مدتی است که چهره و زندگی «خوزه موخیکا/Jose Mujica»، رئیسجمهور فعلی «اروگوئه/Uruguay» در برابر ذهنم بودهاست. با دیدن تصویرها و فیلمهایی از او و خواندن مطالبی در بارهی زندگیاش، بیاختیار به این نکته اندیشیدهام که به راستی، چه خصلت یا خصلتهایی در او موجبشده که بخش زیادی از مردم جهان و خاصه، مردمان کشورهایی که از حکومتهای غیر دمکرات در رنجند، به سوی او جذب شوند و وی را گاه مانند یک قهرمان حوزهی قناعت و غرور، مورد تحسین و تقدیر قراردهند؟ آیا او «کریمخان زند» دیگری است که پس از دویست و پنجاه سال، در هیأت مردی با فرهنگ و زبانی دیگر و با کارکردی «وکیلالرعایا»مانند، در کشور اروگوئه، در آمریکای لاتین، سر برداشتهاست؟
در جهان، کسانی که غالباً «زندگی غیر عادی» داشته و دارند، چه در گذشته و چه امروز، کم نبوده و نیستند. اما باید بدین نکته واقفبود که هر گونه رفتار غیرعادی، به خودی خود، نمیتواند موجب بیدارشدن احساسات مردم، به نفع آن شخص یا پدیده گردد. بسیاری از رفتارهای غیرعادی، چه بسا، برانگیزانندهی خشم، نفرت و اندوه مردم جهان باشد. از این رو، آنچه که ما بدان نظر داریم، بیشتر به حوزهای مربوط میگردد که ارتقاء خصلتهای برجستهی انسانی و زندگی دور از دغدغه برای همهی آدمیان، در مرکز توجه قرار دارد. چنین افرادی با چنین گرایشهای مردم دارانه و تکاملیابانه، این جا و آن جا، چندان اندک نیستند. اما به دلیل آن که زندگی و کارهای اینان، در معرض افکار عمومی قرار نگرفته و یا نمیگیرد، دیگران، چیزی از زندگی غیر عادی آنان، نمیدانند.
برای مردم جهان، به طور عام، جلوههایی از رفتار و گفتار آدمیان، خاصه شخصیتهای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی، دارای حاذبه و جادوست که بتوان در آنها، تضادی بزرگ به نفع خصلتهای برجسته، انساننواز و تکاملدهنده برداشت. تضادی که بتواند نیروهای سرکش درون را در برابر وسوسههای شگفت و جادوگرانهی رفاه، حشمت و جاه، به هیچگیرد و یا قدرتمندانه در حوزهی کنترل خویش داشتهباشد. این تضادِ شگفت، میتواند میان فقر و ثروت، میان توانایی و ناتوانی اجتماعی و سیاسی، میان فراوانی امکانات و نبود آنها، جلوهای گیج کننده داشتهباشد. بدین معنا که شخص با وجود دسترسی به ثروت، تن به وسوسهی بیهوشکنندهی آن ندهد و یا با وجود داشتن قدرت و امکان بهرهگیریهای بسیار، از کنار آن، با نگاهی غرورآمیز و بیاعتنا و نه تحقیرکننده، بگذرد. مردم جهان در چنین دوراهیهایی سرشار از شگفتی و تضاد، در عمل، جلوهای از آرزوهای درونی خویش که باید باشد، اما نیست، در وجود چنین شخصیت یا شخصیتهایی متجلی میبینند و همین نکته، احترام و شوق آنان را برای ارجگذاشتن به چنان رفتارهایی که خود آرزوکرده اما از عهدهی انجامش برنیامدهاند، برمی انگیزد.
اگر کسی از میان مردم، ناگهان به مقام مهمی منصوب گردد و یا از سوی مردم به مقام برجستهای برگزیدهشود و در رفتار او، تغییری آنچنان چشمگیر در جهت فراموش کردن خود و گذشتهی خود، پدیدنیاید، قطعاً چنین استواری رفتار و تسلیم ناپذیری، نگاه مردم جهان را به خود جلب میکند. یکی از اینان که با چنین روالی، در سالهای اخیر در آمریکای لاتین در معرض افکار عمومی قرارگرفته، شخص «خوزه موخیکا» رئیسجمهور کشور «اوروگوئه» در آمریکای لاتین است که از مارس 2010، به عنوان رئیس جمهور چهارسالهی این کشور، انتخاب گردیده است. وقتی برای مردم جهان آشکارشد که او نه تنها یکی از از افراد برجستهی جنبش «توپامارو/Tupamaroc» بوده بلکه در فرار بیش از صد نفر از اعضای این جنبش از طریق حفر تونل زیر زمینی از درون زندانِ «پونته کَرِتاس/Punta Carretas»، نقش داشته و سپس بار دیگر به زندان افتاده و اینک با دلی تُهی از کینه و دور از انتقام، نه تنها بر صندلی قدرتمندانهی ریاست جمهوری نشسته بلکه بر همهی امکانات مالی مقام خویش نیز، پشت کرده، نگاه مردم کنجکاو و آرزومند را به خود میکشاند. خاصه وقتی که آنان میشنوند که او نود در صد از حقوق خویش را به مؤسسههای خیریه میبخشد و از مال قابل ذکر دنیا، تنها اتومبیلی دارد که حتی یک کارمند حقوقبگیر سادهحال، آرزوی داشتن چنان وسیلهای را در مقایسه با انبوهی اتومبیلهای جدید و نسبتاً ارزان ندارد.
مهمتر آنکه این شخص، بدون دلبستگی به بند و بستهای سیاسی و اقتصادی، همچنان دلبستهی همان کلبهی روستاییاست که تا قبل از کسب آن مقام، در آن جا به سر میبرده و از زندگی نیز، مانند یک شهروند متوسط، رضایت کامل داشتهاست. واقعیت آنست که افراد دیگری از این جنبش بودند که نقش آنان نه تنها کمتر از نقش او نبوده بلکه حتی برجستهتر هم بودهاست. افرادی که شماری از آنان نیز پس از سقوط نظامیان و رویکرد کشور به دمکراسی، دست از مبارزهی مسلحانه شستند و در بافت زندگی اجتماعی و سیاسی، صاحب نقشی تعیین کننده برای پیشرفت جامعه به رفاه و برابری اجتماعی گردیدند. تصور نمیکنم که تنها فرار او از زندان، گلوله خوردنش، شکنجههای روحی و جسمی که بر وی وارد شده، او را نزد مردم تا این حد قابل احترام ساختهباشد. اگر چنین بود، باید بسیاران دیگری از آنان، چه بسا بیشتر از او، توجه هموطنان خویش و دیگر مردم جهان را به خود جلب کردهباشند.
در این میان، زندانیان دیگری هم بودهاند که نه کمتر از وی شکنجه شدهاند و نه کمتر از او، بخشی از عمر خود را در چهار دیواری تحقیر و مرگ تدریجی به سر بردهاند. به اعتقاد من، آنچه «خوزه موخیکا» را در نگاه مردم، بزرگ کرده، قناعت و پرهیز اوست. حتی به عنوان مردِ صلح، افراد دیگر این جنبش و از جمله رئیس جمهور قبلی این کشور«تاباره واسکوئز/Tabare Vazquez/ متولد 1940» که به این شیوهی اندیشندگی و برخورد شهرتدارد، دستِ کمی از وی نداشتهاست. رئیس جمهور قبلی که پزشک و متخصص سرطان است، از سوی مردم، دارای اعتبار و احترام ویژهای است. قانون، اجازه نمیداد که او باردیگر، به این مقام، انتخاب گردد. او نیز عضو جنبش «توپامارو» بوده و هم او بود که در دور قبلی ریاست جمهوری، «خوزه موخیکا» را در کابینهی خویش به عنوان وزیر کشاورزی انتخاب کردهبود. به اعتقاد من، مردم جهان با فرهنگهای متفاوت، به این نکته با نگاهی تحسین برانگیز برمیخورند که مردی مانند «موخیکا» به این سادگی، دست از زیادهخواهی شستهاست و با اعتماد به نفس، از اتومبیلی استفاده میکند که با وجود کهنگی مدل، کار او را راه میاندازد. اتومبیلی که نه زیباست و نه میدرخشد. حتی لباسپوشیدن او، وفاداریاش به سگی که یک دستش را از دست داده، از نکاتیاست که مردم جهان را به اندیشه وا میدارد تا بدانند مردی اینگونه که دارای قدرت قانونی است و توانایی بهرهگیری فراوان از آن را چه در جُلوِ پرده و چه در پشت آن دارد، به این «قدرت» و «امکان»، آشکارا «نه» میگوید.
من برای آنکه بتوانم اطلاعات بیشتری از زندگی «خوزه موخیکا» به دست بیاورم، دوست داشتم بدانم که در سایتهای فارسیزبان، در بارهی او چه نوشتهاند. آنچه در این سایتها و «وبلاگ»ها دیدم، درستاست که رونویسی از روی دست یکدیگربود اما در این رونویسی، احساس خاصی را شاهد بودم و آن این که همه خواستهبودند با پخش این ویژگی رفتاری قناعتپیشگانه، به او آفرین بگویند یا حتی با رونویسی از روی نوشتههای دیگران، به خود به باورانند آدمیانی وجود دارند که در مرکز قدرت زندگی میکنند، اما صادقانه به این قدرت در راه منافع فردی خویش، با صدای بلند، جواب منفی میدهند.
در این میان، من البته در صدد ارزیابی افکار و اندیشههای او نیستم زیرا نه به اندازهی کافی از تاریخ و جامعهی «اروگوئه» چیزی میدانم و نه در عمل از زندگی خصوصی او و یا اجتماعیاش چه در دورانی که در زندانبوده و چه پس از آزادی از زندان در سال 1985 میلادی. با وجود این، برایم برخی صحبتهای او تأملبرانگیز بود. نخست آنکه گفتهبود که سرمایه باید از تأمین برخوردار باشد اما لازماست در جامعه، نظامی حاکم باشد که آن را به گونهای عادلانه، در میان اقشار گوناگون اجتماعی توزیعکند. او شعارهایی از قبیل نفی سرمایه و یا مرگ بر آن را بیشتر به پوپولیسم تعبیر میکند. از دیدگاه او، چنین نگاهی عام و مردمفریبنده، برای آنست که گوینده بتواند تودهها را در اطراف خویش گِردآوَرَد. چنین شیوهای شاید به درد تنها کسی که بخورد، خود آن شعاردهندهاست و نه مردم. او حتی در راستای تبدیل چنان جنبشی به یک ائتلاف بسیار باز و در برگیرندهی ملی به نام «جبههی گسترده»، یاران و همدلانش را از سکتاریسم و دیوارکشیهای سطحی و ویرانگر باز میدارد.
یکی از نکاتی که به باور من، میتواند در مورد او، احترام انسان را برانگیزد آن است که گفتهاست او به عنوان یک انسان، هرگز خود را از خطاهای انسانی مصون نمیداند هرچند تاکنون تلاش داشته تا به وجدان خویش وفاداربماند. این وجدان، همان «من»ی است که انسان در خلوتترین لحظات زندگی، دور از نظارت دیگران، خود را در آینه مینگرد و از خود برای آنچه کردهاست، شرم نمیکند. با وجود این، باید بگویم که نگاه او به موضوع توسعه و مصرف، نگاهی است که با واقعیتهای جاری زندگی انسانی، در انطباق نیست. بدین معنی که او در مصاحبهای گفتهاست که اگر روزی در هند، هر انسانی مانند مردمان کشور آلمان صاحب یک اتومبیل شوند، قطعاً برای کرهی زمین با ظرفیت محدودش، فاجعهبار خواهدبود. دریافت من آنست که او قبل از آن که پاسخی برای حل مسألهای بس پیچیده و جهانی داشتهباشد، برآنست تا صورت مسأله را نفیکند. زیرا اگر اندیشهی «توسعه و مصرف» از دیدگاه او آنست که اگر هرهندی بتواند صاحب اتومبیلیگردد، جهان گرفتار درد و بلای بیشتری از چشمانداز محیط زیست خواهدشد. به اعتقاد من نگرانی او در این زمینه، چندان پایه ای ندارد. اگر این گونه باشد که داشتن اتومبیل، کاری «بد» به شمارآید، باید این بدی، در آلمان، آمریکا، انگلستان، فرانسه و دیگر کشورها نیز بد باشد. اما چرا باید پذیرفت که دیگران و از جمله چینیها، کمکم به فلسفهی «هر چینی دارندهی یک اتومبیل» جامهی عمل بپوشانند اما هندیها نه.
آقای «موخیکا» میتوانست بگوید، مشکل جهان امروز، تولید و مصرف اتومبیل نیست. بلکه داشتن تکنولوژی عقبمانده و بهرهگیری از نوع اتومبیلهاییاست که از این تکنولوژی، سودی نبرده است. اتومبیلی که او از روستای خود تا کاخ ریاست جمهوری مورد استفاده قرار میدهد، اگر چه بارتاب نگاه مقتصد و صرفهجویانهی اوست اما چه بسا بیشتر از ده اتومبیل نو و حتی نه چندان گران قیمت، هوای مونتهویدئو را آلوده سازد. این افتخار نیست که اتومبیل او سی و چند سال قدمت داشتهباشد اما میزان ویرانگری و آلودهسازی آن، چند و چندین برابر اتومبیلهای جدید باشد. افتخار آنست که او سوار براتومبیلیشود نه گران و نه آلودهگر محیط زیست. از اینرو، اگر هندیها و چینیها، اتومبیلهایی سوارشوند که میزان آلایندگی آنها بر محیط زیست به حداقل کاهش یابد و یا میزان مصرف بنزین آنها کم باشد، چه اشکالدارد. اسراف در مصرف با مصرف معقول و صرفاجویانه، تفاوتدارد. ما چه بخواهیم و چه نخواهیم، مردم هند، هرمقدار که به وضع مالی
بهتری دسترسی یابند، دوست دارند از وسایل رفاه، بهرهجوییکنند. اتومبیل نیز یکی از جلوههای همین رفاهاست. بیتردید، میزان آلایش محیط زیست در هند با فلسفهی هرهندی، دارندهی یک اتومبیل کممصرف و کمآلاینده، بهتر از آنست که هرهندی یک موتورسیکلت داشتهباشد که جای چندانی نمیگیرد اما میزان آلودگی آن، چند و چندین برابر اتومبیلهایی است که در بسیاری از کشورهای پیشرفتهی اروپایی، در خیابانها، در رفت و آمد هستند.
یکی از نکات دیگر در رابطه با آقای «موخیکا» که چندان خوشایند نمینماید، اظهارات او پس از یک کنفرانس مطبوعاتیاست که بدون توجه به بازبودن میکروفون، در مورد خانم «کریستینا فِرناندز/Cristina Fernandez» رئیس جمهور فعلی آرژانتین و شوهر متوفای او، «نِستور کریشنر/Nestor Krichner»است که قبل از همسرش، رئیس جمهور آن کشوربود و در سال 2010 درگذشت، برزبان آوردهاست. من در این زمینه، در سال های گذشته، نسبت به مسائل سیاسی آمریکای لاتین، کنجکاو و حساس نبودهام که چنین نکاتی را در مطبوعات سوئد و یا ایران بخوانم. اما در وبگردیهایم وقتی به این مورد، برخوردکردم، تعجب نکردم، اما متأسف شدم. من به درستی از چگونگی این اظهار نظرها و کیفیت آنها اطلاع ندارم اما به طور کلی، باورم برآنست که وقتی «موخیکا» چنین اندیشههایی را بر زبان میآورد، حکایت از نگاهی دارد تحقیرکننده و کینتوزانه که چندان با شیوهی زندگی او، متناسب نیست.
من این اظهار نظر منسوب به وی را برای کسانی که آن را ندیده و نخواندهاند، به اختصار، در این جا میآورم تا خوانندگان بدانند چه نکته یا نکاتی بر زبان او جاری شدهاست. او در همان لحظه که میکروفون، پس از کنفرانس مطبوعاتی، به «تصادف» و یا «آگاهانه» از سوی خبرنگار سهلانگار و یا رند، بازبوده، به تصور آنکه کسی صدایش را نمیشنود با خود صحبت میکرده و خانم «کریستینا فرناندز» رئیس جمهور آرژانتین را یک «حشرهخوار پیر» و «یک قاطر سرسخت» توصیفکرده و شوهر متوفایش را «مرد لوچ»ی دانسته که دارای حساسیت های سیاسی بیشتری از خانمش بودهاست. طبق نوشتهی مطبوعات فارسیزبان، آقای «موخیکا» پس از آنکه گفتههایش برای دیگران فاششد و دولت آرژانتین را نیز برآشفت، از حرفهایی ک برزبان آوردهبود معذرت خواست. اما آن اتفاق آسیبرسان، در عمل، کار خود را کردهبود. از طرف دیگر باید دانست که معنی معذرتخواهی او آنبود که نمیدانسته میکروفون باز بوده و گرنه چنان نکاتی را در آن جا برزبان نمیآوردهاست. معنی حرف او آنست که وی بر داوری تحقیرآمیز خویش نسبت به خانم «فِرناندز» و شوهر درگذشته اش، همچنان باقیاست.
البته باید پذیرفت که ما آقای «موخیکا» را تنها میتوانیم در همان چهارچوبهای انسانی مورد بررسی قراردهیم. اگر پا را فراتر بگذاریم و هرگونه خطایی را از او یا افرادی از این دست، بعید بدانیم، در عمل، اولین گام خویش را برای «پیغمبر»سازی از چهرههای خاکی اما دارای تواناییهای خاص انسانی، در دایرهی قدرت و سیاست، به جلو برداشتهایم. در تاریخ، نمونههای دیگری هم داریم که شخصیتهایی از قبیل بودا، به دلیل فرادستشدن اندیشههایی خاص، پشت پا به ثروت و تاج و تخت شاهی زد و راه دشت و بیابان را پیش گرفت. نمونهی کاملاً ملی آن، کریمخان زند، بنیانگذار سلسلهی زندیه است که نام خویش را به جای شاه، «وکیلالرعایا» گذاشت. اگر به زندگی نلسون ماندلا نگاهی بیندازیم، از زندگی خصوصی او، اطلاعاتی جز شرححالهایی که نوشتهشده، چیز خاصی به بیرون درز نکردهاست. این نکته نشان میدهد که او یک زندگی خوب و معمولی را که شایستهی یک انسان متعهد و خردمند است، پیشهی خود ساخته بودهاست.
دسامبر 2013 میلادی