متن کامل سخنان دکتر محسن رنانی، دانشیار اقتصاد دانشگاه اصفهان، که با عنوان «بحرانهای اقتصاد ایران و ماموریت اصلاحطلبان» در نشست ماهیانه بنیاد باران در ۲۰ اسفند ۱۳۹۲ در حضور آقای خاتمی و جمعی از فعالین اجتماعی و اصلاح طلب ایراد شده است.
پول دیگر نیست درمان، اقتصاد خسته را
با تفاهم چاره باید کرد این پر بسته را
مقدمه:
بسیار خرسندم که در محضر بزرگان اصلاحات و فعالین اجتماعی هستم تا در باب یکی از فرازهای مهم اقتصاد ایران و مسئولیت تاریخی اصلاح طلبان سخن بگوییم. عنوان سخن امروز «بحرانهای اقتصاد ایران و مسئولیت اصلاح طلبان» است. خلاصه سخن این است که اگر اصلاحطلبان از وضعیت منفعل کنونی خارج نشوند، اقتصاد ایران از تورم رکودی کنونی خارج نخواهد شد. این مَخْلَص کلام است که در فرصتی که به من دادهاند میکوشم آن را باز کنم.
در سال اواخر ۹۱ در نشستی در بنیاد باران، در حضور آقای خاتمی و برخی از فعالین اصلاحات در باب مساله تکینگی در اقتصاد ایران صحبت کردم. اکنون در این جلسه آن بحث را ادامه میدهم و تحلیل را به وضعیت امروز اقتصاد ایران پیوند میزنم.
آنجا بحثی را مطرح کردم که خلاصهاش این بود که اقتصاد ایران به تدریج دارد علایم ورود به مرحله تکینگی (بخوانید تکینهگی) را از خود بروز میدهد. البته هنوز کاملا وارد تکینگی نشده است اما پیش آگهی هایی را از خود بروز داده است که اگر مسیر کنون ما ادامه یابد قطعا اقتصاد به نقطه تکینگی خواهد رسید و زنهار دادم که همه، یعنی همه اجزای حکومت و همه نهادهای اقتصادی و اجتماعی جامعه، باید همت کنند تا از افتادن به وضعیت تکینگی نجاب یابیم.
امروز میکوشیم تا ببینیم در فاصله اسفند ۹۱ تا اسفند ۹۲ ، بر سر اقتصاد ایران چه آمده است و آینده اقتصاد ایران به چه مسایلی گره خورده است. برای اینکه دوستانی که احتمالا در جلسه سال گذشته حضور نداشتند یا موضوع تکینگی را در رسانهها دنبال نکردهاند با بحث ما همراه شوند خیلی خلاصه مفهوم تکینگی که از فیزیک گرفته شده و وارد اقتصاد شده است را کمی باز میکنم و شاخصهایش را در اقتصاد ایران اشاره میکنم.
مفهوم تکینگی اقتصادی
تکینگی، ترجمه واژه singularity است و به وضعیتی میگوییم که یک سیستم به وضعیتی برگشت ناپذیر میرسد یعنی وارد فرایندی میشود که دیگر امکان برگشت دادنش به وضعیت قبل نیست. نمونه مهم این تکینگی را در ستارهها میبینیم. ستارگان بزرگی که به پایان زندگی خود میرسند و به علت همجوشی درونی خود در خودشان فرو میریزند، تبدیل به جرمی کوچک اما با فشردگی عظیم و چگالی بینهایت میشوند. در این صورت گرانش (جاذبه) این ستاره تکینه شده و در خود فرو ریخته، آنقدر شدید میشود که حتی نور را هم جذب کند و نور هم نمیتواند از حوزه گرانش آن خارج شود. به همین خاطر به آن سیاهچاله میگویند چون نور هم از آن بیرون نمیآید تا ما آنچه در درون سیاهچاله هست را ببینیم. در واقع از آثاری که در پیرامون اینها هست درمییابند که اینجا سیاهچاله است. به وضعیتی که یک ستاره در خود فرو میریزد تکینگی میگویند. گلولهای را در نظر بگیرید که در میان پارچهای که در هوا بسته شده انداختهایم. پارچه از اطراف به سمت وسط شیب پیدا میکند. هر چیزی در دامنه این پارچه قرار گیرد به سمت وسط پارچه حرکت میکند. این دامنه شیبدار را «افق رویداد» میگویند. یعنی هر گلوله کوچکتر دیگری در این دامنه بیافتد، به سمت وسط کشیده میشود. یعنی وارد مسیری برگشت ناپذیر میشود و میرود تا خودش هم در چاله وسط بیفتد. پس این فاصلهای که گلوله وارد مرحلهای میشود که لحظه به لحظه برگشت ناپذیر میشود را افق رویداد میگوییم و مرکز پارچه را سیاهچاله مینامیم.
برای اینکه مفهوم سیاهچاله را در زندگی روزمره نیز درک کنیم مثالی میزنم. تهران، امروز تبدیل به یک سیاهچاله شده است. یعنی به وضعیتی رسیده که همه چیز را در کشور به سمت خودش میکشد. نیروی انسانی، سرمایههای اقتصادی، نخبگان، قاچاقچیان و سایر طالبان قدرت و ثروت، همه به سوی تهران جذب میشوند. هیچ قدرتی هم دیگر نمیتواند این روند حرکت به سوی تهران را برگرداند. دولت نهم چقدر تشویق کرد و وام داد تا بتواند عدهای را کارمندانش به خروج از تهران راضی کند. ظاهرا تنها پنج شش هزار نفر استقبال کردند. در حالی که سالیانه دهها هزار نفر به تهران مهاجرت میکنند.
یک سیاره که در دام افق رویداد یک سیاهچاله گرفتار شده است را تنها یک عامل بیرونی – مثل برخورد یک سیاره عظیم دیگر به آن – میتواند از دام سیاهچاله آزاد کند. یکی از خطاهای تاریخی نظام تدبیر در جمهوری اسلامی این بود که تهران را به یک سیاهچاله تبدیل کرد. تهران امروز مهمترین آفت جمهوری اسلامی است. هیچ دولتی که هیچ، هیچ رژیمی هم نمیتواند تهران را به وضع قبل برگرداند یا حتی پایتخت را جابهجا کند. این سخن که میگویند پایتخت باید جابهجا شود، بهلحاظ سیستمی اصلا امکانپذیر نیست که بشود یک پایتخت تکینه شده را جابهجا کرد. چون وقتی به مرحله تکینگی رسید دست زدن به آن بحران میآفریند یعنی انبوهی از مشکلات و مسائل تازه میآفریند که دیگر نمیتواند مدیریتش کرد. مثالش این است که یک بیمار سرطانی تومور سرطانیاش به مرحله متاستاز برسد یعنی سلولهای سرطانی از جای خود حرکت کنند و به سرعت در کل بدن تکثیر شوند. در این مرحله دیگر جراحی فایده ندارد و اگر جراحی کنید، عملا مرگ بیمار را تسریع میکنید. تهران امروز به مرحله تکینگی رسیده و با جراحی هایی مثل انتقال پایتخت و خروج تعداد از کارمندان دولت از آن مشکلش حل نمیشود. بلکه باید به تدریج از بیرون سیستم فرایندها و تحولات بزرگ دیگری مثل تحولات فنآوری که مثلا در ۲۰ سال آینده روی خواهد داد پیدا شود تا تهران از وضعیت تکینگی خارج شود. مثلا فرض کنید وقتی که اتومبیلهای پرنده ساخته شود. پس تکینگی وقتی است که یک سیستم به مرحلهای میرسد که امکان بازگشت به وضعیت قبلش وجود ندارد.
سیستمی که در دامنه افق رویداد قرار گرفته و دارد به سمت تکینگی میرود دو ویژگی از خود بروز میدهد که باعث میشود روز به روز پیشبینیپذیری آن کم شود. یکی این که به تدریج کنترلپذیری آن سیستم کم میشود، و دیگر این که انعطافپذیری آن سیستم هم کاهش مییابد. نتیجه کاهش همزمان انعطافپذیری و کنترلپذیری سیستم، میشود کاهش پیشبینیپذیری. تهران الان کاملا در مرحله پیشبینیناپذیری است. هیچکس نمیداند اگر در تهران ۲ - ۳ روز آب یا برق قطع شود چه خواهد شد. اگر زلزله شود چه خواهد شد. هیچکس نمیداند که اگر حاشیهنشینها در تهران شورش کنند چه خواهد شد. خیلی مسائل در تهران قابل پیشبینی نیست. بزرگ شدن بیرویه این سیستم باعث شده که پیشبینیپذیری آن از دست برود.
اکنون سخن ما این است که اقتصاد ایران در سالهای اخیر علایم پیشبینیناپذیرشدن را از خود بروز داده است. و وقتی دقیق میشویم میبینیم در واقع کنترلپذیری و انعطافپذیری در نظام اقتصادی رو به کاهش بوده است. در کشورهای دارای اقتصاد سالم وقتی دولت میخواهد صادراتش را افزایش دهد، مثلا با یک یا دو درصد کاهش ارزش پول ملی خود یعنی افزایش نرخ ارزهای خارجی، صادراتشان تحریک میشود یا حتی جهش میکند. پس دولت میتواند با نرخ ارز، اقتصادش را کنترل کند. یا وقتی مثلا ژاپن نیم درصد نرخ بهره بانکی را کاهش میدهد، سرمایهگذاری بالا میرود. یا وقتی قیمت بنزین ده درصد بالا میرود، به همین نسبت مصرف بنزین کم میشود. اما شما در ایران نرخ بهره را ۱۰ درصد پایین بیاورید سرمایهگذاری افزایش نمییابد. ممکن است با کاهش نرخ بهره مردم وام بیشتری بگیرند ولی الزاما سرمایهگذاری تولیدی بالا نمیرود. در ایران نرخ ارز را ۳۰۰ درصد افزایش دهید، همین وضعیتی که در دوسال پیش بوجود آمد، اما صادرات تغییر محسوسی نمیکند. از این دست مثالهای فراوان میتواند زد و همه آنها یک معنی دارند و آن این که کنترلپذیری اقتصاد ایران بسیار کاهش یافته است و این اقتصاد را خیلی ساده با سیاستهای پولی و مالی نمیتوان هدایت کرد. در واقع ابزارهای سیاست اقتصادی در ایران، که ابزارهای کنترل اقتصاد هستند، پسیو و یا غیر فعال شدهاند. همین وضعیتی که الان فساد در نظام اداری پیدا کرده است دیگر قابل کنترل نیست. پس نمیتوان با سیاستها و روشهای مرسوم دستورالعمل و آییننامه بنویسیم و یا موعظه و خواهش کنیم، تا فساد کاهش یابد. فساد در نظام اداری ایران، سیستمی شده است یعنی به طور سیستماتیک فساد تولید میشود. نه اینکه یک آدم فاسدی در جایی فساد تولید کند که اگر برداریمش مساله حل میشود، بلکه چیدمان سیستم طوری است که بهطور اتوماتیک فساد تولید میکند. یعنی کنترلپذیری سیستم کاهش یافته است. به همین ترتیب انعطاف پذیری سیستم هم کم شده است. مثلا شما قیمت گاز شهری و صنعتی را بالا میبرید تا مصرف آن کم شود. اما نه خانوارها مصرفشان قابلکاهش است نه تولیدکنندگان. چون هزینه تغییر فناوری برای کارخانه ها به حدی زیاد است که ترجیج میدهند همان گاز گران را مصرف کنند و هزینه بازسازی واحدهای مسکونی و دوجداره کردن در و پنجرهها آن اندازه بالاست که خانوارها ترجیح میدهند پول گاز را بیشتر بدهند اما سراغ تغییرات ساختاری در واحد مسکونی خود نروند. به همین ترتیب نظام اداری به مرحله عدم انعطاف و ناکارایی مزمن رسیده است. و مثالهای فراوان دیگر.
اینها همه نشان میدهد که ما به سمت وضعیتهای تکینهشونده و غیرقابل بازگشت در اقتصاد در حال حرکتیم. در واقع اقتصاد ما اکنون در افق رویداد یعنی در یک سرازیری قرار دارد که هرچه جلوتر میرود بازگشت ناپذیرتر میشود. شاخصهای زیادی هست که میتواند به ما هشدار دهد که ما در مرز انعطافناپذیری و کنترلناپذیری هستیم و به واقع در وضعیت پیشبینی ناپذیری اقتصاد ایران قرار داریم که هر چه جلوتر برویم امکان بازگشت را سختتر میکند و به همین خاطر تا دیر نشده است باید به داد این اقتصاد رسید. این بحثی بود که ما سال گذشته مطرح کردیم. اما بعد از آن چه رخ داد؟
انتخابات یازدهم و پدیده «رویدادگی»
بعد از اسفند ۹۱، و در واقع در جریان انتخابات یازدهم ریاست جمهوری پدیدهای در ایران رخ داد بهنام «رویدادگی». واژه «رویدادگی» را برای ترجمه واژه انگلیسی کاتاسروفی (catastrophe) گذاشتهام. نظریه سیستمهای آشوبناک میگوید بعضی از رفتارهای سیستمهای طبیعی و اجتماعی ادامه روندهای سابقشان نیستند و یکباره از یک روند به یک روند دیگر که ممکن است کاملا مخالف روند قبلی باشد پرش میکنند. مثلا وقتی در قیمتها یا نرخ ارز پدیده رویدادگی رخ دهد دیگر نمیتوانید بگویید قیمتها روزی یک درصد بالا میرود پس تا یک ماه دیگر ۳۰ درصد بالا رفته است. یا تورم دارد کاهش پیدا میکند پس سال آینده تورم میرود زیر بیست درصد. اینها پیشبینی بر اساس تئوریهای ساده ریاضی هستند. در سیستمهای پیچیده بویژه در سیستمهای اجتماعی بعضی وقتها مثلا در رفتارهای اجتماعی با رفتارهای رویدادگی روبهرو هستیم. اگر بخواهیم مفهوم رویدادگی را بهتر درک کنیم، مسیر پرواز یک سنجاقک را نظر بگیرید که دارد آرام و در یک مسیر خطی و یکنواخت پرواز میکند اما ناگهان در یک لحظه، مسیرش به سطح بالاتر جهش میکند یا اصلا به عقب برمیگردد. پس مسیر پرواز سنجاقک دارای حالت رویدادگی است. یعنی قابل پیشبینی نیست.
در بهار سال ۱۳۹۲ فرایندها و روندهای سیاسی به گونهای پیش رفت که مردم ایران به خاطر نگرانیها و ناامیدیهایی که داشتند در انتخابات یازدهم به رفتار رویدادگی دست زدند، یعنی رفتاری که از قبل قابل پیشبینی نبود. برای اینکه علت این رفتار مردم خیلی روشن شود، اجازه دهید که یک مثال بزنم. ما در جنگل شیری را میبینیم و به طرف آن شلیک میکنیم. این شیر، هم خشمگین میشود و هم میترسد. اگر خشم غلبه کند، حمله میکند. اگر ترس غلبه کند فرار میکند. اگر خشم و ترس هموزن باشند حرکتی نمیکند و مردد میماند. همین که یک نشانه در رفتار ما ببیند که حاکی از آن باشد که ما خودمان هم ترسیدهایم و عقب میرویم خشم شیر بر ترسش غلبه میکند و به ما حمله میکند. و بر عکس اگر ببیند ما دوباره داریم به طرفش نشانه میرویم، ترسش بر خشم غلبه میکند و فرار میکند. در انتخابات خرداد ۹۲ ، رفتار مردم از نوع رویدادگی بود. و اصولا این را بگویم که فعلا از این به بعد تا زمانی که فعلا قابل پیشبینی نیست، رفتار مردم ایران وارد فاز رویدادگی شده. یعنی شما از این به بعد رفتار مردم ایران را در مسائل سیاسی و اقتصادی نمیتواند به صورت مرسوم، و با تحلیلهای دو دو تا چهارتای عقلانی، پیشبینی کنید. رفتار مردم ایران بهخاطر تحولات شدیدی و بیحساب و کتابی که در این سالهای اخیر رخ داده وارد فاز رویدادگی شده است. در اواخر دولت دهم مردم ایران، در شرایط ناامیدی و دلزدگی بهسر میبردند، یعنی از وضعیت سیاسی و اقتصادی کشور ناراحت و از بهبود آن ناامید بودند. در عین حال، شرایط کشورهای عربی، بویژه تحولات لیبی و مصر و سوریه و عراق و غیره آنها را اندیشناک کرده بود. همزمان تحریمها و تهدیدهای کشورهای غربی هم آنها را نگران کرده بود. بنابراین در بهار ۹۲ درحالی که مردم نوعی قهر و ناامیدی و دلزدگی از شرایط موجود اقتصادی و سیاسی کشور داشتند و آمادگی حضور در فعالیتهای سیاسی را نداشتند، در عین حال، نگران و ترسناک از آینده هم بودند. این بود که وقتی مردم خبر شدند که آقای هاشمی میخواهد بیایند، یک مرتبه شوقی ایجاد شد. یعنی جامعه که در حالت تردید بین ناامیدی و قهر از یک سو و اندیشناکی از آینده و تلاش برای یافتن راه حلی برای آینده از سوی دیگر قرار داشت با آمدن آقای هاشمی کفه اندیشاکی و امید به یافتن راه حل، غلبه کرد و یک استقبال گسترده شکل گرفت. بعد از رد صلاحیت آقای هاشمی این شوق رفت که به سمت یاس بگراید. آنگاه با حمایت دو بزرگوار از آقای روحانی، همین که مردم احساس کردند که پنجرهای گشوده شده است که میتوانند شانس خودشان را برای دور شدن از خطر تحریم و تهدید امتحان کنند و شاید بتوانند کشور را از درغلتیدن به شرایط بحرانی نجات دهند، در ساعات و لحظههای آخر، رفتارشان حالت رویدادگی به خود گرفت و به سمت صندوقها هجوم بردند. اینکه کسی نتوانست رفتار مردم ایران در انتخابات را پیشبینی کند، به این خاطر بود که مردم وارد فاز رویدادگی شده بودند. اول ناامیدی همراه با ترس، توازن داشت. با یک حرکت کوچک، یک مرتبه امیدوار شدند که شاید بشود کاری کرد. پس به صندوقها هجوم بردند و نتیجهای غیرمنتظره را رقم زدند.
توقف سقوط اقتصادی با ضربه انتخابات یازدهم
این رویدادگی همان ضربهای بود که از بیرون به فضای اقتصادی زده شد. گفتیم که وقتی سیارهای در دام یک سیاهچاله میافتد تنها یک انرژی عظیم دیگر از بیرون باید بیاید تا مانع سقوط این سیاره در سیاهچاله شود. رویدادگی رفتار مردم ایران در انتخابات یازدهم یک انرژی عظیمی بود که در سپهر سیاسی کشور تولید شد و توانست حرکت اقتصاد ایران به سوی سقوط را متوقف کند. به همین خاطر فضایی که پیش از انتخابات، رو به ناامیدی و دلزدگی بود، پس از انتخابات، به فضای نشاط و امید تبدیل شد. اما این فضای نشاط و امید چند ماه بیشتر دوام نداشت. مثلا تا مدتی بعد توافق هستهای. اما گفتم که مردم ما به علت بیثباتیهای ریشهدار سالهای اخیر، اصولا الگوی رفتاریشان از جنس رویدادگی شده است. پس آنها پس از انتخابات نیز همچنان غیر قابل پیشبینی رفتار میکنند. الان که ما نگاه میکنیم، میبینیم مردم الان از فاز نشاط و امید خارج شده و وارد فاز ارزیابی و نظاره شدهاند. به نظر میرسد تا چند ماه دیگر نیز از فاز نظاره و ارزیابی خارج میشوند، و وارد فاز کنش خواهند شد. اینکه کنش مردم ایران، مثبت باشد یا منفی، بستگی به تحولاتی دارد که در رفتار نظام و دولت رخ خواهد داد. اگر مردم وارد کنش منفی شوند، نقدینگیهایی که اکنون رسوب کردهاند و ساکن شدهاند – چرا که صاحبان آنها هم اکنون دست از تصمیم و اقدام کشیدهاند و دارند ارزیابیشان از دولت روحانی را انجام میدهند – به حرکت میافتند و از این بازار به آن بازار میروند. در واقع انتظارات تورمی روشن میشود و اقتصاد وارد فاز بیثباتی اقتصادی همراه با تورم شتابان خواهد شد. اما اگر ارزیابی مردم از دولت یازدهم مثبت باشد و احساس کنند که اوضاع خوب است و این دولت دارد خوب عمل میکند یا نظام دارد با دولت روحانی برای عبور کشور از بحرانها، تعامل مثبت میکند و انتظار میرود اوضاع اقتصادی واجتماعی به سمت بهبود برود، آنگاه مردم وارد کنش مثبت خواهند شد. در این صورت ثبات کنونی باقی میماند و کمکم به سمت رونق خواهیم رفت. در واقع به علت این که امروز رونق و رکود در اقتصاد ایران، اقتصادی نیست، یعنی عامل اصلی رکود اقتصادی، فضای سیاسی و اجتماعی کشور بوده است، به همین ترتیب خروج اقتصاد ایران از رکود بستگی به این دارد که ارزیابی مردم از فضای سیاسی و اجتماعی آینده ایران چه باشد.
مصائب اقتصادی دولت یازدهم
اما ببینیم در بعد اقتصادی کجا هستیم و دولت آقای روحانی از منظر اقتصادی با چه مسایلی روبهروست و چه چشماندازی در مقابل آن است. یعنی فعلا که مردم در فاز ارزیابی هستند و هنوز وارد فاز کنش نشدهاند وضعیت اقتصاد چگونه است و بعد که وارد کنش میشوند چه خواهد شد. در بعد اقتصادی، یک مساله این است که با سیاستهای مرسوم اقتصادی، امکان تحرک اقتصاد ایران وجود ندارد. یعنی نمیدانم چرا همچنان، مشاوران اقتصادی دولت آقای روحانی، تلاش دارند که از طریق ابزارهای مرسوم اقتصادی، وضعیت رکود کنونی را مدیریت کنند یا خارج کنند. ابزارهای مرسوم مربوط به شرایط مرسوم است. مثلا قواعد رانندگی مربوط به وقتی است که شرایط خیابانهای شهر عادی است. اما اگر خیابانهای شهر را سیل گرفته باشد که دیگر نمیشود با اعمال قواعد معمول رانندگی، تردد شهر را سازمان داد. باید راههای تازهای یافت. من الان نمیدانم چرا مقامات اقتصادی کشور گمان میکنند با اجرا فاز دوم هدفمندی، به روشهای مرسوم مثلا با جمع کردن نقدینگی میتوانند تورم را کنترل کنند. من نمیفهمم چه استدلالی پشت این قضیه است. در شرایط عادی اقتصادی میتوان تورم را با جمعآوری نقدینگی کنترل کرد. الان ما در شرایط عادی نیستیم. نخست این که دیگر ابزارهای موثری برای جمعآوری نقدینگی نداریم و دوم این که اگر شما نقدینگی را جمعآوری کنید، به رکود دامن میزنید. و سوم این که اگر مقداری از نقدینگی را هم جمعآوری کنید، تورم الزاما کنترل نمیشود. چون در دولت قبلی سوخت عظیمی زیر دیگ این تورم گذاشته شده که به علت نرسیدن اکسیژن، هنوز این سوخت به طور کامل شعلهور نشده و انرژی آن تخلیه نشده است.
آن سوخت چیست؟ هفت برابر شدن نقدینگی در هشت سال اخیر است. یعنی نقدینگی از حدود ۷۰ هزار میلیارد تومان، به بالای ۵۰۰ هزار میلیارد تومان بالا رفته است. چنین نقدینگی عظیمی در این هشت سال به عنوان سوخت زیر دیگ اقتصاد ایران قرار داده شده است. اما در همان دوره، تورم و فشار تورمی آن خارج نشده است. وقتی نقدینگی تزریق میشود، به دو روش اثرش خنثی میشود. یا باید تولید متناسب با نقدینگی بالا رود که در این هشت سال، تولید کشور تقریبا بالا نرفته است چون برخی سالهای رشد مثبت و برخی سالها رشد منفی داشته است. این را از روی ثابت بودن اشتغال کل کشور در این هشت سال هم میتوان دریافت. یا اینکه باید قیمتها را متناسب رشد نقدینگی بالا برود. اما در حالی که در این هشت سال نقدینگی حدود ۶۵۰ درصد بالا رفته است اما رشد شاخص قیمتها حدود ۴۲۰ درصد بوده است یعنی تورم حدود ۲۳۰ درصد کمتر از نقدینگی، بالا رفته است. پس آن نقدینگی که در دولت نهم و دهم زیر دیگ اقتصاد ایران قرار داده شده، هنوز انرژیاش به طور کامل آزاد نشده است. اینکه فکر کنیم اگر ما مقداری اوراق مشارکت بفروشیم، نقدینگی را میتوانم کنترل کنیم، این خیال خامی است. اول این که فروش که نمیرود، اگر هم فروش برود چندان نیست که انرژی آن سوخت عظیم را خنثی کند. پس دست دولت یازدهم در اینجاها بسته است.
مساله بعد اینکه اقتصاد امروز ایران گرفتار رکود تورمی است. ما اکنون با عمیقترین دوران رکود تورمی تاریخمان روبهرو هستیم. چهل سال است در ایران تورم دو رقمی داریم. جز یک سال، به نظرم در دوره دولت آقای مهندس موسوی. در کل ۴۰ سال گذشته، از سال ۵۲ تا کنون، تورم در ایران دو رقمی بوده است. یعنی تنها کشور دنیا هستیم که ۴۰ سال مداوم تورم دو رقمی داشته است. کینز، اقتصاددان بزرگ قرن بیستم میگوید اگر میخواهید ملتی را نابود کنید، بهترین ابزار، خاموشترین ابزار و کم هزینهترین ابزار، کاهش بلند مدت ارزش پول ملی آنهاست. همه بنیانهای اجتماعی و اقتصادی آنها را میتوانید از این طریق نابود کنید. اگر ما امروز در خیلی از حوزهها به مرز تکینگی رسیدهایم، ریشههای تاریخی دارد. منتها مدیریت نامناسب سالهای اخیر، این را تشدید کرده است. مسائل دیگری نظیر بحران بدهیهای معوقه بخش خصوصی و بخش دولتی به بانکها؛ تعهد پرداخت یارانه نقدی که خودش از یک سو عامل تشدید کسری بودجه شده است، مساله مسکن مهر و حجم ۱۵۰ هزار میلیارد تومانی کسری سرمایهای که برای تکمیل آنها لازم است؛ و دهها مساله ریز و درشت دیگر از این دست همه و همه دست به دست هم دادهاند و اقتصاد را به سوی بحران میرانند.
بنابراین دولت آقای روحانی، به نوعی در حوزه اقتصاد آچمز است. از یک طرف نقدینگی قابل جمع کردن نیست؛ از طرف دیگر دولت با کسری بودجه عظیم روبهروست. برای تامین کسری بودجه اگر بخواهد پول منتشر کند، تورم را شعلهور میکند، نظام بانکی هم نمیتواند کمکش کند، یعنی منابع مازادی ندارد که به دولت قرض بدهد. در عین حال واقع خود نظام بانکی هم با حجم عظیم بدهی های معوقه بدهکار و ورشکسته است. وام خارجی هم نمیتواند بگیرد. در شرایط امروز ما سرمایه خارجی هم نمیآید. ممکن است در چهار حوزه که خارج از حوزه سرزمینی است مثلا در پارس جنوبی، برخی شرکتهای خارجی با گرفتن امتیازهای کلان بیایند سرمایهگذاری کنند، ولی در داخل سرزمین، این که بیایند و در بخشهای مختلف اقتصادی سرمایهگذاری کنند، نه چنین نیست و سرمایه خارجی نمیآید. در عین حال، انتظارات اقتصادی جامعه از دولت یازدهم بالاست. و جامعه صبور هم نیست، دوره انتظارش کوتاه است. این ها همه مصائبی هستند که این دولت گرفتار آنهاست.
فاز دوم هدفمندی، حالا نه!
از این گذشته، اگر فاز دوم هدفمندسازی یارانهها اجرا شود آن سوخت نقدینگی که دولت قبلی زیر دیگ اقتصاد ایران قرار داده و هنوز انرژیاش خارج نشده است، موتورش روشن میشود. بنابراین اجرای فاز دوم هدفمندی در این شرایط بسیار خطرناک و نامعقول است. در واقع اگر دولت مصمم باشد که فاز دوم را اجرا کند به این معنی است که برای تامین ۱۸ هزار میلیارد تومان کسری یارانهها، میخواهد یک اقتصاد ۷۰۰ هزار میلیارد تومانی را به تلاطم و تنش بکشد که عاقبتش معلوم نیست.
اگر مصمم هستید فاز دوم را اجرا کنید، اشکالی ندارد اجرا کنید، اما یک شرط دارد. وقتی که نشانههای خروج اقتصاد ایران از رکود را آشکار شده باشد. یعنی شش ماه شاخصهای اقتصاد ایران نشان دهد که وارد مرحله رونق شده است. افزایش قیمت حاملها در شرایط کنونی که رکود تورمی داریم، فشار هزینهای به بنگاهها میآورد و رکود عمیقتر میشود. از طرف دیگر انتظارات تورمی هم آماده است تا شعلهور میشود. آنگاه شما در یک مارپیچ عظیم تورم همراه با رکود دوباره میافتید که با فاصله چند ماه باعث میشود نرخ ارز هم جهش کند، و اگر چنین شود به منزله پایان دولت آقای روحانی است یعنی عملا دولت یازدهم را زمینگیر میکند و آن را تبدیل یک امدادگر میکند که تا پایان دورهاش باید مانند امدادگر به داد این بازار و آن بازار، این صنعت و آن صنعت، این گروه و آن گروه برسد و هیچ کار اساسی دیگری نمیتواند بکند. این است که میگوییم اگر سیاستگذاران دولت یازدهم هنری دارند اگر به دانش و تجربهای مجهز هستند، از آنها برای خروج اقتصاد ایران از رکود استفاده کنند. اول اقتصاد زمینگیر شده، خسته و فرسوده ایران را از رکود خارج کنند و تورم آن را آرام کنند بعد به جان آن بیفتند و هر جراحی که خواستند روی آن بکنند. رکود عمیق برای اقتصاد مانند این است نبض و فشار خون آن پایین افتاده باشد. تورم بالا هم برای اقتصاد مانند تب است. هیچ پزشکی وقتی بیمارش در ضعف مفرط و فشار خون پایین و تب بالا قرار دارد دست به حراجی او نمیزند.
پرداخت یارانه یک پروژه حاکمیتی است
ضمن این که هدفمندسازی یک پروژه حکومتی است نه یک پروژه دولتی. در دولت دهم کل قوای حکومت همت و همکاری کردند تا مرحله اول این طرح اجرا شود. حتی نیروی انتظامی هم تلاش کرد تا کسی اعتراض نکند، حتی به مطبوعات هم هشدار داده شد که بر علیه اجرای فاز اول هدفمندی مطلب ننویسند. با این حال فاز اول موفق نبود. حالا هم برای اینکه فاز دوم هدفمندسازی خوب اجرا شود، کل حکومت باید همت کند فقط نه دولت. اصلا بحث پرداخت یارانهها، امروز در توان دولت روحانی نیست. در مسولیتش هم قاعدتا نیست برای اینکه این سیاست قبلا بر اساس تمایل و حمایت مقامات ارشد و اجماع کلیه قوا اجرا شد. حالا هم که به نقطه ناتوانی رسیده باید کل قوا همت کنند تا یارانهها تامین و پرداخت شود. اگر قرار است مردم توجیه شوند که ادامه پرداخت یارانهها به این شکل به صلاح کشور نیست، کل قوا باید توجیهشان کنند. اگر هم باید یارانهها داده شود، دو راه دارد یا دولت به تنهایی وارد شود یا کل قوای نظام مشارکت کنند.
دولت یازدهم دو راه دارد: یا با افزایش قیمت سوخت دوباره چرخه تورم را روشن کند و فشار عظیم تازهای به مردم بیاورد یا این که پول چاپ کند که باز موتور تورم روشن میشود. بنابراین اقتصاد ایران را در گردابی از بیثباتی تازه وارد میکند. اما بهتر است دولت باید برای تامین منابع پرداخت یارانهها وارد تعامل با حکومت شود. الان مساله مارپیچ تورم و رکود عمیق و طولانی کل اقتصاد ایران و ثبات اجتماعی و امید به آینده مردم را نشانه رفته و تخریب میکند. این تخریبها هزینههای تاریخی و بلندمدتشان از هزینههای جنگ کمتر نیست. حتی با توجه تخریب طبقه متوسط، یک تورم عظیم دیگر میتواند به بیثباتی اجتماعی بینجامد. خوب حالا هم نهادهایی که مدعی حمایت از انقلابند باید سرمایههایشان را بیاورند وسط. بالاخره یک سری نهادها و بنیادها و موسسات عمومی و وابسته به حکومت هستند که توانایی آن را دارند که بخشی از کسری یارانهها را تامین کنند. اینها در سالهای گذشته رانتها و منافعی بردهاند بیایند و بخشی از کسری یارانهها را در یکی دو سال آینده برعهده بگیریند تا کمکم با تورم ارزش یارانههای پرداختی ناچیز شود. با نرخ تورم موجود تا دو سال دیگر ارزش یارانهها نصف میشود. حتی اگر این نهادها و بنیادها مالیات خود را هم بدهند کسری یارانهها تامین میشود و دولت مجبور نمیشود قیمت سوخت را بالا ببرد. در هر صورت دولت روحانی باید از پروژه یارانهها عبور کند یعنی آن را به تنهایی بر عهده نگیرد و آشکارا بقیه قوا را هم در مساله درگیر کند.
از سوی دیگر مساله پرداخت یارانه و مساله افزایش قیمت حاملهای انرژی دو سیاست مستقل هستند که ماهیت، اهداف، ابزارها و روشهای متفاوتی را دارند. گره زدن یک سیاست توزیعی یعنی پرداخت یارانهها به یک سیاست تخصیصی یعنی اصلاح قیمتها، یک خطای استراتژیک بود که در زمان آقای احمدینژاد رخ داد. شما نباید سیاست توزیعی را با تخصیصی گره بزنید. سیاستهای تخصیصی یعنی سیاستهای اصلاح قیمتی خیلی باید آرام و طولانی باشد. مثلا آلمان وقتی میخواست قیمت انرژی خود را آزاد کند، ۱۶ سال طول کشید. بنابراین اصلاح قیمت و پرداخت یارانه دو بحث متفاوت است که باید جداگانه برای آنها سیاستگذاری شود.
مساله اینکه فاز دوم هدفمندی اگر شروع شود آیا موفق خواهد بود یا نه، بستگی به اجتماع در حکومت دارد و همکاری همه قوا دارد. به نظر میرسد که الان این همکاری وجود ندارد. به نظر میرسد گروههایی و بخشهایی از قوا آماده هستند تا روحانی فاز دوم هدفمندی را شروع کند و به محض پدیدار شدن پیامدهای منفی آن، حملههای تخریبی خود را آغاز کنند. طلیعههایش از همین بحث سبد کالا نمایان است. در فاز اول در حالی که چند پمپ بنزین را آتش زدند اجازه داده نشد حتی اخبارش منتشر شود. اما حالا با یک مساله کوچک در توزیع سبد کالا چه هیاهویی راه افتاده است. همین رفتارها نشان میدهد که در درون قوا، عزم همکاری و اجماع وجود ندارد. به نظر میرسد برخی گروههای در قدرت متوجه نیستند که اگر این طرح شکست بخورد، دولت روحانی شکست نخوره، ملت ایران و کل حکومت شکست خوردهاند. یعنی ما وارد فاز مخربی میشویم که طبقه متوسطمان که در فاز اول بسیار تخریب و ضعیف شده است اما هنوز رمقی از آن مانده، به طور کامل از بین میرود و همه به طبقه فقیر منتقل میشوند و ما در بحرانهای اجتماعی بعدی با طبقه فرهیختهای که قابل مدیریت است و رهبری پذیر است روبهرو نیستیم. با پابرهنگان و حاشیهنشینان و فقرایی روبهرو هستیم که مدیریتپذیر و رهبریپذیر نیستند. فقط تخریب میکنند. بنابراین دغدغه همه ماست که طرح هدفمندی حتما باید پیروز شود و منحرف نشود و تبعات خشن نداشته باشد و به بیثباتی اجتماعی و سیاسی نینجامد.
سه سطح ابهام
الان یکی از مسائل اصلی اقتصاد که باعث شده است اقتصاد ما از رکود خارج نشود و فعالین اقتصادی افق مثبتی در جلوی اقتصاد نبینند این است که کشور ما اکنون با سه ابهام در سه سطح روبه روست و تا زمانی که این سه ابهام رفع نشود ورود به اجرای فاز دوم، یک خطای استراتژیک است. این سه ابهام چیست.
ابهام اول در سطح حکومت است. ظاهرا برخی از اجزای حکومت یا گروههای وابسته هنوز نمیدانند که دولت روحانی، فرصت است یا تهدید. برخی از اجزای حکومت با دولت روحانی، برخورد فرصتی میکنند و آن را فرصت میانگارند، برخی تهدید. این تعارضی که در رفتار بخشها و گروههای مختلف درون نظام میبینیم، نشانه این است که هنوز یک تفاهم و اجماعی در درون حکومت درباره اینکه دولت روحانی فرصت است یا تهدید وجود ندارد. طبیعی است که این ابهام به جامعه منتقل میشود. یعنی بخشی از مردم هنوز نمیدانند که دولت روحانی، حاصل یک توافق درون حکومتی برای گذار از بحرانها است یا حاصل یک اتفاق غیر قابل کنترل و پیشبینی نشده. هنوز با مردم که صحبت میکنیم احساس میکنیم سرگردانند که آیا آمدن این دولت ناشی از توافقات پشت پرده بوده یا نه، مجبور شدند بپذیرند این نتیجه. ادامه چنین ابهامی روی ارزیابی و رفتار مردم اثر میگذارد. در سطح حکومت آنقدر باید شفاف رفتار شود، که مردم از این ابهام خارج شوند. اگر اجزای دیگر نظام از این ابهام خارج نشوند، مردم هم در این ابهام میمانند. آن وقت خواهم گفت که این ابهام منجر به چه رفتارهایی در حوزه اقتصاد خواهد شد. یعنی پیامدهای مستقیم اقتصادی خواهد داشت این ابهام.
اما ابهام سطح دوم، ابهام در خود دولت یازدهم است. دولت روحانی، تکلیفش با سایر قوا و با جامعه روشن نیست. خیلی در سایه حرکت میکند. استراتژی روشنی نه در تعامل با جامعه و نهادهای مدنی دارد و نه در رابطه با وعدههایی که در انتخابات داده شده است. ما قبول داریم که ممکن است برخی وعدهها را در شرایط کنونی نمیتوانید اجرا کنید، اما با مردم گفتوگو کنید و مردم را مجاب کنید. مردم صداقت را و بیان محدودیتها را میپذیرند. بگویید ما قولهایی دادیم و تلاش میکنیم اما البته مشکلاتی هست، باید صبر کرد. جامعه تنگناها را میفهمد. این کار باید بشود تا جامعه احساس نکند فریب خورده است. چون جامعه ما جامعه کمصبری است و خیلی زود قضاوت میکند و خیلی زود پشیمان میشود. دقت کنیم که اعتبار دولت روحانی و رایی که به آقای روحانی داده شده، رای ایدئولوژیک نیست، رای حزبی هم نیست بلکه یک رای سلبی است. دوام رای سلبی کوتاه است. دوام رای ایدئولوژیک یا حزبی بلند است. در رای حزبی و ایدئولوژیک رای دهندگان انگیزه کافی برای حمایت از دولت حتی وقتی موفق نیست دارند و خرابیهای آن را لاپوشانی میکنند. اما دوام رای سلبی کوتاه است و به محض دیدن چند خطا یا شکست یا بیوفایی، نظرشان بر میگردد و حتی ممکن است دست به تخریب بزنند. اگر نتوانید اعتماد رای دهندگان را همچنان حفظ کنید، به سرعت از شما میگریزند. بنابراین این گفتوگو باید رخ دهد تا اعتماد مردم جلب شود. مردم در ابهام هستند که آیا دیپلماسی پنهانی در جریان است؟ نکند نمیگذارند روحانی کاری انجام دهد. نکند تبانی بوده است. چرا این گونه میاندیشند؟ چون گفتوگو مختل است. دولت هیچ تولید گفتمانی ندارد. تولید گفتمان که هیچ، گفتوگوی عادی هم مختل است. بدون تولید گفتمان، این امید ایجاد شده به سرعت تبخیر میشود و با یکی دو شکست در سیاستها، تبدیل به ناامیدی یا حتی مخالفت و تعارض میشود. رفتار دولت جوری است که گویی آقای روحانی رودربایستی دارد. برای مدیریت اجتماعی هم فریب خطرناک است هم رودربایستی. دولت پیشین به فریب متوسل میشد این دولت رودربایستی دارد. رودربایستی هم با نظام هم با مردم. باید گفتوگو کرد و بحرانها و مسائل را بیان کرد و کمک خواست.
به نظر میرسد دولت آقای روحانی در مناسباتش با سایر بخشهای نظام به دیپلماسی پنهان روی آورده است. دیپلماسی پنهان در شرایط خاصی قابل اعمال است نه در هر شرایطی. دیپلماسی پنهان در شرایطی است که طرفین عزم بر توافق دارند و وزن قوا برابر باشد. وقتی شما در نابرابری و در عدم عزم بر توافق، گفتوگو میکنید، دیپلماسی پنهان به نتیجه نمیرسد. بنابراین به نظر میرسد در سطح دولت همچنان این ابهام وجود دارد که نمیداند مسائل داخلیاش را با چه دیپلماسیای دنبال کند. راستی دولت روحانی، قرار است پروژه توسعه و برنامههای اصلاحی خودش را و توسعه اجتماعی و اقتصادی کشور را با کدام نیرو دنبال کند؟ دولت هاشمی با تکنوکراتها و نظام اداری، پروسه توسعه خود را مدیریت کرد. دولت خاتمی با نخبگان اجتماعی و نهادهای مدنی ارتباط برقرار کرد. یعنی موتور اجتماعی او، اینها بودند. دولت احمدینژاد به نظامیها و تودههای محروم متکی بود. دولت روحانی قرار است انرژی خودش را از کجا بگیرد و ماشین اصلاحات و تغییرات مورد نظر خودش را با چه سوختی روشن کند؟ با تکنوکراتهای خسته، فرسوده و محافظه کار شده؟ با نظام اداری ناکارامد که هنوز بخشهایی از پیکرهاش در کنترل خود دولت نیست؟ با روشنفکران و نخبگان؟ تکلیف دولت دوحانی روشن نیست که موتور هدایت اجتماعی آن بر چه استوار است. بنابراین ابهامات رفتاری در سطح دولت باعث میشود که افق روشنی برای جامعه و اقتصاد ایران نتوان تصویر کرد. بالاخره جامعه نمیداند دولت روحانی توان مقابله با مشکلات و حل و فصل مسائل را دارد یا در برابر برخی فشارها تسلیم میشود. این ابهام باعث میشود مردم نتوانند به ارزیابی درستی از دولت برسند و بنابراین نمیتوانند رفتارهای پیش بینیپذیری از خود بروز دهند.
اما ابهام سطح سوم ابهام در خود مردم است. یعنی با وجود دو ابهامی که در سطح حکومت و در سطح دولت وجود دارد، مردم نمیتوانند ارزیابی کنند و تصمیم بگیرند و بنابراین رفتار مردم هم پیشبینیناپذیر و تکانشی خواهد بود. به همین علت است که رفتار مردم هر چند ماه یک بار وارد یک فاز جدید میشود. همانگونه که گفتم مردم از فاز نامیدی پیش از انتخابات به فاز نشاط و امید پس از انتخابات آمدند. سپس از فاز نشاط و امید به فاز نظاره و ارزیابی منتقل شدهاند. اکنون در فاز نظاره و ارزیابی هستند. اگر آن دو ابهام مربوط به رفتار حکومت و رفتار دولت به سرعت رفع شود، ارزیابی مردم از توانایی و آینده دولت روحانی مثبت خواهد بود و وارد فاز کنش مثبت میشوند. در غیر این صورت آنها تا چند ماه دیگر وارد فاز کنش منفی خواهند شد و اوضاع اقتصادی و سپس اجتماعی را بحرانی خواهند کرد.
اگر مردم وارد فاز کنش منفی شوند آرام آرام، این نقدینگی که الان در بخشهای مختلف رسوب کرده ، از زمین بلند میشود و به بازارهای مختلف میرود. بازار طلا، بازار ارز، بازار مسکن بازار آهن و دیگر بخشها و تلاطمات اقتصادی شروع میشود. الان مردم نقدینگیهاشان را هر کجا که خواباندهاند، خواباندهاند و جابهجا نمیکنند چون هنوز در ارزیابی خود از دولت روحانی به جمعبندی نهایی نرسیدهاند. این ثبات خیلی مهم است. این ثبات را باید حفظ کرد.
حفظ تعادل مقدم بر ارتقای آن
یادمان باشد که در هر سیستمی ارتقای وضعیت موجود فقط در شرایط باثبات قابل دفاع است. در شرایط بی ثبات، حفظ تعادل سیستم بر ارتقای آن مرجح است. شما فقط در شرایط باثبات حق دارید تعادل موجود را به امید ارتقای آن، به هم بزنید. در شرایط بیثبات، حفظ تعادل، مقدم است بر ارتقای آن است. با چه توجیهی دولت آقای روحانی میخواهد اقتصاد ایران را با اجرای فاز دوم هدفمندی به سمت ارتقای تعادلی ببرد؟ در حالی که اگر از ثبات کنونی خارج شد معلوم نیست برگردد به وضعیت کنونی. ثبات کنونی، ثبات روان شناختی است نه ثبات واقعی اقتصادی. فعلا ذهنهای مردم آرام گرفته نه واقعیت اقتصاد. اقتصاد مستعد تلاطم است. فعلا ذهنها آرام گرفته و در حال ارزیابی است. اگر در پایان این دوره ارزیابیاش این بود که نه، این ساختار سیاسی این دولت و بقیه قوا، توان تعامل مثبت برای خروج اقتصاد ایران از مشکلات کنونی را ندارند، نقدینگیها از زمین بلند میشود و آن هیزم نقدینگی که در ۸ سال گذشته زیر دیگ اقتصاد ایران گذاشته مشتعل خواهد شد.
جمعبندی کنم. میخواهم بگویم خروج از رکود اقتصادی کنونی، ابزارهای اقتصادی ندارد. دولت با انتشار پول و وام دادن، با تغییر نرخ بهره، و هر کاری که فکرش را کنیم، در حال حاضر نمیتواند رکود را پایان دهد. راه حل رکود یک راه حل غیراقتصادی است. یعنی رکود تنها وقتی به سمت رونق خواهد رفت که ابهامات موجود در سه سطح نظام و دولت و مردم از بین برود. بخش اعظم این رکود کنونی محصول عدم اطمینان است نه محصول کمبود تقاضا یا کمبود نقدینگی. اقتصاد ایران کمبود نقدینگی ندارد. در این ۸ سال نقدینگی حدود هفت و نیم برابر شده ولی رونقی نیاورده است. پس پول رونق نمیآورد. اقتصاد انرژی اصلیاش را از اعتماد و ثبات و امید به آینده و حاکمیت قانون و عملکرد سالم نظام تدبیر میگیرد. پول صرفا نقش روغن را در اقتصاد بازی میکند که حرکت اجزای اقتصاد را تسهیل میکند.
اقتصاد ایران اسیر عدم اطمینان
فضای کسب وکار در ایران، امروز با وضعیت «عدم اطمینان» روبهروست نه وضعیت «ریسک» یا وضعیت «اطمینان». وضعیت اطمینان وضعیتی است که اطلاعات موجود شفاف, قابل اعتماد و کامل است و فعالین اقتصادی با هیچ ابهامی روبه رو نیستند. وضعیت ریسک وضعیتی است که اطلاعات نسبتا شفاف و تا حدود زیادی قابل اعتماد است. پس اطلاعات ناقص است اما این ناقص بودن به حدی نیست که نتوان برنامهریزی کرد. پس فعالین اقتصادی میتوانند عقلانی برنامهریزی کنند اما در برنامهریزی خود مقداری هم ریسک در نظر میگیرند. اما وضعیت «عدم اطمینان» وقتی است که اطلاعات نه شفاف است نه قابل اعتماد. اگر هم یک مقداری اطلاعات وجود داشته باشد برخی متغیرها و عوامل بیرون از کنترل فعالین اقتصادی هستند که با یک حرکت میتوانند کل بازی را بههم بزنند. مثلا سرمایهگذار میآید و ریسک تغییر قیمت ارز را میپذیرد و وارد محاسباتش میکند و تصمیم به سرمایهگذاری میگیرد اما ناگهان با یک مصاحبه فلان فرد، روابط ما با غرب بههم میخورد و آن سرمایهگذار دیگر نمیتوان ماشین الات خود را وارد کند و بنابراین کل پروژه او شکست میخورد. این میشود وضعیت عدم اطیمنان.
دقت کنیم که علم اقتصاد برای حالت اطمینان یا ریسک طراحی شده است. علم اقتصاد برای وضعیتهایی که کل اقتصاد و فعالین با یک عدم اطمینان شدید و سراسری و بلندمدت روبهرو هستند طراحی نشده است. بنابراین سیاستهای اقتصادی مرسوم که از علم اقتصاد میگیریم فقط در شرایط عادی که حداکثر ما با ریسک روبه رو هستیم کاربرد دارد. نه در شرایط عدم اطمینان مطلق یا عدم اطمینان بلند مدت. این که دولت حجم پول را بالا ببرد یا وام بدهد تا اشتغال بالا برود، یا نرخ ارز خارجی را بالا ببرد تا صادرات بالا برود، اینها برای شرایط اطمینان یا ریسکی است. در اقتصادی که پر از عدم اطمینان مزمن است، تئوریهای اقتصاد جواب نمیدهد. علم اقتصاد برای تحلیل رفتار فعال اقتصادی عقلانی است. فعال اقتصادی عقلانی، فقط در فضای اطمینان یا ریسک میتواند عقلانی تصمیم بگیرد و عمل کند نه در فضای عدم اطمینان. پس علم اقتصاد، برای امروز اقتصاد ایران خیلی راهکاری ندارد و دستانش بسته است. ما نمیتوانیم با ابزارهای معمول اقتصادی، اقتصاد ایران را هدایت کنیم مگر اینکه اقتصاد ایران را از عدم اطمینان خارج کنیم. امروز، اقتصاد ایران در عدم اطمینان است و دولت روحانی هم نمیتواند خارجش کند. کل نظام سیاسی باید به این جمعبندی برسد که باید عزم کند و رفتارش را عقلانی و قابل پیشبینی و قانونمند کند تا اقتصاد ایران را از عدم اطمینان خارج کند.
اقتصاد ایران امروز مملو از عدم اطمینان است. تا از این حالت خارج نشود، گویی فضای فعالیت اقتصادی کاملا مه است. بنابراین با ابزارهای مرسوم اقتصادی نمیتوانیم فعالین اقتصادی را مجاب کنیم که وارد کنش مثبت شوند. پس برای نجات اقتصاد ایران اول باید عدم اطمینان بلندمدت رفع شود و رفع عدم اطمینان، در دست دولت روحانی نیست، مساله موضوع نظام سیاسی است که باید تصمیم بگیرد.
خطرات اجرای فاز دوم هدفمندی
بنابراین ارزیابی من این است که جامعه ایران تا اواخر بهار ۹۳ تصمیم خود را میگیرد و فرصت زیادی نیست و همه - شامل حکومت و دولت و نیروهای خیرخواه بیرون حکومت - باید در این دوره همت کنند و فضا را به گونهای متحول کنند که جامعه به یک ارزیابی امیدبخش و مثبت برسد.
اکنون سوال این است که اصلاحطلبان در وضعیت موجود چه باید بکنند؟ دولت آقای روحانی ظاهرا مصمم است که فاز دوم هدفمندی را اجرا کند. یعنی یک خطای فاحشی که در این دولت رخ داده این است که مشاوران اقتصادی ایشان سه مساله را آنقدر برجسته کردند که دولت را به فلج فکری و انفعال دچار کردند. آن سه مساله، کسری منابع در مساله یارانههایی که باید داده شود، مساله کسری مالی برای مسکن مهر و مساله نقدینگی است. این سه مساله به مسائل اول دولت تبدیل شده و جوری جا افتاده که دولت تا اینها را حل نکند هیچ کاری نمیتواند کند. بعد بلافاصله صحبت راهکار که میشود میگویند یکی از راهکارهای اصلی همین اجرای فاز دوم است. یعنی نهایتا شما وقتی جلوی دولت سه مساله بگذارید که همه آینده تو بستگی به این سه دارد، بالاخره باید تصمیم بگیرد. به نظر من در نگاه اقتصادی دولت، وزن این سه مساله خیلی سنگین شده و ظاهرا جمع بندی مجموعه این است که فاز دوم اجرا شود. امیدوارم اگر قرار است اجرا شود با یک سری ملاحظات که برخی را اشاره میکنم اجرا شود.
مثلا یکی از ملاحظات این است که شما بین سوخت (بنزین و گازوئیل) با بقیه کالاها باید تفاوت قائل شوید. بنزین در ایران به «کالای معیار» تبدیل شده است. کالای معیار چیست؟ وقتی مردم به آمارهای رسمی اعتماد ندارند یا آمارهای منظم و درستی منتشر نمیشود مردم برای خودشان خطکش یا معیار تورم درست میکنند و به آن نگاه میکنند اگر قیمتش بالا رفت میگویند تورم هم همینقدر بالا میرود و بر عکس. بنزین، طلا و ارز در ایران کالاهای معیار شدهاند. یعنی در ذهن مردم جای شاخص تورم که بانک مرکزی و مرکز آمار اعلام میکنند نشستهاند. مثلا قیمت بنزین اگر صد در صد بالا رود، برآورد مردم این است که تورم صد در صد بالا خواهد رفت. در حالی که وقتی بنزین صد در صد بالا میرود چون اثرش بر هزینههای تولید ده درصد است، ده درصد هزینههای تولید بالا میرود، ولی اثرش عملا صد در صد است چون ارزیابی مردم این جوری است. مثلا در همان روزهای اول قیمت حمل و نقل به همان نسبت بنزین بالا میرود. بنابراین باید بین بنزین و سایر کالاها تفاوت قائل شوند. و به نظرم تا زمانی که از رکود خارج نشدهایم، بهتر است قیمت سوخت را بالا نبرند چون بلافاصله در هزینه حمل و نقل اثرش را میگذارد و حمل و نقل هم به سرعت به قیمت تمام شده در تولید منتقل میشود. همچنین فشارش بلافاصله به فقرا منتقل میشود چون سهم نسبی هزینههای حمل و نقل برای فقرا بیشتر است. بنابراین اولین اثرش، فشار روی فقرا است و بلافاصله بخش تولید با شوک هزینه روبرو میشود و این آغاز یک فشار رکودی میشود و رکود تعمیق میشود. اما در هر صورت ظاهرا تصمیم گرفته شده که این کار بشود.
روحانی سرمایه سیاسی یا نمادین؟
اما دومین ملاحظهای که هست مربوط به خود آقای روحانی است. آقای روحانی، امروز سرمایه سیاسی است. یعنی قبل از انتخابات یک «شخصیت سیاسی» بود که با پیروزی در انتخابات ریاست جمهوری به «سرمایه سیاسی» تبدیل شدند. اما ایشان هنوز به «سرمایه نمادین» تبدیل نشدند. بعضی از شخصیتها، به علل برخی کارهای خاصی که انجام میدهند به سرمایههای نمادین تبدیل میشوند. سرمایههای نمادین، یکی از انواع سرمایههای انسانی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی هستند که به مرز شهرت و احترام همراه با افتخار میرسند. استاد فرشچیان یک سرمایه انسانی بوده نقاش خوبی بوده که از یک مرحله به بعد به مرز شهرت همراه با احترام و افتخار رسیده است. همینطور است استاد شجریان که الان سرمایه نمادینی برای ماست. تخت جمشید، سرمایه نمادین است. عاشورا سرمایه نمادین است، مراسم عید نوروز هم سرمایه نمادین است. ترکیه، مولوی را تبدیل به یک سرمایه نمادین برای کشور خودش کرده است. انگلستان هم دیوید بکهام را به سرمایه نمادین تبدیل کرده است. تاجیکها الان دارند فردوسی را تبدیل به سرمایه نمادین برای خود میکنند. اما سرمایههای نمادین دو کار میکنند، در شرایط عادی و باثبات بقیه سرمایهها را جلب میکنند، در ترکیه توریستها از دور دنیا میآیند برای سالگرد مولوی و تاجیکستان میروند برای جشنواره فردوسی. پس هر جا سرمایه نمادین هست سایر سرمایهها جذب میشوند. دوبی هم ساختمانها یا جزیرههایی درست میکند که به صورت سرمایه نمادین درمیآیند و سایر سرمایهها را از دور دنیا جذب میکنند.
پس سرمایههای نمادین در شرایط با ثبات سرمایه جلب میکنند. اما در شرایط بیثبات، بیثباتی را کنترل میکنند. این دو کاربرد را دارند. آقای روحانی هنوز سرمایه سیاسی است و سرمایه نمادین نشده است. فرقش چیست؟ سرمایههای نمادین اگر یک بار یا حتی چند بار در اقدامات و برنامههایشان کامیاب نباشند، شکست کلی نمیخورند و میتوانند از نو با تجربههای جدید شروع کنند. یعنی اگر خطایی کنند گویی خطا نکردهاند و مردم اغماض میکنند و فرصت دوباره میدهند. خیلی باید خطاهاشان تکرار شود تا از سرمایه بودن بیافتند. اما مردم ما نشان دادهاند که کسی که هنوز سرمایه نمادین نشده است کافی است یک اشتباه بکند یا یک کارش ناموفق باشد شروع میکنند بر علیه او صحبت میکنند و تخریبش میکنند. آقای روحانی هنوز سرمایه نمادین نشده است. اگر در اولین سیاست مهم داخلیاش شکست بخورد، تخریب خواهد شد. مردم موفقیتهای توافقات اتمی را تنها از چشم آقای روحانی نمیبینند. پس ذهنشان این است که جمعبندی نظام این بوده که این توافقات انجام شود. باورشان این است که فشارهای تحریم ما را به سمت توافق برد و دولت روحانی یک کاتالیزور بود و تسریع کرد. حالا اگر دولت روحانی در اولین سیاستگذاری بزرگ خودش (فاز دوم هدفمندی) شکست بخورد دیگر نمیتواند سیاستهای جدی دیگری اعمال کند. این آزمون سبد کالا آزمون خوبی بود که بدانیم چقدر مساله حساس است. مساله توزیع سبد کالا باز همان رفتار رویدادگی مردم را تا حدودی نشان داد. مردم ایران یا قحطی زدهاند که اینطور هجوم میبرند، یا شاید واقعا نیاز است. یا نه، اخلاق اجتماعی فروکاسته شده، اعتماد از دست رفته و سرمایه اجتماعی تخریب شده، هر کدامش باشد خطرناک است.
آقای روحانی به نظر میرسد که در ورود به فاز دوم هدفمندسازی خیلی دارد خطر میکند که میتواند به کل حیثیت ایشان ضربه بزند. چه خواهد شد اگر موفق نشود؟ اگر در فاز دوم هدفمندی موتور تورم روشن شود و این سیاست موفق نشود، نخست این که نیروهای مخالف و معارض شروع میکنند به تخریب دولت. دوم این که جامعه به فاز کنش منفی میرود. شروع میکند هم تلاطم ایجاد میکند هم با رفتارهای اجتماعی منفی نشان میدهد که ناراضی است. در این صورت تیغههای یک قیچی به کار میافتند که یک تیغه آن مخالفین سیاسی داخلی دولت هستند و یک تیغه دیگر همین کسانی که رای سلبی به روحانی دادهاند. نمیگویم، پایان سال آینده پایان دولت روحانی است اما میتواند کارامدی دولت روحانی را از بین ببرد به گونهای که تا پایان دوره مجبور شود دست به عصا راه برود. وقتی حمایت مردمی را کاملا از دست بدهد، از طرف سایر قوا هم کاملا تحت کنترل است، به قول آقای خاتمی تبدیل به یک تدارکچی میشود. این خطر جدی است.
خطر بعدی چیست؟ خطری است که در تئوری دارون عجم اوغلو، اقتصاددان شهیر ترک بیان شده است. اگر موج تورم تازهای در ایران رخ دهد، موجب تخریب شدیدتر طبقه متوسط میشود. الان با تورم حاصل از سیاستهای دولت دهم، طبقه متوسط بسیار ضعیف شده است. در دوره دولت قبل وضع فقرا بدتر نشده، نمیگوییم خوب شده میگوییم بدتر نشده. والبته وضع اغنیا خیلی بهتر شده است. اما با سیاستهای دولت پیش، طبقه متوسط وضعش بدتر شده و به سمت فقرا آمده است. با اجرای فاز دوم هدفمندی به احتمال خیلی بالا به علت تورم، این طبقه دوباره تضعیف خواهد شد. در این صورت ما با یک جامعه دوپاره، با یک شکاف عظیم روبهرو هستیم که بخش بزرگی، بزرگ بهطور نسبی، ثروتمند و بخش بزرگی فقیر هستند. اینجاست که تئوری عجم اوغلو توضیح میدهد که چه خواهد شد. میگوید در این شرایط که جامعه به دو شکاف بزرگ فقیر و غنی تبدیل میشود، دو نتیجه دارد. یا طبقات فرادست از ابزارهای خشونت برای حفظ منافع خود استفاده میکنند و جامعه را میبرند به سمت یک دیکتاتوری خشن نظامی و فضا را نظامی میکنند. یا فرودستان و فقرا و حاشیه نشینان شورش میکنند و فضا را به دست میگیرند و به سمت شورش و تخریب و انقلاب میبرند. یعنی اگر فضا به این سمت برود که این تتمه طبقه متوسط شهری هم کاملا ضعیف شوند و فقیر شوند این خطر هست که به این سمت برویم که یا باید تن بدهیم به یک مدیریت نظامی خشن یا تن دهیم به یک درهمریزی سیاسی که هر دو خطرناک است. هر دو آسیبناک است. مساله ما حفظ تمامیت و سلامت کشور است. اینجاست که نقش اصلاحطلبان آغاز میشود.
ماموریت اصلاحطلبان
من از ده سال پیش تقریبا از سال ۸۱ شروع کردم، هشدار و هشدار که سرمایه اجتماعی در ایران رو به کاهش است و این کاهش پیامدهای شدیدی خواهد داشت. امروز میگویم علاوه بر اینکه سرمایه اجتماعی کاملا پایین آمده رفتارهای خشن که نشانه نوعی نفرت درونی است دارد در جامعه بالا میرود. رفتارهای تند و غیر عقلانی و غیر مدنی که نوعی واکنش روانشناختی است هر روز در جامعه قابل مشاهده است. اینها نشان میدهد که در عمق جامعه، نفرت دارد بالا میگیرد. یعنی ما الان با کاهش سرمایه اجتماعی همراه با افزایش رفتارهای خشن هم روبهرو هستیم. یعنی زیر پوست این جامعه دارد تحولاتی رخ میدهد که اگر ادامه یابد ما مسیر خیلی باثباتی در پیش نخواهیم داشت. این است که همه وظیفه داریم که کمک کنیم که فضای کشور به سمت اینکه این ثبات موجود به هم بریزد نرود. هم باید دولت آقای روحانی را کمک کنیم و هم فضای عمومی را. اینجاست که وظیفه اصلاح طلبان آغاز میشود. فرق اصلاح طلبی با روشنفکری همین است. اصلاح طلب، روشنفکر هست اما اصلاح طلب روی زمین راه میرود. روشنفکر میخواهد آرمانهایش را تبیین و اگر شد محقق کند، اصلاح طلب، فعالیتش باید معطوف به مشکلات عملی و زمینی باشد و حل مساله باشد. بله، همه ما آرمانهایی داریم. اصلاح طلبی، عقلانی است اما روشنفکری آرمانی است و گاهی تبدیل به ایدئولوژی هم خواهد شد. اصلاح طلبی تدریجی است، عملگرا و معطوف به حل مساله است. و مهمتر از همه این که اصلاح طلبان مسولیت اخلاقی را میپذیرند. من گمانم بر این است که اصلاح طلبان الان دارند از انجام وظیفه تاریخی خود شانه خالی میکنند و از پذیرش مسولیت اخلاقی برای کمک به عبور کشور از وضعیت کنونی پرهیز میکنند. سکوتی که امروز در کشور حاکم است حاکی از این است که یک توازن وحشت در کشور وجود دارد. اصلاح طلبان سکوت میکنند طرف مقابل هم سکوت میکند و گاهی که نگران میشود حملهای میکنند به اصلاح طلبان. این حملهای که هر از گاهی به عنوان «فتنه» میشود همین معنی را میدهد. هر دو این رفتارها نشانه وحشت است. هم سکوت اصلاح طلبان نشانه وحشت است و هم حمله آن طرف نشانه وحشت است. توازن وحشتی برقرار است. یک موازنه منفی مانند جنگ سرد.
اصلاحطلبی حقیقی نیازمند تعامل است. اصلاحطلبان با حکومت تعامل ندارند. نمیگوییم تفاهم که چیز دیگری است. تعامل، گفتوگو قطع است. من نمیدانم با خودشان تعامل و تفاهم دارند یا نه. اما الان وقت انفعال، وقت سکوت نیست. الان وقتی است که اصلاح طلبان باید نقش تاریخی خود را بازی کنند. کمک کنند به عبور کشور از این مخمصهای که بعد از مناقشه ۸۸ در آن گیر افتادیم. میدانیم که سیاستمداران ارشد، محذوراتی دارند. ما باید کمک کنیم، اصلاح طلبان باید کمک کنند تا آن محذورات رفع شود و کشور از این توازن وحشت عبور شود. بگذارید مثالی بزنم.
یک سرمایهگذار ایرانی ساکن دوبی، نمایندهاش قبل از عید با من صحبت میکرد. مشورت برای اینکه پروژهای را در ایران راه بیاندازد. بعد گفت بگذار ببینیم بعد از عید چه کسی کاندیدا میشود. بعد که معلوم شد گفت بگذار ببینیم چه کسی انتخاب میشود. بعد که آقای روحانی انتخاب شدند مذاکراتش با من شروع شد. بعد یکباره قطع شد. من با آن نماینده او تماس گرفتم که پس چه شد؟ قرار بود بیایید و صحبت کنید برای مشورت برای سرمایهگذاری در ایران. گفت منصرف شد. گفتم چرا؟ گفت میگوید من بعد از انتخابات، خیلی امیدوار شدم. صحبت از این بود که ۱۳ رجب، زندانیان ۸۸ آزاد شوند. کاملا تصمیم گرفتم که بیایم. دو هفته پیش فلان امام جمعه تهران در نماز جمعه گفته اصلا این رهبران حصر شده باید اعدام شوند. کشوری که ظرف دو هفته، ظرف یک ماه از صحبت از آزادی حصریها میرود به سمت صحبت از اعدام آنها، من کجا سرمایهام را بیاورم؟ اینجاست که میگویم فروخفتگی اقتصاد ایران، سیاسی است. سرمایهگذاران بزرگ، تا زمانی که این ابهام وجود دارد، صبر میکند تا ببیند چه میشود و تصمیم به انتقال سرمایه نمیگیرد. یعنی سرمایهگذار هر روز نگران است که یکی حرکتی کند و حرفی بزند و کشور به هم بریزد. اینجا وظیفه اصلاحطلبی ایجاب میکند که وارد تعامل با بقیه حکومت شوند برای خروج کشور از بحران. مساله، بحران ماست. سوریه چرا سوریه امروز شد؟ یک این که بشار اسد توان و ظرفیت روانی برای اینکه تعامل کند با مخالفینش را نداشت. و دوم این که سرمایههای نمادین در طرف جامعه یا وجود نداشت یا سرمایههای نمادین منزه طلبی کردند و نرفتند با حکومت گفتوگو کنند. و سوریه همین شد که شد. در حالی که اگر سرمایههای نمادین جامعه سوریه با حکومت گفتوگو کرده بودند میتوانستند به سلامت از این مرحله عبور کنند.
اینجا خطابم به آقای خاتمی است که حضور دارند. عرضم این است که اگر سوریه، سوریه مخروبه شد، به این علت بود که یا جامعه سرمایه نمادین نداشت یا سرمایههای نمادین، آمادگی تعامل با حکومت را نداشتند. و در یک چشم به هم زدن یک جامعه خشمگین بههم ریخت. بنابراین اکنون، سرمایههای نمادین اصلاح طلبی و اصولگرایی، همه باید وسط بیایند و کمک کنند و آبرو بگذارند تا عبور کنیم. اصلاح طلبی حکایت آن مادرانی است که پیش علی (ع) مراجعه کردند و هر دو گفتند این بچه مال من است، او گفت از من است و این هم گفت از من است. دعوا بالا گرفت، حضرت فرمودند بچه را نصف کنید و به هر مادر نصف بدهند. مادر حقیقی گفت نه من نمیخواهم بچهام را این بچه مال من نیست. حالا اصلاح طلب حقیقی باید بگوید من بچهام را نمیخواهم. من آبرو و قدرت نمیخواهم. من میخواهم کشور از این بحران عبور کند. بنابراین باید وسط بیایید و آبرو بگذارید و گفتوگو را راه اندازید، با خودتان با جامعه و با ارکان حکومت. تا از این وضعیت آچمزی که نوعی موازنه منفی ایجاد شده و کشور را به بن بست کشانده است عبور کنیم. اقتصاد ایران تا حدودی از دام مناقشه اتمی رها شد اما همچنان در دام مناقشه ۸۸ گیر افتاده است.
من فقط میخواهم این دو مساله را تاکید کنم و عرضم را تمام میکنم. نخست این که اصلاح طلبان باید کمک کنند اگر دستشان میرسد مقامات دولت روحانی را مجاب کنند که در شرایط رکودی کنونی از اجرای فاز دوم، حداقل در مورد بنزین و گازوئیل عدول کنند و تا زمانی که اقتصاد ایران، شش ماه پشت سر هم علائم خروج از رکورد را نشان نداده است قیمت سوخت را بالا نبرند. ما نمیگوییم انجام ندهید انجام دهید، اما حداقل صبر کنید تا اقتصاد ایران علائم خروج از رکود را نشان دهد. نشانه خروج از رکود چیست؟ نرخ رشد، بالای یک درصد شود. سه ماه گذشته، رکود در صنعت بیش از قبل از انتخابات شده و بیش از بعد از انتخابات شده. الان رکود در صنعت بیشتر شده. این یعنی صنعت و فعالین اقتصادی به فاز منفی نزدیک میشوند. بنابراین این مرحله را فقط در مورد بنزین و گازوئیل صبر کنید. در حوزههای دیگر اگر زیاد بالا نبرند در حد نرخ تورم، شوک ایجاد نمیکند. اما در بنزین شوک ایجاد میکند.
دو جا میشود شوک داد. یکی وقتی بیماری در حال فوت است شوک میدهیم، یا برمیگردد یا میمیرد. یا وقتی سیستم کاملا قوی است که با شوک، ارتقایش دهیم. مثل ورزشکارانی که یک ماه رژیم غذایی کاملا متفاوت به آنها میدهند. ولی بیماری که دچار تشنج و تب است را که شوک نمیدهند. اقصاد ایران الان در حال تشنج و اغما وضعف و تب بالا است. شوک فاز دوم هدفمندی خطرناک است. این را تلاش کنید هر کجا دستتان میرسد مطرح کنید.
دوم این که تلاش کنند از انفعال کنونی خارج شوند و با خروج از انفعال در مورد وضعیت کنونی، کمک کنند به مقامات کشور و سایر قوا که از این فروبستگی بیرون آیند و مساله مناقشه ۸۸ را ختم کنند. این کار نیازمند تعامل جدی است. سرمایههای نمادین اصلاحطلبی باید برای خروج کشور از بنبست سیاسی کنونی به میان بیایند و از آبروی خود خرج کنند.
***
■ از خواندن این نوشته لذت بردم و امیدوارم. کسان دیگری هم با همین شیوه و صراحت به بیان و انتشار نظرات شان بپردازند. صحبتهای درگوشی و نوشته های منتشر نشده درمان نیستند باید شجاعت داشت و نظرات خود را در معرض دید و سنجش جامعه قرار داد.
مهران رفیعی
■ سخن رنانی درست است. ولی او حتا اشارهای به نقش خامنهای و سپاه، دو بازیگر اصلی سیاست و اقتصاد ایران نمی کند و از اصلاح طلبان که قدرتی ندارند و تا تکان می خورند مورد حمله تندرو ها قرار میگیرند می خواهد که از حق خود و مردم بگذرند تا نظام و جامعه که البته دو پدیده متفاوتاند، نجات پیدا کند. هفته گذشته وزیر ارشاد به دیدار خاتمی رفت و بلافاصله او را به مجلس کشاندند که چرا با یکی از رهبران فتنه دیدار کرده است.
بنابراین رنانی قبل از اینکه به اصلاح طلبها متوسل شود که از حق خود و مردم بگذرند باید خطاب به خامنه ای و سپاه بگوید اگر می خواهید حکومت کنید باید نظامی وجود داشته باشد که شما در رأس ان باشید. نظام در خطر است و با رفتن آن شما هم خواهید رفت. پول هایی که برده اید را بردگردانید و با مخالفان کنار بیائید و زندانیان را آزاد کنید تا شاید اعتماد به وعده های روحانی باز گردانده شود. شکست روحانی شکست شماست. با آمریکا کنار بیائید. همانگونه که با صدام کنار آمدید. راه دیگری نیست.