iran-emrooz.net | Tue, 01.11.2005, 10:12
طلیعه پروتستانتیسم شیعی!
سعادت کاظمی
سهشنبه ١٠ آبان ١٣٨٤
نگاههای تازه نواندشیان دینی به بحث قدیمی "امامت و مهدویت" را باید به فال نیک گرفت و حق این است که از جانب نیروهای آزادی خواه وسکولار مورد حمایت و تشویق قرار گیرد. اهمیت بحثهای جدید در این است که در چارچوب تفسیرهای جاذبه دار و روشنفکر پسند از مقولههای دینی متوقف نشده و با ارایه پایههای منطقی و استدلالی عامه فهم، راه را برای تغییرات بنیادی در تفکر شیعی میگشاید. این بحث اگر چه در ظاهر، فلسفی و عقیدتی جلوه مینماید، اما از آن جا که در میهن ما- با اکثریت شیعه- به آزادی مردم ایران و برپایی جامعه مدنی راه میبرد، در عین حال، مسایلی سیاسی و ملی هستند و تلاشگران این حیطه را باید انسانهایی وطن پرست و آزادی خواه تلقی نمود و دستشان را فشرد.
عموم روشنفکرانی که از عصر مشروطه به این سو، از فتحعلی آخوندزاده تا دکتر محمد نخشب، از دکتر علی شریعتی و مجاهدین خلق گرفته تا نو اندیشان دینی در عصر جمهوری اسلامی که خواستهاند جنبههای ارتجاعی و غیر دموکراتیک تفکر شیعی را بازسازی نموده و راه را بر آزادی و مدرنیته بگشایند، تنها به ارایه تفاسیری مترقی از اسلام و یافتن مشابهتهایی از آن با دست آوردهای مدرن فلسقی، فرهنگی و اخلاقی دنیای غرب، بسنده کردهاند. و لذا، چه بنا به اعتقادات خود و چه از ترس تکفیر نهادهای سنتی دین و منزوی شدن در میان مردم، به مبانی نزدیک نشدهاند. گو این که، در حد خود تاثیرات قابل توجهی در زمینه تعصب زدایی و نسبی گرایی دینی، به ویژه در لایههای جوان و روشنفکری جامعه باقی گذاشتهاند. اما باید اذعان کرد که این نوآوریها به تنه اصلی جامعه و تودههای میلیونی مذهبی چندان راهی نبرده است. همان موتور بزرگ و اصلی تحولات اجتماعی که بدون همراهی و پشتیبانی آن، برپایی جامعه مدرن و عرفی مبتنی بر خصوصی بودن دین و کنار بودن آن از حوزه عمومی و حکومت، و به ویژه تضمین ثبات و پایداری آن، محال است.
بدون کم بها دادن به عوامل تاریخی، طبقاتی و اقتصادی و اجتماعی و اقلیمی در عقب ماندگی میهنمان از قافله تمدن و پیشرفت و دموکراسی، باید اذعان کرد که عنصر فرهنگی و دینی نقش تعیین کنندهای در سمت و سو یافتن تحولات سیاسی و اجتماعی در جامعه ما داشته و دارد و خواهد داشت. به عبارت دیگر، میتوان با انقلابی بزرگ نوید حکومت مشروطه داد، میتوان با کودتای نظامی وعده ایران نوین داد، میتوان مانند مصدق کبیر چشم انداز جامعه عرقی و لیبرال را گشود، میتوان با "انقلاب سفید" وعده رفورمهایی در جهت جامعه مدنی داد و سرانجام میتوان در مانیفست و مرامنامههای کلیه گروههای چپ و ترقی خواه و ملی، وعده حکومتهای دموکراتیک و لیبرال را مطالعه کرد، اما ، تا شرایط ذهنی و فرهنگی لازم برای تنه اصلی جامعه (همان عوام ساده باورمند) فراهم نیاید و او با تمام ایمان و عقیده به نگاهبانی از تحولات قیام نکند، هیچ انقلاب و تحول مترقی اجتماعی – ولو به فرض پبروزی مقطعی - ثبات و دوام نخواهد داشت. متولیان سنتی دین، در جهت منافع خود و یا طبقهای که در خدمتش قرار میگیرند، آن را مغایر با حکومت موعود (مرتبط با وحی ) قلمداد کرده و با شیوههای شناخته و تجربه شده،عامه مردم را از پشت سر آن کنار خواهند کشید و آن را بی یاور اجتماعی وآسیب پذیر در صحنه رها خواهند کرد. هرنوع حکومتی که در راستای امامت قدسی و "مهدویت" تفسیر نشود ومناقع متولیان آن را تامین نکند، هرگز ثبات و دوام نخواهد داشت . این مقوله اگر چه در مقاطع مختلف به صورت سیاسی ظاهر شده و در اغلب اوقات نیز توسط گروههای منافع و طبقات اجتماعی ذینفع به خدمت گرفته شده و بلای جان حکومتها میگردد، اما در بنیاد یک پدیده و عارضه فرهنگی ریشه دار است.
از دیرباز، نهادهای رسمی دین و عوام باورمند به صورت لازم و ملزوم یک دیگر عمل میکردهاند. این پدیده منفی که غالبا در برابر توسعه و دموکراسی در تاریخ ایران قرار داشته ، به علت ریشه داری در عمیق ترین باورهای دینی مردم، پیوسته از آسیب تحولات اجتماعی و سیاسی مصون مانده و خود را با شرایط جدید منطبق و به حیات خود ادامه داده است. نحوه برخورد به این پدیده و بی اثر یا کم اثر ساختن آن در روند تحولات اجتماعی، همواره دغدغه خاطر مشتاقان آزادی و سکولاریسم را فراهم میکرده است. صرف نظر از تفکرات افراطی مبارزه با دین، نیروهای ملی و آزادی خواه نیک میدانند که ضدیت غیرمسولانه با اعتقادات مذهبی عوام- که عمدتا نیز با تحقیر و تمسخرعواطف و مناسک عامه مردم همراه است- جز تشدید تعصب در میان مومنان و تقویت متولیان نتیجه دیگری نداشته و نخواهد داشت. یافتن فرمولهای منطقی و قابل فهم عوام، که بتواند- البته طی یک کار فرهنگی درازمدت و نیز به رسمیت شناختن فرهنگ دینی در مردم و احترام به آن- نسبی گرایی و تلورانس مذهبی را به میان مردم ببرد، بارقههایی از امید به رهایی تاریخی را به دل میتاباند.
سوال این است که این عارضه تاریخی –رابطه متولیان دین با عوام باورمند- در هسته مرکزی خود بر چه عنصری استوار است که وابستگی را به هردو طرف ، چه مومن و چه متولی، تحمیل میکند؟ صرف نظر از نقش عام نهادهای دینی در حل و فصل مسایل فرامادی مردم، به طور خاص، اعتقادی معنوی و عاطفی و اساسا متعصبانه به امامی "زنده" ، قدسی و تالی پیامبر و دولت و جامعه اتوپیایی وعده داده شده از ناحیه آن، منشاء و سرچشمه این ارتباط گسست ناپذیر است. اعتقادی که خواه نا خواه و به طور منطقی ، مومنان را به وجود واسطه و رابطهایی زمینی برای داشتن ارتباط معنوی با آن امام زنده و فیض بردن از انفاس قدسی او-چه برای یافتن آرامش روحی و چه مدد رسانی اش برای حل مشکلات زندگی- نیازمند میکند. نهاد مرجعیت و روحانیت نیز، بربستر یک چنین اعتقادی موجودیت یافته و با تغذیه از این اعتقاد، قرنها به حیات قدرتمند و مداخله گر خویش ادامه داده است ؛ و به مثابه یک حکومت سایه، هرنوع حکومت یا حرکت در مسیر مدنیت و مدرنیته را از میدان به در کرده یا از رمق انداخته است. این نهاد به قلمروهای سیاسی بسنده نکرده بلکه در عرصه فرهنگی نیز –علاوه بر دگر اندیشان- به تکفیر و قلع و قمع فکری مصلحان و نواندیشان دینی پرداخته و حتی از سلاخی کردن برخی، ( نظیر شادروان کسروی ) نیز ابا نکرده است.
از آن جا که برکنار نگاه داشتن دین و نهادهای دینی از حکومت، از ارکان اصلی یک جامعه عرفی و مدنی و دموکراتیک است، باید شهامت این اعتراف را داشت که با وجود ایده "مهدویت" ( و همزاد آن: روحانیت) برپایی هر گونه جامعه مدنی و عرفی بی معنا و محال و به قول قدما مصداق عینی "اجتماع ضدین" است. این، همان پای بست ویران و متزلزل کنندهای است که عموم نواندیشان مدعی پروتستانتیزم اسلامی بر ایوان آن، با تفاسیر مدرن و پر جاذبه خود از مقولههای دینی، نقشهای زیبا میزنند.
پروتستانتیزم مسیحی که به خلع ید اساسی از کلیسای کاتولیک منجرشد، به جای خودکلیسا، مقدمتا یک باور دینی را زیر علامت سوال برد که به تدریج با مقبولیت این فکر در میان مردم (البته در شرایط مستعد تاریخی و اقتصادی و اجتماعی اروپای آن روز) به فروریختن خود کلیسا از عرصه زندگی عمومی و رشد سریع جوامع مدنی در غرب گردید. آن عقیده پایهای که بنای عظیم اقتدار مرجعیت و روحانیت کاتولیکی بر روی آن بنا شده بود - به طور مختصر- این بود که بر مبنای تعالیم پولس مقدس ، یک مسیحی برای گرفتن رابطه با خدا و بخشودگی گناهان و رستگاری، به واسطه نیاز دارد. لوتر آلمانی که خود یک کشیش مسیحی و استاد الهیات دانشگاه بود، ایده برگرفته شده از تعالیم پولس را به زیر سوال برد و اعلام کرد که انسان برای رستگاری و آمرزش گناهانش باید خودش به طور مستقیم با خدا رابطه برقرار کند و نیاز به واسطه ندارد. ایدهای که ضمن اعتقاد به خدا و مسیح، با منطقی ساده و قابل قبول برای عامه، وابستگی فلج کننده مردم و کلیسا را از هم گسیخت، از کلیسا خلع ید کرد و در استقرار جوامع مدنی و رشد و تعالی و مدرنیته در غرب نقشی تعیین کننده ایفا نمود.
به باور نگارنده، در مورد جامعه مذهبی خودمان، تنها با تجدید نظر در ایده امامت آسمانی و مهدویت، و زمینی قلمداد کردن تمامی راهبران معنوی دوازده گانه تشیع میتوان داعیه پروتستانتیزم داشت. ایدهای که باور به اصول عام دینی (اعتقاد به خدا و پیامبر) را برای توده مذهبی به رسمیت میشناسد، و ارتباط با عالم بالا (وحی) را مختص پیامبر کرده و آن را به طور مطلق از سایر بازماندگان پیامبر سلب مینماید؛ و موقعیت امامان را- عاری از هر گونه اعجاز و قوانین فرازمینی مانند نحوه تولد ، طول عمر ، نحوه زندگی و مرگ - در همان حد والای علم و پرهیزگاری و مردم داری (که به آنها شهره اند) به رسمیت میشناسد و نه بیشتر.
اگر در یک آینده تاریخیِ، یک چنین تحولی به هر میزان در باورهای دینی مردم ایران صورت گیرد، دستور العملهای نحوه زندگی از سوی امامان (که مطابق رسالههای مراجع، تمامی شئونات و نظام زندگی عمومی و خصوصی یک مقلد را در بر میگیرد) از معنویت آسمانی نزول کرده، و قابل رقابت با دست آوردهای مدرن بشری میگردند. این فرایند طولانی به خلع ید جدی و واقعی نهاد روحانیت از زندگی مردم و باز شدن راه عوام ملیونی در مشارکت برای ایجاد و تداوم جامعه مدنی منجر میگردد . زیرا در هیچ حکومتی نمیتوان ، نه با سرکوبی نظامی و نه به وسیله تبلیغات فرهنگی، مومنین و باورمندان به امامان فراتر از پیامبر را به مرجح شمردن قوانین پیشرفته بشری ، به اقوال و سنن امامان آسمانی، و تبعیت و پشتیبانی ازیک حکومت عرفی به جای دولت موعود وادار کرد. دولتی که وعده استقرار آن در آیندهای ناروشن از تاریخ به راهبری فرزند (آن موقع) چند هزارساله امام یازدهم داده شده است.
از سوی دیگر، بدیهی به نظر میرسد که تغییر نگرش توده عامی به هویت و موجودیت امام زمان، نقش قدسی و آسمانی سایر امامان را نیز در ذهن شان کم رنگ یا محوکرده و در زمین مستقر نماید. به عبارت دیگر هسته مرکزی پروتستانتیزم شیعی را به زیر علامت سوال بردن اصل مهدویت و حیات داشتن امام موعود آسمانی ، و به تبع آن، موضوعیت نداشتن دولت منتسب به او تشکیل میدهد. با نفی آن، خود به خود، جریان تاریخا نهادی شده مرتبط با آن، از "نواب اربعه" در دوران غیبت صغرا گرفته تا نهاد مرجعیت و روحانیت در دوران غیبت کبرا، نیز از موضوعیت میافتند . به طور کمی و کیفی از اقتدار معنوی و حیطه نفوذ آنان کاسته شده و نقشی کم رنگ و حاشیهای شبیه دستگاه کنونی روحانیت مسیحی پیدا میکنند.
اهمیت این موضوع برای نهاد روحانیت به حدی است که سرمایه گذاری کلان فرهنگی و تبلیغی، حول زنده بودن امام زمان و قریب بودن زمان ظهورش را به خوبی قابل فهم میکند. به نحوی که حتی با وجود روایات متعدد ازقول "نواب خاص " و محققان بزرگ شیعه معاصر آخرین امامان، مبنی بر این که هرکس ادعا کند امام غایب رادر جایی دیده است دروغ گو و کافر است ، تلاش بسیاری – حتی در ماههای اخیر- به خرج میدهند تا با یک سلسله تفاسیر، به مردم باورمند بقبولانند که امام غایب رویت شدنی است و این پدیده (امکان ملاقات حضوری با امام زمان) در طول تاریخ ، نقش بسیار جدی در تعمیق باور به امام زمان و پا برجا نگاه داشتن نهادهای دینی تغذیه کننده از آن دارد.
تقریبا تمام نیروها و سازمانها و شخصیتهای آزادی خواه ، از ضرورت جدایی دین از دولت سخن میگویند و آرزوی تحقق آن را دارند، بدون این که به این حقیقت تلخ نزدیک شوند که در بنیاد، این نهاد روحانیت نیست که با دولت مدنی در تضاد است ، بلکه این ایده مهدویت است که در تضاد تاریخی با جامعه مدنی و حکومت عرفی قرار دارد و روحانیت تنها به صورت مجری و تشکیلات حامل این ایده عمل میکند و تا آن اعتقاد در کانون باورهای تودههای میلیونی قراردارد، دستگاه مقتدر روحانیت نیز به اشکال گوناگون، به اعمال نفوذ خواهد پرداخت.
اما ، دور از تصور نیست که با زمینی شدن امامان شیعه، (فرایندی که ممکن است چندین نسل به طول بیانجامد)، مردم عواطف و ظرفیتهای ایمانی خود را برای پذیرش منطقی و قلبی دست آوردهای مدرن و به روز جوامع پیشرفته مدنی سوق میدهند. مردم دین دار، بدون نگرانی از نقش امامان در پاداش یاعذاب اخروی (و یا حتی مشغول کردن خود با تفاسیر نوین از این مقولات)، به تدریج درک میکنند که ، فی المثل ، به همان تجربه و منطقی که دریافتهاند که امروزه طب الصادق و طب الرضا (که در زمان خود میتوانستند بزرگ ترین کتب پزشکی و بهداشت و تغذیه باشند) در مقایسه با معجزه اندیشه و دستان یک پزشک ٢٥ ساله امروزی به سادگی کنار گذاشته میشوند، در سایر زمینههای زندگی و معنویات و اخلاق و کشورداری نیز میتوان به همان میزان از دست آوردهای نوین بشری بهره گرفت ؛ و در کنار آن هرکس مجاز است اعتقدادات معنوی خود به آفرینش را نیز به عنوان یک امر معنوی شخصی حفظ نماید.
به تکرارش میارزد که اشاره کنیم، تمام نو اندیشان – حتی اصیل ترین و دلسوزترین شان- که با طرح بحثهای مترقی و جاذبه داری نظیر انتظار مذهب اعتراض، یا اسلام بدون روحانیت ، خواستهاند نسل جوان را علیه نظامهای استبدادی و نیز علیه نهاد ارتجاعی روحانیت برانگیزانند، و تشیع را با مدرنیته سازگار نمایند، چون مبنای مهدویت را دست نخورده باقی گذاشتهاند، در بنیاد، صحنه اندرونی و واقعی جنگ را به همان نهاد ارتجاعی واگذار کرده، و تنها دم در و در صحنههای مجازی و موقتی با حریف گلاویز شدهاند. به همین دلیل نیز حرفشان – به جز لایههای روشنفکری- در عامه مردم رسوخ چندانی نداشته است.
آن چه که در بحثهای اخیر اندیشمند بزرگ دکتر عبدالکریم سروش برجسته است، ارایه پایههای منطقی برای تجدید نظر در مقوله امامت آسمانی و مهدویت است. استاد سروش که طی بیست سال گذشته بسا همه جانبه تر و عمیق تر از تمامی نواندیشان گذشته به بازنگری مبانی دینی پرداخته است، اینک با متمرکز شدن روی مقوله امامت و مهدویت آن را به بلوغ چشمگیری رسانده است. احتجاجها و استدلالهای او ، نظیر این که تلقی آسمانی و مرتبط با وحی از امامت و در کانون آن، مهدویت، ناقض اصل خاتمیت پیامبر اسلام است، به خاطر منطق قوی و در عین حال ساده مستتر در آن و متکی به سایر عقاید رایج مورد قبول مردم، میتواند به میان تودههای عوام برود و بی تردید خواهد رفت. تیغهایی که از "بیت رهبری" و "حوزه" سنتی دین برسرش میبارد، حاکی از وارد آمدن ضربه به پایههاست. او که دست بر قضا در همان مامن اولیه سلمان رشدی هم زندگی میکند، به بهای سنگین طرح و ترویج نظراتش به خوبی آشناست. برماست که با تشویق و فشردن دستهای او ، او را به ادامه راهش که جزمسیر آزادی خواهی و جامعه مدنی نیست، دلگرمش نماییم. امید این است که سایر نواندیشان دینی نیز از شهامت سروش تاسی کنند، دامنه این بحث فرهنگی و دینی را – به دور از هرگونه افراطی گری- گسترش دهند، تا از یک سو، دست روحانیون حاکم برای سرکوبی خشن این جریان فکری چندان باز نباشد ، و از سوی دیگر، از این طریق به تدریج به لایههای بیشتری از مردم نفوذ داده شود.
سعادت کاظمی