دوشنبه ۱۳ آبان ۱۳۹۲
راست افراطی بعد از پایان جنگ با عراق ، به مثابه یک نیروی سیاسی سر برآورد. بدنه این جریان، نیروهای از جنگ برگشته ای بودند که احساس میکردند پاداش فداکاری آنها به خوبی پرداخت نشده است. به علاوه ایدههایی که آنها را برای مرگ در جبهه آماده میکرد جای خود را به برنامههای پراگماتیستی ساختن جامعه و رفاه مردم (به جای مرگ و رستگاری در آن دنیا ) داده بود.
رهبری این جریان، آن دسته از رهبران سپاه بودند که در دوران جدید قادر به پیدا کردن جایی درمیان نخبهگان اقتصادی، سیاسی یا علمی نبودند و در دستگاه سپاه با قی ماندند که حالا دیگر جایگاهی مرکزی در سیستم حکومتی نداشت.
متحد نزدیک اینها، نیروهای تندروی درون دستگاه اطلاعات کشور بود که حالا دیگر بی حساب و کتاب نمی توانست دستگیر، شکنجه و اعدام کند . حالا باید آنها هم، پیرو قانون باشند و با حساب و کتاب سرو کار داشته باشند؛ امری که برای بسیاری از آن ها قابل قبول نبود.
دسته سوم بخشی از روحانیان و روزنامهنگاران بودند که از روندهای دوران سازندگی ناراضی بودند. ایدهال آنها سالهای نخستین انقلاب بود که تمام سلولهای جامعه سیاسی بود و از آنها پیروی میکرد. دوران جدید در چشم آنان خیانت به آرمان انقلاب بود. نکتهای که اینها نمیخواستند بفهمند این بود که “سوپر سیاسی” بودن جامعه، یک دوران موقت و گذرا است. زندگی بعد از دورهای، به روال معمول باز میگردد و مردم هم، برای خواستههای عادی و انسانی خود (از تولد بچه ها تا عروسی و عزا) تلاش میکنند و در دراز مدت نمیتوانند شعارهای انقلابی بدهند.
دشمن اصلی در چشم اینها، رهبران دوران سازندهگی و اصلاح طلبها بودند که شرا یط را خوب فهمیده و در پی بهبود زندگی مردم بودند. از نگاه آنها (اصلاح طلب ها)، جامعه ای که مردم اش در آرامش و رفاه زندگی میکنند، برای همسایگان مسلمان هم جاذبه بیشتری خواهد داشت.
افراط گرایان ایدئولوژیک، هر تلاشی برای بهبود زندگی این جهانی مردم را دور کردن آنها از خدا ترسی، تمایل به مادیات و تضعیف دینداری انسانها تلقی میکنند. از این نگاه، آدمها باید در این دنیا رنج ببرند تا در آن دنیا رستگار شوند. سوال این است که اولا: آنها خودشان به این روش زندگی میکنند ، یا فقط چنین زندگییی را برای دیگران میخواهند؟ برای مثال، چرا مصباح یزدی برای معالجات پزشکی به اروپا و امریکا سفر میکند؟ دوم آنکه آیا با این نگاه به زندگی و اخرت میتوانند علاوه بر پیروان انگشت شمارشان، مردم معمولی را به دنبال خویش بکشانند؟
در هرحال در سالهای ریاست جمهوری هاشمی رفسنجانی و خاتمی بین تند روهای ایدئولوژیک از یک سو و رهبران برجای مانده و ناراضی سپاه از سوی دیگر یک ائتلاف شکل میگیرد. گروه اول تولید ایدههای راست افراطی بعهده میگیرد و گروه دوم سازماندهی عملی نیروی پیاده کردن این ایدهها را - یعنی همانا از جبهه برگشتههایی که در بسیج، بدنه سپاه و انصار حزب الله، جمع و سازماندهی میشوند- عهدهدار میشود.
آیتالله خامنهای که با کمک هاشمی رفسنجانی به رهبری برگزیده شده بود و در دوران سازندهگی در حاشیه بود و در دوره اصلاحات خود را در خطر میدید، راست افراطی را نیروی قدرتمندی برای مقاومت دید وبه حما یت از آنها برخاست. بیت ایشان پایگاه این نیرو شد. نیرویهای راست سنتی و اصول گرا هم که خود را قادر به رقابت با اصلاح طلبها و کارگزاران نمیدیدند به حامیان این نیرو تبدیل شدند .جبهه اصول گرا با این نیروها شکل گرفت. در انتخابات ١٣٨٤ نامزدهای اصلی اصول گرایان موفقیت چندانی نداشتند، اصلاح طلبان ها پراکنده بودند و ظهور محمود احمدی نژاد نجات اصول گرایان بود.
احمدی نژاد، میتوانست با مردم عا دی ارتباط برقرار کند، به آنها بگوید که من از جنس شما هستم. احمدی نژاد خود را نماینده شورش علیه نخبهگان بعد از انقلاب، معرفی میکرد. او به فقیران جامعه، که علیرغم وعده های انقلاب، وضع بهتری نداشتند و حتا فقیرترهم شده بودند، وعده میداد که دوران فقر آنها به پایان رسیده است. مداحان و نوحهخوانها پیام احمدی نژاد را به اعماق جامعه میبردند که بسیار ناراضی بود. بسیج از جوانهای این قشر جذب نیرو میکرد.
سپاه به میدان اقتصادی جامعه وارد شد. رهبران ناراضی سپاه که حالا سرمایه اقتصادی هم پیدا کرده بودند با حضور احمدی نژاد، دارای نقشی مرکزی در سیاست کشور هم شدند.
انتخابات ١٣٨٨ با تقلب و کشتار، به سود راست گرایان افراطی پیش رفت. اما از فردای انتخابات، شکاف میان برندگان مشهود بود. سیاستهای افراط گرایان، علی رغم درآمدهای هنگفت نفت، مملکت را به ورشکستگی و انزوای جهانی کشاند. انتخاب کنندگان در انتخابات ١٣٩٢، به راست گرایان افراطی یک “نه”ی بزرگ گفتند. اصول گرایان سنتی و معتدل، که نتایج سیاست های افراطیون را نابودی مملکت میدیدند از افراطیون فاصله گرفتند. آیتالله خامنهای هم که نتیجه تحریم های جهانی ونارضایتی عمیق داخلی را میدید، بر خلاف ١٣٨٨، از کاندیدای معینی حمایت کرد، اگرچه از حضور خاتمی و رفسنجانی در انتخابات جلوگیری کرده بود.
پیروزی روحانی، پایان حکومت راست افراطی بود .اما سوال بزرگ این بود که راست افراطی چه خواهد کرد؟ آنها بی شبهه از روز نخست تلاش کردند که ابتکار عمل را به دست بگیرند. ابتدا به اصلاح طلب ها حمله کردند که روحانی نماینده آنها نیست. بعدتر حمله به روحانی را شروع کردند، با لنگه کفش، در نماز جمعه، در کیهان، جوان و رسالت. دستگاه قضایی هم به کمک آنها آمده است. اما این بار حمایت بی چون و چرای اصول گرایان سنتی و معتدل را با خود ندارند. آیتالله خامنهای هم حامی بی دریغ آنها نیست. به دلیل مسئولیت حفظ نظام، و درس گرفتن از حوادث ٨ سال گذشته، ایشان محتاط تر از گذشته از راست افراطی حمایت میکند. این امکان وجود دارد که این بی طرفی نسبی (با نشیب و فراز) ادامه پیدا کند.
در صحنهی جهانی هم متحد افراطیون راست، یعنی جورج بوش برسر کار نیست. باراک اوباما، دنبال سازش و تساهل با جمهوری اسلامی است، زیرا میفهمد که این سیاست برای آرامش در منطقهی خاورمیانه، کاربرد بیشتری دارد.
هوشیاری نیروی تحول طلب در جدا کردن رهبر از افراطیون راست میتواند موثر باشد. نیرویهای تحول طلبِ تندرو که تقابل با آیتالله خامنهای را تضمینی برای پیشرفت اصلاحات میدانند، در واقع به سود افراطیون عمل میکنند. در دراز مدت باید شبیه به دوران شاه، به روی بیطرفی اصولی رهبر پای فشرد(شاه باید سلطنت کند نه حکومت). نیروی منتخب مردم باید امور مملکت را پیش ببرد.