iran-emrooz.net | Wed, 09.11.2005, 8:41
تراژدی دموكراسی
دكترحسين باقرزاده
سهشنبه ١٧ آبان ١٣٨٤ – ٨ نوامبر ٢٠٠٥
.(JavaScript must be enabled to view this email address)
تراژدی دموكراسی در ایران داستانی تكراری است. ندای دموكراسی در هر دوره با برچسبهای خاصی بدنام و سركوب شده است. روزی، در صدر مشروطه، داعیان دموكراسی «بابی» میشدند و سزاوار تكفیر و سوزاندن. روزی دیگر، در انقلاب ٥٧، دمكراتیك و ملی «فریب خلق» بودند و یا به صفتهای محترمانه لیبرال و طاغوتی و آمریكایی از آنان یاد میشد. و امروز كسانی كه پرچم دموكراسی را به دوش بگیرند جاده صاف كن سلطنتطلبانند. برچسبها بر طبق مد زمانه رنگ عوض میكنند، ولی ماهیت آنها یكی است. باید نبض تودهها را در دست داشت. اقلیتی از جامعه را به خاطر عقاید مذهبی یا سیاسی آنان منفور كرد. و سپس با بزرگنمایی آن اقلیت و تقلیل و خلاصه كردن داعیان دموكراسی در شكم آن اقلیت، تلاش كرد تا شاید بتوان پروژه دموكراسی را بدنام و عقیم نمود.
مخالفان دموكراسی در صدر مشروطه دلایل ظاهرا قابل قبولی برای مدعای خود داشتند. خواستهای دموكراسی خواهان با برخی از آموزشهای علیمحمد باب نزدیكی داشت. این قرابت نظر، كار مخالفان مشروطه را آسان كرده بود. این سخن مطرح نبود كه بابیان در این موارد نظری پیشروانه داشتند و مشروطه را میپسندیدند، و بلكه از دید مخالفان مشروطه دموكراسی خواهان به بابیان نزدیك شده بودند. بابیان از پیش در ذهن تودهها تكفیر شده بودند و به نظرات آنان بهایی داده نمیشد. در این فضا، كوبیدن مشروطه خواهان كار سختی نبود. پرچم مشروعه بالا میرفت، خواستهای مشروطه خواهان به نظرات بابیان تقلیل مییافت، و با فریاد وااسلاما كار تكفیر مشروطهخواهان و دموكراسیخواهان پیش میرفت. مشروطه خواهان البته برای فرار از این حملات یك راه داشتند: بر اعتقاد شرعی خود تاكید كنند و به دامن مشروعهطلبان پناه برند. مرزهای مقدس مذهبی را نباید به نام دموكراسی به هم ریخت.
در جریان انقلاب سال ٥٧ همین پدیده به شكل دیگری نمود پیدا كرد. در این جا گرچه گفتمان حاكم بر انقلاب مذهبی بود،ولی جامعه بمانند صدر مشروطه مذهبی نبود. برای سركوب دموكراتها در این دوره برچسب دیگری لازم بود كه با فرهنگ انقلابی زمان بخواند، و لیبرالیسم این برچسب را فراهم كرد. لیبرالها «بد» شده بودند و هر فعال حقوق بشر و مخالف خشونت را میشد به راحتی لیبرال خواند. باز این سئوال مطرح نبود كه لیبرالها در مواردی از حقوق بشر حمایت میكنند، و بلكه خواستهای دموكراتیك و حقوق بشری به لیبرالیسم تقلیل پیدا میكرد و بدین وسیله سركوب یا نفی میشد. در این جا نیز برای فرار از این اتهام، یك دموكرات میبایست با لیبرالیزم مرزبندی میكرد تا ادعای دموكراسی او پذیرفته شود. باید بختیار و بازرگان را نفی میكرد و «ضد امپریالیست» میبود، و برای اثبات دومی باید مثلا اعدام سران رژیم شاه را تایید میكرد و یا اقدام دانشجویان خط امام در تصرف «لانه جاسوسی» را تایید مینمود. و گرنه، او یك لیبرال و ضد انقلاب بیش نبود، و خواستهای دموكراتیك او ارزشی نداشت. حفظ مرزهای انقلاب و ضد انقلاب تعیین كننده همه چیز بود، و آنان كه میخواستند با شعار دموكراسی فرای این مرزها حركت كنند باید با برچسب لیبرال تخطئه و یا سركوب میشدند.
امروز باز ارزشها و ملاكها تغییر یافته است و مرزبندیهای مذهبی صدر مشروطه، و انقلابی سال ٥٧، دیگر كاربردی ندارد. باید به دنبال مرزبندیهایی دیگر و برچسبهایی متناسب با آن گشت تا شاید بتوان حركت دموكراسی خواهی را به بنبست كشاند. اكنون حضور گرایشهای سلطنتطلبانه و جمهوریخواهانه در بین اپوزیسیون این مهم را تامین كرده است. میتوان سلطنتطلبی را بد مطلق كرد و جمهوری خواهی را خوب مطلق، و سپس رسد نشست تا اگر حركتی خط مرزی ضخیم بین این دو را ندیده بگیرد آن را به باد اتهام و ناسزا گرفت. نداهای دموكراسی و حقوق بشری حتما باید با قید جمهوری همراه باشد تا مشروعه تلقی گردد و الا راه نفوذ بابیان این دوره یعنی سلطنت طلبان به حكومت را باز كرده است. باز این سخن مطرح نیست كه بخشی از سلطنت طلبان (هم چون بخشی از جمهوری خواهان) خود را به ارزشهای دموكراتیك و حقوق بشری متعهد میكنند، و بلكه این حركتهای دموكراسی خواهانه است كه از دید مخالفان آن به ائتلاف سیاسی بین جمهوری خواهان و سلطنت طلبان تقلیل پیدا میكند و سپس تخطئه و محكوم میشود.
دیده میشود كه در همه این موارد شش خصوصیت مشترك برای ضربه زدن به حركتهای دموكراسی خواهانه وجود دارد. یكی پیدا كردن عاملی جز ارزشهای دموكراتیك و حقوق بشری برای مرزبندی بین خوب و بد یا خودی و ناخودی. این عامل در مشروطه مذهب بود، در سال ٥٧ انقلاب، و اكنون شكل نظام سیاسی آینده ایران. دوم پیدا كردن یك گروه اجتماعی (اقلیت) كه به حركت دموكراسی خواهانه تمایل نشان دهد و در عین حال به دلیل مشی و مرام سیاسی یا عقیدتی خود در نزد تودههای خودی منفور و مطرود شده باشد: بابیان در مشروطه، لیبرالها در جریان انقلاب، و سلطنتطلبان در زمان حال. سوم بزرگنمایی این گروهها به حدی كه گویا توان آن را دارند كه همه جنبش دموكراسی خواهی را به كنترل خویش در آورند و آن را از مسیر خویش منحرف كنند (بر خلاف ادعایشان كه این گروهها را بسیار اندك میگیرند). چهارم دامن زدن به تئوری توطئه (با زمینه بسیار مناسب در فرهنگ سیاسی جامعه ایرانی) كه در چنین جنبشی كارها پشت پرده صورت میگیرد و حتما كاسهای زیر نیم كاسه است. پنجم، تقلیل حركت دموكراسیخواهانه در حد خواستهای این اقلیت ناخودی كه احیانا در آن شركت كرده است و یا حد اكثر در حد ائتلاف آن با برخی از نیروهای خودی. و بالاخره ششم، زیر فشار دادن نیروهای خودی برای مرزبندی با نیروهای ناخودی به منظور اثبات پاكی (مذهبی، انقلابی یا سیاسی) خویش.
یعنی یك مشروطه خواه صدر مشروطه باید بابی را لعن میكرد تا از تكفیر رهایی یابد، یك دموكرات دوران انقلاب باید به لیبرالها فحش میداد تا از اتهام طاغوتی بودن مبرا شود و امروز یك داعی جبهه دموكراسی باید سلطنتطلبان را محكوم كند تا یك جمهوری خواه ناب شناخته شود. در این میان این اصل اساسی كمتر مطرح شد و میشود كه بابی حق داشت بابی باشد، لیبرال حق داشت لیبرال باشد و سلطنت طلب حق دارد كه سلطنت طلب باشد. علاوه بر این، اگر یك بابی مشروطه خواه شد باید از آن استقبال كرد، اگر یك لیبرال از حقوق كارگران و اقوام ایرانی دفاع كرد پدیده مثبتی است، و اگر یك سلطنت طلب پای یك منشور دموكراسی و حقوق بشر را امضا گذاشت این امر به نفع دموكراسی است - و در هر سه مورد، داعیان و مدعیان دموكراسی باید از آن استقبال كنند.
معلوم نیست چرا باید هر ایرانی صدر مشروطه الزاما بابی یا ضد بابی میبود، چرا باید هر ایرانی در آستانه انقلاب سال ٥٧ انقلابی یا ضد انقلاب میبود و چرا امروز باید هر ایرانی در یكی از دو اردوی جمهوری خواهی یا سلطنت طلبی قرار گیرد؟ آنان كه مرتبا بر ضرورت تشكیل یك جبهه جمهوریخواهی (و یك جبهه سلطنتطلبی) مقدم بر جبهه دموكراسی خواهی استدلال میكنند آیا نمیدانند كه خیل عظیمی از نیروهای فعال اجتماعی و حتی فعال سیاسی تمایلی به شركت در این یا آن اردو را ندارند و بلكه فقط حاضرند در یك حركت ملی بر مبنای دموكراسی شركت كنند؟ و آیا اصرار بر شكلگیری این اردوها (و تقابلی كه ملازمه تالی آن است) به معنای كنار گذاشتن این نیروی عظیم اجتماعی از فعالیت در صحنه سیاسی كشور، آن هم در زمانی كه هر حركت دموكراتیك به شركت بیشترین نیروهای اجتماعی نیاز دارد، نیست؟
تلاش مشروعهگران صدر مشروطیت در بدنام كردن مشروطه خواهان، خوشبختانه شكست خورد. ولی مشابه این تلاش در جریان انقلاب سال ٥٧ به ذبح جنبش (ضعیف) دموكراتیك مردم ایران منجر شد. اكنون و در فضایی كه پس از یك ربع قرن حكومت جمهوری اسلامی و هشت سال تجربه اصلاحطلبی در ایران ایجاد شده است جنبش دموكراسی خواهی مجددا اوج گرفته است. زمینههای عینی این جنبش اكنون از هر زمان در ایران قویتر شده است. میتوان به این جنبش پیوست یا در برابر آن موضع گرفت (و یا تماشاچی بود). ولی به جرات باید گفت كه تاكتیكهای «مذهبی» گذشته در مخالفت با این جنبش تاثیر خود را از دست داده است. این جنبش ممكن است به شكست بخورد و یا پیش از آن كه به نتیجهای برسد عوامل داخلی یا خارجی دیگری سرنوشت كشور ما را رقم بزند. ولی كسانی كه با برچسبزنی و اتهام و شایعهپردازی و چسباندن آن به قدرتهای خارجی سعی در لجن مال كردن آن دارند كمك چندانی به پروژههای اعلام شده خود نمیكنند.
دوستان عزیز، مشكل ایران امروز یك مسئله ملی است و تنها یك حركت ملی میتواند پاسخگوی این نیاز باشد. این حركت تنها میتواند بر اساس یك سلسله ارزشهای دموكراتیك و حقوق بشری شكل بگیرد و به هر ایرانی متعهد به این ارزشها امكان شركت در آن را بدهد. هدف این حركت باید باز گرداندن حق حاكمیت به مردم ایران و ایجاد شرایطی باشد تا نیروهای سیاسی ایران بتوانند در یك رقابت آزاد به فعالیت بپردازند. این حركت در برابر جمهوری خواهی نیست و در امتداد آن است. این حركت در عین این كه باید در برگیرنده همه نیروهای سیاسی دموكرات (گروهی و فردی) باشد الزاما یك ائتلاف سیاسی نیست. این حركت همچنین میتواند نیروهایی را به صحنه فعالیت سیاسی بكشاند (به خصوص در بین جوانان، زنان و اقوام غیر فارس) كه به سازمانها و قطببندیهای موجود جذب نمیشوند. در واقع، ندای دموكراسی خواهی امروز عمدتا از سوی همین نیروها مطرح میشود - نیروهایی كه خود بر عدم مرزبندی و قطببندیهای سیاسی در شرایط فعلی ایران تاكید میكنند. نمونهای از این نداها را میتوان در نامه ٧٥ دانشجو كه هفته گذشته خطاب به سازمانها و چند شخصیت سیاسی صادر شد ببینید*
* http://www.iran-chabar.de/١٣٨٤/٠٨/١٢/٠٠٢.htm