برخی اعضای فرهنگستان زبان فارسی در اظهار نظری شگفت با تلاشهای اخیر دولت روحانی برای تدریس زبان مادری و تأسیس فرهنگستان زبان ترکی آذربایجانی مخالفت کردهاند. عالمانی که به حکم وظیفهی حقیقتپژوهی باید به هنگام سخن گفتن موازین علمی و منطقی را رعایت کنند، به راه سیاستمدارانی رفتهاند که نه اعتنایی به واقعیت دارند و نه تعهدی در مقابل حقیقت احساس میکنند. این عالمان سخنی گفتهاند که نه با موازین حقوق بشری متناسب است و نه از جنبهی اخلاقی درست است. سخنانی که حتی با آموزههای متون دینی نیز سازگار نیست. به علاوه این سخنان از آن جهت ناموجه مینماید که به نظریه توطئه آلوده است.
هر زبانی حق حیات دارد. هیچ انسانی را نمیتوان به بهانههایی از آموزش زبان مادری و از آموزش به زبان مادری خود محروم کرد، هیچ زبانی اخلاقا مجاز نیست در میدانی بدون رقابت بالندگی خود را به میانجی مرگ زبان دیگری بدست آورد. با این همه، نمیخواهیم دربارهی این بدیهیات روشن بیش از این سخن بگوییم. حتی نمیخواهیم به قانون اساسی و میثاقهای بینالمللی که این حق را به رسمیت شناختهاند، استناد کنیم. چون میدانیم که دشوارهی امثال حداد عادل ناآگاهی به بدیهیات نیست، دلبستگی به استراتژی قدرتی است که از دل آن “ناشکیبی انکار دیگری” فوران میکند. در دورانی که حق “دیگری” به رسمیت شناخته شده و کرامت انسان با معیار آزادی زبان و بیان و عقیده سنجیده میشود، اظهار نظر این آقایان نشان میدهد که جریانهای منحطی نظیر احمدینژادیسم اتفاقی نبوده است. این جریانها محصول و یا بازتولید همین تفکر تامگرایانه و ذات انگارانهی برخی اصحاب ایرانی علم بوده است.
ذاتانگاری ایرانشهری که لاجرم سر از نژاد خالص و زبان واحد درمیآورد، همچون همهی تاماندیشیها، سیاست را ناممکن میکند. جامعه عملا ناممکن است مگر اینکه از رخنههایش تنفس کند و قوام خود را از تنوع و تضاد درونیاش اخذ کند. سیاست در این شکافها تحقق مییابد؛ ساختارشکنی کلیتی که هر آن درصدد بلعیدن امر تکینه است. اما وقتی نوبت به ما میرسد جامعه از راه سیاستزدایی و مسدود کردن منافذِ تنفسِ دیگری امکان مییابد. بدین معنی که به هنگام فروریزی دیوار کلیتها در سراسر گیتی، کسانی که داعیهی اندیشمندی دارند، دست افشان و پایکوبان به دفاع از منحطترین یکسانسازیهای نود ساله برمیآیند. غافل از اینکه به میانجی اسباببازیهایی چون فیسبوک اینک در کلیت اندیشهی سنتی دولت-ملت هزاران رخنه افتاده است. رخنههایی که نه بلوفهای محمودوار توان پوشیدنش را دارد، و نه شعر گفتنهای حدادوار!
اظهارنظرهای آقایان را میتوانستیم نوعی دلسوزی به زبان مادریشان بیانگاریم اگر برای اثبات خویش به ریسمان پوسیدهی تئوری توطئه نمیآویختند. چند عالم فرهنگستانی به جای تشریح موازین علمی و اخلاقی و دینی در مخالفت خود با حق آموزش زبان مادری، در هیأت کارشناسان توطئه درآمدهاند. غافل از اینکه اغلب کسانی که به دامن تئوری توطئه میآویزند خود توطئهگران واقعیاند. ناگفته پیداست که به راهنمایی انگلیسیها از زمان رضاه شاه توطئهای گسترده برای نابودی زبانهای مختلف به نفع اعتلای یک زبان در جریان بوده است. توطئهای که در شکل برنامهریزهای گوناگون در نهادهای ریز و درشت، از گروه زبانشناسی دانشگاه علامه طباطبایی گرفته تا فرهنگستان زبان هنوز هم بازتولید میشود. دفاع از هویت و زبان یک انسان توطئه نیست، برعکس تبانی برای تداوم وضعیتی ستمگرانه توطئه است.
آقای فتح الله مجتبایی با وارداتی خواندن اندیشهی دفاع از هویت، انگشت اتهامش را رو به شمال دراز میکند. یعنی اینکه آذربایجانیها فراست و خودآگاهی آن را نداشتهاند که جریان امحای زبانشان را دریابند و این دیگران هستند که باید آستانهی مهلکه را نشانشان دهند. توطئهانگاری همین است؛ فراموشی قابلیت قابل و آویختن به فاعلیت فاعل. اصلی که به گفتهی جمالالدین اسدآبادی در تاریکیاش همهی خودکامگان، استبداد داخلیشان را با خطر استعمار خارجی توجیه کردهاند. توطئهانگار درست زمانی که به عنوان حلقوم قدرت، سرفصلهای سیاست یکسانساز را جار میزند مشغول توطئه است، نه انسانهایی که آحاد کثیری از آنها به سبب اعتراض به ستم فرهنگی و زبانی یا آوارهی غربتند یا محروم و زندانی. به عبارت دیگر بزرگترین توطئه علیه ملتی تصاحب کرسیهای نهادی چون فرهنگستان از طرق ویژهخوارانه است. اگر این گویندگان موضع سخن گفتنشان را از راههای دمکراتیک اشغال کرده بودند، میشد دم فروبست و یا رنج جواب عالمانه را به جان خرید. لیکن جناب حداد عادل حیثیت و مقام خود را نه از طریق رقابت آزاد و استعداد علمی و ذوق ادبی، که به واسطهی اتصال به منابع متمرکز قدرت به دست آورده است. وی اگر هم در رقابتی پیروز گشته به کمک داروی نیروافزای نظارت استصوابی بوده است. در یک رقابت دمکراتیک، آقایان حداد عادل و سلیم نیساری که اینک بر صدر نشستهاند و بی واهمهای از افکار عمومی سخن میگویند چندهزارمین نفر خواهند بود؟
ما نه سر در سودای ملتپرستی داریم، نه دل در گرو ایدهی منسوخ نژاد و نه مخالفت با زبان فارسی. اگر چنین بود بیگمان از حلاوت مولانا و بصیرت شگفت شاملو بیبهره میماندیم. مسئله این است که به سبب ستیزِ انحصارطلبان با یکی از عزیزترین میراث بشری، یعنی زبان، همگنانم گرفتار بحران هویتی اندیشهسوز گشتهاند.
استادان گرامی! خوب است که اینک حقوق دگرباشانی چون اقلیتهای دینی و مذهبی همپای دگراندیشان مورد عنایت قرارگرفته است. اما نباید از یادبرد که اهمیت حمایت از حقوق دگرباشان کثیری که خواهان احیای زبان مادری به عنوان یکی از مقومههای هویتشان هستند کمتر از آن دیگران نیست. از این رو از شما توقع میرود از حق ساده و بدیهی انسانها دایر بر آموزش زبانهای مادری در مدارس و تأسیس نهادهای پالایش آن زبانها حمایت فرمایید. هراس و دغدغهی ما بیوجه نیست. چون کورسوی عقلانیتی که با رأی مردم در برخی زمینهها پدید آمده ممکن است در هجمهی وسیع انحصارطلبان به خاموشی گراید. انحصارطلبانی که با حمایتشان از حامل هالهی نور، کتاب و فرهنگ و رسانه اقتصاد و سیاست را به افلاس کشاندند.
ایواز طاها
تهران
۲۹ ژانویه ۲۰۱۴
_____________
• ایواز طاها دانش آموختهی دانشگاه تهران و سردبیر سابق مجلات “یول” و “جهان” و هفتهنامهی “یارپاق” به زبان ترکی است.