.(JavaScript must be enabled to view this email address)
بخشی از روشنفکران و محافل سیاسی ایرانی مقیم اروپا و آمریکا که اکثراً از مخالفانِ افراطیهای حاکم در جمهوری اسلامی ایران محسوب میشدند، در دگرگونیهای سیاسی و فکری داخل ایران نقش به سزا و بسیاری داشتهاند که اشاره به آنها هر چند مختصر باشد، باز مفید و ضروری و مهم است. زیرا نیک اگر بنگریم بسیاری از افکار و عقاید مترقی و دموکراتیکی را که اصلاحطلبان و روشنفکران مذهبی از دورۀ ریاست جمهوری محمد خاتمی به این سوی در سراسر ایران پراکندند و نشو و نما دادند، همانهاییاند که شماری از روشنفکران و فعالان سیاسی ایرانی اوایل دههٔ ۱۳۶۰ شمسی در اروپا و آمریکا قبلاً مطرح کرده بودند.
مثلاً طرح موضوع تجدد و مدرنیته و تبدیل آن به بحث مرکزی محافل فکری و سیاسی ایرانیان، نقد ایدئولوژیهای تمامیتخواه و انقلابی، ضرورتِ جدایی نهادهای دینی از نهادهای دولتی، نقد اقتصاد دولتی، ترک انقلابیگری و وداع با غربستیزی، و یا تلاش برای فهمِ جوهرِ فرهنگ و تمدن غربی خاصه طرح مسئلۀ دموکراسی، آزادی، و حقوق بشر یا تاکید بر مبارزهٔ مسالمتآمیز و خشونتپرهیز... اساساً در خارج از کشور بود که ابتدا مطرح شد و سپس داخل رفت.
ناگفته نماند که گروههای ملی و مصدقی، به ویژه نهضت آزادی از آغاز انقلاب اسلامی مدافع اصول آزادی و دموکراسی و حامی رعایت ارزشهای شناخته شده بینالمللی بودند. منتها در جوّی که انبوه خط امامیها و چپیها، لیبرالیسم و آزادیخواهی را به فحش و توهین تبدیل کرده و دموکراسیخواهی را غربزدگی و بورژوابازی و در نهایت همراهی با امپریالیزم آمریکا تلقی میکردند، طبیعی بود که آن افکار مترقی در آن فضای مافوق انقلابی محو گردد و حامیانش هم طرد و سرکوب شوند. در واقع بازرگان و ملی- مذهبیها در آن خفقان ایدئولوژیکیِ ضدلیبرالی بود که کار با تمامیتخواهان را ناممکن دیدند و برای حفظ ارزشهای ملی و اخلاقی از دولت موقت کنار کشیدند.
حق است که اذعان شود: ابولحسن بنیصدر هم بر سر دفاع از ارزشهای دموکراسی و احترام به آزادیهای فردی و جمعی بود که از ریاست جمهوری چشم پوشید و برابر اقتدارگرایان ایستاد. ولی شوربختانه آن تلاش و کوششها نتیجهٔ ملموسی ندادند و با سراسری شدن سرکوبگریهای سیاسی– عقیدتی به سال ۱۳۶۰ شمسی، نهالِ باریک میانهروی و دموکراسیخواهیای را که مصدقیها و ملی- مذهبیها کاشته بودند، تمامیتخواهان افراطی محو و لگدکوب کردند.
لذا بعد از برقراری سلطۀ مطلق خط امامیهای افراطی در ۱۹۸۱ میلادی و بیرون آمدن انبوه مخالفان و دگراندیشان از ایرانِ جنگزده، شرایطی در اروپا به وجود آمد که بازبینی نقادانه انقلاب اسلامی و تاریخ گذشته، و نیز یافتن راه حلی مدرن و این–جهانی برای مشکلات تاریخی ایرانِ استبدادزده، به ضرورتی حیاتی تبدیل گردید. باری، استبداد سرکوبگرِ داخلی، جدالهای مرگبار جناحی و سیاسی- ایدئولوژیکی همراه با تهاجم و تجاوز نظامیِ خارجی، جای امنی برای فکر کردن و تولیدات فکری در درون ایران نگذاشته بود. خوشبختانه کسانی در خارج از کشور بودند که شمع روشنگریها را برافروزند و برای حال و آینده ایران بیندیشند.
حول و حوش سالهای ۸۴- ۱۹۸۳ میلادی بود که فیلسوف ایرانی جواد طباطبایی موضوع تجددخواهی و مدرنیته را که دههها بود فراموش شده و به مدرنیزاسیون و مدرنیزم تقلیل یافته بود با دقت نظری که ویژهٔ این متفکر فرهیخته است بار دیگر مطرح کرد. درواقع نگاه عمیق و فلسفی طباطبایی به مدرنیته، تحلیلهایش را در قد و قامتِ آن مطلب درآورد و تحلیلها را هم- شأن و هم– اندازۀ عظمتِ سنّت و مدرنیته کرد...
همزمان با او پژوهشگران دیگری چون رامین جهانبگلو، علیرضا منافزاده و عطا هودشتیان... خاصه آنهایی که در نشریه اختر قلم میزدند با گفتهها و نوشتههایشان در ژرفش و گسترش بحث مدرنیته و ارتقاء آن به یک مبحث عمده در حوزههای فکری خارج از کشوری تلاش و کوشش فراوانی کردند. ولی از نیمهٔ دوم دههٔ ۱۹۸۰ میلادی بود که با همّت متفکران روشن بینی همچون داریوش شایگان، داریوش آشوری، داریوش همایون، همایون کاتوزیان، باقر پرهام و با یاری شمار دیگری از محققان ایرانی ساکن اروپا و آمریکا، مدرنیته از دایرۀ کج فهمیهای پیشین که به ساختِ راه آهنِ دولتی و خرید هواپیما یا به نوسازی و نوگرایی تقلیل یافته بود، بیرون آمد و تآمل در نسبت میان مدرنیته و سنّت، و یا «نسبت میان روشنفکری و اندیشه سنّتی» موجبِ روشنگریهای زیادی شد و به ترقی فکری بسیاری دامن زد. برگزاری سمینار سه روزه در مورد مدرنیته در اوایل دههٔ نود میلادی در پاریس که صاحبنظران نامی ایرانی را از چهار گوشهٔ دنیا گِردِ هم آورد، در جا انداختنِ اندیشهای که فهم مدرنیته را پایه ترقی واقعی و موتور مولدۀ توسعۀ همه جانبه و رشد علمی و تکنولوژیکی جامعه میداند، عظیم، موثر افتاد.
و در زمینهٔ سیاسی و آزادیخواهی به ویژه در فهم صحیح جمهوریخواهی و دموکراسی پارلمانی، شکلگیری سازمان جمهوری خواهان ملی ایران همان حدودِ سالهای ۸۴- ۱۹۸۳ میلادی نقطۀ عطفی بود که با دوری آن سازمان از انقلابیگری و درگیریهای حقیرِ سیاسی– ایدئولوژیکی، و با پرهیز از براندازی بازی و احتراز از وابستگی به قدرتهای جهانی و منطقهای، خواست تأسیس آزادی و دموکراسیسازی، در مسیری امروزی و ملّی و دنیاپسند قرار گرفت.
جمهوریخواهان ملّی و هواداران غیرسازمانی آنها در تحول فکری جامعهٔ سیاسی ما نقش ارزندهای ایفاء نمودند. یکی از کارهای ارزنده برقرار کردن نشستهای سیاسی و فرهنگی با شرکت نمایندگان گروههای مختلف سیاسی عقیدتی در سراسر اروپا بود که در کاهش تنش میان گروهها و ایجاد فرهنگ گفتگو و مدارا به اعلاء درجه نتیجه داد. با تشکیل جلسات بحثِ آزاد که بیشتر ابتکار بیژن حکمت و دوستان نزدیکش بود، از دامنه تعصّبات عقیدتی، هر چه بیشتر کاسته و بر عزّت و اعتبار عناصر اعتدالی و اهل وفاق و همراهی افزوده شد.
از طرفی پیوستن شماری از اعضاء پیشین حزب توده به حرکت دموکراسیخواهی که بعدها با رهبری بابک امیر خسروی به تشکیل حزب دموکراتیک مردم ایران انجامید، در تقویت اندیشه جمهوریخواهی و روحیه اعتدالی و ملّیگرایی فوقالعاده مؤثر واقع شد. در این میان با روی کار آمدن گورباچف در شوروی، شرایط مناسبی برای ایدهٔ آزادی مهیّا شد که اکثر فعالان سیاسی به ویژه چپها در انتها، راهی را گزیدند که جمهوریخواهان ملّی و حزب دموکراتیک مردم ایران و دیگر مترقیان سالها بود که برگزیده بودند.
در واقع، در اوایل دههٔ ۱۹۹۰ میلادی، خشونتطلبی و فرقهبازی و افکار غیردموکراتیک و افراطی همه جا منزوی، و ایدهٔ آزادی و دموکراسی پارلمانی، با همان ارزشهایِ شناختهشدهٔ غربی، به یک ارزش و اعتقاد سیاسی جدی میان ایرانیان در سراسر اروپا و آمریکا تبدیل شده بود. البته تشکیل حزب مشروطهٔ ایران با رهبری فکری زندهیاد داریوش همایون که حمایت ضمنی شاهزاده رضا پهلوی را هم در پی داشت، در به حاشیه راندن سلطنتطلبان افراطی و گستراندن فضای سالم گفتگو و همکاریِ سیاسی، و تقویت دموکراسیخواهی، تاثیری تعیینکننده داشت.
در نتیجه اوایل دههٔ نود میلادی شخصیتهای فرهیخته- ذهن و فرهنگی و سازمانهای سیاسی مترقی و محافل فکری مدرنی به میدان آمده بودند که افکارشان دارای «وحدت و انسجام معنایی» بود، و حول یک مضمون دور میزد: آزادی و دموکراسی برای ایران، و آرزوی سعادت و سر بلندی برای ملت ایران.
بدین جهت جریان سیاسی و فرهنگی سالمی بیرون از ایران شکل گرفت که با ایدهٔ دموکراسیسازی و خشونت پرهیزی و نواندیشی سیاسی... در پیدایش گسترش حرکت اصلاحطلبی مردم ایران نقش ایفاء کرد، تاثیر گذاشت، و آن را غنیتر و قویتر کرد.
زیرا که جریانی قائم به ذات بود یعنی هر چند در مخالفت با مستبدین حاکم محکم و استوار بود، ولی علت وجودی و هستیاش را از نقشه و ایدهای که برای آینده ایران داشت میگرفت، نه از جنگ و جدالی که با جمهوری اسلام داشت...
خلاصه مطلب اینکه، با توجه به جمعبندی بالا، مخالفان جمهوری اسلامی، امروزه نیز در تغییر و تحولات مثبت داخلی میتوانند بسیار موثر و مفید باشند، به شرطی که: هیچگونه ادعای رهبری بر جنبش مدنی و دمکراسیخواهی داخلی در میان نباشد و از وسوسۀ عَلَم کردن دولت موقت در خارج یا آلترناتیوسازی نیز باید پرهیز شود که این کارها آزمایششده و بارها شکست خورده و بدنامی بهبار آورده است. در معنا در برابر جنبش داخل کشور متواضع باید بود و از خود-نهنگبینی سیاسی پرهیز کرد...
با استفاده از امکاناتی که در اروپا و آمریکا فراوان است به صدای بلندِ مردم بیصدای ایران باید تبدیل شد و آنچه را داخلیها نمیتوانند بر زبان بیاورند، با صراحت تمام گفت و مدافع دلیر حقوق انسانیِ انسانِ ایرانی شد.
در این پیکار آزادی برای حقوق بشر، و یا مبارزه با افراطیهای حاکم بر ایران همیشه، از موضع منافع ملت ایران باید حرکت کرد و نگذاشت که نقد مذهب حاکمان افراطی به اسلامستیزی و یا مبارزه با اقتدارگرایان حاکم به دشمنی با ایران منجر شود که بازندهٔ اصلی اینگونه کجفهمیها ملت ما خواهد بود. اگر آنتیسمیتیزم و غربستیزی یا عربستیزی و یا هرگونه غیرستیزی اصولاً زشت است و جنایت، باید گفت: ایرانستیزی، اسلامستیزی با شیعهآزاری هم به آن اندازه زشتکاری و جنایت است.
آری دموکراسیسازی، توسعه سیاسی، حفظ تمامیت ارضی و استقلال ایران، و ارتقاء وحدت ملّی و کرامت ایرانی در رأس امور باید تلقی شود و از هرگونه ماجراجویی در خارج که اینها را به خطر بیندازد باید خودداری کرد و هوشیار بود! نهایت اینکه ما اینجا به دانستنِ چه نباید کرد، بیشتر نیازمندیم تا چه باید کرد...
نوروز ۱۳۹۳ تگزاس
■ آقای ارسی، شما در این متن به اختصار به تحولات فکری روشنفکری ایرانیان درخارج و به تبع آن درداخل پرداختهاید، اگر چه تحولات فکری داخل ایران را نمیتوان یکسره به پای تلاش های ایرانیان خارج نوشت و برای چنین ادعایی یک تحقیق میدانی گسترده لازم است.
در ضمن عجیب است که شما هیچ اشارهای به نقش جنبش های اجتماعی درون کشور در این دگرگونیهای فکری نمی کنید. از جمله نقش اساسی جنبش زنان در طرح گفتمانهای مدرن از منظر برابری جنسیتی و فمینیسم. تلاشهای فمینیستهای داخل و خارج کشور در ارائه نظریههای مدرن و ضرورت آزادی زنان در روند دموکراتیزه کردن تاثیر مهمی بر روی گفتمان های سیاسی، جامعه وهنروادبیات در دودهه گذشته داشته است.
افزون برآن نقش زنان روشنگر در جنبش حقوق بشر در ایران و جنبشهای قومی و غیره انکارناپذیر است ولی شما حتی به نام یکی از این زنان هم اشاره نمیکنید که درعرصه ملی و بینالمللی کاملا شناخته شده هستند.