کریسمس را ما در در کودکی و نوجوانی در ایران بر روی صفحه تلویزیون و یا سینما و با فیلمهای زیبا و پر احساس هالیوود شناختیم و لمس کردیم، فیلمهائی نظیر Miracle on 34th Street, It’s a Wonderful Life, White Christmas, Scrooge, Christmas Carol, A Charlie Brown Christmas و بسیاری دیگر.
وجه مشترک همه این فیلمها برای ما در چند چیز خلاصه میشد. برف زیبای زمستان، هوای سرد بیرون از خانه، آتش پر هیمه شومینه، اجاق گرم و بستر نرم منزل، بردباری و گذشت و فداکاری دوست و بیگانه، محبت و دوستی معجز شیم بین همه انسانها و خلاصه نزدیکی قلبها و شکوفائی عشق و همه بخاطر کریسمس.
البته از نقطه نظر ما بچهها، معجزه کریسمس، صبح روز عید بود، روزی که سانتا (بابا نوئل) از راه دور با سورتمه خود که گوزنهای سریعالسیر قطب شمال او را بر روی برفها میکشیدند در تاریکی شب، و یا دمدمای صبح خیلی زود، قبل از اینکه بچهها فرصت کنند از خواب بر خیزند خود را از هر طریقی که ممکن بود، حتی از راه تنگ و تار دودکش شومینه و از میان آنهمه آتش و دود! خود را به داخل منزل میرساند و هدایای خود را زیر درخت کریسمس گذاشته و از همان راهی که آمده بود به همان طریق، و در میان مه و برف ناپدید میگشت و چقدر زیبا بود دیدن شادی و سورپرایز بچهها!
ناگفته نماند، چقدر دوست داشتم که یکی از آنهمه کودک خوشبخت بودم.
چه حسرتی! چه آهی! چه سودائی!
قصه آنقدر زیبا و فریفتنی بود که مطمئن هستم باهوشترین بچه فرنگ هم از والدینش نمیپرسید کسی که اینهمه باهوش است که میتواند به تنهائی کار اداره پست یک کشور را انجام دهد:
- چگونه است که اینهمه هدیه را از قطب شمال با سورتمه خود آنهم به وسیله چند گوزن حمل کرده و همه را سر ساعت به مقصد میرساند؟
- چگونه است که از راه دودکش تنگ و تار وارد منزل میشود بدون آنکه ریش سفیدش بسوزد؟ و یا هدایای پر زرق و برق ما با آن کاغذهای کادوئی زیبا حتی یک لکه کوچک بر نمیدارد؟
- و حال که از دودکش وارد شده است، چرا از در خارج نمیشود؟
سوای این حرفها و نقش پر رنگ و شادی بخش برای بچهها در این فیلمها، کریسمس زمانی بود برای همه افراد جامعه، زمانی برای هدیه دادن، گرفتن، زمانی برای شادی کردن، خندیدن، آشتی کردن، آشتی دادن، زمانی مناسب برای افراد یک خانواده که دور هم جمع شده و پیوندها را محکمتر و علقههای دوستی را مستحکمتر کنند.
معجزه کریسمس همواره در همه جا حس میشد. رئیس درد مرئوس خود را حس میکرد، خسیس بخشنده میگشت، ظالم از کرده خود و ظلم خود شرمسار میگشت و همه در صدد جبران بر میآمدند. کریسمس زمانی بود برای معجزه و برای تغییر و تحول درونی و بنیادی.
۵۰ سال است که از آن روزهای شاد و معصوم میگذرد. بیش از ۳۰ سال آن را در اروپا و استرالیا زندگی کردهام و کریسمس را آنچنانکه هست و اتفاق میافتد تجربه کردهام. در اینکه کریسمس فرصتی شده است برای کسب و کار و فروش و درآمد بیشتر دیگر کسی بحث و گفتگو نمیکند.
در داخل فروشگاه غول پیکر «Westfield» در سیدنی هستم و به آن روزهای شیرین و خوش دوران کودکی فکر میکنم. سعی میکنم حال و هوا و آتمسفر کریسمس امسال را با تمام وجود استنشاق کنم و تا جائی که در توان دارم آنرا در سینه خود حبس کنم. میخواهم روح و عصاره و جادوی کریسمس را دوباره حس کنم.
نگاهم به همه جا میدود. به غیر از بچههای خرد سال که شادمانه دست در دست مادرشان فشرده و با اشتیاقی فراوان ویترینهای پر زرق و برق فروشگاهها را نظارهگر هستند، جوانترها، تکتک و یا گروه گروه اینجا و آنجا در حال گفتگو و یا با موبایلهای خود در حال خواندن پیغام و یا فرستادن پیغام هستند.
و بزرگترها با ولعی سیراب نشدنی مشغول خرید هستند و مسنترها نشسته در کافهها مشغول نوشیدن قهوه و یا چای میباشند. آهنگ کریسمس «بگذار برف بیاید» با صدای دین مارتین در حال پخش شدن است.
بچهها دیگر آن بچههای معصوم چشموگوش بسته ۵۰ سال پیش نیستند که داستان آمدن سانتا (بابا نوئل) را از قطب شمال و با گوزنها، و تحویل هدایا از راه دودکش را باور کنند. در دست هر کدام از آنها آخرین مدلهای تلفن دستی مجهز به جستجو و یافتن آخرین تحولات و اخبار روز و دانستنیهای جهان میباشد.
آنها چه بسا هدایای کریسمس خود را هم از طریق تلفن دستی و از طریق فروشگاههای اینترنتی انتخاب کرده و یا خود سفارش میدهند. هالیوود هم خوب میداند که دوران فیلمهای کلاسیک و احساسی سپری شده است.
امروزه مردم پختهتر و پیچیدهتر از قبل به عقلشان و فکرشان رجوع میکنند تا به قلبشان، و دیگر براحتی برای کسی گریه نمیکنند وعواطفشان را براحتی با دیگری در میان نمیگذارند.
این نه به خاطر آن است که ما عاقلتر شدهایم و عقلمان برای زیستن کافی است، شاید این به خاطر آن باشد که ما اعتمادمان را تا حدودی و اعتقاداتمان را تا حد زیادی از دست دادهایم، باورهایمان بیشتر نقش بر آب شده است و صدمات روحی حاصل از آن ما را بسیار محافظهکار کرده است در حالیکه میدانیم اگر میخواهیم شاد باشیم باید بیش از پیش به قلبمان رجوع کنیم و از قلبمان مدد بخواهیم.
از خود میپرسم براستی پیام کریسمس چیست؟
آیا پیام عیسی مسیح که حاکی از عشق و محبت به نوع بشر است هنوز در قلب ما زنده است؟
آیا از کریسمس تنها مراسم خوردن و نوشیدن و خرید کردن مانده است؟
آیا کودک و نو جوان امروز ما از کریسمس تنها «هدیه دادن» و «هدیه گرفتن» را به یاد خواهد آورد؟
آیا نسل جوان از کریسمس تنها «خوش بودن» را انتظار میکشد؟
آهنگ کریسمس «بگذار برف ببارد» با صدای دین مارتین هنوز در حال پخش شدن است و طنین آن در گوشم میپیچد در حالی که درجه گرمای هوا در خارج از فروشگاه ۳۸ درجه سانتیگراد گزارش شده است، امری که شاید تنها برای من طنز آلود و کمی مضحک به نظر برسد. گوئی هیچ چیز دیگر برای این مردم عجیب و مضحک و باور نکردنی نیست. همه کس، همه چیز را در جای خود چنانکه هست قبول کردهاند.
به آهنگ گوش فرا میدهم:
«When we finally kiss good night
How I» ll hate going out in the storm!
But if you «ll really hold me tight
All the way home I» ll be warm
***
The fire is slowly dying
And، my dear، we «re still goodbying
But as long as you love me so
Let It Snow! Let It Snow! Let It Snow!
زمانی که سرانجام همدیگر را بوسیده
و به یک دیگر شب بخیر میگوئیم
چگونه خواهم توانست با عدم رغبت و بیزاری
در این هوای توفانی
از کنار تو بیرون بروم
اما اگر مرا واقعاّ سخت در آغوش بگیری
من در تمام طول راه و تا منزل احساس گرمی خواهم داشت
***
آتش رفته رفته در حال خاموش شدن است
و عزیزم،
ما هنوز در حال خداحافظی هستیم
اما تا زمانی که مرا اینگونه دوست میداری
بگذار برف ببارد، بگذار برف ببارد، بگذار برف ببارد.»
لبخندی میزنم و به خود نهیب زده میگویم: کار دنیا را میبینی؟
بعضی اوقات انسان جوابش را در جائی یافت میکند که اصلاّ انتظارش را ندارد. ایکاش عشق و توجه ما به هم نوع خود چنان گرم و صمیمی و واقعی بود که گرما بخش و امید بخش راههای سخت و دشوار زندگی او بود، ایکاش هر روز کریسمس بود و کریسمس اینگونه بود.
کریسمس مبارک