جمعه ۲۳ اسفند ۱۳۹۲
از جمله آخرین کتابهایی که فرصت شد تا در ایران تهیه کنم، یکی جلد نخست خاطرات مهندس عزت الله سحابی بود که با عنوان «نیم قرن خاطره و تجربه» در سال ۱۳۸۸ توسط نشر فرهنگ صبا منتشر شد.
این کتاب چنان که روی جلد هم آمده به دوران کودکی مهندس سحابی تا بحبوحه انقلاب ۵۷ میپردازد. با همه ولعی که برای خواندنش داشتم اما مهلت همساز شوق نشد. کتاب در ایران ماند و خود رهسپار برون مرز شدم.
در این سالهای پس از کودتای ۲۲ خرداد، حوادث مدام جان و دلم را لرزاند و در این میان خرقه تهی کردن آن مرد به مثابه شوک بزرگی در احوالم شد. رفت و ایران بدون او شد. اندوه مرگ سیاستمداری که دروغ نمیگفت و حاصل دههها مبارزه بیوقفه و تجربه همنشینی و آشنایی با نحلههای گوناگون فکری و پیکارگری را بیهیچ بخلی در اختیار دلسوزان مام مهین میگذاشت، تنها غم از دست رفتن یک چهره نام آشنا نبود.
و دیدیم که از پیکر بیجان عزت آن سرزمین هم خودکامگان به خود میلرزیدند و این ترس چون جوهره خشم، سبب ساز رسوایی هزار بارهشان شد. هاله و از آن پس دوستدار و همدلش هدی صابر به جنون و خشم کسانی گرفتار آمدند که عمری نتوانستند حریف زبان و قلم سحابی شوند. هاله به دنبال پدر شتافت و از پی آن دو، هدی را شکیبایی دیگر نبود.
من این سو، نظاره گر مغموم حوادث بودهام و جز خون جگر خوردن و بغض فرو خوردن مگر کاری میشد کرد؟.
با تاخیری بیش از دو سال، کتاب به دستم رسید. همان بود که به وقت حیات مهندس سحابی خریده بودمش. این بار خود از خواندن پرهیز داشتم تا وقتش فرا رسد و با نویسنده خلوت کنم. او مرا محرم دانسته بود تا از شخصیترین احوالش سخن بگوید و من هم با نویسندهای گمنام با شخصیتی مربوط به زمانهای دیگر رو به رو نبودم. سالی دیگر گذشت تا خبر رسید که بزرگواری جلد دوم خاطرات را در پاریس و توسط انتشارات خاوران منتشر کرده است.
اگرچه آگاهم که بانی این اتفاق خجسته کیست اما از آنجا که نامی از خود در پیشگفتار نگذاشته، این قلم بدون ذکر نام بر او سلام میکند.
خواندن جلد نخست را که آغاز کردم، صدای مهندس بود که جملهها را در گوشم میخواند. با او صفحه به صفحه پیش رفتم. از دوران کودکیاش که میگوید و از پدرش و این نخستین نکته قابل تامل است.
«بازگشت پدرم از فرنگ برای ما سرفصل تازهای بود [...] از همان روزهای نخست متوجه شدیم که ما با پدرمان نمیتوانیم راحت حرف بزنیم. حتی سوال نمیتوانستیم بکنیم. جرات نداشتیم با او باز و بیپرده سخن بگوییم. [...] سخت گیری و تنبیه میکرد.» جلد اول؛ صفحه ۱۴
اشارهها و ارجاعها به تاریخ ملی شدن صنعت نفت ایران محض یادآوری بستر اجتماعی دورانی است که روایت میشود. از ورود به دانشگاه و فعالیت سیاسی در دهه ۳۰ و پس از آن ۱۳۴۰ و ۱۳۴۴ خواننده با شکل گیری گروههایی که خوانشی سیاسی از دین داشتند آشنا میشود.
رد حزب توده و سازمان افسران و هژمونی مارکسیسم و رادیکالیسم چپ بر فضای روشنفکری آن دوران نیز روشن است.
در خاطرات تبعید در دوران تحمل محکومیت، انتقال از زندان برازجان به تهران در سال ۱۳۴۲ و نیز انتقال از زندان عادل آباد شیراز به زندان قصر در سال ۱۳۵۷ باز هم نشانههایی تاریخی نهفته است.
«برادر مرحوم مهندس بازرگان، حاج احمد آقا بازرگان توسط یکی از دوستان خود به ملاقات سید ضیا الدین طباطبایی رفته بود و سید ضیا هم به شاه گفته بود که برای اعلیحضرت تبعید تعدادی از اساتید دانشگاه خوب نیست. شاه هم که در آن روزها عازم خارج از کشور بود در فرودگاه دستور میدهد که ما را به تهران بازگردانند.»
«در شهرهایی که در مسیر قرار داشتند اتوبوس توقف میکرد و ما پیاده میشدیم و به گشت و گذار میپرداختیم و ناهار میخوردیم یا چیزی میخریدیم. در کازرون پس از صرف ناهار به محل توقف اتوبوسها بازگشتیم و مشاهده کردیم که از سربازها خبری نیست و ما به سراغ سربازها رفتیم و پیدایشان کردیم.» جلد اول؛ صفحه ۲۸۸
جلد نخست کتاب «نیم قرن خاطره و تجربه» شرح جوانی و مبارزه علیه حکومت پهلوی است که نقبی هم به خاطرات تحصیل، ازدواج و تامین معاش میزند. در این جلد، یکی رشد اسلامگرایی انقلابی/رادیکال و دیگری مجازات زندان بیش از هر سخن دیگر پر رنگ و قابل تامل است.
در جلد دوم اما که به یاری انتشارات خاوران خواندنش میسر است، مهندس سحابی که همت نوشتنِ از خویش کرده بود، مجال نمییابد از پس از کنفرانس برلین و آنچه که هیاهوگران برون و درونمرز بر سر ۱۷ مسافر آوردند، پا فرا نهد و به روزگاری برپردازد که در بند ۵۷ گذراند و پس از عبور از کوچه پس کوچههای خاطرات دولتهای خاتمی و احمدینژاد به ایام پیش از انتخابات ۱۳۸۸ و به شبهای کودتای ۲۲ خرداد بپردازد.
جلد دوم داغ دل را تازه میکند وقتی که میبینی ناتمام تمام میشود و بر لب «ای کاش...» باقی میگذارد. دفتری که از سال ۱۳۵۷ تا ۱۳۷۹ از نگاه زنده یاد سحابی ورق میخورد، خاطراتی نزدیکتر و حتی لمس شده را بازگو میکند.
آشنایی با کار اجرایی و اداره ممکلت در سرزمینی آشوب زده و پریشان احوال که از هر سو سازی ناکوک نواخته میشود، نقطه عطف تحول فکری مهندس سحابی است. تحولی که به صراحت از آن سخن میگوید و اتفاقا اصرار میورزد که یاران دیروز و امروزش هم آن را پذیرا باشند. او وقتی که ضرورت بررسی و نقد گذشته را با الهام از محمد حنیفنژاد مطرح میکند، گلایه دارد که چرا به هسته اصلی و محرک اقدامات گذشته که ایدیولوژی بود اشارهای در کار نیست.
«این عدم انتقاد به گذشته به دلیل عدم توان نبود بلکه دلیل آن تقدسی بود که برای آن ایدیولوژی قایل بودند.» (جلد دوم؛ صفحه ۱۷۵)
او تا پایان عمر مسلمان بود اما دیگر اصراری نداشت که برای مثال از آیات قرآن سوسیالیسم برون کشد یا اسلام به مثابه توجیه کننده شیوههای برگزیده برای توسعه یا بورژوازی به کار گرفته شود.
به خاطر دارم روزی در دفتر کارش در خیابان بختیار واقع در میدان هفتم تیر در لابه لای یک گفتگو، در پاسخ به تناقضی که از گفتهاش با سوسیال دموکراسی مطرح کرده بودم گفت: «از آسمان ایدیولوژی بیا پایین!، پایت را روی زمین بگذار!.»
من که در واقع مبنای ایرادم بر اساس چپ گرایی خود ملی-مذهبیها بود تازه متوجه شدم که مهندس از آنچه فکر میکنم یا دیگرانی مانند من درباره نگاه سیاسی-اقتصادیاش میپندارند چقدر فاصله دارد و بازتر میاندیشد.
در حکومت جمهوری اسلامی، زنده یاد سحابی رنج بسیار کشید. در مجلس شورای ملی که بر کرسی نمایندگی نشست، شنونده و مخاطب شعار «مرگ بر لیبرال» در صحن علنی و از آن فراتر شاهد ضرب و شتم مهندس علی اکبر معین فر بود که با چهره خندان هاشمی رفسنجانی، رییس مجلس وقت و سپس روایت دروغ وی در خطبه نمازجمعه همراه شد. اگرچه جریان اقتدارگرا سحابی و نیروهای ملی گرا را به سکوت وا میداشتند اما این موجب قهر وی از سیاست نشد. رنج او در حکومت جمهوری اسلامی از حضور در مجلس و سازمان برنامه و بودجه آغاز شد؛ دو بار بازداشت فرزند را دید که میرفت به محرومیت از تحصیل هم ختم شود.
نشریهای راه اندازی کرد که موجب شد حتی ابراهیم یزدی هم او را به همراهی با رژیم متهم کند.
«بعدها شنیدم که ایشان در محافل دیگر گفته است که سحابی در مقابل تخریب ما امتیاز مجله را گرفته است.» (جلد دوم؛ صفحه ۲۱۲)
ایران فردا اما کار خود را با همه مصایب کرد. من نیز خوانندهاش بودم.
زنده یاد سحابی، از مخالفان گنجاندن اصل ولایت فقیه در قانون اساسی، بسیار رنج کشید. آنکه جوانیاش را از پی مبارزه با استبداد خرج کرده بود تا به آنجا که در جلد نخست خود را شرمنده همسر میداند، به زندان خامنهای درافکنده شد. در زندان توحید، حسین شریعتمداری بازجویش بود ولی در خاطراتش نه به خامنهای که روزگاری از رجوی با عبارت «مسعود جان» یاد میکرد یورش برد و نه قلم را به کینهای از شریعتمداری و امثال او آلوده کرد.
طبع بلند، پرهیز از کینه ورزی و بالاخره دوراندیشی سحابی در رابطه با منافع ملی، سبب شد که برخی او را محافظه کار بخوانند. از یکسو رییس شورای فعالان ملی- مذهبی ایران بر اساس اختلاف فکری با نهضت آزادی به چپ گرایی شهره بود و از طرفی جناح اقتدارگرای حاکمیت او و یارانش را لیبرال میخواند. او از سوی طیفی محافظه کار در نظر میآمد و در همان زمان در راس دستگاه، به چشم یک برانداز به وی نگریسته میشد.
اکنون سحابی از میان ما رخت بربسته اما آموزههایش همچنان پابرجاست. او رفت ولی پیش از آن به نسل جوان و تحولخواه ایران آموخت که میتوان مخالف بود ولی دست از اخلاق نشست و همچنان با امثال حسین شریعتمداریها مرزبندی داشت.
در برلین و در کنفرانسی که توسط بنیاد هاینریش بل ترتیب داده شد، در حالی که عدهای سالن را به ناآرامی کشیده بودند تا صدای سخنران به مخاطب نرسد و نشست تعطیل شود، پشت میکروفن توصیه کرد که حرفها را بشنوند و آنچه را که با عقل و منطق انطباق دارد بپذیرند و با غیر از آن مخالفت کنند؛ ولی نه فقط در تهران که در برلین هم عدهای بودند که اهل گفتگو نبودند و حتی رسم میهمان نوازی هم به جا نیاوردند.
او که مطرود حاکمیت جمهوری اسلامی بود، هرگز با جامعه سیاسی ایران قهر نکرد و بیرون گود نشین نشد. از چپ و راست جفا و از اصلاح طلب حکومتی و مخالف رادیکال کم لطفی کم ندید. او خود به من گفت: «آقای خاتمی در هر جلسهای که ما را میدید، چنان مسیر حرکتش را عوض میکرد و دور میزد که مبادا با ما دست دهد و عکسی گرفته شود و برایش دردسر باشد.» حتی پیش از برگزاری انتخابات ریاست جمهوری ۱۳۸۸ هم باز در جلسهای در سالن اجتماعات وزارت کار حرمتش را چنانکه بایسته بود نگه نداشتند ولی تن به پرخاش نداد و صبوری کرد.
اندیشه سحابی را میتوان نقد کرد و با او اختلافاتی جدی داشت. میتوان بر اسلام سیاسی که مبنای باورهای مبارزاتیاش بود دست گذاشت و این رویکرد را به چالش کشید.
میتوان روایتش از چیستی دخالت بیگانه را رد کرد و با نظری به تاریخ روابط بین الملل نشان داد که در دوران جهانی شدن و زمانه پس از جنگ سرد، مقولهای چون استعمار چگونه رنگ باخته است.
میتوان به احترامی که او برای روحالله خمینی قایل بود خرده گرفت و میشود گفت که این خاطرات مکتوب ناگفتهها دارد به ویژه وقتی که پا به عرصه تحلیل تحولات میگذارد اما نمیتوان تلاش مهندس عزت الله سحابی را در ترویج مفهوم «منافع ملی» و نقد مستمر قدرت نادیده انگاشت. نمیتوان نقش او را در به تصویر کشیدن «سیاست منهای دروغ و تبهکاری» کم رنگ کرد.
دو جلد کتاب خاطرات زنده یاد سحابی صورتگر همین گوهر نایاب است. زبان ساده و بیتکلف و آماده به بازگویی هر آنچه حتی در بازجوییها مطرح شده، زبان عاری از دروغ و ناسزا و بهتان است.
سحابی سیاستمداری بود که برای تکیه زدن بر کرسی قدرت، به هر حربهای چنگ نزد. ترجیح داد به مطالعه اقتصاد سیاسی و بحث نظری درباره شرایط ایران و آیندهاش بپردازد جای آنکه به آنچه باور ندارد تن دهد و آنگاه یک عمر زندان و تبعید و زیستن زیر سایه امنیتیها را در نظر ملت سرزمیناش به ثمن بخس بفروشد.
سحابی رفته است اما نام و یاد و «نیم قرن خاطره و تجربه»اش هنوز و همچنان زنده است.
■ آفرین و سپاس بر سامانهی ایران امروز و کلک و اندیشه ناب و نگاه ویژه آقای علی خردپیر نازنین باد. اندیشمند بیمانند و کم پیدا بسان زنده یاد عزت سحابی در فضای سیاسی/فکری ایران ۷ دهه معاصر ایران- حتی با اندکی کژ نگریها راجع در باره نقش حزب ایران و رهبران آن - خواندنی و بسی درنگ های اندیشگی و آموختنی می باشد. دریغ و فسوس - هنوز هم از بسیاری از افکار و اظرات ژرف و سودمند وی کم آگاهیم. بادا که استاد خردپیر قلم را بیشتر بگرداند.
با احترام و ادب : منوچهر پرشاد