز کردند. انور سادات، رئیس جمهور مصر، به دلیل صلح با اسرائیل توسط خالد استانبولی ترور شد و جمهوری اسلامی در تشویق این عمل و پاداش به تروریستها، در نشان دادن مخالفت خود با صلح اعراب و اسرائیل، خیابانی را در تهران به نام خالد استانبولی نامگذاری کرد. تا امروز کشورهایی مانند مصر، عربستان و اردن حتا کشتار مردم فلسطین را محکوم نکردهاند. در حالیکه در دهه ۱۹۷۰، ملک فیصل، پادشاه وقت عربستان سعودی به خاطر دفاع از حقوق فلسطینیها، با قطع صدور نفت، جهان غرب، متحدان اسرائیل، را به بحران کشید.
جمهوری اسلامی در پی رهبری و هژمونی فرقهای بر مسلمانان جهان بوده است. مردم فلسطین، قربانیان تجاوز اسرائیل را نیز در خدمت این سیاست میخواهد. این سیاست در عمل به تفرقه و حتا جنگ میان مسلمانها دامن زده است و متحدین مردم فلسطین را نیز نه تنها پراکنده، بلکه در برابر هم قرار داده است. بطوری که مسلمانان بیش از آنکه بخواهند از فلسطینیها دفاع کنند در فکر دفاع از خود در برابر سیاستهای نفوذی و تخریبی جمهوری اسلامیاند. سیاستی که به جنگ شیعه و سنی کشیده شده است. همانقدر که جمهوری اسلامی کوشیده است شیعی بودن را عین اسلام، و خود را رهبر مسلمانان جهان بخواند، بنیادگرایان سنی، مانند داعش نیز کوشیدهاند در برابر ادعای روحانیت ایران، ادعای خلافت اسلامی را به نام خود ثبت کنند. آن نیز نتیجه دیگری از سلطهگری انحصاری روحانیت است.
مسلمانان تا برداشت متفاوت از اسلام را نپذیرند، و اسلام را فقط آن بدانند که خود میفهمند، و آزادی انتخاب مذهب را به رسمیت نشناسند، به دمکراسی نخواهند رسید. مانع اصلی این وضعیت، انحصارگری، و خوانش واحد منابع اسلامی، بنیادگراهای شیعی و «سنی تکفیری» هستند. کاربرد خشونت و عملیات تروریستی آنها، سلطه و انحصارگری روحانیت در ایران، و سرکوب هر منتقد و مخالف سبب شده است که جهان، اسلام را مغایر با دمکراسی بداند. زیرا این جریانات خود را برابر با اسلام میدانند.
تفکر روحانیت خواهان سلطه مطلق در جهان اسلام با سیاست صدور انقلاب همراه شد. جنگ هشت ساله ایران و عراق محصول این سیاست بود. شورش طراحی شده «زوار» ایرانی در مکه که منجر به کشته شدن بیش از ۴۰۰ ایرانی شد، نمونۀ دیگر تلاش برای صدور انقلاب و توهم «فتح مکه» بود. ساخت حزبالله، به عنوان اهرم نظامی و عملیات تروریستی، و مشارکت مستقیم و همه جانبه در کشتارهای سوریه، و نفوذ گسترده در دولت غیردمکراتیک و فرقه گرای نوری المالکی و عراق از جمله این سیاست «جهانی کردن» حکومت اسلامی، سبب گردید که اتحاد ملی آن کشورها بهم بریزد و جنگ دینی، و فرقهای جای آن را بگیرد. به دلیل مداخله جمهوری اسلامی، امروز کشورهای لبنان، سوریه و عراق دو پاره و چند پاره شدهاند. البته در عراق دخالت نظامی آمریکا، تجاوز و اشغال ۶ ساله آن کشور توسط نیروهای نظامی خارجی گسستها و جنگهای فرقهای را دامن زده بود. نفوذ و نقش جمهوری اسلامی نه به تعدیل این تنشها، بلکه به تشدید آنها منجر گردیده است.
طالبان جنگ
رهبران جمهوری اسلامی با توهم احیای امپراتوری اسلامی، این بار زیر سلطه روحانیت شیعی، باعث نگرانی اعراب شدهاند، بطوری که امروز کشورهای عرب از ترس عملیات نفوذی جمهوری اسلامی، برخلاف گذشته به اسرائیل نزدیک گشتهاند. با روی کار آمدن اخوانالمسلمین، و اعلام آن به عنوان «بیداری اسلامی» از طرف آیتالله خامنهای، مردم مصر سایه جمهوری اسلامی ایران را در کشور خود نیز دیدند و از انقلاب خود پشیمان شدند و با حمایت از ارتش، طرح اسلامی کردن مصر را پس زدند.
امروز جهانیان، در کنار سازمان ملل خواهان آتشبس و پایان جنگ اسرائیل و حماس هستند. اما دو دولت جمهوری اسلامی و اسرائیل خواهان گسترش جنگاند. این تنها موردی نیست که این دو دولت در خدمت سیاست یکدیگر قرار میگیرند. همانقدر که تندروها در جمهوری اسلامی به تبلیغات اسرائیل برای تداوم قدرت خود نیاز دارد، تندروهای جنگ طلب اسرائیلی و متحدین غربی آنها به ویژه در آمریکا نیز به شعارهای جمهوری اسلامی، مبنی بر نابودی اسرائیل، نیازمندند. این دو جبهه مکمل یکدیگر، و علیه صلح مردم در منطقه هستند.
در جنگ اخیر، رهبرجمهوری اسلامی خواهان ادامه جنگ، ارسال اسلحه، و گسترش آن به کناره باختری رود اردن و مسلح شدن بیشتر مردم درفلسطین بوده است. همین خواست خوراک تبلیغاتی کافی برای جنگطلبان اسرائیلی و آمریکایی فراهم میآورد. با همین سیاست است که در بحبوحه بمباران بیرحمانه ارتش اسرائیل در غزه، محمد رضا نقدی، فرمانده بسیج، ادعا میکند که ۲۰ هزار بسیجی اصفهان آماده دفاع از غزه هستند. وی اضافه میکند که: «فقط کافیست مقام معظم رهبری در این باره فرمان خود را صادر فرمایند.»! جنگطلبان اسرائیل، هم به این تهدید میخندند و هم خوشحال میشوند.
نمیتوان پذیرفت که رهبران جمهوری اسلامی از توان اندک نظامی حماس، و قدرت ماشین نظامی ارتش اسرائیل، و اراده تخریب کور فرماندهان نظامی، و متحدین غربی آنها، بیاطلاع باشند. نظامیانی که دیوانهوار، و کور به مدرسه، پارک، بازار و بیمارستان با بهانه تخریب مراکز تروریستی حمله میکنند برای این عملیات جنایتکارانه خود به دنبال بهانه و توجیه میگردند. جمهوری اسلامی زمینه این توجیه را فراهم میآورد.
چرا مقامات جمهوری اسلامی به جای پیام صلح و آتش بس و توسل به سازمان ملل، و قلب و روح ملل جهان، و کاستن از رنج و درماندگی ساکنان غزه، به جنگ و خونریزی بیشتر دامن میزنند و مردم فلسطین را به نظامیگری ترغیب و تشویق میکنند و به متجاوزان اسرائیل فرصت توجیه میدهند؟
واقعیت این است که سران جمهوری اسلامی سلطه خود در ایران و منطقه را در حفظ و گسترش تنش، به ویژه با اسرائیل، میبینند. آنها راه حل همه مشکلات سیاسی، اجتماعی و فرهنگی را خشونت و نظامیگری میدانند. حکومت جمهوری اسلامی از آغاز تا به امروز از بحران فلسطین و مظلومیت مردم فلسطین برای سیاستهای عوامفریبانه خود در داخل و خارج ایران سوء استفاده و در برابر صلح، سنگ اندازی کرده است. علیرغم دلسوزی ظاهری برای مردم فلسطین، کوچکترین ملاحظهای در سرکوب بیرحمانه مردم ایران و کوچکترین دلواپسی برای سوریه با تلفات ۱۵۰ هزار نفری و ویرانی نیمی از کشور و آوارگی ۴ میلیون شهروند سوری نداشته است. برعکس، همراه ارتش اسد در کشتار مردم مسلمان و تخریب کشور سوریه سهیم شده است. این دوگانگی، یعنی دلسوزی برای مردم زیر بمباران ارتش اسرائیل، و همراهی در کشتار مردم زیر بمباران رژیم اسد، ناشی از یک استراتژی کلی، یعنی خواست گسترش حوزه نفوذ خود در منطقه و کشورهای مسلمان است. برای آنها کشتن مهم نیست. مهم این است که چه کسانی بکشند، و کی کشته شود. این استراتژی رهبران جمهوری اسلامی در منافات با همبستگی مردم مسلمان، وعامل ایجاد تفرقه، و نهایتا جنگ فرقهای و دینی بوده است.
در آن سوی این واقعیت
با توجه به سیاست توسعهطلبی رژیم جمهوری اسلامی، سیاستمداران جنگطلب اسرائیل توانستهاند سیاست داخلی و خارجی برخی از کشورهای غربی، به ویژه آمریکا را به گروگان بگیرند. آنها به بهانه واقعیت هولکاست، قربانی بودن یهودیان، و با دریافت کمک نظامی و مالی از دولت آمریکا، و کمک رسانههای زیر نفوذ خود؛ و برابر قرار دادن یهودیان با دولت اسرائیل، و با توجه دادن به خواست نابودی اسرائیل توسط جمهوری اسلامی، افکار عمومی این کشورها را متأثر، و اشغال، محاصره و کشتار مردم غزه را توجیه میکنند. این سیاست علیه منافع غرب، به ویژه آمریکاست. دولت آمریکا نیز، با حمایت یک جانبه از اسرائیل در این جنگ خونین، نه تنها بد نامی برای خود میخرد، بلکه به منافع دراز مدت آمریکا در منطقه به شدت ضربه میزند. ظاهرا دولت اوباما، مرعوب جنگطلبان آمریکایی متحد اسرائیل شده و چشم خود را به کشتار فجیع مردم غزه بسته است.
یهودیان را نباید برابر با دولت اسرائیل دانست. همانگونه که ایرانیان را نباید برابر با جمهوری اسلامی و حماس را برابر با فلسطین شمرد. حداقل نیمی از مردم اسرائیل و اکثریت یهودیان جهان خواهان صلح و به رسمیت شناختن حقوق فلسطینیها بودهاند. همانگونه که اکثریت مردم ایران بر خلاف سیاست حکومت جمهوری اسلامی، خواهان برقراری رابطه عادی و دوستی با غرب، از جمله آمریکا هستند. درفلسطین هم برخلاف حماس، َفتَح خواهان صلح با اسرائیل است. تفکیک این واقعیتها، که حتا برخی افراد در آپوزیسیون آن را مخدوش میکنند، وظیفه نیروهای مدافع صلح پایدار و عادلانه است.
صلحطلبان باید سیاستی را بکار گیرند که اسلحه از دست نیروهای جنگ طلب، چه اسرائیلی، و مدافعان غربی آنها، و چه حماس و جمهوری اسلامی، که خشونت و جنگ را به جای صلح عادلانه به مردم غزه توصیه میکنند، گرفته شود. همه دولتها و همه فعالین حقوق بشر و مدافعان صلح باید به این واقعیت آگاه باشند که صلح میان فلسطینیها و اسرائیل نقطه عطفی در کاهش خشونت درخاورمیانه و فراتر از آن است.
دوستداران صلح از هر قوم، دین و ملتی در هر نقطهای از جهان، میتوانند در اتحاد با یکدیگر، پرچم صلح در برابر جنگ و ویرانی را برافراشته نگهدارند و نگذارند جنگطلبان زیر نام دفاع از دین، خاک و ایدئولوژی بر احساسات و افکار عمومی و رعایت حقوق بشر غلبه کنند. هیچ مصیبتی گرانبارتر از جنگ برای بشریت نبوده و نخواهد بود. باید در برابر آن ایستاد.
۳۱ جولای ۲۰۱۴
■ خطاب به آقای ابولفضل مهجوری
ایشان اعتراض می کند که: “عجیب ست آدمی در شرایطی که یک جنایت مشخص از طرف یک دولت مشخص مرتکب میشود و جنبهِ خقوقی و انسانی آن اوج حدت فاجعه را نشان می دهد ایشان بر موج بغض عظیمشان بحث سیاسی مطرح می کنند”.
بحث سیاسی چه ارتباطی با “موج بغض عظیم” دارد؟ موج بغض عظیم دیگر چه صیغهای است برادر؟ تمام رسانه های جهان در حال بحث سیاسی در باره کشتار در غزه هستند. خود حماس هم بحث می کند که چرا بدون پایان یافتن محاصره، آتش بس را نمی پذیرد. آیا به قول شما “بر موج بغض عظیم شان” بحث سیاسی مطرح می کنند؟
خود آقای ابولفضل هم در یاداشت خود بحث سیاسی کرده است. در سایت های فارسی و غیر فارسی هم پر است از بحث های سیاسی در باره کشتار در غزه، ریشه بحران و چه باید کرد. چرا کشورهای عرب ساکت اند و چرا اکثریت بزرگی از مردم اسرائیل از سیاست نتانیاهو پشتیبانی می کنند. همه اینها نمونه هایی از بحث سیاسی است. در همین ستون ایران امروز نگاه کنید چهار مقاله است که در باره کشتار در غزه بحث سیاسی کردهاند و با هم اختلاف دارند. آیا نویسندگان این مقالات به “بر موج بغض عظیم شان” بحث سیاسی مطرح کردهاند؟
در ایران هم گروهی از روشنفکران بیانیهای دادهاند و هر دو طرف جنگ را محکوم کردهاند. بعد از انتشار بیانیه اختلاف پیش آمد و چند نفر امضای شان را پس گرفتند، و نویسنده بیانیه محسن حکیمی در یک مقاله بحث سیاسی کرده است که چرا چند نفر امضای شان را پس گرفتند. عنوان مقاله ایشان این است: «همسویی با ارتجاع مذهبی» در پوشش حمایت از مقاومت مردم فلسطین نکته ایشان درست است. برخی از روشنفکران ایرانی در پوشش حمایت از مقاومت مردم فلسطین بار ارتجاع مذهی در ایران دفاع میکنند.
به نظر می رسد که آقای ابولفضل از اینکه نقش جمهوری اسلامی در بحران کنونی غزه به میان آمده است ناراحت شده اند. اگر چنین است خوب است که ایشان توضیح بدهند.
در مقاله ادعا نشده که حماس را جمهوری اسلامی بوجود آودره است که مهجوری خواننده را به تاریخ شکل گیری حماس رجوع داده است، بلکه مقاله به حمایت جمهوری اسلامی از حماس و ضدیت با بخش دیگر جنبش فلسطین چه در زمان یاسرعرفات و چه محمود عباس اشاره دارد. دلیل آنهم روشن است. جمهوری اسلامی همانند حماس خواهان جنگ تا نابودی اسرائیل است، یاسرعرفات و محمود عباس در پی مذاکره و صلح و به رسمیت شناختن اسرائیل بوده و هستند.
خوب است آقای مهجوری نظر خودشان را روشن بنویسند. کشتار مردم بی گناه چه توسط دولت اسرائیل باشد و چه بشار اسد و چه جمهوری اسلامی جنایت است و باید محکوم شود. اسد و جمهوری اسلامی مانند اسرائیل هزاران نفر بی گناه را کشته اند و هنوز هم دارند می کشند. آیا آقای ابولفضل رژیم جمهوری اسلامی و اسد را هم محکوم میکنند؟
موفق باشید
■
مقاله آقای علمداری را خواندم . عجیب ست آدمی در شرایطی که یک جنایت مشخص از طرف یک دولت مشخص مرتکب میشود و جنبهِ خقوقی و انسانی آن اوج حدت فاجعه را نشان می دهد ایشان بر موج بغض عظیمشان بحث سیاسی مطرح می کنند . اینجاست که آدمی از خود سوال می کند این تیپ فرهیختگان چرا اینگونه مرتکب استفاده ابزاری از یک فاجعه انسانی می شوند.
مقاله ایشان با این دو پاراگراف زیر آغاز میشود: «دولت من قطعنامه شورای امنیت رابرای ارتقا توافق در راه ایجاد صلحی پایدار و عادلانه، پذیرفته است. همچنین به من اختیار داده شده است که تأکید کنم که ما در جستجوی توافق با هر یک از دولتهای عرب بر سر تمام مسایل مندرج در قطعنامه هستیم.»
این سخنان نماینده دولت اسرائیل در سازمان ملل متحد دراول ماه مه ۱۹۶۸، در باره قطعنامه ۲۴۲ شورای امنیت و بعد از جنگ شش روزه اعراب و اسرائیل در سال ۱۹۶۷ است. قطعنامه ۲۴۲ در تاریخ ۲۲ نوامبر ۱۹۶۷، بعد از جنگ شش روزه، که منجر به اشغال بخشهایی از خاک مصر، اردن، و سوریه گردید تصویب شد. سازمان ملل از اسرائیل خواست به مرزهای پیش از جنگ شش روزه برگردد. عامل اصلی فاجعه حقارت بار جنگ شش روزه برای اعراب کسانی مانند جمال عبدالناصر، ملک حسین و حافظ اسد بودند.”
و سپس در طی کل مقاله شان گهگاه به جناح جنگ طلب اسراییل می تازند ولی حمله اصلی ایشان جمهوری اسلامی هست و بار اصلی پلشتی های دولت اسراییل را گردن آن می اندازند. تو گویی تولد جمهوری اسلامی قبل از تاسیس دولت اسراییل بوده زیرا تمام معضل این خصومتها زیر سر جمهوری اسلامی هست.
ایشان پاک فراموش میکنند دموکراسیها میتوانند دارای سیاستهای خارجی سخت جنایتکارانه ای باشند. در دوران آپارتاید آفریقای جنوبی دولت اسراییل حامی نژادپرستان آفریقای جنوبی بود ولی لیبی قذافی به ANC کمک می کرد. ایشان بهتر از دیگران می دانند که روابط بینالملل کشورها بر اساس منافع کشورهای متبوعشان هست و هیچ عامل انسانی و بشردوستانه در آن سیاستها دخالتی ندارند. برای من قابل فهم نیست که در یک نزاع نابرابر و جنایتکارانه مقاله ای نوشته شود و عقده گشایی سیاسی انجام گیرد. سیاست های جمهوری اسلامی بر همگان آشکار هست ولی چرا جناب علمداری زمانیکه وجدان آگاه جهان عملیات اسراییل را محکوم می کند تلاش دارند اسراییل را ازیر ضرب خارج کنند؟؟
اوج بغض ایشان را در ادعای عجیبشان می توان دید. ایشان اظهار می دارند: “روزگاری تمام کشورهای عرب و مسلمان، بیآنکه با ایدئولوژی اسلامگرایی پیوندی داشته باشند، از خواست به حق مردم فلسطین پشتیبانی میکردند. جمهوری اسلامی اما با مسلکی و مذهبی کردن، و با ایدئولوژیک نمودن و مشروط کردن این دفاع، عامل ایجاد شکاف درمیان فلسطینیها و متحدین آنها شد. آنها با چسبیدن به حماس و حزبالله، تبلیغات گستردهای را علیه الفتح و شخص یاسر عرفات، یا اصولا هر شخص و کشوری که خواهان مذاکره و صلح با اسرائیل بود آغاز کردند. انور سادات، رئیس جمهور مصر، به دلیل صلح با اسرائیل توسط خالد استانبولی ترور شد و جمهوری اسلامی در تشویق این عمل و پاداش به تروریستها، در نشان دادن مخالفت خود با صلح اعراب و اسرائیل، خیابانی را در تهران به نام خالد استانبولی نامگذاری کرد. تا امروز کشورهایی مانند مصر، عربستان و اردن حتا کشتار مردم فلسطین را محکوم نکردهاند. در حالیکه در دهه ۱۹۷۰، ملک فیصل، پادشاه وقت عربستان سعودی به خاطر دفاع از حقوق فلسطینیها، با قطع صدور نفت، جهان غرب، متحدان اسرائیل، را به بحران کشید.”
شاید ایشان دسترسی به مستندهایی که در مورد پیدایش حماس و اسلامی کردن جنبش فلسطین به وفور تهیه شده ندارند که اینگونه آدرس غلط می دهند. حتماً اطلاعات ایشان بسیار بیشتر از من در مورد تاریخ خاورمیانه هست ولی برای من حقیر همین قسمت مقاله شان که سراسر اشتباه هست کافیست که به جرعت بگویم متاسفانه ایشان منصف نیستند و بغض عظیمی از چیزی ایشان را رنج می دهد که منجر به این مضعگیریهای جهتدار سیاسی می شود. به امید لحظهای انسان دوستی جدای از موضعگیریهای سیاسیمان
ابوالفضل مهجوری
■ با سپاس از تحلیل و نظریه بسیار مشروح و رسا.
آیا علت کشتار آن ۳ جوان اسرائیلی در ابهام نیست؟ چرا اسرائیل این کشتار را بدون هیچگونه تحقیق و بررسی و نتیجهی حقوقی به جنگی چنین خانمان برانداز، جنایتکارانه و توجیه پذیر تبدیل کرد؟
■ مطلب فوق یکی از دقیق ترین تحلیل های روشنگری است که تا کنون منتشر سده است, تنها برای اطلاع اضافه میکنم که متاسفانه بدلایل مختلف درونی و بیرونی بویژه پروژه های نا عادلانه قدرتهای صاحب منفعت , در همدستی با اسرائیل اعم از آمریکا و اروپا , در زمینه متوقف کردن روند مذاکرات صلح و انتقال دائم آنها از موضع میانجی میان دوطرف به موضع حامی سیاست های اسرائیل در تخریب روندی که میبایست به پیاده شدن قرارداد های یادشده منجر شود , - فلسطینی ها تمام تعهدات خود بویژه تعدیل منشور ساف و پذیرش موجودیت اسرائیل را به جا آوردند- جنبش فتح و رهبری ساف اقتدار و توانادی خود را در اداره امور فلسطینی ها از دست دادند . لااقل هم اکنون به رغم اعلام مصالحه بین فتح و حماس توافق برای تشکیل حکومت وحدت ملی که آشکارا توسط اسرائیل نفی میشود, در غزه رهبری نیروهای نظامی فلسطینی هاعملا در دست حماس و جهاد است و سایرین برخی مانند گردان ابوعلی مصطفی وابسته به جبهه خلق بسیار ضعیف وبرخی ازجمله نیروهای الفتح “بی نام میجنگند” برای فهم بیشتر موضوع توصیه میکنم به ترکیب هیئت نمایندگی فلسطینی ها که از همین امشب راهی قاهره میشوند و طرح آتش بس آنها نگاه کنید.
بنظر من حماس به اجبار و بر اساس پراگماتیسمی ازنوع آنچه جامهای زهر را به کام سران جمهوری اسلامی ریخته و میریزد, دارد پیوستن سابق را به جا میگذارد و بویژه اگر جنگ همینجا روبه توقف بگذارد , با گرفتن سهم معینی از کرسیهای نمایندگی در ساف وضعیت خود را تحکیم خواهد کرد . بدیل داعشی حماس یعنی جهاد و امثال آن راهم باید در نظر داشت. خلاصه آنکه خصلت اصلی نبرد جاری, از نظر من در طرف فلسطینیها - به رغم ماهیت ضد بشری پروژه فکری حماس -, مقاومت در برابر تجاوز و اشغالگری نظامی است. و همچنان در این وضعیت مشخص مشروع است. “جامعه جهانی” اتفافا اگر بخواهد بطور جدی مانع دخالت نیروهای مرتجعی از جمهوری اسلامی تا قطر, ترکیه, و سعودی باشند باید هرچه زود تر و سریعتر اسرائیل را به مرزهای قانونی و بلا منازعش برگردانند. این تنها روند ممکن ومبتنی بر “رئال پولتیک” است.